Telegram Web
👆🏻 در غزلی که یکی از شاهكارهاى حافظ است، گرايش او به خراباتى‌گرى و و تعظيم پيرمغان و سراى او و مغ‌بچه به آشكارا ديده مى‏شود. سراى مغان در برابر خانقاه صوفيان قرار مى‌گيرد.

📔 حافظ شناخت، ص ٤٦ ناشر: نشر علم

🔻عنايت حافظ به «پير مغان» به دليل آن است كه بيناست و بينايى‌بخش و حافظ كه نه در خلوت و نه در جلوت نور خدا را ديده است، نقطه‌ى ديد را عوض مى‏كند و وسيله‌ى ديدار را دگرگون مى‌سازد و شراب، خرابات مغان، جام جهان‌بين، جام جم و آينه‌ى جام را وسيله‌ى ديدن مى‌سازد:

در خرابات مغان نور خدا مى‌بينم
اين عجب بين كه چه نورى ز كجا مى‌بينم.

📘 حافظ و پيدا و پنهان زندگى، ص ۴٢، رستگار فسايى، ناشر: سخن، چاپ: تهران

💠 حافظ واژۀ "پيرمغان" را از تركيب پير مى‌فروش و پير طريقت نهال و نهادى شكوهمند ايجاد كرد. حافظ از واژه «خرابات» كه معنى ميخانه و محل شرابخانه فسق و فجور است، استفادۀ بهينه كرد، زيرا مى‌ديد كه مردم ستمديده و يا عاشقان زهد و عرفان در بيغوله‌ها براى فرار از زاهدان رياكار با خداى خويش راز و نياز مى‌كردند، پس از خرابات استفاده‌اى بهينه براى رسيدن به معشوق مى‏كند و آن را جايى مى‌داند كه نور خدا در آن ديده مى‏شود و عارف به شكرانه معشوق و ديدار او در خرابات محو مى‏شود.

در خرابات مغان نور خدا مى‌بينم
وين عجب بين كه چه نورى ز كجا مى‌بينم

📔 ديوان كامل و جامع هديه حافظ، ص ۶٨، عطارى كرمانى، ناشر: نشر آسيم، چاپ: تهران

✴️ حافظ گوید: اگر پيرمغان يعنى باده‌فروش بتو گويد كه اسباب عبادت و سجاده را با شراب آلوده كن، سخنش را قبول كن و اوامر او را بجا بيار. زيرا كه پير مغان، سالك مرتاض طريق باده‌نوشان است، و از عادات و رسوم می‌خانها بى‌خبر نيست...

📚 شرح سودى بر حافظ ج ١ ص ١٠، سودى _ محمد، مترجم: ستارزاده، ناشر: مترجم، چاپ: تهران

👈🏻 پس طبق نظر کثیری از حافظ‌پژوهان و لغت‌شناسان، تا بدین‌جا روشن شد که منظور از پیرمغان در اشعار حافظ چیست، و از جهتی او پیرمغان را مقابل پیر طریقتِ خانقاهیان قرار داده است، زیرا حافظ اهل خانقاه و آداب طریقت نبوده تا دست و پایش بخاطر رعایت مقررات خانقاهی بسته شود، بلکه او در فضای رندی و خوش‌باشی و لا قیدی سیر می‌کرده، و چون پیرمغان قید و بندی برای او نمی‌ساخته، به او علاقه‌مند بوده، و گاهی نیز از دست او لبی با مِی تر می‌کرده است. در موارد زیادی حافظ، "پیرمغان، پیرخرابات، پیر می‌فروش" را مناسب با فضای خرابات و می‌خواری، و یا #شرع_گریزی استعمال کرده است. بعنوان نمونه:

به می سجاده رنگین کن گرت پیرمغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها.

منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیرمغان ورد صبحگاه من است.

گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود.

قسمت حوالتم به خرابات می‌کند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیرمغان شدم.

قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم
قراری بسته‌ام با می‌فروشان
که روز غم به جز ساغر نگیرم
مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیرمغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم.

چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر می‌فروش
ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم.

بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می‌فروشان راه نیست
بنده پیرخراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست.

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد.

ادامه در مطلب بعد

@tazvir2
👆🏻 شاید سوال شود که ارتباط "پیرمغان یا پیر می‌فروش" با "خرابات" در اشعار حافظ چیست؟! چرا او دائم به خرابات و دیرمغان و پیرمغان پناهنده می‌شده است‌؟!

🔻خرابات در لغت، بمعنای میخانه و اعم از آن بمعنای محل فسق و فجور آمده است.

📚 شرفنامه منیری، یا فرهنگ ابراهیمی، ج۱، ص۳۷۸، چاپ حکیمه دبیران، تهران

اما در برخی متون عربی، خرابات به معنای ویرانه‌ها و روستاهای متروک (در برابر شهرها و روستاهای آباد) به کار رفته است، که رفته‌رفته مکانی برای عیش و نوش می‌شد. خرابات در متون عرفانی به معنای لغوی (مکان معصیت) در مقابل مسجد و صومعه (مکان طاعت و عبادت) به‌کار می‌رفت.

📚 المحاسن و المساوی، ج۱، ص۱۱۶، چاپ بيروت _ اللُّمَع فی التصوف، ابونصر سراج، ج۱، ص۳۱۶، چاپ نیکلسون ادب‌الملوک فی بیان حقائق التصوف، ج۱، ص۳۲، چاپ برندراتکه، بیروت ___ نه‌ شرقی نه غربی، انسانی، زرین‌کوب، ج ۱، ص ۱۹۰، چاپ تهران

خرابات:

مفرد آن خراب در عربی یعنی محل فسق و فجور. اتناقا بمعنى فاحشه‌خانه نیز استعمال شده است. ایرانی‌ها از قرن چهارم ببعد بمعنی میخانه استعمال کرده‌اند.

📝 یادداشت‌های دکتر قاسم غنی در حاشیه دیوان حافظ، ص ١٤٨

↪️ اگر خاطرتان باشد، در مطالب قبل آمد که با غلبه امیرمبارزالدین و پایان دولت بواسحاقی، بساط می‌خواری و لا قیدی تا حد چشمگیری برچیده شده، و خواهد آمد که می‌نوشان برای مستی و لا قیدی، به خرابات پناه می‌بردند تا از گزند متشرعان در دولت امیرمبارزالدین، در امان بمانند.

لذا ارتباط فضای "پیرمغان يا پیر می‌فروش" با "خرابات" در اشعار حافظ هیچ ابهامی ندارد. و تمام این ارتباطات، با توجه به مطالبی که از فضای عصر حافظ و روحیه شرع‌گریزی او گذشت و خواهد آمد، کاملا سازگار است.

ادامه در مطلب بعد

@tazvir2
👆🏻پاسخی به جناب احمدی اصفهانی، پیرامون تشیع #حافظ

🔻
قسمت سوم

حال بد نیست نظر برخی را درباره دلالت بیت مورد بحث: "مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که تو وعده دادی و او بجای آورد."
از نظر بگذرانیم‌:

"مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ
چرا كه وعده تو كردى و او بجاى آورد."

شيخ وعدۀ شراب طهور (شراب كوثر) داد، و پيرمغان وعدۀ بادۀ‌انگورى !!!!

📚 حافظ شناسى، ج ‌٢ ص ١٨١، نياز كرمانى، نشر پاژنگ، چاپ: تهران

اى واعظ شهر! از رفتن من به ميخانه و ارادتم به پير مغان مكدر مباش، زيرا تو هميشه گوش ما را با وعده‌ى بهشت و حورالعين و شرابا طهورا پر كردى، ولی وفاى به عهدى از تو نديديم، اما پيرمغان در همين‌جا به هرچه وعده داده بود، وفا كرد!!!! (یعنی شراب را همین جا خوردیم و دیگر منتظر شراب بهشتی تو نمی‌مانیم)

📚 ديوان حافظ با شرح كامل ص ٣١٥، به كوشش: ابهرى، ناشر: طلايه، چاپ: تهران

مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ
چراكه وعده تو كردىّ و او بجا آورد.

«شيخ» كدام وعده‌اى كرده است كه «پيرمغان» به انجامش رسانيده و شاعر را خشنود ساخته است؟ مسلماً پاى يك امر مادى در كار نبوده و حافظ هم براى چنين موضوعى مريدى خود را به انجام‌دهنده ابراز نمى‌دارد. مضافا هيچ «شيخى» در هيچ زمانى دست بخشش در ماديّات نداشته و نخواهد داشت، و اين يك نتيجۀ غير قابل انكار تاريخى از رفتار آن دسته از شيخانيست كه اهل انجام وعده‌ها نيستند. پس دقّت كنيم براى شناخت «وعدۀ شيخ» وعده‌اى كه ديگرى به اعتبار سخن حافظ كه "پيرمغان" باشد برآورده‌اش مى‏كند. اين وعده چيست؟ از مسايل مادى كه بگذريم به امور معنوى مى‌رسيم. در انجام امور معنوى هم كه «شيخ» قدرتى ندارد، مخصوصا در امور معنوى ديگران. يك فرضيه باقى مى‌ماند كه سخت به وعده‌هاى شيخ چسبيده است، وعده‌هايى براى نعمات بهشتى و آخرت. آرى در اين زمينه دست و دلِ شيخ باز است، ديگر آن خسّت طبع و نظرتنگى را كه در بخشش‌هاى دنيوى بكار مى‌بندد ندارد. در گوشه گوشۀ باغ بهشت قصور مزيّن و آراسته شده در كنار نهرهاى آب و گل و گلزار پر از حور و غلمان سر در قدم كرامت هر لحظه‌اى شيخ گذاشته و منتظر پذيرايى از ميهمانان عالى‌قدرى هستند كه معرّفى نامۀ «شيخان» را در دست دارند. عجيب وعدۀ دلچسب و پرحرارتى. امّا نه براى حافظ، حافظ رندتر و زيرك‌تر از آنست كه خمار و چشم‌انتظار بماند تا به ميكدۀ بهشت و وعده‌گاه «شيخ» برسد، كه دستگير خوش باشان و مى‌نوشان همين جهان بدادش نرسد. پيچش معناى سخن حافظ در همين‌جاست. مجموعۀ نشاط و لذايذى را كه از شيخ به گوش شنيده در كرامت پير مغان به چشم ديده است و بدين جهت با پوزش از «شيخ» ارادتمندى خود را به «پيرمغان» عرضه مى‌دارد و تعارف‌آميزانه مطلبى را به عرض «شيخ» مى‌رساند كه مؤيّد اجابت محبّت پيرمغان در سرمستى حال است، نه در وعده‌گاه شيخان آتشين احوال، در طربستان خيال. آرى وعدۀ بهشتى شيخ را پيرمغان در همين دنيا بجا مى‌آورد، و شاعر را به سرودن اين بيت مى‌كشاند:

بيا اى شيخ از خُم‌خانۀ ما
شرابى خور كه در كوثر نباشد.

📚 حافظ برخيز، ص ٣٤١، معينى كرمانشاهى، ناشر: سنايى، چاپ: تهران

🔵 ... حافظ زبانش، زبان حال همه است. شعرش منشور است و هركس در اين منشور رنگ دلخواه خود را مى‌بيند. بنابراين، حافظ را همدم خود مى‌يابد و همدمى از هم زبانى بهتر است. براى نمونه، در روزهایی مصادف با آغاز ماه محرم، واعظى بر سر منبر در تفسير اين بيت حافظ:

مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ
چرا كه وعده تو كردى و او به جاى آورد.

مى‌گفت: پير مغان، امام على علیه السلام و مقصود از شيخ حضرت آدم است. آدم، وعده كرد كه گندم نخورد ولى خورد، اما على علیه السلام، به اين وعده وفا كرد؛ يعنى گندم نخورد و به نان جو بسنده كرد! در ادامه‌ى همين تفسير، با توجه به اقتضاى حال (دهه‌ى عاشورا) پير مغان را امام حسين عليه السلام، و شيخ را ابراهيم نبی دانست؛ با اين توضيح كه ابراهيم وعده كرد كه فرزندش را قربانى كند و نكرد، و حسين عليه السلام بى‌آنكه وعده كند، فرزندانش را قربانى كرد! تو خود حديث مفصل بخوان از مجمل‼️

📗 ديوان حافظ ص ٥١، یوسفى، ناشر: روزگار، چاپ: تهران

ادامه در مطلب بعد

@tazvir2
👆🏻نه تنها شارحان شعر حافظ، بلکه هر خواننده منصفی، با توجه به مطالبی که درباره فضای عصر حافظ گذشت، و اشعاری که او دائم در آنها بر شیخ و زاهد و عابد طعن می‌کند و پیرمغان و می‌فروش را می‌ستاید، بخوبی می‌تواند دریابد که مرادش از شیخ، همان شخص متشرعی است که بخاطر نعمات اخروی، از حرام دنیایی چشم‌پوشی کرده، و مرادش از پیرمغان همان معنایی است که در بالا گذشت، و حافظ مصاحبت پیرمغان را بر شیخ ترجیح می‌دهد، چراکه شراب و لذت نزد پیرمغان نقد است و آنجا خبری از تظاهر به دین و شرع نیست، ولی لذات اخروی که شیخ می‌گوید، نسیه‌ است و معلوم نیست باشد یا نباشد! این طعنی بر قرآن و روایات نیز می‌باشد، که تفصیلش خواهد آمد ان شاء الله.

