🔶 دکتر "علی حصوری" حافظپژوه معاصر مینویسد:
«اصطلاحات صوفیان مانند شعر، که تمام ادبیات صوفيانه را انباشته است، موسیقی (نه مطرب را شناسم از مؤذن، نه دستان را شناسم از تحيات _ #شبستری) رقص، (رقصی چنین میانهٔ مِیدانم آرزوست_ #مولوی) و مهمتر از همه شراب که شعر و نثر صوفیانه مست آن است، همه در شعر صوفیان واقعی است ...»
📘 حافظ از نگاهی دیگر، ص ٢٦
⤴️ پیشتر نیز از دکتر زرینکوب نقل شد که حافظ اهل نوشیدن مِی بوده است. بنده با توجه به تجربه و تحقیقم در بحث عرفان_تصوف، معتقدم تمام این افرادی که در قالب منبری و کارشناس و ... دست و پا میزنند تا حافظ و #مولوی و امثالهم را شیعه معرفی کنند، به اندازه دکتر زرینکوب و امثاله سواد عرفانی ندارند و در اغلب موارد باید گفت اصلا سواد عرفانی ندارند. حال دکتر زرینکوب که در ادبیات و تصوف، محققی کم نظیر، و صوفیدوست و صوفیمشرب بوده، میگوید اینها واقعا اهل رقص و موسیقی و شراب بودهاند، بعد دیگران در صدد اثبات خلاف این واقعیت هستند.❗
به مطلب بعد توجه نمایید
@tazvir2
«اصطلاحات صوفیان مانند شعر، که تمام ادبیات صوفيانه را انباشته است، موسیقی (نه مطرب را شناسم از مؤذن، نه دستان را شناسم از تحيات _ #شبستری) رقص، (رقصی چنین میانهٔ مِیدانم آرزوست_ #مولوی) و مهمتر از همه شراب که شعر و نثر صوفیانه مست آن است، همه در شعر صوفیان واقعی است ...»
📘 حافظ از نگاهی دیگر، ص ٢٦
⤴️ پیشتر نیز از دکتر زرینکوب نقل شد که حافظ اهل نوشیدن مِی بوده است. بنده با توجه به تجربه و تحقیقم در بحث عرفان_تصوف، معتقدم تمام این افرادی که در قالب منبری و کارشناس و ... دست و پا میزنند تا حافظ و #مولوی و امثالهم را شیعه معرفی کنند، به اندازه دکتر زرینکوب و امثاله سواد عرفانی ندارند و در اغلب موارد باید گفت اصلا سواد عرفانی ندارند. حال دکتر زرینکوب که در ادبیات و تصوف، محققی کم نظیر، و صوفیدوست و صوفیمشرب بوده، میگوید اینها واقعا اهل رقص و موسیقی و شراب بودهاند، بعد دیگران در صدد اثبات خلاف این واقعیت هستند.❗
به مطلب بعد توجه نمایید
@tazvir2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#سلوک_شیطانی #عقل_ستیزی
🎥 سید خلیل عالی نژاد، مقبره #حافظ
🔻دکتر "علی حصوری" حافظپژوه معاصر:
«حافظ در دوره تزویر و حیلهگریِ سیاسی میزیست. برای نمونه در سه سالی که "شاه شیخ ابواسحاق" از شیراز به اصفهان گریخته بود، چه کسانی برای کشتن او "مبارزالدین محمد" را یاری میکردند؟ این امیر تنها بقدرت نرسید. دستهای پنهان فرقههای گوناگون و از جمله "صوفیان" او را به قدرت رساندند و هنگامی که به قدرت رسید اموال کسانی را که کُشت وقف مسجد و خانقاه کرد. در این دوره میبینیم که وزیری مانند "خواجه قوام الدین محمد" که گوش به سخن زاهدان ریائی و صوفیان نمیداد، خود و شاه شجاعِ مورد علاقه زاهدان را، فدای روش کار خود و بیاعتنائی به صوفی و زاهد کرد. شاه شجاع او را به اشاره صوفی بزرگ "بابا شیخ علی" کُشت و پاره پاره کرد. #حافظ گوش به زنگ تاریخ زیسته و بسیاری از اشعار او بیانگر تاریخ و حوادث عصر اوست، حال اگر ما به این مسئله در اشعار او توجه نکنیم و اشعار او را که مرتبط با تاریخ است به "عرفان" ربط دهیم، نه تنها چیزی را روشن نکردهایم بلکه به آشفتگی ذهن خواننده و ایجاد باورهای غلط کمک کردهایم.»
📔حافظ از نگاهی دیگر، ص ٢٨
@tazvir2
🎥 سید خلیل عالی نژاد، مقبره #حافظ
🔻دکتر "علی حصوری" حافظپژوه معاصر:
«حافظ در دوره تزویر و حیلهگریِ سیاسی میزیست. برای نمونه در سه سالی که "شاه شیخ ابواسحاق" از شیراز به اصفهان گریخته بود، چه کسانی برای کشتن او "مبارزالدین محمد" را یاری میکردند؟ این امیر تنها بقدرت نرسید. دستهای پنهان فرقههای گوناگون و از جمله "صوفیان" او را به قدرت رساندند و هنگامی که به قدرت رسید اموال کسانی را که کُشت وقف مسجد و خانقاه کرد. در این دوره میبینیم که وزیری مانند "خواجه قوام الدین محمد" که گوش به سخن زاهدان ریائی و صوفیان نمیداد، خود و شاه شجاعِ مورد علاقه زاهدان را، فدای روش کار خود و بیاعتنائی به صوفی و زاهد کرد. شاه شجاع او را به اشاره صوفی بزرگ "بابا شیخ علی" کُشت و پاره پاره کرد. #حافظ گوش به زنگ تاریخ زیسته و بسیاری از اشعار او بیانگر تاریخ و حوادث عصر اوست، حال اگر ما به این مسئله در اشعار او توجه نکنیم و اشعار او را که مرتبط با تاریخ است به "عرفان" ربط دهیم، نه تنها چیزی را روشن نکردهایم بلکه به آشفتگی ذهن خواننده و ایجاد باورهای غلط کمک کردهایم.»
📔حافظ از نگاهی دیگر، ص ٢٨
@tazvir2
Forwarded from خِرقهٔ تَزویر ( ۲ )
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سلوک_شیطانی #عقل_ستیزی #شرع_گریزی #تنوعی
🎥 سید خلیل عالی نژاد از نوازندگان مشهور تنبور و از سران فرقه یارسان، به وصیت اقطاب تصوفش مانند #مولوی و #حافظ عمل کرد و در تشییع جنازه اش ساز و آواز محقق شد. در تالار وحدت تهران زیر تابوت وی کف زدند و پایکوبی کردند و هنگام انتقالش به «صحنه» زادگاه وی از توابع کرمانشاه، صدها نفر نوازنده تنبور از زن و مرد زیر تابوتش نواختند و کف زدند و در نهایت به وی لقب شهید دادند. وی در ایامی که برای کنسرت به سوئد رفته بود، به طرز مبهمی کشته و جنازه اش سوزانده شد و بخشی از بدن وی بجای ماند.
❌ صدای کلیپ را ببندید.
@tazvir2
🎥 سید خلیل عالی نژاد از نوازندگان مشهور تنبور و از سران فرقه یارسان، به وصیت اقطاب تصوفش مانند #مولوی و #حافظ عمل کرد و در تشییع جنازه اش ساز و آواز محقق شد. در تالار وحدت تهران زیر تابوت وی کف زدند و پایکوبی کردند و هنگام انتقالش به «صحنه» زادگاه وی از توابع کرمانشاه، صدها نفر نوازنده تنبور از زن و مرد زیر تابوتش نواختند و کف زدند و در نهایت به وی لقب شهید دادند. وی در ایامی که برای کنسرت به سوئد رفته بود، به طرز مبهمی کشته و جنازه اش سوزانده شد و بخشی از بدن وی بجای ماند.
❌ صدای کلیپ را ببندید.
@tazvir2
🔍 بررسی شخصيت #حافظ 9⃣
⭕️ آیا حافظ تقیه میکرده؟!
✍🏻 شیخ جواد خراسانی رحمه الله:
متقدمين، حافظ را در زمره سُنیان ذكر كردهاند، و متاخرين در وى اختلاف كردهاند، تا متصوفه امروز كه خود را شيعه مىدانند او را هم از خود مىدانند، و از همه عجيبتر اينست كه اگر بگوئى چگونه شيعه بوده كه اسم أئمه اطهار علیهم السلام را هيچ در اشعارش نبرده با آنكه آنهمه نام شاه شجاع شاه منصور شاه يحيى و وزيران و غير هم و پير مغان و غير او از پيران را برده مىگويند "تقيه مىكرده!" اگر بگوئى چرا تقيه مىكرده؟! مىگويند: "چون در شهری بوده كه اهل آنجا سُنی بودهاند." حال ملاحظه كن اين جماعت را اگر اين حرف را فهميده میزنند ببين تا چه اندازه تلبيس مىكنند، و اگر نفهميده میگويند، حد نفهمى ايشان را ببين كه تا چه اندازه است، زيرا كه از ايشان سؤال مىشود: اينكه مىگوئيد تقيه مىكرده بر وجه يقين مىگوئيد يا بر وجه احتمال؟! اگر بر وجه يقين ادعا مىكنيد مدرك چيست؟! صِرف ذكر نكردن أئمه اطهار و اعتراف نكردن كه موجب يقين بتقيه نمىشود، بلكه مظنه عدم اعتقاد اقوى است، يا لااقل موجب احتمال است، يعنى احتمال میرود كه نام نبردن از جهت تقيه باشد، و احتمال میرود كه از جهت عدم اعتقاد باشد، و الا پس درباره عالِم سُنى نيز اين گفته را بگوئيد که عدم اظهار اعتراف او از باب تقيه بوده، يقين به شيعگى از روى تصريح میشود نه از عدم تصريح، پس تَشيعش را از كجا بدست آورديد؟! و اگر بر وجه احتمال مىگوئيد از باب آنكه شهرش غير شيعى بوده است، پس احتمال سُنى بودن اولى است، زيرا كه اكثريت از
آن طرف است و گفتهاند (الظن يلحق الشى بالاعم الاغلب) با آنكه تقيه خلاف اصل است محتاج باثبات است.
