رشد
حرفِ رشدِ قدرتِ خریدِ مردم است
لایِ برگبرگِ روزنامههای مالهکش
توی کیسۀ بزرگِ بازیافت
روی دوشِ کودکِ زبالهکش
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
حرفِ رشدِ قدرتِ خریدِ مردم است
لایِ برگبرگِ روزنامههای مالهکش
توی کیسۀ بزرگِ بازیافت
روی دوشِ کودکِ زبالهکش
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
نشگفت
اگر فرّ و فرهنگ بر باد شد
اگر فضل برکندهبنیاد شد
چه جای شگفتیست چون در ادب
عقبماندهای چون تو استاد شد
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
اگر فرّ و فرهنگ بر باد شد
اگر فضل برکندهبنیاد شد
چه جای شگفتیست چون در ادب
عقبماندهای چون تو استاد شد
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
کجایی
هر کسی میداند
که کجاییست دلش
میکشد سوی زمین
یا هواییست دلش
یک نفر هم داریم
که پس از عمر دراز
بعد از آنی که به اندازهٔ کافی همه سو چرخیدهست
و کمی بیشتر از یک دل سیر
زیر و بالای جهان را دیدهست
تازگی فهمیدهست
کربلاییست دلش
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
هر کسی میداند
که کجاییست دلش
میکشد سوی زمین
یا هواییست دلش
یک نفر هم داریم
که پس از عمر دراز
بعد از آنی که به اندازهٔ کافی همه سو چرخیدهست
و کمی بیشتر از یک دل سیر
زیر و بالای جهان را دیدهست
تازگی فهمیدهست
کربلاییست دلش
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
آه، این چند سال
پشت این شیشههای کور و کبود
لای این پردههای قیراندود
تو چه دیدی به جز سیاههٔ آه
من چه دیدم به جز سیاهیِ دود
مثل یک عکس دستهجمعیِ زشت
همه با چهرههای ناخشنود
خسته از دردهای بیدرمان
رنجه از زخمهای بیبهبود
سینهها سینههای دلپُرخون
گونهها گونههای اشکآلود
هیچ راهی نمانده جز رفتن
هیچ حرفی نمانده جز بدرود
در سرشتِ طلوعهاش غروب
در نهادِ فرازهاش فرود
آه این چند سال باور کن
بدترین چندسالِ عمرم بود
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
پشت این شیشههای کور و کبود
لای این پردههای قیراندود
تو چه دیدی به جز سیاههٔ آه
من چه دیدم به جز سیاهیِ دود
مثل یک عکس دستهجمعیِ زشت
همه با چهرههای ناخشنود
خسته از دردهای بیدرمان
رنجه از زخمهای بیبهبود
سینهها سینههای دلپُرخون
گونهها گونههای اشکآلود
هیچ راهی نمانده جز رفتن
هیچ حرفی نمانده جز بدرود
در سرشتِ طلوعهاش غروب
در نهادِ فرازهاش فرود
آه این چند سال باور کن
بدترین چندسالِ عمرم بود
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
Audio
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست...
(مثنوی معنوی)
|نقیضهای بر داستان شاه و کنیزک|
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
گر غریبی آیدت فردا ز ماست...