آیا هنوز درباره پیرمغان، و ارتباط او با خرابات و می‌خواری و #شرع_گریزی در اشعار حافظ تردید دارید⁉️ و آیا جایی برای تأویلات دور از واقع و ذوقی و غيرعلمی باقی می‌ماند؟!

باحفظ احترام و جایگاه و خدمات جناب احمدی اصفهانی، اما انصافا نابجا بودن ادعای ایشان روشن است، و اینکه ایشان از "پیرمغان" به معصومین علیهم السلام تعبیر نمودند، تعبیری بس سخیف می‌باشد. البته ایشان در صورت تمایل، اشعار دیگری را که برای اثبات تشیع حافظ مدنظر دارند بیان کنند، تا بررسی کنیم و صحت و عدم صحت آن را روشن کنیم.

🌹خوب است واعظان و خطبای گرامی در نقل مطالب دقت بالایی بخرج دهند، تا هم از اعتبار خود نکاهند، هم مخاطب را به اشتباه واندارند، و هم ما را به زحمت نیاندازند تا ناچار شویم که چندین ساعت صرف پاسخگویی کنیم. نمی‌دانم چرا برخی عزیزان، به مباحثی ورود می‌کنند که تخصص آنان نیست، و مطالعه و تأمل کافی و لازم در آن بحث را ندارند، لذا نظرات غیرعلمی می‌دهند. و از جهتی دیگر، از وعاظ و خطباء و اساتید گرامی، توقع علامه بودن نیز اشتباه است. فقیه تخصصش فقه است، متکلم تخصصش کلام و عقاید، اصولی تخصصش اصول، و ادیب تخصصش ادبیات است. لذا نباید از هریک، توقع تخصص در تمام علوم را داشت، هرچند استبعادی ندارد که یک نفر جامع این علوم باشد، اما نادرند چنین افرادی. اگر در هر امری به متخصص آن فن رجوع کنیم، اشتباهات کمتر، و نظرات دقیق‌تر، و اختلافات کاسته می‌گردد ان شاء الله.

👈🏻 فراموش نکنیم که گفتن عباراتی مانند: "نمی‌دانم‌، باید بپرسم، از دیگران که می‌دانند بپرسید، در تخصص من نیست، و امثالهم." نه تنها عيب نیست، بلکه طبق روایات عین تقوا و بزرگ‌منشی است.

اللهم اجعل عواقب أمورنا خيرا.

@tazvir2
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاهی افرادی مانند جناب آقای #فرحزاد عجولانه و از روی احساسات #حافظ را چنان تقدس می‌بخشند که بزرگانِ صوفیه چنین نکرده‌اند! مردم نیز بدون تحقیق و صِرف اینکه یک سخنران در صدا و سیما چنین گفته، این مطلب را وحی و غیرقابل خدشه می‌پندارند.

📢 آیت الله شبیری زنجانی حفظه الله:

«شیعه بودن حافظ در شیراز، مثل سُنی بودن یک‌ شخص در قم است که امری بعید و غیرعادی است.‌ برخی به چند شعر در دیوان او برای تشیع حافظ استناد می‌کنند که این ابیات در نسخه‌های کهن نبوده، بعدا به آن اضافه شده است.»

📚 جرعه ای از دریا، جلد ٢، ص ٣٠٠

💢 شیخ جواد خراسانی رحمه الله می‌نویسد:

«علت اینکه عارفان و صوفیان به اشعار حافظ علاقه‌مندند، این است که وی صوفی طریقتی و خراباتی بوده است.»

📗البدعة و التَحَرُف، ص ٢٠٤

@tazvir2
🔹 دکتر زرین‌کوب:

👈🏻 اعتقاد و علاقه‌یی که بعضی از مشایخ و صوفیه بعد از عصر #حافظ در حق اشعار وی نشان داده‌اند، بدون شک از اسباب عمده بوده است در اینکه عوام صوفیه یا معتقدان آنها حافظ را بعنوان شاعری صوفی تلقی کنند، و دریافت کلام او را موقوف بر دریافت طريقه صوفیه و آشنایی با سیر و تحول تصوف بشمارند. از مشايخ معتقد به شعر حافظ "شاہ قاسم انوار" را می‌توان نام برد که دولتشاه می‌گوید: "دیوان حافظ را پیش او على‌الدوام خواندندی.» #جامی هم در نفحات از يك تن از مشایخ خواجگان #نقشبندیه نقل می‌کند: «هیچ دیوان بِه از دیوان حافظ نیست، اگر مرد صوفی باشد.» در واقع جامی که فقط یک ربع قرن بعد از حافظ به دنیا آمده بود درباره صوفی بودن خواجه به صراحت می‌گوید: "معلوم نیست که وی دست ارادت پیری گرفته است و در تصوف به یکی ازین طایفه نسبت درست کرده باشد.» مع‌هذا بعدها مترسمان صوفیه که غالبا از تجربه عرفانی و روحانی صوفيه جز به "نسبت ارادت" و" إسناد خرقه"به چیزی اهمیت نمی‌دادند، با انکار و استهزاء براین قول جامی طعنه می‌زدند که: "اگر بدون پیر چون حافظ توان شد، کاش جامی هم پیر نداشتی ...»

📚 جستجو در تصوف ایران، ج ١ ص ٢٣١

@tazvir2
🔍 بررسی شخصيت #حافظ 2⃣1⃣

👈🏻 آیا حافظ با مشایخ و اقطاب صوفیه ارتباط داشته؟! منظور از "پیرگلرنگ" در اشعار او چیست؟!

🔻دکتر زرین‌کوب:

«با آنکه از کلام حافظ چیزی که حاکی از تسلیم و متابعت نسبت به شیخی خاص باشد بر نمی‌آید، باز در اشعارش جای جای اشارت به فواید صحبت شیخ یا آرزوی صحبت وی هست. چنانکه حتی نسبت به بعضی از مشایخ عصر نیز - مثل شیخ امین الدین بلیانی و فخرالدین عبد کالصمد - گه‌گاه لحن ارادت دارد. اما در بسیاری موارد نیز نسبت به مدعیان ارشاد و مشایخ و زهاد و وعاظ نوعی حال طعن و انکار نشان می‌دهد. از جمله یک غزلش که با این مطلع آغاز می‌شود: "آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند." به احتمال قوی جوابی طعن آمیزست در حق شاه #نعمت_الله_ولی، چنانکه در غزل دیگری بدین مطلع: "صوفی نهاد دام و سر حُقه باز کرد" آنجا که در حق صوفی می‌گوید "بازی چرخ بشکندش بیضه در کلام." به احتمالی نه چندان قوی تعريضی دارد در حق" شیخ زين الدين على كلاه" از مشایخ عصر که به موجب روایات داعیه ارشاد داشته است و معتقدانش حتی تسخیر جنیان را هم به او منسوب می‌کرده‌اند. در هر حال با آنکه خواجه دربعضی موارد نسبت به اکثر یا عموم صوفیان - بطور مطلق - اظهار انکار یا بی‌اعتمادی می‌کند، تعداد قابل ملاحظه‌ای از ابیات با غزلیات او صوفیانه است یاحا کی از تجارب روحانی اهل تصوف. ازین روی، چون ارتباط وی با مشایخ معروف آن عصر امکان گرایش رسمی او را به هیچ یک از طوایف و سلاسل معروف نمی‌دهد، بعضی محققان پنداشته‌اند که باید وی را از #ملامتیان شمرد و قلندران اهل ملامت.»

(لذا برداشت مرحوم شیخ جواد خراسانی رحمه الله از شخصیت حافظ، کاملا مطابق با برداشت محققین تصوف است. پیشتر گذشت که ایشان حافظ را اهل سلسله و خانقاه نمی‌داند، بلکه او را در زمره خراباتیان می‌آورد. و خراباتی بدتر از صوفی خانقاهی است، چنانكه در مطالب پیش، اشاره شد.)

👈🏻 سپس دکتر زرین‌کوب در ادامه می‌آورد:

«همچنین حافظ اگر در معامله تا حدی طریق اهل ملامت را دوست داشته است، در معرفت ظاهرا با مشرب اهل حكمت از صوفیه توافق داشته است و از همین روست که اشارت به تجلی‌ذات و صفات و عهد الست و امانت الهی در کلام او بسیارست. باری در آنچه به معاملات صوفیه مربوط است نیز اگر حافظ خود را به طریق اهل ملامت متمایل نشان می‌دهد، این امر به هیچ وجه در معنی ارتباط رسمی و وجود رابطه مریدی و مرادی با طایفه یا سلسله مشخصی نیست، فقط در معنی توافق با این مشرب اخلاقی است که خود وی از آن به "طریق رندی" نیز تعبیر می‌کند. همین ذوق رندی و اظهار نفرت از دُکان‌داری مدعیان ارشادست که حافظ را در مقابل امثال "شيخ جام" و "شیخ خام" وا می‌دارد تا از ارادت به "جام مِی" دم بزند و "پیر گلرنگ" خویش را به رخ مدعیان بکشد. این پیرگلرنگ هم در بيان او بی هیچ شک اشارتی است به "شراب گلرنگ، شراب کهن، شراب پیر" اما کسانی که از طریقت جز سلسله و خانقاه و پیر و مرشد چیزی در تصور نداشته اند بعدها کوشیده‌اند تا این تعبیر شاعرانه خواجه را عنوان یک شیخ شهر، یک پیر صوفی فرا نمایند.»

📚 جستجو در تصوف ایران ج ١ ص ٢٣٢_٢٣٣

حافظ به "می و شراب" تصریح کرده، محققین هم تصریح می‌کنند منظور او شراب واقعی است و دیگران بی‌جهت دنبال توجیه و تأویلند، بعد برخی آقایان هنوز رطب و يابس بهم می‌بافند تا مقامات معنوی برای حافظ بتراشند.

درباره "رند" نیز خواهم نوشت ان شاء الله.

ادامه دارد ...

@tazvir2
#سلوک_شیطانی #عقل_ستیزی

دکتر زرین‌کوب:

«تجلی ذات و صفات، از الفاظ خاص صوفیه است و فرقش را باید در کتب صوفیه چون "مرصاد العباد" رازی خواند.»

📚 جستجو در تصوف ایران ج ١ ص ٢٣٥

📸 اینکه جناب #موسوی_مطلق غیرمعصومی مانند #حافظ را از انبیاء علیهم السلام بالاتر می‌داند، نشان از فقر اعتقادی_علمی ایشان دارد. زیرا حافظ اگر در بالاترین درجه معنوی هم باشد، باز غیرمعصوم است و قیاسش با معصومین جایز نیست. اینها اولیات دین است، و نیازی به استدلال و مدرک ندارد. بی‌جهت نیست که "آیت الله صافی گلپایگانی" حفظه الله ایشان را از سخنرانی در حرم مطهر فاطمه بنت موسی علیهماالسلام منع نمود.

🔹علامه مجلسی رحمه الله:

«بايد معتقد باشى به اينكه پيامبر صلی الله علیه و آله، و ائمه معصومين عليهم السلام و جميع انبياء علیهم السلام و ملائكه از اوّل تا آخِر عمر، از گناهان بزرگ و كوچك معصوم و پاك بوده‌اند...»

📗رساله اعتقادات علامه مجلسی رحمه الله، مناهج الحق و النجاه، ص ۱۱۴

@tazvir2
👍1
📖 فال #حافظ در کلام دکتر زرین‌کوب

«تفألی که در مورد دیوان او رسم است و تداول آن در عهد جهانگیر و همایون پادشاه از رواج آن در عهد تیموریان حکایت دارد، بدون شکّ ناشی از ارتباط او با #کشف_شهود شخصی است. مثل #حلاج و #ابن_عربی، وی نیز در این مکاشفات خویش "تجلّی‌حقّ" را در همه اعیان کائنات محقّق می‌بیند: "عکس روی تو چو در آینه جام افتاد." و در طیّ این غزل است که شاعر نشان می‌دهد که "این‌همه عکس مِی و نقش نگارین که نمود" فقط یک تجلّی‌حق است! همین تجلّی است که وی درباره آن، با بیانی که عمق کلام ابن عربی و #عراقی را بخاطر می‌آورد می‌گوید:
"در ازل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد."
این عشق که امانت حق است، چیزیست که در واقع مایهٔ امتیاز انسان است و حتی ملائکه از آن بهره‌ای ندارند!!! لذا تمام اشعار و سلوک شخصی حافظ بر پایه همین #عشق است، و از این حیث یادآور #روزبهان_بقلی و حلاج است.»

📚 جستجو در تصوف ایران ج ١ ص ٢٣٥

حال فاجعه اینجاست که برخی متشرّعین، در امور مهمِّ خود از تفأل به دیوان حافظ مدد می‌گیرند!

@tazvir2
#مشترکات_عرفانی

🔶 شیخ جواد خراسانی رحمه الله:

«یکی از اصول تصوف " #عشق " است و اين عشق در متصوفه قبل از اسلام صحبتش نيست، بلكه در صوفیه متظاهر به اسلام نيز در قرون اول چندان نامى از او نيست، چنانچه از حالات #رابعه_عدویه معلوم می‌شود كه او مترنم بعشق می‌شده و دم از عشق می‌زده. نشو و نماى عشق، از صوفیه قرون وسطى شده تا حال، كه او را عمده و شرط اهم می‌دانند، بلكه هرچيز را مبتنى به او می‌دانند، بلكه آنچه براى انبياء و ائمه و اولیاء علیهم السلام نيز از كرامات و مقامات بوده، همه را حمل بر عشق می‌كنند، و از آثار عشق می‌شمارند❗️حتى مثلا می‌گويند: ابراهيم خلیل از عشق در آتش رفت، موسى کلیم از عشق چنان شد، عيسى روح الله از عشق چنين شد، و هكذا. بيچاره ساده بی‌اطلاع هم باور می‌كند بگمانش راست است، و چنان می‌پندارد كه همه آن عملها از عشق بود. آرى همه را محبت خداوند بوده اما نه آنكه اين اعمال ناشى از عشق شده، بلكه از وحى و الهام حق سبحانه و تعالى بوده و نه اينكه بروز آن كرامات و مقامات از آثار عشق بوده، بلکه از مقام بندگی و طاعت بوده.»