👈🏻 بعلاوه چگونه از مخالفين با خود در "طريقت" تقيه نمىكرد كه كتابش پر از ذم "صوفيه خانقاهی" است كه بر خلاف "صوفيه خراباتی" هستند تا به حدی كه مىگويد: "كجاست صوفى دجال فعال ملحد شكل." و از واعظ و فقيه و زاهد تقيه نمىكرد، اگرچه مرادش همان واعظ و فقيه و زاهد خانقاهى است، ولى بطور عموم میگفت كه شامل همه میشود:
الف) واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون بخلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند
ب) گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نرود
تا ريا ورزد و سالوس و مسلمان نشود
ج) اگر فقيه نصيحت كند كمه عشق مباز
پياله بدهش گو دماغ را تركن
د) اگر اين شراب خامست اگر آن فقيه پخته
بهزار بار بهتر ز هزار پخته خامى
🔺چگونه از اينهمه و از اين گفتار كه هريك براى تكفير فُضلاء از تفسيق كافيست تقيه نمینمود؟! فقط از ذكر كردن نام أئمه اطهار و يك قصيده بنام ايشان گفتن تقيه میكرد؟! با آنكه معلوم نيست كه شهر شيراز در آنوقت باين اندازه تقيه سخت بوده كه حتى يك قصيده يا يك غزل هم جرئت نمىكرده بگويد، با آنكه پانصد و چيزى غزل و قصيده در مدح شاهان و وزيران و پيران و مذمت از واعظان و فقيهان و زاهدان و مفتيان گفته بعلاوه ترغيب و تحريصش بر بادهنوشى و خلافهاى شرع ديگر؛ ایكاش بجاى اين تقيه، اندكى از خداوند تقيه میكرد و اينهمه بدگوئى از طريقه شرع نمیكرد، يا لااقل از خداوند تقيه میكرد اينهمه تملق از شاهان و وزيران و پيران تصوف نمیكرد، و اينهمه مدحهاى ناشايسته و غلوهاى بيجا نسبت بجبابرة و ظلمه نمیكرد.
اين بود خلاصه آنچه مورخين درباره حافظ گفتهاند با قطع نظر از نظريات متأخرين و اعمال نظرهاى ايشان كه مبتنى است با فواهيهات و كرامات مجعوله و استنباط از اشعارش.»
📗البدعة و التَحرُّف، رضوان اكبر اله در نقض خرابات و خانقاه، ص ٣٢ الی ٣٤
@tazvir2
⭕️ آیا حافظ تقیه میکرده؟!
✍🏻 شیخ جواد خراسانی رحمه الله:
متقدمين، حافظ را در زمره سُنیان ذكر كردهاند، و متاخرين در وى اختلاف كردهاند، تا متصوفه امروز كه خود را شيعه مىدانند او را هم از خود مىدانند، و از همه عجيبتر اينست كه اگر بگوئى چگونه شيعه بوده كه اسم أئمه اطهار علیهم السلام را هيچ در اشعارش نبرده با آنكه آنهمه نام شاه شجاع شاه منصور شاه يحيى و وزيران و غير هم و پير مغان و غير او از پيران را برده مىگويند "تقيه مىكرده!" اگر بگوئى چرا تقيه مىكرده؟! مىگويند: "چون در شهری بوده كه اهل آنجا سُنی بودهاند." حال ملاحظه كن اين جماعت را اگر اين حرف را فهميده میزنند ببين تا چه اندازه تلبيس مىكنند، و اگر نفهميده میگويند، حد نفهمى ايشان را ببين كه تا چه اندازه است، زيرا كه از ايشان سؤال مىشود: اينكه مىگوئيد تقيه مىكرده بر وجه يقين مىگوئيد يا بر وجه احتمال؟! اگر بر وجه يقين ادعا مىكنيد مدرك چيست؟! صِرف ذكر نكردن أئمه اطهار و اعتراف نكردن كه موجب يقين بتقيه نمىشود، بلكه مظنه عدم اعتقاد اقوى است، يا لااقل موجب احتمال است، يعنى احتمال میرود كه نام نبردن از جهت تقيه باشد، و احتمال میرود كه از جهت عدم اعتقاد باشد، و الا پس درباره عالِم سُنى نيز اين گفته را بگوئيد که عدم اظهار اعتراف او از باب تقيه بوده، يقين به شيعگى از روى تصريح میشود نه از عدم تصريح، پس تَشيعش را از كجا بدست آورديد؟! و اگر بر وجه احتمال مىگوئيد از باب آنكه شهرش غير شيعى بوده است، پس احتمال سُنى بودن اولى است، زيرا كه اكثريت از
آن طرف است و گفتهاند (الظن يلحق الشى بالاعم الاغلب) با آنكه تقيه خلاف اصل است محتاج باثبات است.
👈🏻 بعلاوه چگونه از مخالفين با خود در "طريقت" تقيه نمىكرد كه كتابش پر از ذم "صوفيه خانقاهی" است كه بر خلاف "صوفيه خراباتی" هستند تا به حدی كه مىگويد: "كجاست صوفى دجال فعال ملحد شكل." و از واعظ و فقيه و زاهد تقيه نمىكرد، اگرچه مرادش همان واعظ و فقيه و زاهد خانقاهى است، ولى بطور عموم میگفت كه شامل همه میشود:
الف) واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون بخلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند
ب) گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نرود
تا ريا ورزد و سالوس و مسلمان نشود
ج) اگر فقيه نصيحت كند كمه عشق مباز
پياله بدهش گو دماغ را تركن
د) اگر اين شراب خامست اگر آن فقيه پخته
بهزار بار بهتر ز هزار پخته خامى
🔺چگونه از اينهمه و از اين گفتار كه هريك براى تكفير فُضلاء از تفسيق كافيست تقيه نمینمود؟! فقط از ذكر كردن نام أئمه اطهار و يك قصيده بنام ايشان گفتن تقيه میكرد؟! با آنكه معلوم نيست كه شهر شيراز در آنوقت باين اندازه تقيه سخت بوده كه حتى يك قصيده يا يك غزل هم جرئت نمىكرده بگويد، با آنكه پانصد و چيزى غزل و قصيده در مدح شاهان و وزيران و پيران و مذمت از واعظان و فقيهان و زاهدان و مفتيان گفته بعلاوه ترغيب و تحريصش بر بادهنوشى و خلافهاى شرع ديگر؛ ایكاش بجاى اين تقيه، اندكى از خداوند تقيه میكرد و اينهمه بدگوئى از طريقه شرع نمیكرد، يا لااقل از خداوند تقيه میكرد اينهمه تملق از شاهان و وزيران و پيران تصوف نمیكرد، و اينهمه مدحهاى ناشايسته و غلوهاى بيجا نسبت بجبابرة و ظلمه نمیكرد.
اين بود خلاصه آنچه مورخين درباره حافظ گفتهاند با قطع نظر از نظريات متأخرين و اعمال نظرهاى ايشان كه مبتنى است با فواهيهات و كرامات مجعوله و استنباط از اشعارش.»
📗البدعة و التَحرُّف، رضوان اكبر اله در نقض خرابات و خانقاه، ص ٣٢ الی ٣٤
@tazvir2
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 همین مانده بود که با اشعار #حافظ در جلسات اهل بیت علیهم السلام گریه کنند، و صدای سهتار هم چاشنی آن کنند و منتشر نمایند❗️
❌ نمیدانم کجای این شعر گریه دارد؟! برای اهل بیت علیهم السلام است؟! به معاد و مرگ مربوط است؟! مناجات است؟! چه شده که با وجود این همه شعر پربار و جانسوز، شعر حافظ و فلان عارف و فلان صوفی را میخوانند؟! آیا جز این است که خواسته_ناخواسته فرهنگ خراباتیان و صوفیمشربان به برخی جلسات مذهبی رسوخ کرده؟! چرا باید شعری را که صوفیان در خانقاه با آن اشک میریزند، شیعیان در حسینیه بخوانند و گریه کنند؟! ایکاش همین یک مورد بود، موارد متعددی را دیده و شنیدهایم. از فقهاء بپرسید حکم خواندن اشعار باطل چیست؟!
👈🏻 نگذاریم جلسات اهل بیت علیهم السلام آلوده به معارف اغیار شود. این جلسات امانت الهی نزد ماست که باید در آن مصائب اهل بیت علیهم السلام، و معارف ناب شیعی ترویج و تحکیم گردد.
@tazvir2
❌ نمیدانم کجای این شعر گریه دارد؟! برای اهل بیت علیهم السلام است؟! به معاد و مرگ مربوط است؟! مناجات است؟! چه شده که با وجود این همه شعر پربار و جانسوز، شعر حافظ و فلان عارف و فلان صوفی را میخوانند؟! آیا جز این است که خواسته_ناخواسته فرهنگ خراباتیان و صوفیمشربان به برخی جلسات مذهبی رسوخ کرده؟! چرا باید شعری را که صوفیان در خانقاه با آن اشک میریزند، شیعیان در حسینیه بخوانند و گریه کنند؟! ایکاش همین یک مورد بود، موارد متعددی را دیده و شنیدهایم. از فقهاء بپرسید حکم خواندن اشعار باطل چیست؟!
👈🏻 نگذاریم جلسات اهل بیت علیهم السلام آلوده به معارف اغیار شود. این جلسات امانت الهی نزد ماست که باید در آن مصائب اهل بیت علیهم السلام، و معارف ناب شیعی ترویج و تحکیم گردد.
@tazvir2
🔍 بررسی شخصيت #حافظ 🔟
آیا حافظ اهل عيش و نوش بوده یا یک شخصیت مقدس!؟
❇️ دکتر زرینکوب مینویسد:
«در شيراز انگور مثقالى به غايت نيكو بود و فراوان، و از همينجا مىتوان نَسَب قديم شراب شيراز را بازشناخت. شرب اليهود، كه پنهانى بود و تنها، مخصوصا كار قاضيان بود و جهودان. بعلاوه بنگ و افيون هم نزد بيماران شهر رايج بود، و به شوخى آنكه بنگ و شراب با هم مىخورد "كريم الطرفين" خوانده مىشد. عياران شهر در شبرويها و مردمرباييهاى خويش حتى از اينكه مشك در قدح حريف بريزند و او را بىهوش كنند غافل نبودند. اين شوق به شراب، غالبا عصيانى به قرآن نبود، ناشى بود از اميد به رحمت و عفو الهى. اما ذوق و لذتجويى در همۀ احوال عامه جلوه داشت. زن در خرابات البته فتنهانگيزى مىكرد، اما در خانه نيز بىدستوپا نبود. نه آيا آن همه داستانها كه در مطايبات "عبيد زاكانى" هست تا حدى از بىبندوباریهاى عصر حكايت دارد؟ خرابات البته نه اختصاص به شيراز داشت و نه محدود به اين دورۀ بىبندوبارى بود. در روزگار پيرى حافظ هم كه منتهى شد به غلبۀ "تيمور" از خرابات شيراز كه "بيت لطف" خوانده مىشد مبلغى به عنوان ماليات به خزانۀ دولت مىرسيد.
👈🏻 از اين گذشته، همجنسبازى (#شاهد_بازی) رسم رايجى بود. چنانكه حتى گوشۀ خانقاه و خلوت مدرسه هم ممكن بود صحنۀ آن باشد. تركان كه پادشاهان و امراى عصر غالبا از آنها بودند، در اين ايام نامشان با اين رسم همجنسگرايى همه جا همراه بود. در همين دورههاى نزديك بود كه اتابك يزد - حاجى شاه - براى خاطر پسرى خوبروى كه همراه برادر شاه شيخ - كيخسرو اينجو - به آنجا رفته بود چنان رسوايى ببار آورد كه حكومت او - دولت اتابكان يزد - بر سر آن رفت❗️ديوانهاى شُعرا در اين ايام آگنده است از حكايات و اشارات راجع به شراب و شاهد. آيا شمس الدين محمد - كه مقارن اين روزگاران سالهاى بعد از سى سالگى را مىگذرانيد - از اين عيشهاى نهانى، كه در آن دوره در شيراز آن همه رايج بود، بر كنار مىماند⁉️ ذوق و ادب امروزۀ ما دوست دارد به اين سؤال "آرى" بگويد، اما سراسر ديوان خواجه وصف شراب است و شاهد كه آشكارا "نه" مىگويد. بعلاوه ذوق و فهم مردم نزديك به عهد او يك قرن بعد كه #جامى و ميرعلىشير مىزيستند، چنان وى را با اين عوالم آشنا مىديده است كه مىتوانسته است قصۀ عشقبازى او را با پسر مُفتى شهر نقل كند يا جعل.
💠 وقتى در دورۀ شاه شجاع، كه شاعر در آن سوى چهل و پنجاه سال مىزيست، در مظان چنين گمانها مىتوانست باشد، در عهد شاه شيخ حالش پيداست. يك شاعر جوان كه حد اكثر سالهاى بين سى و چهل را مىگذرانيد و با دربار بىبندوبار يك پادشاه عشرتجوى بادهپرست ارتباط داشته است، آيا اگر به شيوۀ بزرگان عصر خويش با جوانان دلكش و پيران مِىفروش سَر و سِرى داشته باشد جاى شگفتى است؟ كسى كه بخواهد از روى غزلهاى وى سرگذشتى از عشقهاى هوسآلود و عيشهاى نهانى وى بهم ببافد بىشك كارى مضحك مىكند. * اما داستان احوال نفسانى او را از اين غزلها - تا آنجا كه بتوان آنها را به ترتيب تاريخ درآورد - مىتوان تا حدى درست كرد. البته احوالى چون عتاب و فراق و غيرت و حسد لازمۀ عشقهايى از اين گونه هست. عشقهايى كه در آن صحبت از رقيب و مدعى هست و از كسى كه مىتواند معشوق را با حيله و زر بدست بياورد. روز بازار مناسبى است براى اين گونه احساسات و اين گونه حرفها. اما در باب رنديهاى شاعر هم مبالغه نبايد كرد. براى كسى كه عادت كرده است حافظ را هميشه فراز آسمانها بجويد و در ميان ابرهاى ابهام و عظمت مدفونش بيابد، چطور ممكن است اين تصور پيش آيد كه وى نيز در روزگار جوانى - چنانكه افتد و دانى - به دام اين هوسهاى شيطانى افتاده باشد؟ با اينهمه، اين قهرمان رؤياهاى رمانتيسم ايران جديد را نمىتوان از اين پستيها و زبونيهاى دور از قهرمانى هم تبرئه كرد. اما اگر نيز تبرئه مىشد ديگر يك انسان واقعى نمىبود، چيزى مىشد از نوع اولياء و قديسان كه آنها نيز خود در روزگاران جوانى و در ادوار قبل از توبه و رياضت از اين گونه عوالم بكلى بر كنار نبودهاند - دستكم در قصههايى كه از غالب آنها بازمانده است.»
📕 از کوچه رندان، ص ٤٤ _ ٤٥
و با این همه، هنوز تعصب و تلاش برخی برای تقدستراشیِ حافظ را درک نمیکنم.
@tazvir2
آیا حافظ اهل عيش و نوش بوده یا یک شخصیت مقدس!؟
❇️ دکتر زرینکوب مینویسد:
«در شيراز انگور مثقالى به غايت نيكو بود و فراوان، و از همينجا مىتوان نَسَب قديم شراب شيراز را بازشناخت. شرب اليهود، كه پنهانى بود و تنها، مخصوصا كار قاضيان بود و جهودان. بعلاوه بنگ و افيون هم نزد بيماران شهر رايج بود، و به شوخى آنكه بنگ و شراب با هم مىخورد "كريم الطرفين" خوانده مىشد. عياران شهر در شبرويها و مردمرباييهاى خويش حتى از اينكه مشك در قدح حريف بريزند و او را بىهوش كنند غافل نبودند. اين شوق به شراب، غالبا عصيانى به قرآن نبود، ناشى بود از اميد به رحمت و عفو الهى. اما ذوق و لذتجويى در همۀ احوال عامه جلوه داشت. زن در خرابات البته فتنهانگيزى مىكرد، اما در خانه نيز بىدستوپا نبود. نه آيا آن همه داستانها كه در مطايبات "عبيد زاكانى" هست تا حدى از بىبندوباریهاى عصر حكايت دارد؟ خرابات البته نه اختصاص به شيراز داشت و نه محدود به اين دورۀ بىبندوبارى بود. در روزگار پيرى حافظ هم كه منتهى شد به غلبۀ "تيمور" از خرابات شيراز كه "بيت لطف" خوانده مىشد مبلغى به عنوان ماليات به خزانۀ دولت مىرسيد.
👈🏻 از اين گذشته، همجنسبازى (#شاهد_بازی) رسم رايجى بود. چنانكه حتى گوشۀ خانقاه و خلوت مدرسه هم ممكن بود صحنۀ آن باشد. تركان كه پادشاهان و امراى عصر غالبا از آنها بودند، در اين ايام نامشان با اين رسم همجنسگرايى همه جا همراه بود. در همين دورههاى نزديك بود كه اتابك يزد - حاجى شاه - براى خاطر پسرى خوبروى كه همراه برادر شاه شيخ - كيخسرو اينجو - به آنجا رفته بود چنان رسوايى ببار آورد كه حكومت او - دولت اتابكان يزد - بر سر آن رفت❗️ديوانهاى شُعرا در اين ايام آگنده است از حكايات و اشارات راجع به شراب و شاهد. آيا شمس الدين محمد - كه مقارن اين روزگاران سالهاى بعد از سى سالگى را مىگذرانيد - از اين عيشهاى نهانى، كه در آن دوره در شيراز آن همه رايج بود، بر كنار مىماند⁉️ ذوق و ادب امروزۀ ما دوست دارد به اين سؤال "آرى" بگويد، اما سراسر ديوان خواجه وصف شراب است و شاهد كه آشكارا "نه" مىگويد. بعلاوه ذوق و فهم مردم نزديك به عهد او يك قرن بعد كه #جامى و ميرعلىشير مىزيستند، چنان وى را با اين عوالم آشنا مىديده است كه مىتوانسته است قصۀ عشقبازى او را با پسر مُفتى شهر نقل كند يا جعل.
💠 وقتى در دورۀ شاه شجاع، كه شاعر در آن سوى چهل و پنجاه سال مىزيست، در مظان چنين گمانها مىتوانست باشد، در عهد شاه شيخ حالش پيداست. يك شاعر جوان كه حد اكثر سالهاى بين سى و چهل را مىگذرانيد و با دربار بىبندوبار يك پادشاه عشرتجوى بادهپرست ارتباط داشته است، آيا اگر به شيوۀ بزرگان عصر خويش با جوانان دلكش و پيران مِىفروش سَر و سِرى داشته باشد جاى شگفتى است؟ كسى كه بخواهد از روى غزلهاى وى سرگذشتى از عشقهاى هوسآلود و عيشهاى نهانى وى بهم ببافد بىشك كارى مضحك مىكند. * اما داستان احوال نفسانى او را از اين غزلها - تا آنجا كه بتوان آنها را به ترتيب تاريخ درآورد - مىتوان تا حدى درست كرد. البته احوالى چون عتاب و فراق و غيرت و حسد لازمۀ عشقهايى از اين گونه هست. عشقهايى كه در آن صحبت از رقيب و مدعى هست و از كسى كه مىتواند معشوق را با حيله و زر بدست بياورد. روز بازار مناسبى است براى اين گونه احساسات و اين گونه حرفها. اما در باب رنديهاى شاعر هم مبالغه نبايد كرد. براى كسى كه عادت كرده است حافظ را هميشه فراز آسمانها بجويد و در ميان ابرهاى ابهام و عظمت مدفونش بيابد، چطور ممكن است اين تصور پيش آيد كه وى نيز در روزگار جوانى - چنانكه افتد و دانى - به دام اين هوسهاى شيطانى افتاده باشد؟ با اينهمه، اين قهرمان رؤياهاى رمانتيسم ايران جديد را نمىتوان از اين پستيها و زبونيهاى دور از قهرمانى هم تبرئه كرد. اما اگر نيز تبرئه مىشد ديگر يك انسان واقعى نمىبود، چيزى مىشد از نوع اولياء و قديسان كه آنها نيز خود در روزگاران جوانى و در ادوار قبل از توبه و رياضت از اين گونه عوالم بكلى بر كنار نبودهاند - دستكم در قصههايى كه از غالب آنها بازمانده است.»
