Telegram Web
جمشید در اساطیر ایرانی با خورشید مربوط است و در شاهنامه مکرراً خورشید خوانده شده است:
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جلد ۱، جمشید / ب ۵۰

چنان که مهرداد بهار گفته است با توجه به اساطیر ودایی و اوستایی و پهلوی و فارسی، جمشید مساوی با خورشید است. جم پسر ویووهونت vivauvant است که او هم با خورشید برابر است.
خواهران یا دختران او هم خورشیدروی هستند:
بجستند خورشیدرویان ز جای
از آن غلغل نامور کدخدای
به خورشیدرویان جهاندار گفت
که چونین شگفتی بشاید نهفت
ضحاک / ب ۵۵

دکتر بهار می گوید:
((خواهرهای جمشید اولاً هزار سال با جمشید بودند و زن جمشید هم بودند و بعد ضحاک هم می آید. هزار سال هم ضحاک حکومت می‌کند و اینها زن ضحاک اند. بعد فریدون بچه سال و جوان که تازه از هند آمده، می رود باز این زنها را آزاد می‌کند و با آنها ازدواج می کند. مسئله، پیرنشدن زن های بارورشونده و در واقع باران آور است که مظهر حیات اند.))

شاه نامه ها
دکتر سیروس شمیسا
صص ۷۹۲ _ ۷۹۶
نشر هرمس ۱۳۹۶


#شاهنامه #جمشید #اسطوره
#اسطوره_شناسی #ادبیات_فارسی
#هندوایرانی #تمدن_ایرانی #فرهنگ_ایرانی


@Siroosshamisa
فریدون

داستان فریدون با داستان ضحاک آمیخته است؛ فریدون در شاهنامه در گیلان (و تا حدودی مازندران) است. پورداوود (یشت‌ها صفحه ۲۴۷) می‌نویسد: از فرگرد اول وندیداد برمی‌آید که مسقط الرّاس فریدون گیلان است. وَرنه را مستشرقان دیلم یا گیلان امروزی می‌دانند. در تفسیر پهلوی اوستا، ورنه پدشخوارگر است که همان ناحیه کوهستانی جنوب غربی دریای خزر باشد. در بندهشن می‌گوید کوهی است در طبرستان و گیلان.

فریدون نماینده تمام عیار دامداران آریایی است. اسم گاو فریدون در اصل برمایون است. این گاو در دینکرد یک گاو نر است. در بندهشن نام برادر فریدون هم هست. گاو فریدون یادآور همان گاو یکتا آفریده یا نخستین در تاریخ بلعمی است. ضحاک یادآور اهریمن است که این گاو را کشته بود. گاوی که فریدون را پرورد، رنگ‌های مختلفی داشت (مثلا نژادهای مختلف؟) و بر او زیور (مثلا نذری؟) بسته بودند. این گاو مقدس بود.
کجا نامور گاو و پرمایه بود
که بایسته بر تنش پیرایه بود
شاهنامه ج ۱، فریدون / بیت ۱۲۴

در فارسنامه ابن بلخی (صفحه ۶۶) همه اجداد فریدون تقریبا گاو هستند از قبیل سیاگاو یا اسپیدگاو یا سهرگاه. کویاجی می گوید فریدون یک پهلوان گاوبن است. در دستش گرزی به شکل سر گاو است و برادرش برمایون هم یک گاو نر است. (دینکرد، جلد ۹، فصل ۲۱، شماره ۲۲) به نظر او مردوک بابلی هم (چونان فریدون) از ایزدان گاوگونه بود. در افسانه های بابلی هم مردوک با گرز خود سر تیامت را کوبید...

فریدون نخستین کسی است که گرزه گاوسار دارد؛ طرح و اختراع آن از خود فریدون بود:
جهانجوی پرگار بگرفت زود
و از آن گرز، پیکر بدیشان نمود
جلد ۱، فریدون / بیت ۲۶۲

او اسب و گردونه دارد که در شکستهای بومیان از مهاجمان آریایی از عوامل اصلی بودند:
بر آن بادپایان با آفرین
به آب اندرون غرقه کردند زین
همان / ب ۲۸۹

از آنجا که پیل هم دارد، می توان تصور کرد که چون جمشید از رهبران اقوام هندوایرانی است:
به پیلان گردونکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش
جلد ۱، ضحاک / بیت ۲۷۲