📓 البدعة و التحرُف، ص ١٣

@tazvir3
↪️ با توجه به مطالبی که تا بحال درباره شخصیت و تفکر #حافظ گذشت (و مطالبی که خواهد آمد) به این کلامِ جناب #حسن_زاده_آملی درباره حافظ توجه فرمایید

یکدوره تفسیر قرآن ⁉️

@tazvir2
💠 نظر متناقضِ سید محمد حسین #طهرانی درباره #فردوسی و #حافظ و غلوِ او درباره حافظ!

👈🏻 طبق گزارشِ فرزندِ ایشان، جناب سید محمد حسین طهرانی افرادی را که مشهد می‌رفتند، از زیارت قبر "فردوسی" نهی می‌کرده "و با اینکه او را شیعه می‌دانسته، اما زیارتش را ظلمت و سبب بطلان زیارت امام رضا علیه السلام می‌دانسته است. زیرا فردوسی عمرش را در امور باطلی چون اوهام، مدح پادشاهان، افسانه‌‌سرایی، نژادپرستی، و تکریم عجم صرف کرده، و بين عجم و عرب تفرقه انداخته، و اینها خلاف معارف دين و مذهب است. و مزدوران پهلوی بسیار از اشعار او در جهت عرب‌ستیزی و ملی‌گرایی استفاده نموده‌اند! و قبرش به سبک هخامنشیان و محلی برای زردشتی‌گری است." این خلاصهٔ نظر نامبرده درباره فردوسی بود. (نور مجرد، ج ٢، ص ٤٣٣_٤٣٤)

🔸وی در ادامه بیان می‌دارد که اما جناب طهرانی، بسیار به زيارت حافظ تأکید می‌کرده و علاقمندِ او بوده، و با او انس و الفت خاصی داشته است:

"ایشان گاهی بکسی می‌گفته که اشعار حافظ را برایش بخواند. یکبار در وقت سحر زیارت حافظ می‌رود! دو ساعت قبل از اذان در کنار قبر حافظ نماز شب می‌خواند و نماز صبح را هم همان‌جا به جماعت برگزار می‌کند. یکبار به همراهان می‌گوید که من می‌روم کنار قبر، و تا خودم نگفتم، با من صحبت نکنید. حدود بیست دقیقه قبر را در آغوش می‌گیرد و صورت را روی قبر می‌گذارد و نجوا می‌کند. با اینکه مریض بوده و بستنی برایش مضر بوده، اما شخصی کنار قبر حافظ بستنی می‌آورَد و ایشان می‌گوید چون مهمان خواجه هستیم می‌خوریم. به گفته خودش چهل سال به حافظ بدهکار بوده‌ست چون تمام این مدت، اشعار او همدم و مونسش می‌شده. ایشان معتقد بوده اگر شخصی مسافت زیادی پیاده به زيارت قبر حافظ بیاید، باز هم کم کاری کرده! در حال سوز و حال، اشعار حافظ را می‌خوانده و اینچنین آرام می‌شده است. در دوران تألیف کتاب روح مجرد، برای رفع خستگی، اشعار خواجه را می‌خوانده. یکبار موقع بستن بار برای سفر مکه، در منزل‌ دنبال دیوان حافظ می‌گشته تا آن را با خود ببرد، زیرا معتقد بوده سفر مکه با دیوان حافظ صفای بیشتری دارد. گاهی تفأل میزده به حافظ و از او استمداد می‌کرده است. سالک را بی‌نیاز از تأمل در اشعار حافظ و رموز آن نمی‌دانسته است، هرچند که هرکسی را لایق فهم اشعار خواجه نمی‌پنداشته!" این خلاصه‌ای بود از دیدگاه جناب طهرانی درباره حافظ. (نور مجرد، ج ٢ ص ٤٣٧_٤٤٢)

به مطلب بعد دقت کنید

@tazvir2
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم

✴️ پاسخی إجمالی و منطقی، به جناب سید محمد حسین #طهرانی، پیرامون مطلب پیش

جناب طهرانی تصریح کرده "فردوسی شیعه بوده، اما چون اشعار باطل داشته، لذا سبب ظلمت و خسارت است!"

به ایشان می‌گویم:

حالا مگر #حافظ اشعار حق و معرفتی سروده؟! مگر اشعار او مطابق با معارف وحیانی بوده؟! ظاهرا ایشان فراموش کرده که شعر سرودن فی‌نفسه مذموم است، مگر در مدح ثقلین یا مطلب حقی باشد. حالا اگر فردوسی شیعه بوده، حافظ شیعه هم نبوده! ای کاش جناب طهرانی زنده بود تا توسط همین مطالبی که تا بحال گذشته، با او به بحث می‌نشستم تا ببینم با تصريحاتِ محققین مبنی بر شرب‌خمر حافظ و سْنی‌گری‌ او چه می‌کند؟! اگر فردوسی برای سلاطین شعر سروده، مگر حافظ نسروده؟! تا بحال چندین نمونه از اشعار حافظ در مدح سلاطین زمانش ارائه شد. تازه آن هم با چه تعابیر و تَمَلقی! طبق مبنای جناب طهرانی، شاعری که شعر باطل و اوهام و مدح سلاطین دارد، سبب ظلمت می‌باشد! خب تمام این موارد شامل حافظ هم می‌شود! پس وجه تمایز او با فردوسی در چیست که او ظلمت دارد و حافظ نور⁉️ این نشانه عدم فحص و عدم اطلاعِ جناب طهرانی از شخصیت حافظ است. چرا که در دیوان حافظ نیز موارد کثیری از اوهام (که در مدح زیبارویانِ خیالی سروده. و خواهد آمد) و مدح سلاطین و مدح شراب وجود دارد. بسیاری از اشعار حافظ را که عُرَفا برایش تأویلات و تفاسیر عرفانی_دینی می‌تراشند، به تصریح محققین، یا مدح سلاطین است یا اشاره به علاقه‌مندی‌های خودِ شاعر؛ که برخی شواهد گذشت! ضمن اینکه بیان شد فهم اشعار حافظ بدون اطلاع از تاریخ عصر او میسر نیست، چرا که غالب اشعارش مربوط به حوادث همان دوران است. حالا جناب طهرانی کدام یک از این موارد را آگاهی داشته؟ که اگر داشت حافظ را تا آن حد بالا نمی‌بُرد و آن غلوها را در حق او نمی‌کرد. جالب آنکه محققینِ متعصبِ حافظ دوست و حافظ پژوه، به "خوش‌باشی‌ها و سرخوشی‌ها و درباری بودن" او تصریح دارند و معترفند که حافظ اصلا در فضای معنوی که بدان مشهور شده نبوده است. اما جناب طهرانی بدون کوچکترین اطلاعی از شخصیت و اوضاع و احوال عصر حافظ، بی‌جهت در حق او غلو کرده!