📕 از کوچه رندان، ص ٤٤ _ ٤٥
و با این همه، هنوز تعصب و تلاش برخی برای تقدستراشیِ حافظ را درک نمیکنم.
@tazvir2
✴️ همانطور که چندین بار متذکر شدم، یکی از نکات مهم که در #حافظ شناسی بسیار حائز اهمیت است، اطلاع و نگاه به فضای عصر حافظ است. چنانکه دو محقق بزرگ این حوزه (دکتر غنی و دکتر زرینکوب) تصريح میکنند، عصر حافظ دوره ریا و نفاق بوده است و این مسئله بیشتر در بین قُضات و شیوخ و عابدان نمود داشته. لذا جای جای دیوان او طعن و کنایه بر این اقشار است. حال برخی افراد، اشعار دوران او را بر تمام اعصار تعميم میدهند که غلط است.
👈🏻 مثلا فلان شیخ مشهور، روی منبر با اشعار حافظ به شیوخ و متشرعین طعن میزند. ایشان نمیداند که حافظ آن شعر را با توجه به فضای عصر خود سروده؛ مثل این است که ما از رواياتِ مذمتِ برخی زائران و حاجیان، برای مذمت تمام حجاج و زوار در تمام اعصار استفاده کنیم و اصل مطلب را منکر شویم. لذا باید قرینهیابی و جریانشناسی نمود، تا ببینیم در چه فضا و چه شرایطی آن کلام از لسان مقدس امام علیه السلام صادر شده است. تعمیم شعر حافظ (برای مذمت متشرعین) به تمام اعصار و تمام اقشار مذکور، کاری عوامانه است. این مسئله مثل روایات مذمت رِباخوار و فساق و فجار نیست که در تمام دورانها ثابت و حکمی واحد داشته باشد.
@tazvir2
👈🏻 مثلا فلان شیخ مشهور، روی منبر با اشعار حافظ به شیوخ و متشرعین طعن میزند. ایشان نمیداند که حافظ آن شعر را با توجه به فضای عصر خود سروده؛ مثل این است که ما از رواياتِ مذمتِ برخی زائران و حاجیان، برای مذمت تمام حجاج و زوار در تمام اعصار استفاده کنیم و اصل مطلب را منکر شویم. لذا باید قرینهیابی و جریانشناسی نمود، تا ببینیم در چه فضا و چه شرایطی آن کلام از لسان مقدس امام علیه السلام صادر شده است. تعمیم شعر حافظ (برای مذمت متشرعین) به تمام اعصار و تمام اقشار مذکور، کاری عوامانه است. این مسئله مثل روایات مذمت رِباخوار و فساق و فجار نیست که در تمام دورانها ثابت و حکمی واحد داشته باشد.
@tazvir2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
➖ اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
➖به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
👈🏻 نمیدانم جناب #موسوی_مطلق، از این غزل #حافظ چه تفسیر عرفانی دارد، اما یقین دارم نمیداند حافظ این شعر را در چه شرایطی و برای چه موضوعی سروده.
🔻 دکتر قاسم غنی آورده که طبق شواهد و قرائنی، حافظ این غزل و دو غزل دیگر را در حال و هوای بازگشت فاتحانه "سلطان زین العابدین فرزند شاه شجاع" به شیراز سروده است.
📚 بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، ج ١ ص ۴۶٠
❌ پیشتر هم بیان شد که به تصریح حافظپژوهان، اگر کسی میخواهد اشعار حافظ را فهم کند، بدون مطالعه و بررسی تاریخ عصر او، نمیتواند مقصود و مطلوب اشعار او را دریابد. حال هرکس از راه رسیده، دیوان حافظی در دست گرفته و با لحنی شاعرانه، دست و پا میزند تا تأویلات عرفانی بتراشد و مخاطب را وادار کند به پذیرش اینکه اشعار حافظ عرشی و ملکوتی است! اما بیان شد و خواهد شد که غالب اشعار حافظ، یا در مدح شاهان است، یا در طعن آنان، و یا مربوط به حال و هوای شیراز! اگر حافظ سر از خاک بر آرد و اعتراف به این حقیقت کند، باز عدهای نخواهند پذیرفت.
⏭ به مطلب بعد توجه فرمایید
@tazvir2
➖به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
👈🏻 نمیدانم جناب #موسوی_مطلق، از این غزل #حافظ چه تفسیر عرفانی دارد، اما یقین دارم نمیداند حافظ این شعر را در چه شرایطی و برای چه موضوعی سروده.
🔻 دکتر قاسم غنی آورده که طبق شواهد و قرائنی، حافظ این غزل و دو غزل دیگر را در حال و هوای بازگشت فاتحانه "سلطان زین العابدین فرزند شاه شجاع" به شیراز سروده است.
📚 بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، ج ١ ص ۴۶٠
❌ پیشتر هم بیان شد که به تصریح حافظپژوهان، اگر کسی میخواهد اشعار حافظ را فهم کند، بدون مطالعه و بررسی تاریخ عصر او، نمیتواند مقصود و مطلوب اشعار او را دریابد. حال هرکس از راه رسیده، دیوان حافظی در دست گرفته و با لحنی شاعرانه، دست و پا میزند تا تأویلات عرفانی بتراشد و مخاطب را وادار کند به پذیرش اینکه اشعار حافظ عرشی و ملکوتی است! اما بیان شد و خواهد شد که غالب اشعار حافظ، یا در مدح شاهان است، یا در طعن آنان، و یا مربوط به حال و هوای شیراز! اگر حافظ سر از خاک بر آرد و اعتراف به این حقیقت کند، باز عدهای نخواهند پذیرفت.
⏭ به مطلب بعد توجه فرمایید
@tazvir2
🔍 بررسی شخصيت #حافظ 1⃣1⃣
❇️ رِند کیست و تفکرش چیست؟!
🔻 دکتر زرینکوب مینویسد:
«رندِ پاكباز آزادانديش، عارفى بود كه نه تسليم شيخان رياكار مىشد، نه سر به قدرت پوچ ارباب زور فرود مىآورد. همه چيز را رد مىكرد و به همه چيز به چشم بىاعتنايى مىنگريست. شيخ و فقيه و مقرب سلطان در نظر او كسانى بودند كه خود را به ديو سالوس و ريا فروخته بودند. وعظ و ذكر و دعا چه بود؟ فسانهاى كه واعظان بدانها آدمهاى ساده را فريب مىدادند و از آن دام تزويرى مىساختند تا با آنچه "خود بگويند و نكنند" مردم را در گمان و فريب نگه دارند. شراب و افيون را چگونه تلقى مىكرد؟ وسيلهاى براى فرار از خودى، فرار از قيود و حدودى كه انسان را به دنيا مىپيوندد و پوچیهاى آن. براى رند همه چيز پوچ بود، و همه چيز بىارج. دنيا عبارت بود از جايى كه هيچ آفريده در وى نياسايد و عاقل آنكه به دنيا و اهل او نپردازد. در دنيايى كه جاهل دولتيار باشد و عالِم بىدولت، چه اعتبارى به شيخ هست كه ريا مىكند و به حاجى كه دايم سوگند دروغ مىخورد بخدا و خانۀ خدا. 👈🏻 در اين احوال شيخ ريايى ابليس واقعى بود، و صوفى هم عبارت بود از مفتخور بيكاره. واعظ كسى بود كه آنچه مىگفت نمىكرد. اما قاضى كه بود؟ آنكه همه او را نفرين مىكنند، و سعيد آنكه هرگز روى او نبيند. خواجگانِ شهر در چنين حالى مايهشان لاف بود و وقاحت و حشمتشان گزاف شناخته مىشد و سفاهت. ابله كسى بود كه بر ايشان اميد خير دارد، و كور بخت آنكه ملازم ايشان باشد اينگونه آراء كه در لطايف عبيد زاكانى سيماى يك آزادۀ واقعى عصر حافظ را ترسيم مىكند، در واقع همان افكار است كه حافظ نيز چهرۀ قهرمان احلام خويش - رند واقعى - را بيشوكم با رنگ و نگار آن جلوه مىدهد.
📕 از کوچه رندان ص ٤٧
در واقع جناب دکتر یا ندانسته، یا نخواسته بگوید که "رند" از نگاه عبید و حافظ یعنی:
یک انسان خودخواه، بدبین، و خودبرتربین است که به عالم و آدم بیجهت سوءظن دارد و هر کار خیر و نیکی را حمل بر ریا و نفاق میکند، و زیرکانه زیربار شرع و مذهب، شانه خالی میکند، و اصلا مشخص نیست به کدام دین و آئین است، و همهچیز را پوچ و بیهدف میپندارد.
