SHOHADAY_HOVEIZEH Telegram 22255
شهدای هویزه
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (19) | خاطرات سردار یونس شریفی 🔺 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی 🔻 مهم تر از خانواده و احساسات ✍️ کمی بعد از اخراج دشمن از هویزه، تقریباً از نیمه دوم مهر، دشمن شروع به بمباران هویزه کرد. از اول جنگ تا آن روز عراقی ها…
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (20) | خاطرات سردار یونس شریفی

🔺 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی
🔻 اولین شهید دولت در کجا مجروح و مدتی بعد به شهادت رسید؟

✍️ یک روز عصر که حامد جرفی به اتاق جنگ در مقر لشکر ۹۲ زرهی رفته بود؛ من در مقر بخشداری هویزه نشسته بودم. وقتی برگشت دیدم صورت حامد خاکی است. نوعی نورانیت از صورتش مشاهده می شد. در همین موقع یک گروه از بچه های سپاه اصفهان آمدند و گفتند: آقای جرفی کجاست؟ با او کار داریم.

🔹 حامد گفت: من هنوز نمازم را نخوانده ام، باید بروم نماز بخوانم.
رفت و در چمن پشت بخشداری قبل از آنکه به نماز بایستد به من گفت: من امروز تا یک قدمی شهادت پیش رفتم!
من و بنی نعیم کنار حامد ایستاده بودیم. گفتم: چطوری؟
حامد با حالت خاصی گفت: امروز در اتاق جنگ بودیم که آنجا را بمباران کردند! کم مانده بود همانجا به شهادت برسم.

🔹 این را گفت و ایستاد به نماز. من و کریم هم روی چمن ها نشستیم و در حالی که حامد داشت نماز می خواند شعار دادیم:
- شهید عزیزم، شهادتت مبارک.

🔹 چند بار این جمله را تکرار کردیم. حامد در حال نماز تبسم می‌کرد! نمازش که تمام شد، عده ای برای شناسایی آمدند دنبالش. گفت: من خیلی خسته هستم. نمی توانم بیایم. من و کریم همراه آنها به شناسایی رفتیم. شناسایی تا شب طول کشید. برگشتیم و گزارش شناسایی را به حامد دادیم. حامد گفت: بروید و استراحت کنید.

🔹 خانواده ام همگی کوچ کرده بودند و تنها پدرم در خانه مانده بود. به خانه رفتم تا هم سری به او بزنم و هم شب را همانجا بخوابم. فردا صبح خیلی زود در خانه را زدند و گفتند که حامد مجروح شده است! معلوم شد حامد اول صبح به بخشداری رفته است. عراقی ها گرای بخشداری را گرفته و با گلوله توپ آنجا را زده اند.

🔹 وقتی گلوله منفجر شد، من از خواب بیدار شدم، اما فکر نمی‌کردم بخشداری را می‌زنند. سریع خودم را به بخشداری و اتاق حامد رساندم. دیدم اتاق پر از خون است. گلوله توپ به زمین باز پشت اتاق حامد اصابت کرده و منفجر شده بود. ترکش های آن از پنجره اتاق، کار حامد را ساخته بودند.

🔹 روحیه ام به هم ریخت و همانجا نشستم و گریه را سر دادم. ما بعد از خدا در هویزه حامد را داشتیم و اگر از دستمان می‌رفت کمرمان می شکست. از طرف دیگر حامد پسر عمه ام بود و روابط عاطفی عمیقی با هم داشتیم. خیلی گریه کردم. سراغ حامد را گرفتم گفتند که او را به اهواز منتقل کرده اند. با وسیله ای به طرف اهواز به راه افتادم. در راه خاطراتی را که با حامد داشتم در ذهنم مرور می‌کردم و گریه می کردم. حسابی خرد شده و روحیه ام را از دست داده بودم.

🔹 وقتی به اهواز رسیدم، شهر به هم ریخته بود. به بیمارستان سینا که حامد را به آنجا برده بودند، رفتم. همه جمع شده بودند. تا آنها را دیدم با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. برادران حامد آرام بودند، اما من هر کاری کردم نتوانستم خودم را کنترل کنم.
هـای هـای گـریـه می‌کردم. به این فکر می‌کردم که اگر بلایی سر حامد بیاید ما با جنگ در هویزه چه بکنیم؟

🔹 حال حامد خیلی خراب بود. ترکش به پشت سرش خورده و در اغما بود. در اهواز نمی‌توانستند برای او کاری بکنند. ناچار با هواپیمای C-130 که مجروحان دیگری هم داشت، او را به تهران منتقل و در بیمارستان امام خمینی بستری کردند.

🔹 بعد از مجروح شدن حامد و انتقال او به تهران، علی شمخانی؛ فرمانده سیاه خوزستان، «اصغر گندمکار» را به عنوان فرمانده سپاه پاسداران هویزه منصوب کرد و رسماً سپاه پاسداران در هویزه تشکیل شد.

⬅️ ادامه دارد...

#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#روایت

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh



tgoop.com/shohaday_hoveizeh/22255
Create:
Last Update:

📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (20) | خاطرات سردار یونس شریفی

🔺 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی
🔻 اولین شهید دولت در کجا مجروح و مدتی بعد به شهادت رسید؟

✍️ یک روز عصر که حامد جرفی به اتاق جنگ در مقر لشکر ۹۲ زرهی رفته بود؛ من در مقر بخشداری هویزه نشسته بودم. وقتی برگشت دیدم صورت حامد خاکی است. نوعی نورانیت از صورتش مشاهده می شد. در همین موقع یک گروه از بچه های سپاه اصفهان آمدند و گفتند: آقای جرفی کجاست؟ با او کار داریم.