اسب رمز قدرت آریاییان بود، او حتی با اسب وارد کاخ ضحاک شد:
به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ
جهان ناسپرده جوان سترگ

حاضران با تعجب گزارش می‌دهند که فریدون با اسب به قصر ضحاک وارد شده است:
به اسب اندر آمد به ایوان شاه
دو پرمایه با او همیدون به راه

چون در داستان فریدون سخن از گاو و آهن است، می‌توان احتمال داد که در این زمان آریاییان هم اندک اندک کشاورز شده بودند و چه بسا زمین های بومیان را می‌گرفتند. پدر فریدون هم از موبدان هوم بود یعنی مذهب پرستش گیاه داشت. ضحاک خواب می بیند کودکی او را خواهد کشت. خواب دیدن کودک منتقم یک موتیف اساطیری است. (مثلا در داستان موسی و فرعون) پیشبینی هم از مشخصات حماسه است. فریدون از دجله (اروندرود) گذشت تا به ضحاک دست یابد.

ضحاک احتمالا در بابل است. بابل (باب + ایل) به معنی دروازه خدایان از شهرهای مقدس بود. در شاهنامه به بیت المقدس تعبیر شده است و گویا فردوسی یا منابع او آن را مثلاً اورشلیم میفهمیدند نه بابل مقدس. اسکندر هم برای دستیابی به داریوش سوم از دجله گذشت.
این که کوروش در بابل دست به کشتار نزد به سبب قدیسیت این شهر بوده است. عبور از آب، آرکی تایپ تولد دوباره و رسیدن به قدرت است. مکان و جغرافیا در حماسه مغشوش است.
فریدون که نخست در گیلان و مازندران و سپس در البرز بود یعنی در شمال ناگهان به اروندرود می رسد:
به اروندرود اندر آورد روی
چنان چون بود مرد دیهیم جوی

یکی دیگر از عناصر مهم اساطیری در داستان فریدون، جستجوی پدر است. فریدون وقتی بزرگ می‌شود، از مادرش در مورد پدرش سوال می‌کند (در لایه ظاهری داستان پدر به دست ضحاکیان کشته شده بود) در اعصار کهن فرزند متعلق به خاندان مادری است:
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت

در هوم یشت آمده است که پدر فریدون یعنی آبتین از موبدان هوم بود. فریدون مذهب پرستش خورشید (مهری) داشت:
فریدون به خورشید بر برد سر
کمر تنگ بستش به کین پدر

حتی می‌توان او را به عنوان یک پیامبر و رهبر مهری در نظر گرفت. او در ۱۶ مهر که روز مهرگان است، شاه می شود. در قضیه ضحاک، سروش بر او ظاهر می‌شود. صورت فریدون چون خورشید سرخ است:
می روشن و چهره شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو

در ناخودآگاه متن، او خورشید است و لذا مثل ایزد مهر باید سرتاسر ایران را بپیماید:
منم کدخدای جهان سر به سر
نشاید نشستن به یک جایی بر
وگرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی

سه کنش هندواروپایی که ژرژ دومزیل مطرح کرده است، در داستان فریدون با سه پسر او متجلی است:
(به سلم که خواستار مال و خواسته بسیار است، سرزمین روم را می‌بخشد. (کنش اقتصادی) و به تور که طالب دلیری است، ترکستان (کنش جنگاوری) و به جوان فرزند یعنی ایرج که خواهان قانون (شریعت) و دین است، سرزمین ایران، مرکز جهان و برترین قلمرو شهریاری (کنش پادشاهی مقدس).)
در قیام ضحاک، همه مردم با ضحاک بودند اما وقتی فریدون پیروز می‌شود، همه مردم دست به آسمان برده برای او دعا می‌کنند و مادر فریدون به فقیران آبرودار کمک می کند:
همه دست برداشته به آسمان 
همی خواندندش به نیکی گمان


منبع: شاه نامه ها
استاد سیروس شمیسا
صص ۷۹۶ _ ۸۰۰
نشر هرمس ۱۳۹۶

#شاهان_ایران #ایران_باستان #فرهنگ_ایرانی
#ادبیات_فارسی #شاهنامه #فردوسی
#نقد_ادبی #منتقدان #نثر #ادبیات


@Siroosshamisa
هر آنکس که هست از شما مستمند 
کجا یافت از کارداری گزند
دل و پشت بیدادگر بشکنید 
همه بیخ و شاخش ز بُن برکنید

منبع: شاهنامه، داستان پادشاهی دارای داراب

#شاهنامه #فردوسی #ایران
#فرهنگ_ایرانی #ایران_باستان


@Siroosshamisa
زن، رمز زندگی

همانطور که مرد به لحاظ ریشه لغت با مرگ مربوط است، زن نیز به زندگی مربوط است. مهرداد بهار در مقاله (تخت جمشید باغی مقدّس با درختان سنگی) شرح می دهد که در روز اول نوروز پادشاه با کاهنه بزرگ در می آمیخت و این رمز بارآوری بود.

به نظر می‌رسد که زن همان واژه ژن باشد که در ژنتیک هست. در این صورت اصل حیات است و نیز ممکن است با جن (در انگلیسی gene) جنّی (در انگلیسی genius که مجازا به معنای نابغه است) هم مربوط باشد.

همچنین می‌توان حدس زد که ژنده (زنده) هم از این ریشه بوده و نمادی از زندگی و زایش و حیات بخشی باشد.

زن در پهلوی هم زن (zan) است، اما در اوستا به صورت گنا، غنا و حتی جنا آمده است و لذا پهلوی دانان قدیم مثل ملک الشعرای بهار، هزوارش Nyse (نساء عربی) را کن می خواندند. واژه کنیز هم از آن است (ایز و ایزه پسوند تصغیر و تحبیب است.) ظاهراً گنا با gund پهلوی (گُند، گندآور) که هم به معنای خایه و هم ارتش است (و در عربی جند و جندی شده است) مربوط است.


منبع: اساطیر و اساطیرواره ها
استاد سیروس شمیسا
صص ۲۳۸_ ۲۳۹
نشر هرمس


#زنان #زنان_ایران #تاریخ_زنان
#اساطیر_ایرانی #اسطوره_شناسی
#ادبیات_فارسی #ادبیات_ایرانی


@Siroosshamisa
ضحّاک؛ طرح اصلی

فرض ما در تاویل داستان ضحّاک این است که دیوان در شاهنامه همان بومیان فلات ایران هستند. ضحّاک بابلی که در شاهنامه بیور و بیوراسب شده است، در مقام سرکرده بومیان ناراضی و شورشی علیه سلطه جمشید آریایی که در ایران نظام طبقاتی (کاست) برپا کرده بود و بومیان ایران را که کشاورز بودند در یک طبقه مالیات دهنده و مزدور محدود کرده بود، قیام کرد. غالب بومیان و نظامیان به او پیوستند.

در شاهنامه می گوید که از هر سو شورشی برپا شده بود و شورشیان نهایتاً تحت لوای ضحاک جمع آمدند.
بدین ترتیب جمعی از ایرانیان (آریاییان) و نیز بومیان به شاه بابل پیوستند و بر جمشید تاختند. ضحّاک می‌گوید با بومیان متحد می‌شوم:
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم بر آمیختن

این که شاه از اژدهاپیکر و اژدهافش خوانده شده است، به این سبب است که مار در بین النهرین نزد بابلیان و عیلامیان جنبه خدایی داشت. شاید اژدهاکشی پهلوانان حماسی ایران به یک اعتبار نماد مبارزه آریاییان با مردم بین النهرین و بومیان فلات ایران بوده باشد.
اما این که درفش رستم اژدهاپیکرست، بدین سبب است که نژاد رستم از طریق مادر به ضحّاک می رسد. دستان با دختر مهراب کابلی که از احفاد ضحّاک بود، ازدواج کرده بود. مهراب بر آن بود تا آیین ضحّاک را زنده کند. چنان که بعد از تولد رستم می‌گوید:
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ
نیارد برو سایه گسترد میغ
کنم زنده آیین ضحاک را
به پی مشکسارا کنم خاک را

در تاریخ، نبرد آریاییان با مردم سامی بین النهرین سرانجام با پیروزی کوروش بر بابل خاتمه یافت.