⬅️ حال با این تفاسیر و تفصیلات (که برای مشاهده شواهدش کافیست عنوان #حافظ را در کانال دنبال نمایید) آیا روا بوده که جناب طهرانی کنار قبر یک صوفیِ مداحِ شراب و شاه، نماز شب و نماز جماعت برپا کند؟! آیا روا بوده که قبر چنین شخصیتی را در آغوش بگیرد و صورت بر آن نهد و مانند آداب زیارت قبر یک معصوم علیه السلام، قبر یک شاعر صوفی‌مشربِ سُنی را زيارت کند؟! آیا جایز است که با دیوان چنین شخصی دهها سال انس بگیرد؟! در سفر مکه که اهل بیت علیهم السلام به ذکر و قرآن و دعا و مناجات مشغول می‌شدند، ایشان دیوان حافظ برده و صفای سفر مکه را خواندن دیوان یک شاعر با آن اوصاف مذموم می‌دانسته! ایشان بر چه مبنایی به پیاده زیارت کردن یک شاعرِ صوفی‌مشربِ سُنی توصیه کرده و آن را کمترین کار در حق آن شاعر دانسته⁉️ (ضمن اینکه می‌دانیم چنین توصیه‌ای برای سفر حج و زیارت اهل بیت علیهم السلام شده است. یعنی پیاده رفتن)

🔘 البته ایشان به زیارت #عطار نیشابوری و پیر پالان‌دوز (کارندهی _ از اقطاب فرقه ذهبيه) نیز می‌رفته است که در منبع مذکور (نور مجرد) بدان تصریح شده.

توجه شود که مطالب فوق در دفاع از اشعار باطل و فاسد فردوسی نبود، بلکه درصدد بیانِ این نکته بودم که جناب طهرانی اولا خلاف و متناقض با مبنای خویش عمل کرده، و ثانیا ایشان ذره‌ای به احوال و شخصیت حافظ آگاه نبوده، و ثالثا چون خود روحیه صوفی‌مشربی داشته، لذا اشعار حافظ را پسندیده و در حق آن غلو کرده. باز متذکر می‌شوم:

#جامی صاحب "نفحات الأنس" بیست و پنج سال بعد از مرگ حافظ بدنیا آمده، و بدلیل نزدیک بودنش به عصر حافظ، خودش یک پیرمردی که حافظ را دیده بوده را ملاقات کرده، و بسیار به احوال حافظ آشناست. وی می‌نویسد:

👈🏻 «معلوم نیست حافظ دست ارادت به پیر یا قطب سلسله‌ای داده باشد، اما اشعار وی چنان بر مشرب تصوف واقع شده است که هیچکس را آن اتفاق نیفتاده. یکی از عزیزانِ سلسله خواجگان (#نقشبندیه) فرموده که هیچ دیوانی بهتر از دیوان حافظ برای صوفیان نیست.»

📓 نفحات الانس


🌹 وَلِله الْحَمْد 🌹

@tazvir2
🔍 بررسی شخصيت #حافظ 3⃣1⃣

👈🏻 رِند بودنِ حافظ یعنی چه؟

دکتر زرین کوب می‌نویسد:

"شعر حافظ‍‌، در سالهاى سياهِ وحشت و تكفير بلندگوى مطالبات رِندان خرابات گشت. اين شعر، يك ترانۀ ابدى است در ستايش آزادگى و بى‌تعلقى. آنچه خود وى را مستوجب نام رند مى‌كند همين بى‌قيدى و بى‌تعلقى اوست. بى‌قيدى به هر آنچه انسان را در بند مى‌كشد: به حدود و قيود، به عادات و تقاليد، به عقايد و مذاهب و فقط‍‌ با چنين آزادگى رندانه است كه مى‌تواند در دنيايى آكنده از تعصب و نفاق بگويد: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بِنه. البته اين بى‌قيدى و بى‌تعلقى هرگز تا آنجا پيش نمى‌رود كه وى را با تمام آنچه رسوم و آداب سنتى است به پيكار وادارد. اما اگر هم به بعضى ازين آداب و رسوم تعلقى نشان مى‌دهد، اگر هم در آنچه مربوط‍‌ به عادات و عقايد است از خلق جدا نمى‌شود باز نسبت به آنها چنان تقيدى ندارد كه مثل اهل تقليد بندۀ آداب و سنتها باشد. البته اين بى‌تعلقى او نسبت به آداب و رسوم آن اندازه است كه هرجا لازم باشد مى‌تواند آداب و رسوم را بى‌هيچ تأسف فدا كند. مع‌هذا اين بى‌قيدى و بى‌تعلقى - اگر در زندگى عادى گهگاه وى را سبكبار مى‌كند در آنچه تعلق به قلمرو دانش و ادب دارد بى‌تأثير مى‌ماند و لا محاله در كار شاعرى وى را از قيد سنت نمى‌رهاند. حافظ‍‌ اين سنتهاى شاعرانه را مى‌شناسد و مى‌پذيرد و در عين حال با انعطاف‌پذيرى رندانه‌اى خود را از تنگناى اين سنتها بيرون مى‌كشد."

📕 از کوچه رندان، ص ٥٦

خوب به تصريحات این محقق بزرگ دقت کنید (که مانند تصریحات گذشته‌اش) هیچ جای تردید و شکی باقی نمی‌گذارد که حافظ یک رِند، يعنی اهل خوش‌باشی و عيش و نوش و بی‌قید و بی‌تعلق بوده است. و گذشت که او از مرگ سلطانِ متشرعِ وقت که سعی در اجرای احکام داشت، چنان خوشحال شد که غزلی سرود. (ای دل بشارتی دهمت محتسب نمانْد) کسانی که با آثار صوفیه سر و کار دارند، می‌دانند "رِند" در میان صوفیه چه جایگاهی دارد و حاکی از چیست.

ادامه دارد ...