↪️ حال با این مقدمه، به ادامه مطلب از قول دکتر زرینکوب میپردازم:
«بعد از آنکه امیرمبارزالدین محمد بر حکومت بواسحاقی غالب گشت، یک روز بعد از نماز جمعه كه مىبايست با شكوه و هيبتى تمام برگزار شده باشد، گويند اميرمبارز با فرزندان، بالای سر شاه ابواسحاق که مغلوب و اسیر اميرمبارز شده بود ايستاده بودند و جهانجوى قهار، وى را عتابها كرد و سرزنشها. آخر از وى پرسيد كه: "فلان سيد را تو كشتى؟" اين سيد - نامش امير حاجى ضراب - از سادات، محلۀ درب نو بود و قتل او كه به امر شاه ابواسحاق واقع شد، از اسباب عمده بود در رنجيدگى و دلسردى مردم از دولت بواسحاقی؛ شاه جواب داد که به امر ما كشتندش. با اين سؤال و جواب، مسئلۀ پايان كار وی عبارت شد از مسألۀ قصاص. امير مبارز وى را به عنوان يك قاتل، به بازماندگان سيد حاجى تسليم كرد و پسر كوچك مقتول، وى را به قصاص خون پدر كشت. اين نمايش رياكارانه كه اميرمبارز با آن، پايان روزگار بواسحاقى را اعلام كرد، اعلام شروع دورهاى تازه بود در تاريخ شيراز. حافظ كه ظاهرا در همان چند روز، در ميدان سعادت، زوال قدرت و فرجام روزگار شاه محبوبش را با ديدۀ عبرت و تأثر آشكارا نگريست، از آن روزگار با شكوه با درد و اندوه ياد كرد، و عبيد زاكانى كه قصر با شكوه وى را خانۀ جغد مىديد، از زوال دوران وى با عبرت و تأثر سخن گفت و تمام كسانى كه در دورۀ بواسحاقى اندوه و دردِ هستى را در عيش و شراب فراموش كرده بودند، با آغاز دورۀ تازه، خويش را غرق در تأثر ديدند و در اندوه. اميرمبارز بر خلاف شاه ابواسحاق، اهل دين بود يا اهل تظاهر؛ در اين ايام، نزديك پنجاه و هشت سال داشت و در اجراى قواعد و احكام شريعت كوشا بود و سختگير؛ خودش يكبار در چهل سالگى توبه كرده بود، و يكبار نيز ده دوازده سالى بعد از آن؛ با آنكه در جوانى نه از راهدارى ابا كرده بود نه از شرابخوارى، مقارن اين ايام سجاده به دوش مىكشيد. به زهد و عبادت مىگراييد. در كار دين تعصب و سختگيرى بسيار نشان مىداد، چنانكه به پيروى از سنت خلفا و بر خلاف رسم و راه پادشاهان، روزهاى جمعه كه به مسجد مىرفت از خانه پياده بيرون مىآمد و با موكبى زاهدانه؛ در امر به معروف و نهى از منكر نیز چنان اصرار مىداشت که بنا بر برخی گزارشات، وی را "محتسب یا شاه محتسب" مینامیدند.
ادامه در مطلب بعد ...
@tazvir2
❇️ رِند کیست و تفکرش چیست؟!
🔻 دکتر زرینکوب مینویسد:
«رندِ پاكباز آزادانديش، عارفى بود كه نه تسليم شيخان رياكار مىشد، نه سر به قدرت پوچ ارباب زور فرود مىآورد. همه چيز را رد مىكرد و به همه چيز به چشم بىاعتنايى مىنگريست. شيخ و فقيه و مقرب سلطان در نظر او كسانى بودند كه خود را به ديو سالوس و ريا فروخته بودند. وعظ و ذكر و دعا چه بود؟ فسانهاى كه واعظان بدانها آدمهاى ساده را فريب مىدادند و از آن دام تزويرى مىساختند تا با آنچه "خود بگويند و نكنند" مردم را در گمان و فريب نگه دارند. شراب و افيون را چگونه تلقى مىكرد؟ وسيلهاى براى فرار از خودى، فرار از قيود و حدودى كه انسان را به دنيا مىپيوندد و پوچیهاى آن. براى رند همه چيز پوچ بود، و همه چيز بىارج. دنيا عبارت بود از جايى كه هيچ آفريده در وى نياسايد و عاقل آنكه به دنيا و اهل او نپردازد. در دنيايى كه جاهل دولتيار باشد و عالِم بىدولت، چه اعتبارى به شيخ هست كه ريا مىكند و به حاجى كه دايم سوگند دروغ مىخورد بخدا و خانۀ خدا. 👈🏻 در اين احوال شيخ ريايى ابليس واقعى بود، و صوفى هم عبارت بود از مفتخور بيكاره. واعظ كسى بود كه آنچه مىگفت نمىكرد. اما قاضى كه بود؟ آنكه همه او را نفرين مىكنند، و سعيد آنكه هرگز روى او نبيند. خواجگانِ شهر در چنين حالى مايهشان لاف بود و وقاحت و حشمتشان گزاف شناخته مىشد و سفاهت. ابله كسى بود كه بر ايشان اميد خير دارد، و كور بخت آنكه ملازم ايشان باشد اينگونه آراء كه در لطايف عبيد زاكانى سيماى يك آزادۀ واقعى عصر حافظ را ترسيم مىكند، در واقع همان افكار است كه حافظ نيز چهرۀ قهرمان احلام خويش - رند واقعى - را بيشوكم با رنگ و نگار آن جلوه مىدهد.
📕 از کوچه رندان ص ٤٧
در واقع جناب دکتر یا ندانسته، یا نخواسته بگوید که "رند" از نگاه عبید و حافظ یعنی:
یک انسان خودخواه، بدبین، و خودبرتربین است که به عالم و آدم بیجهت سوءظن دارد و هر کار خیر و نیکی را حمل بر ریا و نفاق میکند، و زیرکانه زیربار شرع و مذهب، شانه خالی میکند، و اصلا مشخص نیست به کدام دین و آئین است، و همهچیز را پوچ و بیهدف میپندارد.
↪️ حال با این مقدمه، به ادامه مطلب از قول دکتر زرینکوب میپردازم:
«بعد از آنکه امیرمبارزالدین محمد بر حکومت بواسحاقی غالب گشت، یک روز بعد از نماز جمعه كه مىبايست با شكوه و هيبتى تمام برگزار شده باشد، گويند اميرمبارز با فرزندان، بالای سر شاه ابواسحاق که مغلوب و اسیر اميرمبارز شده بود ايستاده بودند و جهانجوى قهار، وى را عتابها كرد و سرزنشها. آخر از وى پرسيد كه: "فلان سيد را تو كشتى؟" اين سيد - نامش امير حاجى ضراب - از سادات، محلۀ درب نو بود و قتل او كه به امر شاه ابواسحاق واقع شد، از اسباب عمده بود در رنجيدگى و دلسردى مردم از دولت بواسحاقی؛ شاه جواب داد که به امر ما كشتندش. با اين سؤال و جواب، مسئلۀ پايان كار وی عبارت شد از مسألۀ قصاص. امير مبارز وى را به عنوان يك قاتل، به بازماندگان سيد حاجى تسليم كرد و پسر كوچك مقتول، وى را به قصاص خون پدر كشت. اين نمايش رياكارانه كه اميرمبارز با آن، پايان روزگار بواسحاقى را اعلام كرد، اعلام شروع دورهاى تازه بود در تاريخ شيراز. حافظ كه ظاهرا در همان چند روز، در ميدان سعادت، زوال قدرت و فرجام روزگار شاه محبوبش را با ديدۀ عبرت و تأثر آشكارا نگريست، از آن روزگار با شكوه با درد و اندوه ياد كرد، و عبيد زاكانى كه قصر با شكوه وى را خانۀ جغد مىديد، از زوال دوران وى با عبرت و تأثر سخن گفت و تمام كسانى كه در دورۀ بواسحاقى اندوه و دردِ هستى را در عيش و شراب فراموش كرده بودند، با آغاز دورۀ تازه، خويش را غرق در تأثر ديدند و در اندوه. اميرمبارز بر خلاف شاه ابواسحاق، اهل دين بود يا اهل تظاهر؛ در اين ايام، نزديك پنجاه و هشت سال داشت و در اجراى قواعد و احكام شريعت كوشا بود و سختگير؛ خودش يكبار در چهل سالگى توبه كرده بود، و يكبار نيز ده دوازده سالى بعد از آن؛ با آنكه در جوانى نه از راهدارى ابا كرده بود نه از شرابخوارى، مقارن اين ايام سجاده به دوش مىكشيد. به زهد و عبادت مىگراييد. در كار دين تعصب و سختگيرى بسيار نشان مىداد، چنانكه به پيروى از سنت خلفا و بر خلاف رسم و راه پادشاهان، روزهاى جمعه كه به مسجد مىرفت از خانه پياده بيرون مىآمد و با موكبى زاهدانه؛ در امر به معروف و نهى از منكر نیز چنان اصرار مىداشت که بنا بر برخی گزارشات، وی را "محتسب یا شاه محتسب" مینامیدند.
ادامه در مطلب بعد ...
@tazvir2
👆🏻 مورخى كه با آبوتاب چاپلوسانه از روزگار او ياد مىكند، مىگويد: "در روزگار او اهل فارس معالم دين و شرايع اسلام آموختند و از هيبت سياست او به نماز و عبادات ديگر ميل كردند."... در كرمان و شيراز دار السيادهها ساخت و سعى بسيار ورزيد در حمايت و پرورش سادات. يكبار هم در جوانى، در سفرى كه به بغداد كرده بود، به زيات آستانۀ على علیه السلام رفته بود در نجف؛ و اين همه حاكى بود از علاقۀ او به خاندان پيغمبر؛ با همين علاقه بود كه براى بدست آوردن مويى چند منسوب به پيغمبر - كه يكتن از سادات كرمان داشت - اهتمام بجاى آورد. وقتى اين چند تار موى را سيد كرمانى به حكم خوابى كه مدعى بود در طى آن پيغمبر وى را به تسليم آن اشارت كرده است، بىهيچ بهايى به او داد، وى آن را به منزلۀ مژده و بشارتى شمرد براى فتح شيراز. در فتح شيراز از دومين توبهاش شش سالى بيش نمىگذشت و در واقع توبهاش هنوز جوان بود. طاعت و زهد با او به شيراز راه يافت و سلطان در امر دين شروع كرد به سختگيرى....»
📗 از کوچه رندان ص ۴٩
طبق مطالب قبل و مطلب فوق، روشن است که حافظ، بدلیل خوشباشی و آزادی در دوره حکومت بواسحاقی، به شاه ابواسحاق علاقه داشته و در مدحش اشعاری سروده، اما بدلیل متشرع بودن امیرمبارزالدین محمد، از وی دلخوشی نداشته و او را بدلیل مقید بودن به شرع، فردی ریاکار و متظاهر میخوانده؛ چنانکه دکتر زرینکوب چنین عقیدهای داشته و از برخی عبارات تند او، براحتی قابل فهم است.
🔻 ادامه مطلب:
«... مىگويند امیر مبارزالدین محمد، وقتى به جهت بعضى اشعار شيخ #سعدى، كه به گمانش بوى بىاعتقادى مىداد و بوى گناه، در صدد بر آمد كه صندوق گور شيخ را بسوزد، و پسرش شاهشجاع واسطه شد و گفت بر توبۀ شيخ اطمينان دارم، تا آنكه وى ملزم شد و از آن عزم بازايستاد. اين سختگيریها هرچه مىافزود، رندان و آزادانديشان را بيشتر ناراضى مىكرد. به امر وى ميكدهها بسته شد، خُمها شكسته شد و خرابات خراب. عمل اين احوال در نزد صاحبدلان شهر عبارت بود از گرايش به طنز و رندى. حافظ كه قتل شاه شيخ ابواسحاق، دوست و پادشاه محبوبش، هنوز وى را در تأثر و داغ مىداشت، با درد و اندوه تمام از اين غلبۀ شاهِ محتسب ياد مىكرد با طنز و كنايه؛ مبارزۀ با اين رياكار بىرحم كار رندان بازار نبود. از آنكه اينها، مثل پهلوانها، خود تسليم قدرت بودند و خيالات شاهِ محتسب را خواهناخواه تعقيب و تقويت مىكردند. پيكار با اين محتسبمآبیها كار رندان پاكباز بود، رندان مدرسه، كه حقيقت دين و اخلاق را وراى اين دروغپردازیها مىديدند و اينهمه فريب و ريا را تهديدى مىشمردند براى دين و اخلاق واقعى. شعر حافظ و لطايف عبيد زاكانى در اين دوره، اعتراضهايى بود بر اين رياكاریها.»
📔 از کوچه زندان ص ۵٠
ادامه در مطلب بعد ...
@tazvir2
📗 از کوچه رندان ص ۴٩
طبق مطالب قبل و مطلب فوق، روشن است که حافظ، بدلیل خوشباشی و آزادی در دوره حکومت بواسحاقی، به شاه ابواسحاق علاقه داشته و در مدحش اشعاری سروده، اما بدلیل متشرع بودن امیرمبارزالدین محمد، از وی دلخوشی نداشته و او را بدلیل مقید بودن به شرع، فردی ریاکار و متظاهر میخوانده؛ چنانکه دکتر زرینکوب چنین عقیدهای داشته و از برخی عبارات تند او، براحتی قابل فهم است.
🔻 ادامه مطلب:
«... مىگويند امیر مبارزالدین محمد، وقتى به جهت بعضى اشعار شيخ #سعدى، كه به گمانش بوى بىاعتقادى مىداد و بوى گناه، در صدد بر آمد كه صندوق گور شيخ را بسوزد، و پسرش شاهشجاع واسطه شد و گفت بر توبۀ شيخ اطمينان دارم، تا آنكه وى ملزم شد و از آن عزم بازايستاد. اين سختگيریها هرچه مىافزود، رندان و آزادانديشان را بيشتر ناراضى مىكرد. به امر وى ميكدهها بسته شد، خُمها شكسته شد و خرابات خراب. عمل اين احوال در نزد صاحبدلان شهر عبارت بود از گرايش به طنز و رندى. حافظ كه قتل شاه شيخ ابواسحاق، دوست و پادشاه محبوبش، هنوز وى را در تأثر و داغ مىداشت، با درد و اندوه تمام از اين غلبۀ شاهِ محتسب ياد مىكرد با طنز و كنايه؛ مبارزۀ با اين رياكار بىرحم كار رندان بازار نبود. از آنكه اينها، مثل پهلوانها، خود تسليم قدرت بودند و خيالات شاهِ محتسب را خواهناخواه تعقيب و تقويت مىكردند. پيكار با اين محتسبمآبیها كار رندان پاكباز بود، رندان مدرسه، كه حقيقت دين و اخلاق را وراى اين دروغپردازیها مىديدند و اينهمه فريب و ريا را تهديدى مىشمردند براى دين و اخلاق واقعى. شعر حافظ و لطايف عبيد زاكانى در اين دوره، اعتراضهايى بود بر اين رياكاریها.»
📔 از کوچه زندان ص ۵٠
ادامه در مطلب بعد ...
@tazvir2
👆🏻 آنچه مهم و قابل توجه است، این میباشد که:
درد حافظ، مثلا افراط و تفریط در متشرع بودن امیرمبارزالدین محمد نبوده، درد او عدم مدیریت صحیح امیر مبارز نبوده، مشکلش عدم تعادل وی نبوده، بلکه حافظ با اصل "متشرع بودن" او مشکل داشته است. يعنی اصلا نوبت به این نمیرسد که بررسی کنیم امیر مبارزالدین محمد، چقدر در اجرا و ترویج شرع درست عمل نموده؟ شیعه بوده یا سنی؟ (که شیعه نبوده) حنفی بوده یا مالکی؟ بلکه از نگاه حافظ رندمشرب، اصل متشرع بودن او جرم محسوب میشدهست. حافظی که در روزگار خوشباشی دولت بواسحاقی، گاهی لب به مِی تر میکرده و آزادانه سخن میگفته و بر شیخ و مفتی و زاهد و عابد طعن و کنایه میزده، چگونه میتوانسته دولت شرعمحور امير مبارزالدین محمد را تحمل کند؟!
🔻 ادامه مطلب:
«... بر اين دستگاهِ شاهِ محتسب (امیرمبارزالدین) كه خود مست ريا و غرور است، كدام دهنكجى پرمعنىتر از طنزهايى است كه از كوچۀ رندانی چون حافظ و عبيد زاکانی بر وى نثار مىكنند؟ از همين پناهگاه امن، پناهگاه رمز و كنايه بود كه حافظ مىتوانست دستگاه مهيب شاه محتسب را به شليك طنز و طعنه ببندد و او را به سختى فروكوبد. اين مبارزۀ با سالوس و ريا از اين پس شعار حافظ مىشود و از تمام كلام او اين بانگ اعتراض به گوش مىرسد. به هر مناسبت و هر بهانهاى كه پيدا مىكند، با طنز و كنايه از اوضاع شكايت مىكند و از سالوس شاه محتسب انتقاد. جايى كه بانگ چنگ و عود را كه در گوشۀ خلوت رندان که از اوضاع ناروا شكايت دارند مىشنود، از زبان آن خموشان پر آواز، اين دردناك را با طنزى تلخ كه مخصوص اوست بيان مىكند كه "پنهان خوريد باده كه تعزير مىكنند." وقتى بهار فرحبخش از راه مىآيد و باد نسيم گل بيز مىشود، با نوعى نگرانى مصنوعى كه بوى ريشخند مىدهد، آهسته مىگويد: "به بانگ چنگ مخور مِى كه محتسب تيز است." كسى كه از كوچۀ رندان و از راز فكر و بيان آنها خبر دارد مىداند كه در اين حرفها شاعر با چه رندى شاهِ محتسب را هجو مىكند و تحقير؛ كه مىگويد كه حافظ هم مثل گوته شاعر آلمانى است، به آنچه دور و برش مىگذرد كار ندارد و جز بخود نمىانديشد و به احوال خود؟ برعكس، طنزهاى كنايهآميز حافظ دستگاه شاهِ محتسب را مىلرزاند و بسختى تكان مىدهد. نه فقط شراب را بر رغم او موضوع عمدۀ غزل خويش مىسازد، بلكه فكر و انديشه را هم در آنسوى حدودى كه سانسور شاه محتسب برايش مقرر داشته است، مىكشاند به قلمرو فلسفه، به قلمرو چون و چرا ....و پس از شنیدن خبر مرگ امیرمبارزالدین محمد، میگوید: اى دل بشارتى دهمت محتسب نماند.»
📓از کوچه رندان ص ۵٣
✅ روشن است که قصدم تأیید یا بررسی شخصيت امیرمبارزالدین محمد نبود، بلکه هدف بیان #شرع_گریزی و فقهستیزی حافظ بود، و تبيين رندی او و طعن دائمش بر متشرعین و فقهاء؛ چه اینکه در مطالب قبل هم به این مهم اشارهای شد.
@tazvir2
درد حافظ، مثلا افراط و تفریط در متشرع بودن امیرمبارزالدین محمد نبوده، درد او عدم مدیریت صحیح امیر مبارز نبوده، مشکلش عدم تعادل وی نبوده، بلکه حافظ با اصل "متشرع بودن" او مشکل داشته است. يعنی اصلا نوبت به این نمیرسد که بررسی کنیم امیر مبارزالدین محمد، چقدر در اجرا و ترویج شرع درست عمل نموده؟ شیعه بوده یا سنی؟ (که شیعه نبوده) حنفی بوده یا مالکی؟ بلکه از نگاه حافظ رندمشرب، اصل متشرع بودن او جرم محسوب میشدهست. حافظی که در روزگار خوشباشی دولت بواسحاقی، گاهی لب به مِی تر میکرده و آزادانه سخن میگفته و بر شیخ و مفتی و زاهد و عابد طعن و کنایه میزده، چگونه میتوانسته دولت شرعمحور امير مبارزالدین محمد را تحمل کند؟!
🔻 ادامه مطلب:
«... بر اين دستگاهِ شاهِ محتسب (امیرمبارزالدین) كه خود مست ريا و غرور است، كدام دهنكجى پرمعنىتر از طنزهايى است كه از كوچۀ رندانی چون حافظ و عبيد زاکانی بر وى نثار مىكنند؟ از همين پناهگاه امن، پناهگاه رمز و كنايه بود كه حافظ مىتوانست دستگاه مهيب شاه محتسب را به شليك طنز و طعنه ببندد و او را به سختى فروكوبد. اين مبارزۀ با سالوس و ريا از اين پس شعار حافظ مىشود و از تمام كلام او اين بانگ اعتراض به گوش مىرسد. به هر مناسبت و هر بهانهاى كه پيدا مىكند، با طنز و كنايه از اوضاع شكايت مىكند و از سالوس شاه محتسب انتقاد. جايى كه بانگ چنگ و عود را كه در گوشۀ خلوت رندان که از اوضاع ناروا شكايت دارند مىشنود، از زبان آن خموشان پر آواز، اين دردناك را با طنزى تلخ كه مخصوص اوست بيان مىكند كه "پنهان خوريد باده كه تعزير مىكنند." وقتى بهار فرحبخش از راه مىآيد و باد نسيم گل بيز مىشود، با نوعى نگرانى مصنوعى كه بوى ريشخند مىدهد، آهسته مىگويد: "به بانگ چنگ مخور مِى كه محتسب تيز است." كسى كه از كوچۀ رندان و از راز فكر و بيان آنها خبر دارد مىداند كه در اين حرفها شاعر با چه رندى شاهِ محتسب را هجو مىكند و تحقير؛ كه مىگويد كه حافظ هم مثل گوته شاعر آلمانى است، به آنچه دور و برش مىگذرد كار ندارد و جز بخود نمىانديشد و به احوال خود؟ برعكس، طنزهاى كنايهآميز حافظ دستگاه شاهِ محتسب را مىلرزاند و بسختى تكان مىدهد. نه فقط شراب را بر رغم او موضوع عمدۀ غزل خويش مىسازد، بلكه فكر و انديشه را هم در آنسوى حدودى كه سانسور شاه محتسب برايش مقرر داشته است، مىكشاند به قلمرو فلسفه، به قلمرو چون و چرا ....و پس از شنیدن خبر مرگ امیرمبارزالدین محمد، میگوید: اى دل بشارتى دهمت محتسب نماند.»
📓از کوچه رندان ص ۵٣
✅ روشن است که قصدم تأیید یا بررسی شخصيت امیرمبارزالدین محمد نبود، بلکه هدف بیان #شرع_گریزی و فقهستیزی حافظ بود، و تبيين رندی او و طعن دائمش بر متشرعین و فقهاء؛ چه اینکه در مطالب قبل هم به این مهم اشارهای شد.
@tazvir2
شیعه بودن حافظ و انحراف ابن عربی و مولوی
حاج سيد حسن احمدي اصفهاني**www.tgoop.com/haj_hasan_ahmadi
🎙نمیدانم جناب احمدی اصفهانی، این تأویلات ذوقی را از کجا آوردهاند تا برای #حافظ تشیع اثبات کنند!!! اما یقین دارم اگر معنای "پیرمغان" را درک کنند، از اینکه آن را برای معصومین علیهم السلام بکار بردهاند نادم خواهند شد. ایشان نه حافظشناس است و نه صوفیپژوه، بلکه اطلاعات عمومی درباره عرفان و تصوف دارند، لذا از ايشان خواهش میکنیم به این وادی ورود نکنند تا مانند افراد غیرمتخصص نظر ندهند و سخنان ذوقی را جایگزین بحث علمی نکنند.
👈🏻 پیشتر شروط فهم اشعار حافظ را از زبان چند متخصص حافظپژوه بیان کردیم، عجیب است که جناب احمدی اصفهانی بدون در نظر گرفتن آن شروط، با تأویلِ ظاهری چند شعر که فضای آن مشخص است، یقین به تشیع حافظ میکنند‼️ با توجه به مطالبی که تاکنون گذشت، آیا اثری از تشيع، بلکه از شریعت در اشعار و احوال حافظ بچشم میخورد⁉️
به مطالب بعد توجه نمائید
@tazvir2
👈🏻 پیشتر شروط فهم اشعار حافظ را از زبان چند متخصص حافظپژوه بیان کردیم، عجیب است که جناب احمدی اصفهانی بدون در نظر گرفتن آن شروط، با تأویلِ ظاهری چند شعر که فضای آن مشخص است، یقین به تشیع حافظ میکنند‼️ با توجه به مطالبی که تاکنون گذشت، آیا اثری از تشيع، بلکه از شریعت در اشعار و احوال حافظ بچشم میخورد⁉️
به مطالب بعد توجه نمائید
@tazvir2
👆🏻 پاسخی به جناب احمدی اصفهانی، پیرامون تشیع #حافظ
🔻 قسمت اول
ایشان به این بیت حافظ:
"مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که تو وعده دادی و او بجای آورد"
برای تشیع او استناد کرده؛ ابتدا به اصل داستانی که ایشان تعریف میکند میپردازیم:
➖سید محمد حسین #طهرانی (لاله زاری) نوشته:
«در شب سوم ربيع الثانى يكهزار و چهارصد و دوازده هجريه قمريه، أخالزوجه حقير: حجة الاسلام آقاى حاج سيد حسن معين شيرازى دامت
معاليه، در منزل بنده در مشهد مقدس بودند، و از سید ضیاءالدین دُری خواب جالبى را نقل نمودند كه ذكرش مقرون بلطف است:
معمولا در طهران، هر واعظى را كه براى يك دهه براى منبر رفتن در مجلسى دعوت میكردند، در شب آخر وى را براى همان دهه از سال ديگر نيز دعوت مىنمودند. در آخرين سالى كه مرحوم دُرى در قيد حيات بود، يك شب از دهه محرم (شب هشتم يا نهم) جوانى از ايشان قبل از منبر سوال میكند كه: مراد از اين شعر چيست:
مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ
چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد.
مرحوم دُرى میگويد: جواب اين سوال را در بالاى منبر میدهم تا براى همه قابل استفاده باشد.
ايشان در فراز منبر از قضيه نهى آدم أبوالبشر از خوردن گندم، و داستان نان جوين خوردن أميرالمؤمنين عليه السلام را در تمام مدت درازاى عمر بيان مىنمايد، و حتى اينكه آن حضرت در تمام مدت عمر ابدا نان گندم نخورد و از نان جوين سير نشد. و سپس ميگويد: مراد از "شيخ" در اين بيت، حضرت آدم على نبينا و آله و عليه السلام است كه وعده نخوردن از شجره گندم را در بهشت داد ولى به آن وفا نكرد و از امر خداوند سرپيچى نمود و گندم را تناول كرد. و مراد از "پيرمغان" حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام است كه در تمام مدت عمر نان گندم نخورد، و وعده عدم تناول از شجره گندم را او ادا كرده و به اتمام رسانيد.
اين مجموع تفسير اين بيت بود كه وى بر سر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد. قبل از پايان سال، مرحوم دُرى فوت میكند؛ و لهذا در سال بعد، در دهه محرم در آن مجلس مدعوى كه بايد حضور داشته باشد، نمىتواند شركت نمايد. درست در سال بعد در دهه محرم در همان شبى كه اين جوان سوال را از مرحوم دُرى میكند، 👈🏻 وى را در خواب مىبيند كه: مرحوم دُرى به نزد او آمد و گفت: اى جوان! تو در سال قبل در چنين شبى از من معنى اين بيت را پرسيدى و من آنطور پاسخ گفتم. اما چون بدين عالم آمدهام، معنى آن، طور ديگرى براى من منكشف شده است: مراد از شيخ حضرت إبراهيم عليه السلام است، و مراد از پيرمغان حضرت سيد الشهداء عليه السلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است كه حضرت إبراهيم بدان امر خداوند وعده وفا داد، اما حقيقت وفا را حضرت أباعبدالله الحسين عليه السلام در كربلا به ذبح فرزندش حضرت على أكبر عليه السلام انجام داد. فرداى آن شب، اين جوان در آن مجلس معمولى همه ساله مرحوم درى مىآيد و اين خواب خود را بيان میكند. و معلوم است كه با بيان اين خواب چه انقلابى در مجلس روى داده است....»
📘 روح مجرد، انتشارات علامه طباطبايى - مشهد، ص ٤٨٢
لذا اصل مطلب، یک خواب است که نه راویان آن را میشناسیم، و نه خواب اعتباری دارد، و حجت هم نیست، آن هم با این تأویل عجیب و غریب و دور از واقع؛ جالب آنکه همین جناب طهرانی، برخی روایاتی که به ضرر جریان فکری خودش میباشد را نمیپذیرد و به سند و اعتبار یا دلالتش اشکال میکند، بعد یک نقل غیرمعتبر ولی سازگار با روحیهاش را چنین پرورش میدهد؛ دلیل اینکه این خواب و تأویلاتش هیچ اعتباری ندارد را در ادامه خواهم آورد.
@tazvir2
🔻 قسمت اول
ایشان به این بیت حافظ:
"مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که تو وعده دادی و او بجای آورد"
برای تشیع او استناد کرده؛ ابتدا به اصل داستانی که ایشان تعریف میکند میپردازیم:
➖سید محمد حسین #طهرانی (لاله زاری) نوشته:
«در شب سوم ربيع الثانى يكهزار و چهارصد و دوازده هجريه قمريه، أخالزوجه حقير: حجة الاسلام آقاى حاج سيد حسن معين شيرازى دامت
معاليه، در منزل بنده در مشهد مقدس بودند، و از سید ضیاءالدین دُری خواب جالبى را نقل نمودند كه ذكرش مقرون بلطف است:
معمولا در طهران، هر واعظى را كه براى يك دهه براى منبر رفتن در مجلسى دعوت میكردند، در شب آخر وى را براى همان دهه از سال ديگر نيز دعوت مىنمودند. در آخرين سالى كه مرحوم دُرى در قيد حيات بود، يك شب از دهه محرم (شب هشتم يا نهم) جوانى از ايشان قبل از منبر سوال میكند كه: مراد از اين شعر چيست:
مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ
چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد.
مرحوم دُرى میگويد: جواب اين سوال را در بالاى منبر میدهم تا براى همه قابل استفاده باشد.
ايشان در فراز منبر از قضيه نهى آدم أبوالبشر از خوردن گندم، و داستان نان جوين خوردن أميرالمؤمنين عليه السلام را در تمام مدت درازاى عمر بيان مىنمايد، و حتى اينكه آن حضرت در تمام مدت عمر ابدا نان گندم نخورد و از نان جوين سير نشد. و سپس ميگويد: مراد از "شيخ" در اين بيت، حضرت آدم على نبينا و آله و عليه السلام است كه وعده نخوردن از شجره گندم را در بهشت داد ولى به آن وفا نكرد و از امر خداوند سرپيچى نمود و گندم را تناول كرد. و مراد از "پيرمغان" حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام است كه در تمام مدت عمر نان گندم نخورد، و وعده عدم تناول از شجره گندم را او ادا كرده و به اتمام رسانيد.
اين مجموع تفسير اين بيت بود كه وى بر سر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد. قبل از پايان سال، مرحوم دُرى فوت میكند؛ و لهذا در سال بعد، در دهه محرم در آن مجلس مدعوى كه بايد حضور داشته باشد، نمىتواند شركت نمايد. درست در سال بعد در دهه محرم در همان شبى كه اين جوان سوال را از مرحوم دُرى میكند، 👈🏻 وى را در خواب مىبيند كه: مرحوم دُرى به نزد او آمد و گفت: اى جوان! تو در سال قبل در چنين شبى از من معنى اين بيت را پرسيدى و من آنطور پاسخ گفتم. اما چون بدين عالم آمدهام، معنى آن، طور ديگرى براى من منكشف شده است: مراد از شيخ حضرت إبراهيم عليه السلام است، و مراد از پيرمغان حضرت سيد الشهداء عليه السلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است كه حضرت إبراهيم بدان امر خداوند وعده وفا داد، اما حقيقت وفا را حضرت أباعبدالله الحسين عليه السلام در كربلا به ذبح فرزندش حضرت على أكبر عليه السلام انجام داد. فرداى آن شب، اين جوان در آن مجلس معمولى همه ساله مرحوم درى مىآيد و اين خواب خود را بيان میكند. و معلوم است كه با بيان اين خواب چه انقلابى در مجلس روى داده است....»
📘 روح مجرد، انتشارات علامه طباطبايى - مشهد، ص ٤٨٢
لذا اصل مطلب، یک خواب است که نه راویان آن را میشناسیم، و نه خواب اعتباری دارد، و حجت هم نیست، آن هم با این تأویل عجیب و غریب و دور از واقع؛ جالب آنکه همین جناب طهرانی، برخی روایاتی که به ضرر جریان فکری خودش میباشد را نمیپذیرد و به سند و اعتبار یا دلالتش اشکال میکند، بعد یک نقل غیرمعتبر ولی سازگار با روحیهاش را چنین پرورش میدهد؛ دلیل اینکه این خواب و تأویلاتش هیچ اعتباری ندارد را در ادامه خواهم آورد.
@tazvir2
👍1
👆🏻پاسخی به جناب احمدی اصفهانی، پیرامون تشیع #حافظ
🔹 قسمت دوم
خوب است در معنی و دلالت "پیرمغان" نظری داشته باشیم:
پیرمغان: بزرگ و مرشد مغان.
مغان: جمع مُغ است: بزرگ دين مغى، كه دين پيش از زردشت در ايران باستان بوده و با ميترائيسم و مهرپرستى، همسو و همسان بوده است، بعدها با ظهور زردتشت، بزرگ دينى آنها را نيز موبد و گاهى مغ مىگفتند. در دين مغان دو چيز بسيار با ارزش بود، شراب و آتش. و دو مكان بسيار مقدّس، ديرمغان و آتشكده. اين پير مغان، از اسطورههاى ذهنى حافظ است.
📙 پيغام اهل راز ج ١ ص ٢١، ناشر: اساطير مكان چاپ: تهران
➖ شراب كهن و مى لعل و دختر رز در شعر خواجه بيش از آن است كه جاى سخنى بگذارد، همه گونه شراب از مى نوشين تا بادۀ گلرنگ تلخ تيز خوشخوار سبك. اين شرابها را هم حافظ يا از ساقى مىخواهد يا از پير مىفروش و پير مغان و در ميخانه و خرابات. اين شراب تلخ يا شيرين، خام يا پخته، تازه يا كهنه، خمار هم دارد، آن هم دو گونه خمار، يكى خمار نياز به مى و كشش و بىتابى و بىخوابى آن
📗 حافظ جاويد، ص ١١۵، ناشر: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ: تهران
❇️ ... آقاى دكتر وحيدى عقيده دارند كه غزلهاى حافظ سيراب شده از سرچشمۀ پاك و زلال انديشههاى زرتشت پيامبر ايران كهن است و پير مغان در شعر حافظ كسى نيست جز اشوزرتشت.
📚 حافظ شناسى، ج ١ ص ١٩، ناشر: پاژنگ، چاپ: تهران
مغان، جمع مغ، يعنى كشيش و متصدى آتش و مطلقا به كافر مُغ گويند. مراد از پير مغان بزرگ و رئيس مغان ميباشد.
📕شرح سودى بر حافظ، ج ١ ص ١
👈🏻 پیر مغان [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زرتشتی. پیشوای مجوسیان. مالک و رهبان دِیر. ریش سفید میکده. پیر میفروش:
ای پیر مغان دل شما مرغان
آمد شد ما دگر نرنجاند. (خاقانی)
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز بپور مغان نشاید داد. (نظامی)
حافظ:
گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند.
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم.
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم.
دولت پیرمغان باد که باقی سهلست
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر.
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در آن سراو گشایش در آن درست.
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق می
چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشیم.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد.
نیز رجوع به کتاب مزدیسنا ص ٢۶۵ و ٢٧٨ شود.
📓 لغتنامه دهخدا
⭕️ پیر مغان:
مسلمین در قديم شراب را از دوجا بدست میآوردند، یکی از مسیحیان و دیرها و دیگری از مجوسان یعنی مُغان، که جاحظ در کتاب الحيوان میگوید: شراب خوب نیست مگر آنکه از خم مجوسی باشد که روی آن تار عنکبوت گرفته باشد و اسم آن مجوس يزدان فلان باشد. در ابتدا پیر مغان همان شرابفروش بود. در اصطلاح صوفيه معانی دیگری هم پیدا کرد.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالك بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها. (حافظ)
📝 یادداشتهای دکتر قاسم غنی در حاشیه دیوان حافظ، ص ۶۶
✅ پس پیرمغان، اشاره به شخص بزرگی در آئین مجوس و زرتشت دارد، و گاهی کسی که رئیس میخانه است، و گاهی کسی که شراب میفروشد.
ادامه در مطلب بعد
@tazvir2
🔹 قسمت دوم
خوب است در معنی و دلالت "پیرمغان" نظری داشته باشیم:
پیرمغان: بزرگ و مرشد مغان.
مغان: جمع مُغ است: بزرگ دين مغى، كه دين پيش از زردشت در ايران باستان بوده و با ميترائيسم و مهرپرستى، همسو و همسان بوده است، بعدها با ظهور زردتشت، بزرگ دينى آنها را نيز موبد و گاهى مغ مىگفتند. در دين مغان دو چيز بسيار با ارزش بود، شراب و آتش. و دو مكان بسيار مقدّس، ديرمغان و آتشكده. اين پير مغان، از اسطورههاى ذهنى حافظ است.
📙 پيغام اهل راز ج ١ ص ٢١، ناشر: اساطير مكان چاپ: تهران
➖ شراب كهن و مى لعل و دختر رز در شعر خواجه بيش از آن است كه جاى سخنى بگذارد، همه گونه شراب از مى نوشين تا بادۀ گلرنگ تلخ تيز خوشخوار سبك. اين شرابها را هم حافظ يا از ساقى مىخواهد يا از پير مىفروش و پير مغان و در ميخانه و خرابات. اين شراب تلخ يا شيرين، خام يا پخته، تازه يا كهنه، خمار هم دارد، آن هم دو گونه خمار، يكى خمار نياز به مى و كشش و بىتابى و بىخوابى آن
📗 حافظ جاويد، ص ١١۵، ناشر: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ: تهران
❇️ ... آقاى دكتر وحيدى عقيده دارند كه غزلهاى حافظ سيراب شده از سرچشمۀ پاك و زلال انديشههاى زرتشت پيامبر ايران كهن است و پير مغان در شعر حافظ كسى نيست جز اشوزرتشت.
📚 حافظ شناسى، ج ١ ص ١٩، ناشر: پاژنگ، چاپ: تهران
مغان، جمع مغ، يعنى كشيش و متصدى آتش و مطلقا به كافر مُغ گويند. مراد از پير مغان بزرگ و رئيس مغان ميباشد.
📕شرح سودى بر حافظ، ج ١ ص ١
👈🏻 پیر مغان [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزرگ مغان یعنی پیشوایان دین زرتشتی. پیشوای مجوسیان. مالک و رهبان دِیر. ریش سفید میکده. پیر میفروش:
ای پیر مغان دل شما مرغان
آمد شد ما دگر نرنجاند. (خاقانی)
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز بپور مغان نشاید داد. (نظامی)
حافظ:
گفتم شراب و خرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل بمذهب پیر مغان کنند.
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم.
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم.
دولت پیرمغان باد که باقی سهلست
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر.
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در آن سراو گشایش در آن درست.
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق می
چکنم گر سخن پیر مغان ننیوشیم.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد
گفتم این جام جهان بین بتو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد.
نیز رجوع به کتاب مزدیسنا ص ٢۶۵ و ٢٧٨ شود.
📓 لغتنامه دهخدا
⭕️ پیر مغان:
مسلمین در قديم شراب را از دوجا بدست میآوردند، یکی از مسیحیان و دیرها و دیگری از مجوسان یعنی مُغان، که جاحظ در کتاب الحيوان میگوید: شراب خوب نیست مگر آنکه از خم مجوسی باشد که روی آن تار عنکبوت گرفته باشد و اسم آن مجوس يزدان فلان باشد. در ابتدا پیر مغان همان شرابفروش بود. در اصطلاح صوفيه معانی دیگری هم پیدا کرد.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالك بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها. (حافظ)
📝 یادداشتهای دکتر قاسم غنی در حاشیه دیوان حافظ، ص ۶۶
✅ پس پیرمغان، اشاره به شخص بزرگی در آئین مجوس و زرتشت دارد، و گاهی کسی که رئیس میخانه است، و گاهی کسی که شراب میفروشد.
ادامه در مطلب بعد
@tazvir2