منبع: شاه نامه ها
دکتر سیروس شمیسا
صص: ۸۰۰ _ ۸۰۲

#شاهنامه #فردوسی #ادبیات_فارسی
#اسطوره_شناسی #آزادی #ایران

@Siroosshamisa
استاد سیروس شمیسا pinned «ضحّاک؛ طرح اصلی فرض ما در تاویل داستان ضحّاک این است که دیوان در شاهنامه همان بومیان فلات ایران هستند. ضحّاک بابلی که در شاهنامه بیور و بیوراسب شده است، در مقام سرکرده بومیان ناراضی و شورشی علیه سلطه جمشید آریایی که در ایران نظام طبقاتی (کاست) برپا کرده بود…»
ایران

واژه ایران در متون کهن به ندرت به کار رفته است و تنها فردوسی است که با این وسعت از ایران و ایرانیان و شاه ایران سخن می‌گوید؛ چنان که در مرگ یزدگرد_آخرین شاه ایران باستان_ می‌گوید:

فکنده تن شاه ایران به خاک
پر از خون و پهلو به شمشیر چاک

این اشعار هنوز هم مو بر تن ایرانی راست می‌کند مخصوصا اگر ایرانی _مانند بیشتر ادوار تاریخی_ ایرانی و ایران را در لبه پرتگاه های خطرناک ببیند:

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
همه جای جنگی سواران بُدی
نشستنگه شهریاران بُدی
کنون جای سختی و رنج و بلاست
نشستنگه تیزچنگ اژدهاست...

منبع: شاه نامه ها
ص: ۳۰۱


#ایران #ایران_باستان
#شاهنامه #فردوسی

@Siroosshamisa
استاد سیروس شمیسا pinned «ایران واژه ایران در متون کهن به ندرت به کار رفته است و تنها فردوسی است که با این وسعت از ایران و ایرانیان و شاه ایران سخن می‌گوید؛ چنان که در مرگ یزدگرد_آخرین شاه ایران باستان_ می‌گوید: فکنده تن شاه ایران به خاک پر از خون و پهلو به شمشیر چاک این اشعار هنوز…»
ایران نامه

ابر آذاری برآمد خیمه بر صحرا کشید
گفت صحرا ای تفو! اسپه به ما دریا کشید

روی عالم تیره گون شد رایت گل سرنگون
این از آنجا، آن از اینجا، هر چه از هر جا کشید

گردبادی کوه کن بر دشت پر خارا خلید
همچنان اکوان که رستم از سر صمّا کشید

تخته دکّان شکست و رشته گوهر گسیخت
خط بطلان باد بر اوراق هر کالا کشید

گر چه پروای قیامت بود در آفاق باغ
تیغ هیجا برق بر خورشید، بی پروا کشید

شد زمانی در سکوت و حیرت و افسوس و آه
تا که ناگه کاروانی خیمه بر خارا کشید

گوئیا بازارگانی آمد از اقصای چین
گونه گون بر تخت دکّان رزمه دیبا کشید

تخته هندی گشاد و طُرفه مصری نهاد
بس عجایب بر بساط چادر مینا کشید

کاسه چینی گشود و دارو هندی نمود
نافه تبّت بسود و اذفر سارا کشید

سبز اندر سبز صحرا باغ گشت و سنگ، لعل
از بّن هر ذره بیرون، لولو لالا کشید

تخت بر شاخ زمرّد کرد مرغ زندباف
رخت بر تخت سلیمان نرگس شهلا کشید

تا صبا صرح ممرّد کرد پای سیب را
دست سحرش رشته های لعل اندر واکشید

یادم آمد فتنه تازیک و تاتار و تَمُر
تا چه شد بر مام میهن تا چه ها ماما کشید

همت بومسلم و یعقوب و بابک یاد باد
هر یکی از گوشه ای خیلی بدان غوغا کشید

همچنان پسیان و کوچک خان و دشتی زنده باد
گرچه بس اسکندر آمد کینه از دارا کشید

گرچه بر مام وطن بیغاره از بیگانه بود
راست خواهی صد بَتَر پتیارگی از ما کشید

سینه دارا دریده ی دشنه مهیار بود
فی المثل گر مرهمی هم سورن و سورنا کشید

هند و چین سوی پدر برگشت و گشتش دل قوی
مصر و ایران را چه باید گفت، دید و یا کشید

هیچ پنداری نباشد همچون دیدار استوار
ای بسا گولا که عُقبی را دل از دنیا کشید

باز ایران فرّه گشت و باز دوران تازه شد
عاقبت آن فتنه شد از جا به جابلقا کشید

روی عالم لاله گون شد پرچم غم سرنگون
گنج افریدون برون از کلبه دانا کشید

رشک فردوس برین شد مانده دارا و جم
چرمک آهنگری از چین به افریقا کشید

بیرق ایران نشد بی اهتزازی یک زمان
پا به سُفلی بند کردندش سر از عُلیا کشید

شیر پیرش حافظ خورشید عالمتاب بود
گرچه گه نقش زمین شد نقش خود اما کشید

ساغر خمخانه مغ هیچگاه خالی نماند
دور بوریحان سرآمد، بوعلی سینا کشید

نیز شاید ار قیاس کار خود گیری که گاه
دست ریمن مار ضحاکی تو را بر پا کشید

آن رسیدت هر زمان در غربت آباد جهان
محنتی کان آدم از هر باب از حوّا کشید

در کنار برکه کوثر خراب خواب خوش
تا به خود آمد تپانچه اِهبطوا منها کشید

یا که فرزندی تو را آن مزد خدمت یاوه کرد
یا نه آن محنت که مامی خیره از بابا کشید

دور غم آخر سر آمد دوره صهبا رسید
دست را بالا گرفت و دار بر عذرا کشید

گفت یزدان بعد هر قبضی امید بسط دار
چون که شد هابیل آدم رو به اقلیما کشید

سوزنی باید که آرد خاری از پایی برون
خرق عالم التیام از سوزن عیسی کشید

بس نباشد دیر یا دور ای دل امیدوار
تیرگی پهلو شکافد روشنی پهنا کشید

تازه شد زیر شِعر، شَعر پارسی انصاف را
زین چکامه نرخ شعر و شاعری بالا کشید


شاعر: استاد سیروس شمیسا
منچستر، سپتامبر ۲۰۰۸
کتاب شعر: اخبار باغ های بزرگ


#قصیده #شعر_فارسی #ادبیات_فارسی
#نقد_ادبی #ایران #وطن

@Siroosshamisa
انکار صوفیان


دعوای بزرگان ما چون مولانا و سعدی و حافظ با صوفیان به سبب آموزه های صوفیان نیست زیرا این آموزه با آموزه های عرفانی نزدیک و درآمیخته است؛ دعوا بر سر نهاد صوفیان و خود صوفیان است.

صوفیان صاحب خانقاه و مریدان و درآمدهای سرشار بودند و نوعی سلطنت و حکومت داشتند. (حال آنکه عرفان، فردی است و عارف، تنها و ناشناس) و لذا قدرت آنان را به سوی فساد و نیرنگ و زد و بند با حکومت می کشاند.

علاوه بر این، باید توجه داشت که صوفی و شیخ و واعظ و زاهد بعد از حمله مغول (یعنی قرون هفت و هشت و نهم) وضع خاصی داشت؛ غرق در فساد و ریا بود. در عصر ایلخانان مغول که مردم ایران در فقر و فاقه به سر می بردند، صوفیان و خانقاه ها از همه نظر تحت حمایت حکومت های جبّار بودند و روزانه بین آنان جیره دولتی پخش می‌شد.

بسیاری از بزرگان این دوره به انتقاد از این صوفیان پرداخته‌اند:

حمدالله مستوفی در سال ۷۳۰ هجری قمری می نویسد: (اما جماعتی که در این زمان، بر روی روزگار، خود را از مشایخ می شمارند، اغلب چنانند که در حقشان توان گفت: حق سبحانه و تعالی اهل دین و دولت را از شرّ زرق و فریب چنین قوم نگاه دارد و ایشان را و ما را... به برکت اولیای حقیقی، راه راست هدایت کناد.

شمس منشی که در دربار شیخ اویس یکی از ممدوحان حافظ بود، می‌نویسد:  (جمعی شیخ نمایان اند که دعوی شیخی کنند و از رسوم شیخی جز نام نداشته باشند و از تعلیم علوم به واسطه عدم استعداد محترز و از صحبت علما به واسطه تشبّه با جهّال و عوام الناس مجتنب و جز طامات فُشارآمیز نگویند... و ملاقات یک عامی جاهل را به سبب تناسب صوری و معنوی از صحبت هزار فاضل کامل و عالم، دوست تر دارند.)

عناد حافظ با صوفی و شیخ معروف است؛ بزرگترین و معروفترین صوفی زمان حافظ، شاه نعمت الله ولی است که صاحب قدرت و مکنت و حشمت بوده است و لاف و گزاف بسیار در کرامات و خوارق عادات می زده است.

شاه نعمت الله به دنیاداری هم معروف بود. شاه نعمت الله ولی متولد ۷۳۰ حدود یک دهه از حافظ کوچکتر بود اما عمر طولانی داشت و در ۸۳۴ درگذشت. این صوفی را که موسسه فرقه نعمت اللهی است، میتوان نمونه یک صوفی تمام عیار دانست. حافظ به سخره او پرداخته است و این می‌رساند که در باب صوفیان دیگر هم اعتقادی نداشته است.
جالب است که بعدها همین صوفیان و متشرّعان که همیشه مورد انتقاد حافظ بودند، حافظ را (مال خود) کردند و اشعار او را مطابق آرا خود معنی گذاری نمودند.

اینک غزلی از شاه نعمت الله را که طبق معمول صوفیان، پر از لاف و گزاف و شطح و طامات است با جوابیه طنزآلود حافظ ذکر می کنیم:

شاه:
ما خاک را به نظر کیمیا کنیم
صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم

حافظ:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
صراحتاً شاه نعمت الله ولی را طبیب مدعی (در تعریض جمع به کار می‌برند) خوانده است.


منبع: یادداشت‌های حافظ
مولف: استاد سیروس شمیسا
نشر: علم
صص: ۴۰_۴۲
درباره فروغ

فروغ برعکس سپهری منتقد نام‌آوری ندارد و غالبا او را ستوده اند؛ از نظریات بزرگان سطوری نقل می‌شود:

شما در مورد فروغ فرخزاد چه می اندیشید و محاسن کارش را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
او زنی معترض به ستمی که بر زنان میرفت، بود. او می‌خواست به ظلمی که به نیمی از افراد جامعه می‌شد، اعتراض کند. این را در کتاب‌هایش می توانیم ببینیم؛ از اسیر گرفته تا دیوار و زندگی و طرز فکر خیامی اش در عصیان.
بعد هم که خواست اسلوب و کار تازه ای را ارائه دهد، بسیار لطیف و پرشور و حال شعر می‌گفت و شاعر خوبی بود، به خصوص شعرهای آخرش بسیار لطیف و پرشور و حال بود، شعر ناب و نجیب بود.

این زیبایی را در کدام جهت از شعر فروغ می توان دید؟ در مفهوم و یا در فرم؟

این هر دو با هم هستند. چیزی نیستند که ما بتوانیم آنها را از هم جدا کنیم، این دو وقتی که خوب با یکدیگر تلفیق شدند، می توانیم از آنها به عنوان شعر خوب نام ببریم.

چه نقایصی در کارهایشان می بینید؟
شعرهایی که من از او خوانده ام اغلب خوب بوده، حتی همان شعرهای قدیمش.

اکنون کسان بسیاری از او تقلید می‌کنند و الگوی او را سرمشق خود قرار می‌دهند...

در مجموع من تقلید را نمی‌پسندم مگر در اوایل کار... کارهای فروغ اصولا در بعضی از جهاد تقلیدناپذیر است. او در این اواخر به قول معروف سهل و ممتنع شعر سروده است. کسانی که از او تقلید می‌کنند، ول معطل اند...

(گفتگو با مهدی اخوان ثالث. درباره هنر و ادبیات، به کوشش ناصر حریری، کتابسرای بابل، ۱۳۶۸. نقل از صدای حیرت بیدار صص ۴۴۳ _ ۴۴۸)

منبع: راهنمای ادبیات معاصر
نویسنده: استاد سیروس شمیسا
صص: ۲۶۶_۲۶۷، نشر میترا

#فروغ_فرخزاد #شعر_فارسی
#ادبیات_فارسی #نقد_ادبی

@Siroosshamisa
2025/02/22 08:41:51
Back to Top
HTML Embed Code: