Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
73 - Telegram Web
Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

آن‌که سوزن از غشا می‌گذراند
تشنه‌ایست که سراب نوشیده
ودر التهاب تنهایی
تاول ترکانیده

سرم می‌چرخد از
جریان سستِ انگور
در خیال رگ‌هایِ دوبازویِ پُر
و خون می‌ریزد
از هوشٌِ شب‌پره
در لحظه‌ی فرود کلماتِ کور

گم‌ام
در خالیِ آغوش
در مسخِ نطفه‌هایِ پوچ
در مجالی که نیست برایِ غلتیدن
و یا حسرت بُروزِ دل
از دهانی تکانیدن.

آه از روزن کدام وعده رسید
که فرصت زیارت نداد
آن‌صبح سردِ سرشار
آن تبِ رسیدن
نگاه از لابه‌لا
که تمام نمی‌شد
و تنها یک‌بار
بوی تو را
به دلم خال زدند
و رنج عجین شد با ضخامت پوست.

ای حواصیل
هنگامِ جلای وطن
در آوای شور و آغوش
و گذر از مزار مجذوب خارها و نیزارها
در قدقامت تاجِ سفیدت
نامم را به باد بسپار.

این جهان زبر
بیرون از خاک
به‌هم می‌تند
وتشنه به بوت خواهم مرد.

#سعاد_آرام

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

تو را آوردند

من شاهد بودم

دانه

دانه

آوردند

من شاهد بودم

غم

جلوی خانه ام نشسته بود

به زندگی پاس می کرد

آب می گریست

و در گل و لای غلت می زد.

#ایمان_صفری_زراسوند

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

ماه زیباست
غم نیرومند است
و در همه ی آینه ها آب دیده می شود
مراقب باش برادرم
در شکنجه همه چیز را در نظر می گیرند
درد را محاسبه می کنند
و هر خبری که آدمی را از پا در می آورد.

#غلامرضا_بروسان

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

آه ای خلیج آشفته ـ
با آب‌های دشوار
با آب‌های زحمت!
ـ با آب‌های زحمت غلتیدن
بر روی آب‌های دشوار دیگر ـ
با آب‌های بسته
با ٱب‌های مشکوک
با آب‌های منع
آب قرق
آب مقاطعه
نجوا
آب تنفس تاریخ
در سینه‌ی فلات زندانی

آه ای خلیج خسته،
خلیج تجاوز!
درگاه آب‌های جهان!

آن سوی فکرهای ما‌ را،
با جرأت گریز بیامیز:
در ماوراء‌های نهان،
با آب‌های آزاد،
با آب مراقبت نشده
آبِ به‌طور کلی

آن سوی فکرهای ما را
ای آب‌های روی هم رفته!
با جرأت گریز بیامیز.

#یداله_رویایی

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

که عکس شناسنامه‌ چشمک زد
و در تناوبِ تقطیع نئون
مسافرِ خانه شد
باید جایی می‌رفت که از خاطرش
باید شکلی می‌شد که با خاطرش
اما شیئی شد که در خاطرش
به خودش فکر کرد که در خانه
با خودش حرف زد که در خانه
اما در خودش فرو ریخت که بی خانه
و تمامش را که چمدان شده بود روی تخت انداخت
تخت خوابید، ملافه خوابید، بالش هم
تنها ممارست نئون بود که به دیوار خون می‌پاشید
و او
که به ابطال شناسنامه‌اش
چشمک زد

#فرزین_پارسی‌‌_کیا

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

اگر اینجا نیستی
و تنهایی از سر و شانه تنوره می کشد
حتمن در جای دیگری
آشپزخانه دیگری
تیغ دیگری
در گلویت پایین می رود که بالا نیاید
اگر اینجا نیستی
و درد همان هم سایه ی همیشگی ست
حتمن در جغرافیای دیگری باید صبور باشی
در قاب عکسی دیگر بر دیوار ایستاده ای
با مژه های برگشته
همان تاریک همیشگی
پیچیده در ملافه ی سپید
جاری
در بوی مواد شوینده.