@tazvir2
👆🏻 مرحوم شیخ محمد جواد خراسانی:

عجب اينست كه #حافظ با آنكه خود را رِند خراباتى معرفى می‌كند و معنى رند خراباتى روشن است و خود مكرر تصريح به لا ابالى‏گرى خود می‌كند و تصريح به باده‏نوشى می‌كند، باز عده‌ای او را از اولياء الله می‌شمارند!!!! و از بى‏نظيران عالم در عشق و ورع و اهل نيازش می‌گمارند، مى و باده او را حمل بر معانى ديگر می‌كنند!!! و اعجب از اين، فرقه باقيه از متصوفه است كه خود را خانقاهى می‌دانند با اين‌همه كه حافظ طعنه بر ايشان می‌زند و مسلكشان را باطل می‌داند، مع ذالك او را از خود می‌شمارند، همگى كتاب او را مقدس می‌گيرند و همواره حرز خود می‌كنند، مجالسشان همه بكتاب حافظ برگزار می‌شود، بلكه رفته‏رفته به مشرب او برگشته‌اند، در نظمهاشان از او تقليد می‌كنند، مى و باده و شراب و ميخانه و ميكده و غيره بسيار می‌آورند، 👈🏻 جائى كه صوفيان خانقاهى با اين رقيب و دشمن جانى خود اينگونه رفتار كنند با آنهمه صراحت لهجه وى در طعن و مذمت خانقاهيان، باز او را از خود حساب‏ كنند و بوجودش افتخار كنند، ديگر چه جاى عجب است از يك عده عامى كه از يك عده مغرض فتنه‌خواه باور كنند كه مقصود حافظ از باده و شراب و مى معناى ديگر است!!! واقعا در اينجا بر سبيل طنز بايد گفت چه خوش گفته حافظ:

صبر كن حافظ كه گر زيندست باشد درس عشق
خلق در هر گوشه افسانه راند ز من‏

چنانچه نظير اين را هم #مولوى گفته:

هر كسى از ظن خود شد يار من‏
وز درون من نجُست اسرار من‏.

📙 البدعة و التَحََّرُف، ص ١٠٩

@tazvir2
🔍 بررسی شخصيت #حافظ 4⃣1⃣

📌 استناد به یک بیت شعر، برای تشیعِ حافظ

پیشتر درباره مذهب حافظ و مذهب رسمیِ عصر او سخن گفته شد. اما در این مجال به یکی از دلایل انتساب حافظ به تشیع اشاره‌ای خواهم کرد. در انتهای یکی از غزل‌های حافظ، با این بیت مواجه خواهیم شد‌:

"حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف."

اینک مواردی از تحليل‌های ذیل این شعر را از نظر بگذرانیم:

🔹 مرحوم شیخ محمد جواد خراسانی‌‌:

یکی ديگر از كلمات حافظ كه استشمام تشيع از او می‌شود اين غزلِ "فائيه" است كه در تخلصش گفته:

حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان صدق‏
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف‏

ولى اين را هم نمی‌شود مدرك نمود. اولا كسانی كه مطلع و اهل خبره شعرند، می‌دانند كه قافيه فاء بسيار تنك است و لذا حافظ با اين همه غزلش فقط يك غزل فائى گفته و در اين غزل هم حافظ آنچه فاء بوده و بر اين وزن بوده آورده كف، دف، شرف، طرف، تلف، هدف، خلف، علف، لا تخف، ديگر چيزى نمانده جز نجف از قافيه تنگى او را هم آورده و الا غزل را بتمامى كه نظر ميكنى هيچ تناسبى اين تخلص با باقيش ندارد بهتر اين‌ است كه غزل را ذكر كنيم.

طالع اگر مدد كند دامنش آورم بكف‏
گر بكشم ز هى طرب ور بكشد ز هى شرف‏
(معلوم خواهد شد كه دامن كه را)

طرف كرم ز كس نبست اين دل پر اميد من‏
گرچه سخن همى رود قصه من بهر طرف‏
(يعنى اگرچه از هر كس مدحى كردم و تملقى گفتم اما از كسى طرفى نبستم)

از خم ابروى توام هيچ گشايشى نشد
وه كه دراين خيال كج عمر عزيز شد تلف‏
ابروى دوست كى شود دستكش خيال من‏
كس نزدست از اين كمان تير مراد بر هدف‏
چند بناز پرورم مهر بتان سنگدل‏
ياد پدر نمى‏كنند اين پسران ناخلف‏
(معلوم شد عشق‏ورزى و دلدادگى به كيست و چه كسانى است)

من به خيال زاهدى گوشه‏نشين و طرفه انك‏ مغبچه‌ای ز هر طرف ميزندم به چنگ و دف‏
(بهتر معلوم شد كه روى سخن با كيست)

بيخبرند زاهدان نقش بخوان و لا تَقل‏
مست رياست محتسب باده بخواه و لا تخف‏
صوفى شهر را ببين لقمه شبهه ميخورد
پاردمش دراز باد آن حيون خوش علف‏
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف.

حال ترا بخدا ببين اين بيت هيچ تناسب با ابيات سابق دارد؟ جز آنكه ميخواسته است قافيه نجف را هم بدست آورده باشد و از او نيز تملقى كرده باشد و هم چيزى استفاده كرده باشد و لذا گفته همت "شحنه نجف" و شحنه حاكم و اتباع سلطان است يا لا اقل شعرش در آن بلاد هم رواجى پيدا كند. يا از آنها هم خرجى سفرى بگيرد چنانچه گفته بدرقه رهت شود همت شحنه نجف‏. بعلاوه معلوم نيست كه مرادش از خاندان صدق كيست شايد صوفيانى است كه در آنجا ساكن بوده‌اند، پس اين شعرش هم مانند اين اشعار هست:

عراق و پارس گرفتى بشعر خود حافظ
بيا كه موسم بغداد و وقت تبريز است‏

كه كاشف است از آنكه براى متعينين هر بلدى شعرى می‌گفته، چنانچه شيوه شعرائيكه حرفه خود را شاعرى قرار داده‏اند اين است که غزلى‏ و شعرى می‌گويند و درخواست صله می‌نمايند از اين قبيل در اشعارش بسيار هست.

📗 البدعة و التحَرُّف، بخش نقد حافظ، ص ۴۶

🔶 دکتر همایون فرخ، پس از نقل غزل فوق می‌نویسد:

بيت اول دليل و سندى است بر اينكه روى سخن در اين غزل با "شاه شيخ ابو اسحاق" و به ياد او بوده است، زيرا چنانكه گفته‌ايم شاه شيخ ابو اسحاق به علم تنجيم دلبسته و به رموز آن آگاه بود، به همين مناسبت غزلى را كه براى و به ياد او سروده با "طالع" آغاز به سخن كرده است.
بيت دوم نيز بازگو كننده داستان مهرورزى او به شاه شيخ ابو اسحاق و اينكه در راه دوستى با او يكدل و يك‌جهت بوده و مانند ديگران و مردمان زمان از راه وفا و صفا پس از سقوط دولت او رنگ نباخت و با دشمنان او نساخت.

📚 حافظ خراباتی، ج ١ ص ٥٧٥

ادامه در مطلب بعد

@tazvir2
👆🏻 دکتر قاسم غنی ذیل غزل فوق می‌نویسد:

«اين تنها جايى است كه حافظ ذكر حضرت امير را مى‏كند ما بقى همه الحاقى است. فقط در اينجاست كه از قدم زدن در ره خاندان صحبت مى‏كند و اين دال بر تَشيع نيست، زيرا اهل سنت هم خاندان حضرت امير را محترم مى‌شمارند، فقط ناصبى‌ها از على (علیه السلام) كراهت دارند و مذهب شافعى كه مذهب رسمى دوره‌ى حافظ است، خاندان را محترم مى‌شمارد.»

📓 حافظ غنى، ص ٢٠١

و جالب توجه، این کلام جناب قزوينى مصحح معروف دیوان حافظ است که جناب دکتر غنی از قول او می‌نویسد:

«اينك عين عبارت دانشمند معظم آقاى قزوينى در مقاله مذكور كه در سال 1307 هجرى شمسى در مجله علم و هنر به طبع رسيده است:

"يك كلمه نيز راجع به مذهب خواجه اشاره كرده مقاله را ختم مى‌كنيم چنان كه ناشر فاضل در صفحه "يو" از ديباچه مرقوم داشته‌اند. اگر قصيده معروفِ: "مقدرى كه ز آثار صنع كرد اظهار" و غزل: "اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش" از خواجه باشد در تشيع او ترديدى نخواهد بود و با وجود اين كه اين قصيده و اين غزل از بهترين اشعار او نيست، مع‌ذلك براى نجات اخروى خواجه بايد آرزو كرد كه هردو از خواجه باشد و الحاقى از بعضى هواخواهان خواجه در عصر صفويه براى نجات دادن مقبره او از تخريبِ متعصّبين شيعه نباشد. در هر صورت كسى كه مشربش اين بوده كه: "جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه، چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند" البته مستبعد است كه به مذهبى دون مذهبى تقيدى داشته يا نسبت به تشيع يا تسنن تعصبى مى‌ورزيده است و على‌اىّ‌حال به غير دو قصيده و غزل مشكوك مذكور ما دليلى بر تشيع يا تسنن شخص حافظ به طور يقين در دست نداريم. ولى در خصوص مذهب رسمى اهالى فارس در عصر خواجه دليل قطعى در دست داريم كه مذهب سنت و جماعت بوده است و آن عبارت است از مسكوكات سلاطين حاكمه آن عصر در فارس، يعنى آل مظفر كه امروز باقى است و در روى آن‌ها صريحا اسامى خلفاء اربعه منقوش است.»

📔 بحث در احوال و افکار حافظ، ص ٢١٠

آنقدر مطلب واضح است که نیازی به شرح و تبیین ندارد، و حق همان است که مرحوم خراسانی گفته و دلیلی بر تشیع حافظ در غزل مذکور دیده نمی‌شود و صدر و ذیل آن با یکدیگر بیگانه‌اند. چه اینکه مغبچه و چنگ و دف و... که در شعر آمده، هیچ ارتباطی با امیرالمومنین علیه السلام ندارد. (فارغ از اینکه دکتر همایون فرخ گفت که اصلا آن غزل برای شاه ابو سحاق سروده شده.) اما جالب اینکه محققانِ مدافعِ حافظ که منصفند، بقول خودشان جز یک یا دو غزل مشکوک و مبهم، چیزی برای تشیع حافظ ندارند! و این نکته‌ای بس لطیف و مهم است. البته ادعای ما بر تسنن حافظ هنوز ثابت است که برخیش گذشت، و خواهد آمد ان شاء الله.

@tazvir2
🔍 بررسی شخصيت #حافظ 5⃣1⃣

حافظ شیرازی، یادآورِ خیام نیشابوری

❇️ دکتر زرین کوب، پس از تحلیل برخی افکار حافظ، اعم از طعن و کنایه او بر فقهاء و زهاد و اهل علم و... می‌نویسد:

«انديشۀ خيام‌مآبانه در كلام حافظ‍‌ بسيار هست. انديشه‌هايى كه بوى فكر #خيام مى‌دهد، مخصوصا نزد او بسيار تكرار مى‌شود و بعضى از آنها رنگ يك فكر ثابت را دارد. رِند شيراز هم مثل پير نشابور مى‌انديشد.»

📕 از کوچه رندان، ص ٧۴

اما برای فهم این مطلب، کافیست اندکی با فکر و اندیشه خیام آشنا باشیم تا بدانیم چرا حافظ مانند او فکر می‌کرده و می‌گفته.

👈🏻 "دکتر ذوالفقاری" از اساتید ادبیات می‌نویسد:

اصول تفکر خیام را می‌توان به اختصار:
"حیرت در امر جهان، ناپایداری جهان، غنیمت شمردن عمر، ناتوانی انسان در برابر روزگار، عیش و شادخواری و چون و چرا در کار خلقت" برشمرد.

📓 فارسی عمومی، ص ٣٧

💥اما قابل تأمل آنکه #صادق_هدایت هم بسیار شیفته خیام بوده و دو اثر هم درباره وی دارد. حال بنحو اختصار، برخی عبارات وی را درباره خیام از نظر می‌گذرانیم:

«فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح این فیلسوف بزرگ نیز ملهم بوده، معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان داده."

«خیام چهارده رباعی محکم دارد که در آنها، هزار زخم زبان و نیشخندهای تمسخرآمیز به خلقت دارد و خدا را محکوم نموده.»❗️

⚠️ « برای خوانندهٔ رباعیات خیام شکی باقی نمی‌ماند که سراینده، تمام مسائل دینی را با تمسخر نگریسته ‼️ و دائم به علمای دین و فقیهان حمله می‌کند....»

💠 هچنین وی معتقد است که:

«حافظ از تشبیهات خیام بسیار استفاده کرده‌است، تا حدی که می‌توان او را از بهترین پیروان خیام دانست، هرچند به خیام نمی‌رسد و مانند او صریح نبوده. اما حافظ این نقص را با تعابیر شاعرانه و تشبیهات پنهان کرده؛ برای نمونه، بقدری شراب را زیر تشبیهات پوشانده که تعبیر صوفیانه از آن می‌شود. اما خیام این پرده پوشی را ندارد."

📘 منبع مطالب فوق: مقدمه‌ای بر رباعیات خیام، صادق هدایت

باز جالب اینکه حقیر چندین مصاحبه کامل از جناب محمدرضا #شجریان را دیده و شنیدم که طی یکی از آنها، تصریح می‌کند که "خیام را بخاطر تفکرش دوست دارم و او را از همه شاعران آگاه‌تر می‌‌دانم." و همه می‌دانیم که نگاه نامبرده به دین و مذهب و فقه چگونه‌ بود، لذا علاقه ایشان به خیام، به دلیل مشربِ خوش‌‌باشی و لذت‌گرایی خیام است.

@tazvir2
2025/07/12 20:58:52
Back to Top
HTML Embed Code: