Transgender🦋💙

Transgender🦋💙

Blackheart 🖤رمان قلب سیاه🖤 #پارت227 بعد انجام دادن کاراش اومد دراز کشید پیشم یکم منو بوسید وداشت اروم این کارو انجام میداد که بیدار نشم ولی من تمام مدت بیدار بودم واز عصبانیت زیاد بدنم داغ شد ونتونستم تحمل کنم پتو رو با پام کنار زدم _زندگیم بیداری؟ جوابی…

Blackheart
🖤رمان قلب سیاه🖤

#پارت228

تو آیینه به خودم نگاه میکردم وازخودم ازاین عشق یاشایدوابستگی متنفر بودم چشام کاسه خون وبدنم هیستریکی میلرزیدازشدت عصبانیت، چندتانفس عمیق کشیدم میدونستم الان اونم برزخیه صدای کوبیده شدن درای کمدمیومدسریع رفتم توی اتاق داشت لباساشوجمع میکرد
+کجا؟
_به تو چه؟
+بهم ربط داره که میپرسم
_گفتم بهت مربوط نیست دیگه اینجانمیمونم
+مگه دست توه؟
_اره دست خودمه
+بشین سرجات قبل اینکه دوباره سگ بشم
_هیچ غلطی نمیکنی
+حالاجرات داری بروببینم چطورمیری
قبل هرری اکشنی پاشدم دراروقفل کردم و کلیداروگذاشتم توی جیبم ویه گوشه درازکشیدم
_کلیدارو بده من باتواینجانمیمونم
+دیروقته فرداهرجهنمی خواستی برو
حرصی لباساشوکوبیدزمین یه گوشه کزکردپاشدم لامپ روخاموش کردم درازکشیدم ولی خوابم نمیبردصدای هق زدناش سکوت توخونه رو شکست میدونستم الان برم سمتش دوباره بحث بالامیگیره سکوت کردم ولی باچشای نیمه باز نگاهش میکردم توحالت نشسته خسته شدوفکر کردخوابم برده دورازمن درازکشید وپتوروکشید بالاولی همچنان صدای گریه های آرومش به گوشم میرسیدپشتش به من بودکه بایه حرکت سریع خودموبهش رسوندم بادست میخواست منو ازخودش جداکنه ولی بی فایده بودحتی یک کلمه هم حرف نمیزدبعدکلی تلاش تسلیم شدچسبیدم بهش عمیق عطرتنشوواردریه هام میکردم وحس شادابی بهم دست میداد آروم سرموبردم کنار گوشش
+اخه چرااون حرفو زدی؟نمیگی اعصابم خورد میشه!تازشم میگی بری کجااونم شب؟کجارو داری؟بعدفکرکردی من میزارم بری؟
کمی بین حرفام مکث کردم اماجوابی نشنیدم
+دستم بشکنه زدمت ولی دیگه حق نداری ازاون حرفابزنی فهمیدی؟
بازم هیچ حرفی نمیزدکه این بارتن صدام یکم بالاتر رفت
+گفتم فهمیدی؟
فقط سرشوتکون داد آروم بوسیدم روی گونه اشو که میخواست پس بزنه اماتوانشونداشت وفقط تقلای الکی میکرد
+ببین زیادی تلاش نکن نمیزارم جدابخوابی پس بچه خوبی باش
_من نمیخوام
+نخواه ولی من میخوام
حالت چشای تخسش خبرمیداد ازنقشه های شومش ولی حس ندامت درونم مهلت فکرکردن روازم گرفت.توبغلم مچاله شدومن راضی ازاینکه قرارنیست پروانه شبوکنارم نباشه همین که نزدیکم بودیعنی دنیاروداشتم خوابم میومدبلند شدم پتوروکشیدم روخودمون واروم گونش بوسیدم به خودم چسبوندمش چشام روی هم گذاشتم آماده خواب بودم توانم بخاطر بحث وفکر زیادازم گرفته شددیگه نمیخواستم بیدار بمونم که فکرای مزخرف بیان سراغم بعد10دقیقه کلنجاررفتن بالاخره داشت خواب سراغم میومد که پروانه بدنشوبیشترتوی آغوشم حل کرد و همچنان پشتش به من بودلبامورسوندم به لاله گوشش واروم بوسیدم چشام دوباره بستم که بخوابم ولی این بارتکونای ریزپروانه چندباری مانع خوابم شدکه هرچقدمیگذشت شدتش بیشتر میشد که حالت رقص وارخودشو تکون میداد خواب ازسرم پرید چنگی زدم به کمرش سریع برش گردوندم بدنموبالاترکشیدم که مسلط باشم بهش چشاشوبازکردخماری چشاش روتوهمون تاریکی به راحتی میشد دیدوهمین کافی بود که من داغ بشم وخواب رویادم بره کلافه وناملایم لباسشو ازتنش جدا کردم وعین یه شیرگرسنه سرتاپاشو ازنظر گذروندم لبام روی پوست گردنش نشست دستش نوازش گونه روی سرم بود
_علیرضا؟
+جان؟
_نکن خوابم میاد
متعجب وگیج نگاش میکردم که باز پشتش کرد بهم وچشمم به بدنش که یه قوس بزرگ داده بود بهش خوردنمیتونستم دست بردارم اروم دستم روی تن لختش کشیدم که بازم اجازه نداد
+بغلتم نگیرم؟نکنه اینومیخوای ازم بگیری؟
_نه بغلم کن
خداروشکری زیرلب گفتم،پوستمون بهم چسبیده وجفتمون داغ بودیم تمام وجودم میخواستش ولی دوسنداشتم حس بدی بدم بهش من باافکارم درجنگ بودم که بازتکون خوردنشوحس کردم ولی زودمتوقف شدومن فکر کردم اشتباه متوجه شدم بالاخره خسته شدم وترجیح دادم بخوابم ولی هرلحظه که میگذشت اون کش وقوس های کمرشوبیشترمیکرد متوجه شدم دلش میخوادتا صبح همراهیم کنه ولی غرورش نمیزاره
_توله دلت میخواد چرانمیگی؟
جوابی نداد دیگه داشتم کلافه میشدم توی یه تصمیم آنی برش گردوندم وکل وزنو انداختم روی بدنش شروع کردم بوسیدن ازپیشونیش تارسیدم به لباش
_گفتم نمیخوام علیرضا
ومن گیج ترازقبل بین حرفاش ورفتاراش کلافه بدنم تکونی دادم ازروش کنار اومدم که جرقه خوردبه ذهنم داره اذیت میکنه ونقطه ضعفمو میدونه داشت خیالش راحت میشد که کاریش ندارم یه نفس عمیق کشیدم ودوباره بدنم وکشیدم سمتش باخودم فکر کردم منم مقابل به مثل کنم وصاف برم سمت نقطه ضعفش مهلت مخالفت بهش ندادم وسرمو فروبردم توی گردنش بااولین میکی که زدم صداش بالرزش مشهودی که همراه مخالفت کوچیکی ازحنجرش خارج شد فهمیدم که دیگه کارموانجام دادم والان راحت میتونم ادامه بدم وداشت همراهی میکردبعد جنگ ودعوا الان موقع این بودتسویه حساب کنیم بیشتروبیشتر بهش چسبیدم نمیزاشتم اززیر دستم دیگه دربره هرچند خودشم دیگه تمایلی به فرار نداشت نفس نفس زدناش گواه موضوع بود...

www.tgoop.com/transexuall78/9354

3.3K viewsJan 7 at 09:59

Blackheart
🖤رمان قلب سیاه🖤

#پارت228

تو آیینه به خودم نگاه میکردم وازخودم ازاین عشق یاشایدوابستگی متنفر بودم چشام کاسه خون وبدنم هیستریکی میلرزیدازشدت عصبانیت، چندتانفس عمیق کشیدم میدونستم الان اونم برزخیه صدای کوبیده شدن درای کمدمیومدسریع رفتم توی اتاق داشت لباساشوجمع میکرد
+کجا؟
_به تو چه؟
+بهم ربط داره که میپرسم
_گفتم بهت مربوط نیست دیگه اینجانمیمونم
+مگه دست توه؟
_اره دست خودمه
+بشین سرجات قبل اینکه دوباره سگ بشم
_هیچ غلطی نمیکنی
+حالاجرات داری بروببینم چطورمیری
قبل هرری اکشنی پاشدم دراروقفل کردم و کلیداروگذاشتم توی جیبم ویه گوشه درازکشیدم
_کلیدارو بده من باتواینجانمیمونم
+دیروقته فرداهرجهنمی خواستی برو
حرصی لباساشوکوبیدزمین یه گوشه کزکردپاشدم لامپ روخاموش کردم درازکشیدم ولی خوابم نمیبردصدای هق زدناش سکوت توخونه رو شکست میدونستم الان برم سمتش دوباره بحث بالامیگیره سکوت کردم ولی باچشای نیمه باز نگاهش میکردم توحالت نشسته خسته شدوفکر کردخوابم برده دورازمن درازکشید وپتوروکشید بالاولی همچنان صدای گریه های آرومش به گوشم میرسیدپشتش به من بودکه بایه حرکت سریع خودموبهش رسوندم بادست میخواست منو ازخودش جداکنه ولی بی فایده بودحتی یک کلمه هم حرف نمیزدبعدکلی تلاش تسلیم شدچسبیدم بهش عمیق عطرتنشوواردریه هام میکردم وحس شادابی بهم دست میداد آروم سرموبردم کنار گوشش
+اخه چرااون حرفو زدی؟نمیگی اعصابم خورد میشه!تازشم میگی بری کجااونم شب؟کجارو داری؟بعدفکرکردی من میزارم بری؟
کمی بین حرفام مکث کردم اماجوابی نشنیدم
+دستم بشکنه زدمت ولی دیگه حق نداری ازاون حرفابزنی فهمیدی؟
بازم هیچ حرفی نمیزدکه این بارتن صدام یکم بالاتر رفت
+گفتم فهمیدی؟
فقط سرشوتکون داد آروم بوسیدم روی گونه اشو که میخواست پس بزنه اماتوانشونداشت وفقط تقلای الکی میکرد
+ببین زیادی تلاش نکن نمیزارم جدابخوابی پس بچه خوبی باش
_من نمیخوام
+نخواه ولی من میخوام
حالت چشای تخسش خبرمیداد ازنقشه های شومش ولی حس ندامت درونم مهلت فکرکردن روازم گرفت.توبغلم مچاله شدومن راضی ازاینکه قرارنیست پروانه شبوکنارم نباشه همین که نزدیکم بودیعنی دنیاروداشتم خوابم میومدبلند شدم پتوروکشیدم روخودمون واروم گونش بوسیدم به خودم چسبوندمش چشام روی هم گذاشتم آماده خواب بودم توانم بخاطر بحث وفکر زیادازم گرفته شددیگه نمیخواستم بیدار بمونم که فکرای مزخرف بیان سراغم بعد10دقیقه کلنجاررفتن بالاخره داشت خواب سراغم میومد که پروانه بدنشوبیشترتوی آغوشم حل کرد و همچنان پشتش به من بودلبامورسوندم به لاله گوشش واروم بوسیدم چشام دوباره بستم که بخوابم ولی این بارتکونای ریزپروانه چندباری مانع خوابم شدکه هرچقدمیگذشت شدتش بیشتر میشد که حالت رقص وارخودشو تکون میداد خواب ازسرم پرید چنگی زدم به کمرش سریع برش گردوندم بدنموبالاترکشیدم که مسلط باشم بهش چشاشوبازکردخماری چشاش روتوهمون تاریکی به راحتی میشد دیدوهمین کافی بود که من داغ بشم وخواب رویادم بره کلافه وناملایم لباسشو ازتنش جدا کردم وعین یه شیرگرسنه سرتاپاشو ازنظر گذروندم لبام روی پوست گردنش نشست دستش نوازش گونه روی سرم بود
_علیرضا؟
+جان؟
_نکن خوابم میاد
متعجب وگیج نگاش میکردم که باز پشتش کرد بهم وچشمم به بدنش که یه قوس بزرگ داده بود بهش خوردنمیتونستم دست بردارم اروم دستم روی تن لختش کشیدم که بازم اجازه نداد
+بغلتم نگیرم؟نکنه اینومیخوای ازم بگیری؟
_نه بغلم کن
خداروشکری زیرلب گفتم،پوستمون بهم چسبیده وجفتمون داغ بودیم تمام وجودم میخواستش ولی دوسنداشتم حس بدی بدم بهش من باافکارم درجنگ بودم که بازتکون خوردنشوحس کردم ولی زودمتوقف شدومن فکر کردم اشتباه متوجه شدم بالاخره خسته شدم وترجیح دادم بخوابم ولی هرلحظه که میگذشت اون کش وقوس های کمرشوبیشترمیکرد متوجه شدم دلش میخوادتا صبح همراهیم کنه ولی غرورش نمیزاره
_توله دلت میخواد چرانمیگی؟
جوابی نداد دیگه داشتم کلافه میشدم توی یه تصمیم آنی برش گردوندم وکل وزنو انداختم روی بدنش شروع کردم بوسیدن ازپیشونیش تارسیدم به لباش
_گفتم نمیخوام علیرضا
ومن گیج ترازقبل بین حرفاش ورفتاراش کلافه بدنم تکونی دادم ازروش کنار اومدم که جرقه خوردبه ذهنم داره اذیت میکنه ونقطه ضعفمو میدونه داشت خیالش راحت میشد که کاریش ندارم یه نفس عمیق کشیدم ودوباره بدنم وکشیدم سمتش باخودم فکر کردم منم مقابل به مثل کنم وصاف برم سمت نقطه ضعفش مهلت مخالفت بهش ندادم وسرمو فروبردم توی گردنش بااولین میکی که زدم صداش بالرزش مشهودی که همراه مخالفت کوچیکی ازحنجرش خارج شد فهمیدم که دیگه کارموانجام دادم والان راحت میتونم ادامه بدم وداشت همراهی میکردبعد جنگ ودعوا الان موقع این بودتسویه حساب کنیم بیشتروبیشتر بهش چسبیدم نمیزاشتم اززیر دستم دیگه دربره هرچند خودشم دیگه تمایلی به فرار نداشت نفس نفس زدناش گواه موضوع بود...

BY Transgender🦋💙