#فرزاد_آبادی

از کتاب "سگدو" / انتشارات سیب سرخ ۱۴۰۳

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

به‌ هوشیاری خواب‌هام نمک بپاش
من هم سریع مغزم را می‌بوسم
مِهرم را به دلم می‌اندازم...،
تا حالا بعدِ سه‌نقطه، ویرگول دیده‌اید؟
من وقتی از خواب بلند می‌شوم
می‌نشینم توی خواب
آن‌قدر کوتاه می‌شوم از زندگی
یادم می‌رود لحدم را سیمان کنم
زندگیِ این‌جا آن‌قدر خودشیفته بود که نبود
من عاشقِ چشمم شدم
و آغوشم را که مثل خاک باز بود
مثل سنگ بغل کرده‌ام
من گیر کرده‌ام به پای خودم
باید دستِ خودم نیست را روی لب‌هام بگذارم
از شوریِ ادامه دادنم هی...، بعد...،
آن‌قدر به ویرگول برسم که ویرِ خواب‌هام گول بخورد
بخورد تِلو کمی به جلو
بعد سکته کند از نپریدنش
تا راحت به هوشیاریِ خودم نمک بپاشیم
من هم سریع...، ...،

#علیرضا_مطلبی

@shere_emrooze_iran
#شعر_امروز_ایران

« تمثالِ هر سالِ خشک‌باد »

با تو مختلف‌اَم!    
مِثلی از درخت
مِثلی از پرنده‌ بودی
از ریشه‌ی درخت سه‌حرف آخرِ رخت از تنِ تو برگ بود که می‌ریخت
و بعد
از تنِ پرنده، پَر بر تنه‌ی تو جوانه‌ی سبز؛ برگِ زبانِ گنجشک بود
 
من تَشباد بودم وُ سوزان
و جز کویر
هیچ، تابِ آفتابِ جگرسوز را نداشت
 
(از بادگیرها گریخته
همواره بی‌وطن 
-در خارها دویدن وُ شن دیدن
عقوبت من باد!-)
 
مِثلی از تو جیکاجیک اگر بر مِثلِ دیگری از تو می‌نشست
آواز می‌شد وُ اردی‌بهشت
مِثلی از من اما -مانندوار- حرف که می‌شد، هُرمِ تیرماهِ جهنم بود
 
فصلِ داغِ دهانِ من لبانِ تو را گداخته می‌کرد
آواز فاخته 
بر ویرانه‌های زبان می‌سوخت
خاکستر از زبانه‌ی من بار می‌گرفت
بر پَرِ بهار وُ بر شکوفه‌ی نارنج می‌نشست
 
گلگونِ گونه‌های تو آخته
زغال‌های اَخته
میوه‌های تصوّر این رؤیاست!
 
(در ناگهان، خیال پرگار می‌بُرد
و دوایرِ مرسوم موجِ مُعَوّج‌ است
پیداست:
قوسی به انحنای دو پستانِ رمل بر اندام داغِ بیابان
دو قله‌ی جوشان
دهانه‌ی گرمش آشنای من است
نوشانیشِ شهد و کژدم)
 
پروردگار شن‌بادها!
در صورت موقتی که بر ریگ‌زار مانده
مرا بنشان
 
بنشان به آن نشان که در زبان او 
گنجشک‌ها جیک‌جیکِ فصلِ بهشتند
بر شاخه‌های تر
با شکوفه‌های نازک وُ نارنجی
 
مِثلی به قاعده همچون برگ؛
برگِ زبانِ پرنده
مثلی به اختلاف، همان سبز... 
رنگِ باخته
همواره‌ سبزِ مسافر 
                     به دردِ زرد!

 #محمد_آشور
#شعر
@shere_emrooze_iran
#شعر_امروز_ایران

من از گود می آیم
عمیق تر از هر سیاهی که به تاریک برسد در مقابل شکافی تراشیده تر از بین دو لب که برخوردم را به حرف می رساند

من از حرف به تکرارِ در گلوت می رسم با من از آن سیبِ آدمت بگو

ای اَشکال منتشر در عروق به زعمِ پاشیدن در گرانش من با عصب که میل زایش بودم در گرایش انگشتانت بر پوست
که خوابیده ای بر التزام لکنت
یاد آر ز شمع مرده یاد آر

من با اصوات مرده در حاشیه به حاشا فکر کنم یا نَشو گیاه در نواحی پستان؟
که لزومِ تراوش بود در انتشار رگ
در مکیدن آن شکاف تراشیده و خون که دمیدن گرفت
ای خونِ دمیده در ارواحِ متلذذ!

من قرابت آن دو شکاف بودم و سُکر گَزیدن که انگاشته بودی آن چشمه ی جاری شراب تو بود به وقت چشیدن

از خاموش به روشنای آن دو پلک در فاصله ی شکاف، کو جنگلی که برویانم؟
داغ از شرارگیت در افسونِ آن ستبر
که سینه ات بود فراخ در شرمْ رُسته های
به تدریج از منت رسیده

هیس از انگشت بخشکان و به بالشت اکتفا کن
با من از سفید بگو و ملافه های چروک
با من از سکوت بگو و اشباح در گوشم به جیغ
با من که حرف بماند با من که حرف، هیچ نگو
من از هیچ به آغوش برسم در کشف سوزن و نخ
با بخیه های بر لبم که بدوزی به حرف نیایم
ای کلامِ متاثر از دریدگی در پاره های حرفم که نیاید
با من از بریدن بگو در فاصله ی رگ با چاقو
آن قرمزی که از شاخه هام تراوید فواره ی رویین تنی بود در کشاله های ماه
و آن دو ماهی مشبک پریشیده در حوض لابد از رَحِم من آب می گرفت
چقدر دیگر از اندام جنسی باد بر افکار پنجره اِماله کنم که نریزد آفتاب؟
جرز کدام دیوارم را پنبه فرو کنم که نریزد جوبار؟
لابه لای این درزها هزاران تخمِ قُمری جوجه کرده اند و من مادر کدامشان بودم در فصل جفت گیری؟

باید بگویم ای نهایت درد که از استخوان به تشیع عروق می رسی
یک بار دیگر عمیق ترم را به تاریک ببر
آن جا که من از حرف به گلوت می رسم
با من از آن سیبِ آدمت بگو در گرایش انگشتانت بر پوست

#سمیه_جلالی
@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

شب‌سایه‌هایی نموریم و
در فرصتِ نور
به تن‌پریشیِ رنگ‌اند
گُل‌ها

به استطاعتِ خورشید
دم داده‌ام
صبورِ دو دیده را
خمارِ استجابتی
که بویِ تو می‌پراکند
به ناکجا
هر جا

هرجایی‌ات منم
سایه به سایه
بی‌سرانجامِ حادثه را
بالا می‌آورم
آویزانِ گُل‌کرده صورتی
که سبز از مزارِ خاطره می‌چیند

#فرزانه_کارگرزاده

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

 
از کجای من شروع می‌شود
روسپی‌گری خاطره‌ها
از دهانم ؟
که با ماتیک سرخ ممنوع شده است
یا پاهای لال؟
که دامن‌شان را بالا کشیده‌اند
هرآن بالاتر 
و همه چیز را تقصیر باد انداخته‌اند
باد که بوی سیگارت را
در مغزم تکانده
 
ردَت را بو می‌کشم 
و می‌توانم ساعت‌ها 
بی‌آنکه پایی داشته باشم بدوم
بی‌آنکه دهانی داشته باشم حرف بزنم
ساعت‌ها 
جای‌عقربه‌ها بچرخم  
تا زمان در سرم گیج شود
و تلو تلو خوران
روی شب، زمین بخورم
سرنوشت جان می‌کند
و نمی‌توانم‌ دستت را از گلوی آن بردارم
نبودنت آبستنم کرده
و غم 
این کودک نامشروع را 
روی دستم گذاشته 
که باید بزرگش کنم
 
بلند شو 
صندلی را عقب بکش
بوی سوختگی خانه را گرفته است
میز را بچین، چنگال را بده
می‌خواهم بی‌آنکه دستی به فکرهایم بزنم
این مغز سوخته را در دهانت بگذارم.

#مریم_رازی

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

تنم‌ را در آورده‌ام
از پنجره آویخته‌ام
گلدانی پشت پنجره نشسته‌
به رفتار اندوه با تنم نگاه می‌کند
به ابعاد پیش‌روی
به تاراج ِ باد
به رشته‌هایی که در پلکم فرو رفته‌اند
باید نگاه کنم
باید نگاه کنم و
دلم برای گلویم نسوزد

من هیزمی در این منظره‌ی آتش‌گرفته نبودم
من از کجا آمده‌بودم
که آتش را می‌بلعیدم و
خودم را پهن می کردم‌ پشت پنجره
من از کجا آمده بودم
که‌ هستی‌ام را در ساییدن استخوان یافتم

مرگ‌را در ازدحام‌ خیابان‌ می‌شناسم
بر شانه‌اش می‌نشینم
می‌خواهم تن ِ مرگ باشم و
در نعش‌های جوان غربال شوم
پرچمی روی جنازه‌ای و
تکه‌هایی برای کرم‌ها

تنم را در آورده‌ام
از پنجره‌ آویخته‌ام
مثل گلدانی پشت پنجره
بی‌آنکه گلویم بلرزد.

#پریسا_امامی

Telegram.me/shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

مرا یافته ای
کُنجِ بهمنی ریخته از الماس و سِحر
بر
سر درِ کلبه ای آتشین
رزهای پیچانِ لاشه ام
در تعرق می نوشند از شیارِ رگ
پامرزها گداخته یِ سِحر و خون
بال بافته و شتابان
از سُمِ بَرگیاه و آب ، سیاه مست و گریزان
تا موعودِ انزوایِ برگ
سبزینه ام از نوکِ انگشت تا گلو
از گلوها پروانه پَر خواهد کشید
آن هنگام
خواهی یافت
مرکبات و انگور و گردن آویز را
در
گونه یِ حاصلخیزِ شانه ام ،
رگ های تابنده به خورشید را ،
پریان
خواهند گریست
در خوابِ علف رقصان .

#زهره_ضیائی
از مجموعه شعر ؛ زویا در تکه های خودم

@shere_emrooze_iran
#شعر_امروز_ایران
اینجا

خاورمیانه است

ما با زبان تاریخ حرف می زنیم

خواب های تاریخی می بینیم

و بعد

با دشنه های تاریخی

سرهای همدیگر را می بُریم



از شام تا حجاز

از حجاز تا بغداد

از بغداد تا قسطنطنیه

از قسطنطنیه تا اصفهان

از اصفهان تا بلخ

بر سرزمین های ما

مرده ها حکومت می کنند



اینجا

خاورمیانه است

و این لکنته که از میان خون ما می گذرد

تاریخ است.

در پایتخت قصه های هزار و یک شب

دیکتاتوری را به دار کشیدند

سلطان سلیم

برای جفت و جور کردن کابوس امپراتوری

به هلال خصیب سفر کرد

شاه عباس

برای لندن پیام فرستاد

عبدالوهاب

روی نقشه ی صحرا خم گشت

تا رد پای ترک ها و مجوس ها را

به انگلیسی ها نشان بدهد



اینجا

خاورمیانه است

سرزمین صلح های موقت

بین جنگ های پیاپی

سرزمین خلیفه ها ، امپراتوران ، شاهزادگان ، حرمسراها

و مردمی که نمی دانند

برای اعدام یک دیکتاتور

باید بخندند یا گریه کنند.



سرباز زرد موی ِ ناتو

درپاسگاه مرزی

چرت می زند

خشخاش ها

در بادهای وحشی ِ کوهستان

گرز

به سینه ی آسمان می کوبند

و اسب ها و قاطرها

زین و یراق شده

در اصطبل ها ایستاده اند

تا بارها را – به محض آماده شدن –

به ایستگاه لندکروزها برسانند



به اسب ها شلیک نکنید

به قاطرها نیز

این ها بازرگانان مرگ نمی پندارند سوارانشان را

که با کیسه های دلار و

جعبه های فشنگ

به کوهستان برمی گردند

(وگرنه شاید رَم می کردند)

به اسب ها شلیک نکنید

به قاطرها نیز

مردی که پیشاپیش ِ سواران

به سوی کوهستان می راند

فرستاده ی ویژه ی حسن صبّاح است

با کله ای منگ از حشیش و

خنجری خونین

در پر ِ شال



به اسب ها شلیک نکنید

به قاطرها نیز

آن ها گمان می کنند سوارانشان

اجراکنندگان احکام مقدس هستند.


#حافظ_موسوی

@shere_emrooze_iran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شعر_امروز_ایران

مرگ مسری است
و هوا راکد.
روی یک تیر چراغ برق
روی رفه‌ی یک پنجره
مگر جای چند پرنده هست؟
پرنده‌هایی هم همیشه در پروازند
مثل معده‌ی آدم‌ها که همیشه کار می‌کند
نوروزآباد یا زعفرانیه...
- دیگه هر خری پا میشه میاد شمال!
- ببخشید خانم، اطراف شما آلوده شده
و مرگ، متاسفانه مسری است
بعضی چیزها همیشه کار می‌کند
مثل کارخانه‌ی شیرینی‌پزی که ظهر عاشورا هم کار می‌کند
و مثل آلت تکثیر، چه در شلوارک کنار ساحل، چه در شلوار‌کُردی اهل خزانه
- کجای تهرانی؟
- آقا محله‌ی ما قنادی ندارد
پنجره‌ها بسته می‌شوند اما سرایت سرایت است
و همه چیز به بادی بند است.

#بهاره_ضیایی

@shere_emrooze_iran
2024/11/15 03:47:06
Back to Top
HTML Embed Code: