راس می‌گه راستش😂💔

امشب یکی بهم گفت که خیلی دوسم داره و دلیل قانع‌کننده‌ای هم براش نداره چون خیلی ادم خسته‌کننده و کسشری‌ام‌ و فکر می‌کنم این صادقانه‌ترین و عمیق‌ترین ابراز علاقه‌ای بود که می‌تونستم دریافت کنم، برام ارزشمند بود:(✨

واقعا دلم می‌خواد باریدن برف ببینم، چطور ممکنه که تهران انقد خدازده باشه که برف نباره و بعد بقیه‌ی جاها زیر برف دفن شده‌باشن؟:(

پارسال انقد از باریدن برف و بازی در برف‌های تازه توی پردیس استفاده کردیم و تویوب سوار شدیم و اینور و اونورمون کبود شد که الان اصلا نمی‌تونم نبود برف در نزدیکی خونه، طوریکه وقتی پنجره رو باز می‌کنی همه‌جا سفید شده‌باشه رو هضم کنم؛ لایک منظورت چیهههههه

قراره اخر این هفته برم و تو این همایش شرکت کنم، ازونجایی که این حوزه هنوز اونقدرا مانی‌تایز نشده که بیان و بصورت اگزجره برینن توش، پس بابتش هیجان‌زده و امیدوارم، اگه ناامید شدم باهاشون برخورد بدی خواهم داشت☝🏼

بخاطر این همایش بندر رفتنمو عقب انداختم، واقعا به نفعشونه که به‌درد بخور باشه وگرنه واقعا مرتکب جنایت می‌شم🙏🏻

الان رفتم کاپشنمو بدم خشک‌شویی تا بشوره و لکه‌ی ننگ شیرکاکائو از روم پاک بشه، برقای کل کوچه رفته‌بود و همه‌جا در ظلمات کامل فرو رفته‌بود، وارد که شدم یه اقای پیری نشسته‌بود داخل و بهمون سلام کرد و گفت حالا که برقا رفته دارم مطالعه می‌کنم و الانم براتون یه اهنگ لری می‌ذارم کیف کنین و بعد که ازم اسممو پرسید پشت بندش حالمم پرسید و گفت می‌دونی به همه‌ی این‌کارا می‌گن چی؟می‌گن تجربه‌ی کاربری الان من براتون تجربه‌ی خوبی ایجاد کردم🥰🥰
خیلی بانمک بود پشمام ریخت و جنده‌‌ش شدم😭😭

امروز تونستم نصف حقمو از راننده تاکسی بگیرم، همشو نتونستم بگیرم چون بهم نداد متاسفانه🎀

واقعا دختر خانومای خوشگلی که رندوم تو خیابون می‌بینم و بهم می‌خندن و بعد مکالمه‌ای جهت زیبا بودن طرفین رد و بدل می‌شه باعث می‌شن به زندگی امیدوار بشم و خوشحال بشم و از خوشی سعادتمند بشم🌸

بَبیش:

متاسفانه امروز اتفاقی که نباید می‌افتاد افتاد و این اصلا خوشایند نیست، حوصله‌ی چالش جدید نداشتم و الان یکی بزرگش جلو پامه.

امروز با یکی از دوستای بندرم بودم و اتفاقی تو جاییکه نشسته‌بودیم اهنگای ناصرعبدللهی پخش شد و منو پرت کرد اون عقب عقبای خاطره‌هام؛ به میمنت این اتفاق اهنگاشو می‌ذارم و یاد بچگیام می‌کنم💕

با آفتاب زاده شدیم و با آفتاب طلوع خواهیم کرد.

وای، صدای این ادم واقعا گرما و شرجی بندر و خود کوچیکمو یادم میاره که پشت خونمون با دختر همسایمون با بوته‌های گرد و گنده‌ی گلای کاغذی صورتی بازی می‌کردیم و از گرما خون دماغ می‌شدم😭

این در واقع یمبو صحنه نیست و یمبو سئنه هست که به زبون سواحیلیه و اهنگ خیلی قدیمی‌تر از چیزی هست که ناصر عبدللهی خونده.
یمبو ینی سلام و سئنه ینی خوب و وقتی یکی به تو می‌گفته یمبو تو در جوابش می‌گفتی یمبو سئنه.
زبون سواحیلی هم مال مردم شرق افریقاس اگه اشتباه نکنم که توش بعضا کلمات فارسی هم هست(بازم اگه اشتباه نکنم)
-اصلاحم کنین.

تو بندر یه افسانه هست که می‌گه تو دریا یه زن هست به اسم ملمداس که میاد و ماهیگیرای جوون رو اغوا می‌کنه و بعد که ماهیگیرا اغوا می‌شن ملمداس اینارو می‌گیره و با پاهای مثل اره‌ش ماهیگیرا رو تیکه تیکه می‌کنه:))
بعضیاهم می‌گن این زنه کنار درخت کنار بزرگ می‌شینه و درحالیکه موهاشو شونه می‌کنه مردهارو اغوا می‌کنه و بعد تیکه تیکه می‌کنتشون:)
این افسانه‌ی قدیمی شمارو یاد چی می‌ندازه خوشگلا؟🥰

یه اسطوره‌ی قدیمی دیگه‌ای هم هست که اسم داماهیه و این از دریا بیرون میاد و برای مردم برکت میاره و توی طوفان مردم ماهیگیر رو به سلامت به ساحل می‌رسونه و اریتره هم اون یکی دیگه‌شه که دوباره میاد و برای مردم برکت میاره و شکل ماهیه.

شما ببینین که اساطیر یه شهر چقدر به جغرافیا و زیست اون فرهنگ و شهر مربوط می‌شه و چقدر با بقیه‌ی اساطیر ریشه‌ی مشترک داره، مو به تن ادم سیخ می‌شه وقتی همچین گستردگی و پهنایی از افسانه‌هایی که سینه به سینه بین مردم منتقل می‌شه رو می‌بینه.