🔹 حامد گفت: من هنوز نمازم را نخوانده ام، باید بروم نماز بخوانم.
رفت و در چمن پشت بخشداری قبل از آنکه به نماز بایستد به من گفت: من امروز تا یک قدمی شهادت پیش رفتم!
من و بنی نعیم کنار حامد ایستاده بودیم. گفتم: چطوری؟
حامد با حالت خاصی گفت: امروز در اتاق جنگ بودیم که آنجا را بمباران کردند! کم مانده بود همانجا به شهادت برسم.

🔹 این را گفت و ایستاد به نماز. من و کریم هم روی چمن ها نشستیم و در حالی که حامد داشت نماز می خواند شعار دادیم:
- شهید عزیزم، شهادتت مبارک.

🔹 چند بار این جمله را تکرار کردیم. حامد در حال نماز تبسم می‌کرد! نمازش که تمام شد، عده ای برای شناسایی آمدند دنبالش. گفت: من خیلی خسته هستم. نمی توانم بیایم. من و کریم همراه آنها به شناسایی رفتیم. شناسایی تا شب طول کشید. برگشتیم و گزارش شناسایی را به حامد دادیم. حامد گفت: بروید و استراحت کنید.

🔹 خانواده ام همگی کوچ کرده بودند و تنها پدرم در خانه مانده بود. به خانه رفتم تا هم سری به او بزنم و هم شب را همانجا بخوابم. فردا صبح خیلی زود در خانه را زدند و گفتند که حامد مجروح شده است! معلوم شد حامد اول صبح به بخشداری رفته است. عراقی ها گرای بخشداری را گرفته و با گلوله توپ آنجا را زده اند.

🔹 وقتی گلوله منفجر شد، من از خواب بیدار شدم، اما فکر نمی‌کردم بخشداری را می‌زنند. سریع خودم را به بخشداری و اتاق حامد رساندم. دیدم اتاق پر از خون است. گلوله توپ به زمین باز پشت اتاق حامد اصابت کرده و منفجر شده بود. ترکش های آن از پنجره اتاق، کار حامد را ساخته بودند.

🔹 روحیه ام به هم ریخت و همانجا نشستم و گریه را سر دادم. ما بعد از خدا در هویزه حامد را داشتیم و اگر از دستمان می‌رفت کمرمان می شکست. از طرف دیگر حامد پسر عمه ام بود و روابط عاطفی عمیقی با هم داشتیم. خیلی گریه کردم. سراغ حامد را گرفتم گفتند که او را به اهواز منتقل کرده اند. با وسیله ای به طرف اهواز به راه افتادم. در راه خاطراتی را که با حامد داشتم در ذهنم مرور می‌کردم و گریه می کردم. حسابی خرد شده و روحیه ام را از دست داده بودم.

🔹 وقتی به اهواز رسیدم، شهر به هم ریخته بود. به بیمارستان سینا که حامد را به آنجا برده بودند، رفتم. همه جمع شده بودند. تا آنها را دیدم با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. برادران حامد آرام بودند، اما من هر کاری کردم نتوانستم خودم را کنترل کنم.
هـای هـای گـریـه می‌کردم. به این فکر می‌کردم که اگر بلایی سر حامد بیاید ما با جنگ در هویزه چه بکنیم؟

🔹 حال حامد خیلی خراب بود. ترکش به پشت سرش خورده و در اغما بود. در اهواز نمی‌توانستند برای او کاری بکنند. ناچار با هواپیمای C-130 که مجروحان دیگری هم داشت، او را به تهران منتقل و در بیمارستان امام خمینی بستری کردند.

🔹 بعد از مجروح شدن حامد و انتقال او به تهران، علی شمخانی؛ فرمانده سیاه خوزستان، «اصغر گندمکار» را به عنوان فرمانده سپاه پاسداران هویزه منصوب کرد و رسماً سپاه پاسداران در هویزه تشکیل شد.

⬅️ ادامه دارد...

#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#روایت

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh

BY شهدای هویزه

❌Photos not found?❌Click here to update cache.


Share with your friend now:
tgoop.com/shohaday_hoveizeh/22255

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

During a meeting with the president of the Supreme Electoral Court (TSE) on June 6, Telegram's Vice President Ilya Perekopsky announced the initiatives. According to the executive, Brazil is the first country in the world where Telegram is introducing the features, which could be expanded to other countries facing threats to democracy through the dissemination of false content. Ng, who had pleaded not guilty to all charges, had been detained for more than 20 months. His channel was said to have contained around 120 messages and photos that incited others to vandalise pro-government shops and commit criminal damage targeting police stations. With the sharp downturn in the crypto market, yelling has become a coping mechanism for many crypto traders. This screaming therapy became popular after the surge of Goblintown Ethereum NFTs at the end of May or early June. Here, holders made incoherent groaning sounds in late-night Twitter spaces. They also role-played as urine-loving Goblin creatures. fire bomb molotov November 18 Dylan Hollingsworth yau ma tei The creator of the channel becomes its administrator by default. If you need help managing your channel, you can add more administrators from your subscriber base. You can provide each admin with limited or full rights to manage the channel. For example, you can allow an administrator to publish and edit content while withholding the right to add new subscribers.
from us


Telegram شهدای هویزه
FROM American