SHARHE1 Telegram 3094
#داستانک
قطار ۷۸
گودو در قطار نشسته بود، درست وسط یک شب بی‌پایان. هیچ‌چیز در دوردست‌ها مشخص نبود، جز ریل‌های آهنی که به تاریکی گم می‌شدند. به نظر می‌رسید که قطار هیچ مقصدی ندارد، اما حرکت می‌کرد. پنجره‌ها مه‌آلود بودند، و بیرون تنها سایه‌هایی از آدمک‌های دراز دیده می‌شدند، سایه‌هایی سیاه که در حرکت بودند و به‌طرزی عجیب و غیرطبیعی در کنار ریل‌ها قدم می‌زدند. گودو با خود فکر کرد که این‌ها باید ارواح گناهکار باشند، آن‌هایی که بر زمین جا مانده‌اند و در راهی بی‌پایان از جایی به جایی دیگر حرکت می‌کنند.

قطار به ایستگاه اول رسید. درون ایستگاه، یک هیولا سیاه ایستاده بود، قد و قامتش بی‌پایان و دست‌هایش دراز و بی‌روح. ایستگاه، به‌طور شگفت‌انگیزی آرام بود، و چیزی جز صدای قدم‌های گودو به گوش نمی‌رسید. او متوجه شد که باید به‌دنبال چیزی باشد، چیزی که در این فضا به‌دست آوردنی باشد. او نمی‌دانست چرا، ولی چیزی در درونش به او می‌گفت که باید از این ایستگاه عبور کند. در سکوت مطلق ایستگاه، همه‌چیز به‌شدت منجمد و متوقف بود.

قطار دوباره حرکت کرد و از روی ریل‌های تاریک عبور کرد، به ایستگاه دوم رسید. این بار، اقیانوس پهناوری پیش روی گودو بود. آب‌های درخشان در زیر نور ماه به‌طرز عجیبی در حرکت بودند. گودو می‌توانست احساس کند که آب‌ها، همچون ماده‌ی تشکیل‌دهنده بدن انسان، حیات دارند، زنده و جاری. این آب‌ها در زیر پوستش می‌رقصیدند، تمام بدنش را به لرزه می‌انداختند. او به‌طرز عجیبی احساس گرسنگی می‌کرد، نه برای غذا، بلکه برای چیزی دیگر، چیزی که تنها در این اقیانوس پیدا می‌شد.

قطار از میان اقیانوس‌ها گذشت و به ایستگاه سوم رسید. در این ایستگاه، کتاب‌های پاره پاره از ابتدا تا انتهای خلقت در حال پرواز بودند. صفحات آن‌ها در هوا پیچ می‌خوردند و جملات درشت و پررنگ از میان آن‌ها بیرون می‌زد. گودو به‌سختی می‌توانست یکی از آن جملات را بخواند. “این تو هستی که می‌سازی”، جمله‌ای درخشان و عمیق که به‌طرز مرموزی در دل صفحات کتاب‌ها نقش بسته بود. او متوجه شد که هر کلمه، هر جمله، چیزی از خود او را آشکار می‌کند.

وقتی قطار به ایستگاه چهارم رسید، موسیقی در هوا پیچید. صدای سازها، همچون رقصی بی‌پایان، در فضای اطراف گودو طنین‌انداز شد. پیانو، ویولن، طبل‌ها و سازهای دیگر در هماهنگی بی‌نظیری می‌رقصیدند. هر قطعه از موسیقی، هر نت، گودو را بیشتر به سمت خود جذب می‌کرد. او دیگر نمی‌توانست از این رقص دور شود. به نظر می‌رسید که تمام سازهای موسیقی برای او به‌طور خاص ساخته شده‌اند، و هر حرکت، هر تغییر در آهنگ، او را بیشتر به حقیقت نزدیک می‌کرد.

و در نهایت، قطار به ایستگاه پنجم رسید. جایی که گودو باید پیاده می‌شد. ایستگاهی بی‌نام و نشان، جایی که به‌نظر می‌رسید برای زندگی آماده است. اما وقتی گودو از قطار پیاده شد، به اطراف نگاه کرد و متوجه شد که هیچ‌چیز تغییر نکرده است. تمام آن سفر، تمام آن ایستگاه‌ها، به‌دنبال یک چیزی بودند که گودو هیچ‌وقت قادر به فهمیدن آن نبود. حقیقت این بود که او همان‌جا، در همان قطار، در همان مسیر، به‌طور بی‌پایان در حرکت بود. قطار هیچ مقصدی نداشت، چون او هیچ‌گاه مقصد نداشت. گودو هیچ‌وقت هیچ‌کجا نبوده، چون او خود قطار بود، خود ایستگاه‌ها، خود سفر. تمام آنچه که در این مسیر دید، فقط بازتاب خودش بود.
-فاسین



tgoop.com/sharhe1/3094
Create:
Last Update:

#داستانک
قطار ۷۸
گودو در قطار نشسته بود، درست وسط یک شب بی‌پایان. هیچ‌چیز در دوردست‌ها مشخص نبود، جز ریل‌های آهنی که به تاریکی گم می‌شدند. به نظر می‌رسید که قطار هیچ مقصدی ندارد، اما حرکت می‌کرد. پنجره‌ها مه‌آلود بودند، و بیرون تنها سایه‌هایی از آدمک‌های دراز دیده می‌شدند، سایه‌هایی سیاه که در حرکت بودند و به‌طرزی عجیب و غیرطبیعی در کنار ریل‌ها قدم می‌زدند. گودو با خود فکر کرد که این‌ها باید ارواح گناهکار باشند، آن‌هایی که بر زمین جا مانده‌اند و در راهی بی‌پایان از جایی به جایی دیگر حرکت می‌کنند.

قطار به ایستگاه اول رسید. درون ایستگاه، یک هیولا سیاه ایستاده بود، قد و قامتش بی‌پایان و دست‌هایش دراز و بی‌روح. ایستگاه، به‌طور شگفت‌انگیزی آرام بود، و چیزی جز صدای قدم‌های گودو به گوش نمی‌رسید. او متوجه شد که باید به‌دنبال چیزی باشد، چیزی که در این فضا به‌دست آوردنی باشد. او نمی‌دانست چرا، ولی چیزی در درونش به او می‌گفت که باید از این ایستگاه عبور کند. در سکوت مطلق ایستگاه، همه‌چیز به‌شدت منجمد و متوقف بود.

قطار دوباره حرکت کرد و از روی ریل‌های تاریک عبور کرد، به ایستگاه دوم رسید. این بار، اقیانوس پهناوری پیش روی گودو بود. آب‌های درخشان در زیر نور ماه به‌طرز عجیبی در حرکت بودند. گودو می‌توانست احساس کند که آب‌ها، همچون ماده‌ی تشکیل‌دهنده بدن انسان، حیات دارند، زنده و جاری. این آب‌ها در زیر پوستش می‌رقصیدند، تمام بدنش را به لرزه می‌انداختند. او به‌طرز عجیبی احساس گرسنگی می‌کرد، نه برای غذا، بلکه برای چیزی دیگر، چیزی که تنها در این اقیانوس پیدا می‌شد.

قطار از میان اقیانوس‌ها گذشت و به ایستگاه سوم رسید. در این ایستگاه، کتاب‌های پاره پاره از ابتدا تا انتهای خلقت در حال پرواز بودند. صفحات آن‌ها در هوا پیچ می‌خوردند و جملات درشت و پررنگ از میان آن‌ها بیرون می‌زد. گودو به‌سختی می‌توانست یکی از آن جملات را بخواند. “این تو هستی که می‌سازی”، جمله‌ای درخشان و عمیق که به‌طرز مرموزی در دل صفحات کتاب‌ها نقش بسته بود. او متوجه شد که هر کلمه، هر جمله، چیزی از خود او را آشکار می‌کند.

وقتی قطار به ایستگاه چهارم رسید، موسیقی در هوا پیچید. صدای سازها، همچون رقصی بی‌پایان، در فضای اطراف گودو طنین‌انداز شد. پیانو، ویولن، طبل‌ها و سازهای دیگر در هماهنگی بی‌نظیری می‌رقصیدند. هر قطعه از موسیقی، هر نت، گودو را بیشتر به سمت خود جذب می‌کرد. او دیگر نمی‌توانست از این رقص دور شود. به نظر می‌رسید که تمام سازهای موسیقی برای او به‌طور خاص ساخته شده‌اند، و هر حرکت، هر تغییر در آهنگ، او را بیشتر به حقیقت نزدیک می‌کرد.

و در نهایت، قطار به ایستگاه پنجم رسید. جایی که گودو باید پیاده می‌شد. ایستگاهی بی‌نام و نشان، جایی که به‌نظر می‌رسید برای زندگی آماده است. اما وقتی گودو از قطار پیاده شد، به اطراف نگاه کرد و متوجه شد که هیچ‌چیز تغییر نکرده است. تمام آن سفر، تمام آن ایستگاه‌ها، به‌دنبال یک چیزی بودند که گودو هیچ‌وقت قادر به فهمیدن آن نبود. حقیقت این بود که او همان‌جا، در همان قطار، در همان مسیر، به‌طور بی‌پایان در حرکت بود. قطار هیچ مقصدی نداشت، چون او هیچ‌گاه مقصد نداشت. گودو هیچ‌وقت هیچ‌کجا نبوده، چون او خود قطار بود، خود ایستگاه‌ها، خود سفر. تمام آنچه که در این مسیر دید، فقط بازتاب خودش بود.
-فاسین

BY شرحهـ قلمـ


Share with your friend now:
tgoop.com/sharhe1/3094

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

bank east asia october 20 kowloon With the sharp downturn in the crypto market, yelling has become a coping mechanism for many crypto traders. This screaming therapy became popular after the surge of Goblintown Ethereum NFTs at the end of May or early June. Here, holders made incoherent groaning sounds in late-night Twitter spaces. They also role-played as urine-loving Goblin creatures. A new window will come up. Enter your channel name and bio. (See the character limits above.) Click “Create.” SUCK Channel Telegram When choosing the right name for your Telegram channel, use the language of your target audience. The name must sum up the essence of your channel in 1-3 words. If you’re planning to expand your Telegram audience, it makes sense to incorporate keywords into your name.
from us


Telegram شرحهـ قلمـ
FROM American