Notice: file_put_contents(): Write of 7249 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 8192 of 15441 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/tgoop/post.php on line 50
شهدای هویزه@shohaday_hoveizeh P.23272
SHOHADAY_HOVEIZEH Telegram 23272
شهدای هویزه
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (31) | خاطرات سردار یونس شریفی 🔺 لحظه لحظه با مقاومت در سوسنگرد 🔻 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی ✍️ درگیری با دشمن به اوج خود رسیده بود و خاکریزی که ما پشت آن به زمین چسبیده بودیم داشت کم کم خلوت و خلوت تر می شد. عده…
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (32)) | خاطرات سردار یونس شریفی

🔺 لحظه لحظه با مقاومت در سوسنگرد (2)
🔻 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی

✍️ کریم که مقداری منگ شده بود؛ فریاد زد: برای چه ما اینجا مانده ایم؟!
دیدم راست می گوید و ماندن ما در آن صحنه بلا، جز از بین بردن خود مان هیچ فایده ای ندارد، این بود که گفتم:
یکی یکی عقب نشینی کنید. ما تیراندازی می‌کنیم و شما عقب بروید.

🔹 شروع به تیراندازی و گریز کردیم و با همین حالت از محله مشروطه عقب نشستیم و به داخل شهر آمدیم.
به این وسیله خاکریز ما در محله مشروطه سقوط کرد و به دست دشمن افتاد. البته عراقی ها از آن ناحیه پیشروی نکردند. فکر می‌کردند که ما حیله ای داریم و می خواهیم آنها را به دام بیاندازیم.
نمی دانستند در آن محور اگر پیشروی کنند یک نفر هم نیست که با کلاش در مقابلشان مقاومت کند.

🔹 شب رسید و روز ۲۳ آبان در همین جا تمام شد. من و دوستانم خسته و کوفته به آن طرف آب رفتیم و در محل هنگ ژاندارمری که خالی از ژاندارم بود مستقر شدیم. عده زیادی از ژاندارم ها همان روز گذشته مقرشان را خالی کرده و رفته بودند، اما عده قلیلی ژاندارم مانده و جنگیده بودند. نمی‌دانستم باید چه کار کنیم و حسابی گیج و بلاتکلیف بودیم.

🔹 در آن وقت هیچ فرمانده ای نبود که به ما بگوید باید چه کار و در کدام محور و چه طوری از شهر دفاع کنیم. هر کس برای خودش تصمیمی می گرفت و به صورت فردی کاری می کرد. نیروها به شدت سرخورده شده بودند و خستگی در چهره ها موج می زد. عده زیادی از بچه ها شهید و یا مجروح شده بودند. مجروحان را به بیمارستان سوسنگرد منتقل کرده بودند. شهر در شعله های آتش می سوخت. دشمن همچنان آتش مفصلی روی شهر می ریخت. اجساد شهدا اینجا و آنجا روی زمین افتاده بود.

🔹 غفار درویشی به من می‌گفت:
- يونس! اصغر و پیرویان رفتند! حالا تو فرمانده ما هستی و من می‌دانم که تو هم شهید می‌شوی.
با خنده از او پرسیدم:
- چرا باید شهید شوم؟
غفار با لحنی عرفانی گفت:
- آن از حامد و این هم از اصغر، تا سه نشه بازی نشه. حالا نوبت توست که به شهادت برسی.

🔹 بچه های کازرونی که فرمانده‌شان به شهادت رسیده بود به من گفتند: ما دیگر نمی توانیم اینجا بمانیم و با عبور از رودخانه به حمیدیه می‌رویم. به آنها گفتم: اختیار دست خودتان است. می خواهید بروید، می خواهید نروید. آنها رفتن را اختیار کردند. بعدها فهمیدم که هنگام عبور از رودخانه به چنگ عراقی ها افتاده و دشمن همه آنها را اسیر کرده است. من به باقی مانده بچه ها گفتم عراقی ها شب به داخل شهر نمی‌آیند. آنها در روز پیشروی می‌کنند. می‌ترسند شب وارد شهر شوند.

🔹 بعد اضافه کردم:
شما از صبح تا حالا خیلی خسته و کوفته شده اید. بروید جایی را گیر بیاورید و استراحت کنید.
هر گروهی برای خودش رفت و جایی را گیر آورد. فرماندهی واحدی در کار نبود و هر گروهی هر کاری را که درست می دانست، همان کار را انجام می‌داد. اغلب خانه های سوسنگرد خالی بودند. چند خانه را گشتیم اما آب نداشتند. سرانجام نزدیکی مسجد جامع خانه ای پیدا کردیم که آب داشت و خالی از سکنه بود. داخل آن خانه یک تانکر هزار لیتری آب بود که ته تانکر مقداری آب باقی مانده بود. ما با همان آب وضو گرفتیم و نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. روحیه ها حسابی خراب بود و خستگی بچه ها را از پا در می آورد.

🔹 لوح نگهبانی نوشتیم تا هر نفر یک ساعت نگهبانی بدهد؛ مبادا عراقی ها ما را در آن خانه غافلگیر کنند. یکی به نگهبانی ایستاد و همه ما آنقدر خسته و کوفته بودیم که هر کدام جایی را گیر آوردیم و بـه خـواب عمیقی فرو رفتیم.

🔹 فردا صبح، روز ۲۴ آبان ماه بود. نماز صبح را خواندیم و از خانه ای که شب را در آن بیهوش شده بودیم بیرون زدیم. رفتیم طرف مشروطه تا ببینم اوضاع از چه قرار است. متوجه شدیم دشمن از آن طرف شهر پیشروی کرده و نصف محله ابوذر را به اشغال خود درآورده است. به درستی نمی‌دانستیم که دشمن مشروطه را گرفته یا نه.
رفتیم تا به پارکینگ جهادسازندگی رسیدیم.

⬅️ ادامه دارد...

#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#ما_فاتحان_قله_ایم

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh



tgoop.com/shohaday_hoveizeh/23272
Create:
Last Update:

📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (32)) | خاطرات سردار یونس شریفی

🔺 لحظه لحظه با مقاومت در سوسنگرد (2)
🔻 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی

✍️ کریم که مقداری منگ شده بود؛ فریاد زد: برای چه ما اینجا مانده ایم؟!
دیدم راست می گوید و ماندن ما در آن صحنه بلا، جز از بین بردن خود مان هیچ فایده ای ندارد، این بود که گفتم:
یکی یکی عقب نشینی کنید. ما تیراندازی می‌کنیم و شما عقب بروید.

🔹 شروع به تیراندازی و گریز کردیم و با همین حالت از محله مشروطه عقب نشستیم و به داخل شهر آمدیم.
به این وسیله خاکریز ما در محله مشروطه سقوط کرد و به دست دشمن افتاد. البته عراقی ها از آن ناحیه پیشروی نکردند. فکر می‌کردند که ما حیله ای داریم و می خواهیم آنها را به دام بیاندازیم.
نمی دانستند در آن محور اگر پیشروی کنند یک نفر هم نیست که با کلاش در مقابلشان مقاومت کند.

🔹 شب رسید و روز ۲۳ آبان در همین جا تمام شد. من و دوستانم خسته و کوفته به آن طرف آب رفتیم و در محل هنگ ژاندارمری که خالی از ژاندارم بود مستقر شدیم. عده زیادی از ژاندارم ها همان روز گذشته مقرشان را خالی کرده و رفته بودند، اما عده قلیلی ژاندارم مانده و جنگیده بودند. نمی‌دانستم باید چه کار کنیم و حسابی گیج و بلاتکلیف بودیم.

🔹 در آن وقت هیچ فرمانده ای نبود که به ما بگوید باید چه کار و در کدام محور و چه طوری از شهر دفاع کنیم. هر کس برای خودش تصمیمی می گرفت و به صورت فردی کاری می کرد. نیروها به شدت سرخورده شده بودند و خستگی در چهره ها موج می زد. عده زیادی از بچه ها شهید و یا مجروح شده بودند. مجروحان را به بیمارستان سوسنگرد منتقل کرده بودند. شهر در شعله های آتش می سوخت. دشمن همچنان آتش مفصلی روی شهر می ریخت. اجساد شهدا اینجا و آنجا روی زمین افتاده بود.

🔹 غفار درویشی به من می‌گفت:
- يونس! اصغر و پیرویان رفتند! حالا تو فرمانده ما هستی و من می‌دانم که تو هم شهید می‌شوی.
با خنده از او پرسیدم:
- چرا باید شهید شوم؟
غفار با لحنی عرفانی گفت:
- آن از حامد و این هم از اصغر، تا سه نشه بازی نشه. حالا نوبت توست که به شهادت برسی.

🔹 بچه های کازرونی که فرمانده‌شان به شهادت رسیده بود به من گفتند: ما دیگر نمی توانیم اینجا بمانیم و با عبور از رودخانه به حمیدیه می‌رویم. به آنها گفتم: اختیار دست خودتان است. می خواهید بروید، می خواهید نروید. آنها رفتن را اختیار کردند. بعدها فهمیدم که هنگام عبور از رودخانه به چنگ عراقی ها افتاده و دشمن همه آنها را اسیر کرده است. من به باقی مانده بچه ها گفتم عراقی ها شب به داخل شهر نمی‌آیند. آنها در روز پیشروی می‌کنند. می‌ترسند شب وارد شهر شوند.

🔹 بعد اضافه کردم:
شما از صبح تا حالا خیلی خسته و کوفته شده اید. بروید جایی را گیر بیاورید و استراحت کنید.
هر گروهی برای خودش رفت و جایی را گیر آورد. فرماندهی واحدی در کار نبود و هر گروهی هر کاری را که درست می دانست، همان کار را انجام می‌داد. اغلب خانه های سوسنگرد خالی بودند. چند خانه را گشتیم اما آب نداشتند. سرانجام نزدیکی مسجد جامع خانه ای پیدا کردیم که آب داشت و خالی از سکنه بود. داخل آن خانه یک تانکر هزار لیتری آب بود که ته تانکر مقداری آب باقی مانده بود. ما با همان آب وضو گرفتیم و نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. روحیه ها حسابی خراب بود و خستگی بچه ها را از پا در می آورد.

🔹 لوح نگهبانی نوشتیم تا هر نفر یک ساعت نگهبانی بدهد؛ مبادا عراقی ها ما را در آن خانه غافلگیر کنند. یکی به نگهبانی ایستاد و همه ما آنقدر خسته و کوفته بودیم که هر کدام جایی را گیر آوردیم و بـه خـواب عمیقی فرو رفتیم.

🔹 فردا صبح، روز ۲۴ آبان ماه بود. نماز صبح را خواندیم و از خانه ای که شب را در آن بیهوش شده بودیم بیرون زدیم. رفتیم طرف مشروطه تا ببینم اوضاع از چه قرار است. متوجه شدیم دشمن از آن طرف شهر پیشروی کرده و نصف محله ابوذر را به اشغال خود درآورده است. به درستی نمی‌دانستیم که دشمن مشروطه را گرفته یا نه.
رفتیم تا به پارکینگ جهادسازندگی رسیدیم.

⬅️ ادامه دارد...

#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#ما_فاتحان_قله_ایم

* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh

BY شهدای هویزه


Share with your friend now:
tgoop.com/shohaday_hoveizeh/23272

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

End-to-end encryption is an important feature in messaging, as it's the first step in protecting users from surveillance. Each account can create up to 10 public channels In the next window, choose the type of your channel. If you want your channel to be public, you need to develop a link for it. In the screenshot below, it’s ”/catmarketing.” If your selected link is unavailable, you’ll need to suggest another option. As the broader market downturn continues, yelling online has become the crypto trader’s latest coping mechanism after the rise of Goblintown Ethereum NFTs at the end of May and beginning of June, where holders made incoherent groaning sounds and role-played as urine-loving goblin creatures in late-night Twitter Spaces. Those being doxxed include outgoing Chief Executive Carrie Lam Cheng Yuet-ngor, Chung and police assistant commissioner Joe Chan Tung, who heads police's cyber security and technology crime bureau.
from us


Telegram شهدای هویزه
FROM American