(مثنوی معنوی)
|نقیضهای بر داستان شاه و کنیزک|
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
پیام
برای اینکه زمین بهتر از بهشت شود
و از خوشی سرشار
برای اینکه بپیچد به کوچه و بازار
صدای شادی مردم به جای نالهٔ زار
شدید دستبهکار
که سینهها شود آکنده از امید حیات
به جای وحشت دار
و در مسیر نجات
پیام مهر به هر گوشهای فرستادید
پیام امن و قرار
ولی نمیدانم
پیام گرم شما با شکوهِ معجزهوار
چرا به هر که رسید
بدون کشتن وقت
گذاشت پا به فرار
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
برای اینکه زمین بهتر از بهشت شود
و از خوشی سرشار
برای اینکه بپیچد به کوچه و بازار
صدای شادی مردم به جای نالهٔ زار
شدید دستبهکار
که سینهها شود آکنده از امید حیات
به جای وحشت دار
و در مسیر نجات
پیام مهر به هر گوشهای فرستادید
پیام امن و قرار
ولی نمیدانم
پیام گرم شما با شکوهِ معجزهوار
چرا به هر که رسید
بدون کشتن وقت
گذاشت پا به فرار
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
ویرانی
به بالا تا نظر كردیم پایین بود ویرانی
دعای مستجابِ مرغِ آمین بود ویرانی
کدامین سقف بر جا بود تا بر خاکش اندازد؟
بر این ویرانه آواری نمادین بود ویرانی
هیاهو از زمین و آسمان برخاست یکباره
نمیدانم مگر محتاجِ تحسین بود ویرانی؟
به چشمت تازه میآمد خرابیهای پیدرپی
در این آبادی امّا درد دیرین بود ویرانی
به استقبالِ انبوهِ جراحتهای بعد از این
نمکریز جراحتهای پیشین بود ویرانی
به کردار دعایی خیر با ما بود همواره
نبود امّا دعایی خیر، نفرین بود ویرانی
توان شانهها را تا سبكسنگین بفرماید
سبک بر ما فرود آمد، چه سنگین بود ویرانی
زمین لرزید و دیگر هیچ چیزی نیست در یادم
رها کن اوّلش را، آخرش این بود ویرانی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
به بالا تا نظر كردیم پایین بود ویرانی
دعای مستجابِ مرغِ آمین بود ویرانی
کدامین سقف بر جا بود تا بر خاکش اندازد؟
بر این ویرانه آواری نمادین بود ویرانی
هیاهو از زمین و آسمان برخاست یکباره
نمیدانم مگر محتاجِ تحسین بود ویرانی؟
به چشمت تازه میآمد خرابیهای پیدرپی
در این آبادی امّا درد دیرین بود ویرانی
به استقبالِ انبوهِ جراحتهای بعد از این
نمکریز جراحتهای پیشین بود ویرانی
به کردار دعایی خیر با ما بود همواره
نبود امّا دعایی خیر، نفرین بود ویرانی
توان شانهها را تا سبكسنگین بفرماید
سبک بر ما فرود آمد، چه سنگین بود ویرانی
زمین لرزید و دیگر هیچ چیزی نیست در یادم
رها کن اوّلش را، آخرش این بود ویرانی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
گرهگشا
این گرهستیزِ پیچپیچ
ریشه را گره نمیزند به خاک
خنده را گره نمیزند به لب
رخت را گره نمیزند به بند
هیچ را گره نمیزند به هیچ
کار او گرهگشایی است و بس
از تمام تارها و پودها
از تمام بندها و رختها
پردههای رازها
سیمهای سازها
از هر آنچه جز طلسم سفتوسختِ رنجهای بیشمارمان
جرعههای ناگوارمان
لقمههای زهرمارمان
دردهای دستبرندارمان
از هر آنچه جز هزار و یک گره که میزند گرهگشاییاش به کارمان
شخم میزند هرآنچه کِشتهایم
پنبه میکند هرآنچه رشتهایم
بیخیالِ رسم و راه خود نمیشود
همچو گربهای کلافبازکن
سرگذشتِ بافههای نیمهکاره را درازکن
بعد هم به گوشهای نشین و نازکن
ریشه را گره نمیزند به خاک
خنده را گره نمیزند به لب
رخت را گره نمیزند به بند
هیچ را گره نمیزند به هیچ
این خرابکار سربلند
این گرهستیز پیچپیچ
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
این گرهستیزِ پیچپیچ
ریشه را گره نمیزند به خاک
خنده را گره نمیزند به لب
رخت را گره نمیزند به بند
هیچ را گره نمیزند به هیچ
کار او گرهگشایی است و بس
از تمام تارها و پودها
از تمام بندها و رختها
پردههای رازها
سیمهای سازها
از هر آنچه جز طلسم سفتوسختِ رنجهای بیشمارمان
جرعههای ناگوارمان
لقمههای زهرمارمان
دردهای دستبرندارمان
از هر آنچه جز هزار و یک گره که میزند گرهگشاییاش به کارمان
شخم میزند هرآنچه کِشتهایم
پنبه میکند هرآنچه رشتهایم
بیخیالِ رسم و راه خود نمیشود
همچو گربهای کلافبازکن
سرگذشتِ بافههای نیمهکاره را درازکن
بعد هم به گوشهای نشین و نازکن
ریشه را گره نمیزند به خاک
خنده را گره نمیزند به لب
رخت را گره نمیزند به بند
هیچ را گره نمیزند به هیچ
این خرابکار سربلند
این گرهستیز پیچپیچ
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
پلشت را
با این توجیه که در شاهنامه برخی از حرفها از تقطیع میافتد (یادداشتهای شاهنامه، ج ۲، ص ۲۲۶) نمیتوان در متن آن دست برد و خوانشهای مخفّف را از واژهای به واژهای دیگر تسرّی و تعمیم داد. نگارنده هرگز ندیده است که در شاهنامه و هیچ متن فصیح دیگری حرف آخر واژهای با ساخت و وزن «پلشت»، در جایگاه پیش از رای مفعولی از تقطیع بیفتد. به سخن روشنتر، نمیتوان باور کرد که هیچ شاعر درجهسه یا درجهچهاری «پلشت را» یا «شکست را» را بر وزن فعولن به کار ببرد و بگوید:
فعولن پلشت را فعولن فعول
فعولن شکست را فعولن فعول
چه برسد به شاعرانی چون فردوسی و دقیقی که استادان سخن بودهاند.
شاید هم اصلا این مسأله به مهارت شاعری ربط نداشته باشد و امری زبانی باشد. مثلا ما کلمهٔ «پوستکنده» را در فارسی گفتاری به صورت «پوسکنده» و بدون ت ادا میکنیم. اما پیش از های جمع یا رای مفعولی حرف ت را از «پوست» حذف نمیکنیم، بلکه میگوییم «پوستا» (پوستها) و «پوستو» (پوست را).
همچنین کلمهٔ «دوست» را در جملهٔ گفتاری «دوسِت دارم» بدون ت تلفظ میکنیم در حالی که به هنگام افزودن «دوست» به ضمیر، حرف ت را حذف نمیکنیم، بله میگوییم «دوستِت گفت».
غرض این است که این کاربردها جابهجا با هم فرق میکنند و قابل تعمیم کلی نیستند.
در متون کهن نیز چنین است. درست است که در شاهنامه گاه حرف آخر برخی از کلمات پرکاربرد از تقطیع افتاده، امّا این حذف در همهٔ مواضع سخن روا نبوده. برای نمونه، انکار نمیکنیم که در بیت زیر حرف ت در فعل «است» از تقطیع افتاده است:
به چرم اندر است گاو اسفندیار
ندانم چه راند بدو روزگار
(۳۹۳شاهنامه ج ۵، ص ۳۹۳)
امّا این کاربردی نیست که قابل تعمیم به دیگر مواضع سخن باشد. پس نمیتوان گفت حالا که ت از «است» افتاده، پس این حرف از کلمات دیگر و در جایگاههای دیگر هم میافتاده، از جمله پیش از رای مفعولی.
وانگهی، بر فرض که حذف حرف از تقطیع پیش از رای مفعولی هم مجاز بوده باشد، این حذف را باید شاعر انجام بدهد نه مصحّح، وگرنه مرز میان تصحیح و تحریف از میان میرود.
غلط وزنی بیت زیر (کاربرد «پلشت را» بر وزن فعولن) در اصل داستان گشتاسب نبوده است و در نتیجهٔ تصحیح قیاسی ناروِشمند و تصرّفگرانه پدید آمده:
بیاراست رفتنش از جای خویش
خشاش پلشت را فرستاد پیش
(شاهنامه، چاپ دکتر خالقی، ج ۵، ص ۱۰۴)
به گواهی نسخهبدلها ضبط اغلب دستنویسها چنین بوده:
خشاش لعین را فرستاد پیش.
چند نسخهٔ فرعی هم مصراع را بدین صورت داشتهاند:
خشاش پلیدش فرستاد پیش.
نسخهٔ لندن و قاهره به جای «لعین»، «بلش» یا چیزی نزدیک به آن داشتهاند و همین در چاپ دکتر خالقی مبنایی شده است برای رسیدن به نویسش «پلشت» از راه تصحیح قیاسی، با این توجیه که در شاهنامه افتادن حرف از تقطیع فراوان است (یادداشتهای شاهنامه، همانجا).
اما «بلش» که نگارنده پیش از رجوع به منابع، آن را نام پدر خشاش پنداشته بود و پس از مشورت با دکتر احمدرضا قائممقامی از این پندار برگشت و همنظر با ایشان و مطابق با چاپ مسکو آن را املایی کمنقطه از «یلش» دانست، در واقع چیزی نیست جز «یل» و ضمیر «ش» (با تشکر از ایشان).
گویا کاتبان اغلب نسخهها در مواجهه با ضبط «یلش» که احتمالا به صورت کمنقطه نوشته شده بوده است، همچون نگارنده به اشتباه افتادهاند و آن را کلمهای بسیط انگاشتهاند و از آنجا که «بلش» را مهمل یافتهاند، آن را به صفتی منفی (لعین) دگرگون کردهاند ولی دست کم وزن را خراب نکردهاند. دکتر خالقی نیز به تصور اینکه لغت مورد نظر صفتی منفی برای خشاش بوده که به کلمهٔ عربی «لعین» دگرگونی یافته، صورت فارسی «پلشت» را برای آن بازسازی کردهاند، با این تفاوت که در این بازسازی وزن شعر خراب شده است. توجّه شود که وجود صفت منفی برای خشاش لازم نبوده است، چرا که این فرد پیشتر در همین داستان با صفتهای مثبت معرفی شده است:
یکی بود نامش خشاش دلیر
پذیره نرفتی ورا نرّ شیر
(همان، ج ۵، ص ۱۰۳)
پس در بیت مورد بحث کاربرد صفت مثبت «یل» برای خشاش مناسب است و مشکلی پیش نمیآورد.
سزاوار تأکید است که وضعیت برهمزنندهٔ وزن که در چاپ دکتر خالقی دیده میشود، در هیچ نسخهای نبوده است و پشتوانهٔ علمی ندارد.
بنابراین، چه «لعین» را درست بدانیم چه «یلش» را و چه ضبطی هموزن با این دو را اصیل بشماریم، باید ریخت ساختگی«پلشت» را که به واژهنامهٔ شاهنامه نیز راه یافته است، از دایرهٔ احتمالات بیرون کنیم و وزن شاهنامه را از چنین تصرفاتی به دور بداریم.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
با این توجیه که در شاهنامه برخی از حرفها از تقطیع میافتد (یادداشتهای شاهنامه، ج ۲، ص ۲۲۶) نمیتوان در متن آن دست برد و خوانشهای مخفّف را از واژهای به واژهای دیگر تسرّی و تعمیم داد. نگارنده هرگز ندیده است که در شاهنامه و هیچ متن فصیح دیگری حرف آخر واژهای با ساخت و وزن «پلشت»، در جایگاه پیش از رای مفعولی از تقطیع بیفتد. به سخن روشنتر، نمیتوان باور کرد که هیچ شاعر درجهسه یا درجهچهاری «پلشت را» یا «شکست را» را بر وزن فعولن به کار ببرد و بگوید:
فعولن پلشت را فعولن فعول
فعولن شکست را فعولن فعول
چه برسد به شاعرانی چون فردوسی و دقیقی که استادان سخن بودهاند.
شاید هم اصلا این مسأله به مهارت شاعری ربط نداشته باشد و امری زبانی باشد. مثلا ما کلمهٔ «پوستکنده» را در فارسی گفتاری به صورت «پوسکنده» و بدون ت ادا میکنیم. اما پیش از های جمع یا رای مفعولی حرف ت را از «پوست» حذف نمیکنیم، بلکه میگوییم «پوستا» (پوستها) و «پوستو» (پوست را).
همچنین کلمهٔ «دوست» را در جملهٔ گفتاری «دوسِت دارم» بدون ت تلفظ میکنیم در حالی که به هنگام افزودن «دوست» به ضمیر، حرف ت را حذف نمیکنیم، بله میگوییم «دوستِت گفت».
غرض این است که این کاربردها جابهجا با هم فرق میکنند و قابل تعمیم کلی نیستند.
در متون کهن نیز چنین است. درست است که در شاهنامه گاه حرف آخر برخی از کلمات پرکاربرد از تقطیع افتاده، امّا این حذف در همهٔ مواضع سخن روا نبوده. برای نمونه، انکار نمیکنیم که در بیت زیر حرف ت در فعل «است» از تقطیع افتاده است:
به چرم اندر است گاو اسفندیار
ندانم چه راند بدو روزگار
(۳۹۳شاهنامه ج ۵، ص ۳۹۳)
امّا این کاربردی نیست که قابل تعمیم به دیگر مواضع سخن باشد. پس نمیتوان گفت حالا که ت از «است» افتاده، پس این حرف از کلمات دیگر و در جایگاههای دیگر هم میافتاده، از جمله پیش از رای مفعولی.
وانگهی، بر فرض که حذف حرف از تقطیع پیش از رای مفعولی هم مجاز بوده باشد، این حذف را باید شاعر انجام بدهد نه مصحّح، وگرنه مرز میان تصحیح و تحریف از میان میرود.
غلط وزنی بیت زیر (کاربرد «پلشت را» بر وزن فعولن) در اصل داستان گشتاسب نبوده است و در نتیجهٔ تصحیح قیاسی ناروِشمند و تصرّفگرانه پدید آمده:
بیاراست رفتنش از جای خویش
خشاش پلشت را فرستاد پیش
(شاهنامه، چاپ دکتر خالقی، ج ۵، ص ۱۰۴)
به گواهی نسخهبدلها ضبط اغلب دستنویسها چنین بوده:
خشاش لعین را فرستاد پیش.
چند نسخهٔ فرعی هم مصراع را بدین صورت داشتهاند:
خشاش پلیدش فرستاد پیش.
نسخهٔ لندن و قاهره به جای «لعین»، «بلش» یا چیزی نزدیک به آن داشتهاند و همین در چاپ دکتر خالقی مبنایی شده است برای رسیدن به نویسش «پلشت» از راه تصحیح قیاسی، با این توجیه که در شاهنامه افتادن حرف از تقطیع فراوان است (یادداشتهای شاهنامه، همانجا).
اما «بلش» که نگارنده پیش از رجوع به منابع، آن را نام پدر خشاش پنداشته بود و پس از مشورت با دکتر احمدرضا قائممقامی از این پندار برگشت و همنظر با ایشان و مطابق با چاپ مسکو آن را املایی کمنقطه از «یلش» دانست، در واقع چیزی نیست جز «یل» و ضمیر «ش» (با تشکر از ایشان).
گویا کاتبان اغلب نسخهها در مواجهه با ضبط «یلش» که احتمالا به صورت کمنقطه نوشته شده بوده است، همچون نگارنده به اشتباه افتادهاند و آن را کلمهای بسیط انگاشتهاند و از آنجا که «بلش» را مهمل یافتهاند، آن را به صفتی منفی (لعین) دگرگون کردهاند ولی دست کم وزن را خراب نکردهاند. دکتر خالقی نیز به تصور اینکه لغت مورد نظر صفتی منفی برای خشاش بوده که به کلمهٔ عربی «لعین» دگرگونی یافته، صورت فارسی «پلشت» را برای آن بازسازی کردهاند، با این تفاوت که در این بازسازی وزن شعر خراب شده است. توجّه شود که وجود صفت منفی برای خشاش لازم نبوده است، چرا که این فرد پیشتر در همین داستان با صفتهای مثبت معرفی شده است:
یکی بود نامش خشاش دلیر
پذیره نرفتی ورا نرّ شیر
(همان، ج ۵، ص ۱۰۳)
پس در بیت مورد بحث کاربرد صفت مثبت «یل» برای خشاش مناسب است و مشکلی پیش نمیآورد.
سزاوار تأکید است که وضعیت برهمزنندهٔ وزن که در چاپ دکتر خالقی دیده میشود، در هیچ نسخهای نبوده است و پشتوانهٔ علمی ندارد.
بنابراین، چه «لعین» را درست بدانیم چه «یلش» را و چه ضبطی هموزن با این دو را اصیل بشماریم، باید ریخت ساختگی«پلشت» را که به واژهنامهٔ شاهنامه نیز راه یافته است، از دایرهٔ احتمالات بیرون کنیم و وزن شاهنامه را از چنین تصرفاتی به دور بداریم.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
بد جور
این بیقواره پیکرِ اسبیست زینشده
پایش به چاله رفته و نقشِ زمین شده
با لوش و با لجن پک و پوزش عجین شده
خون در عروقِ بیرمقش تهنشین شده
انگار هر دمش نفسِ واپسین شده
امّا هنوز بادِ غرور است در سرش
امّا هنوز خندهٔ فتح است بر لبش
امّا هنوز شوقِ شتاب است در سُمش
شاد است با لهیده تنی منجلابپوش
زالو خزنده بر سر و بر گردن و گلوش
انگار لابهلای علفها و بوتهها
روییده بوده است فراوان گیاهِ بَنگ
او هم چریده تا شده خرکیف و شادمان
عرعرزنان و شیههکشان و دواندوان
پالانِ وصلهدوخته را «زین»گمانکُنان
بر پشت برده با چه غروری دو لنگه بار
خرسند از اینکه آمده بر گُردهاش فشار
اینَش گمان که مرکبِ گُردیست نامدار
در پهنهٔ نبرد خروشان به جنب و جوش
با نعرههایش از سرِ دشمن پریده هوش
اینک به گِل فرو شده مانندِ چون خودی
با دست و پای کوفته افتاده سرنگون
بر زخمهاش خرمگسان گرمِ چندوچون
در هر رگش عفونتِ گنداب و هر رگش
آلوده قطرهقطرهٔ گنداب را به خون
امّا سبکتر از پرِ پروانه در هوا
احساس میکند که به گُلگشت میرود
از درد در تنش اثری نیست همچنان
بیخویشتن لمیده در آغوشِ گند و لوش
بد جور سرخوش است جنابِ درازگوش
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
این بیقواره پیکرِ اسبیست زینشده
پایش به چاله رفته و نقشِ زمین شده
با لوش و با لجن پک و پوزش عجین شده
خون در عروقِ بیرمقش تهنشین شده
انگار هر دمش نفسِ واپسین شده
امّا هنوز بادِ غرور است در سرش
امّا هنوز خندهٔ فتح است بر لبش
امّا هنوز شوقِ شتاب است در سُمش
شاد است با لهیده تنی منجلابپوش
زالو خزنده بر سر و بر گردن و گلوش
انگار لابهلای علفها و بوتهها
روییده بوده است فراوان گیاهِ بَنگ
او هم چریده تا شده خرکیف و شادمان
عرعرزنان و شیههکشان و دواندوان
پالانِ وصلهدوخته را «زین»گمانکُنان
بر پشت برده با چه غروری دو لنگه بار
خرسند از اینکه آمده بر گُردهاش فشار
اینَش گمان که مرکبِ گُردیست نامدار
در پهنهٔ نبرد خروشان به جنب و جوش
با نعرههایش از سرِ دشمن پریده هوش
اینک به گِل فرو شده مانندِ چون خودی
با دست و پای کوفته افتاده سرنگون
بر زخمهاش خرمگسان گرمِ چندوچون
در هر رگش عفونتِ گنداب و هر رگش
آلوده قطرهقطرهٔ گنداب را به خون
امّا سبکتر از پرِ پروانه در هوا
احساس میکند که به گُلگشت میرود
از درد در تنش اثری نیست همچنان
بیخویشتن لمیده در آغوشِ گند و لوش
بد جور سرخوش است جنابِ درازگوش
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
وفاق
وفاق آن نباشد که گیری چماقی
و بگذاریاش در کفِ قلچماقی
به شرطی که کمتر بکوبد به مغزت
خردمند خندد به چونین وفاقی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
وفاق آن نباشد که گیری چماقی
و بگذاریاش در کفِ قلچماقی
به شرطی که کمتر بکوبد به مغزت
خردمند خندد به چونین وفاقی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار بهزودی منتشر میکند:
دیوان منوچهری دامغانی
دیوان منوچهری دامغانی از مهمترین آثار منظوم فارسی در قرن پنجم هجری است. تصحیح این متن پس از بررسی حدود هشتاد دستنویس، بر اساس شش دستنویس اصلی و شش دستنویس فرعی و با استفاده از دهها جُنگ و جُنگواره به انجام رسیده است. کوشش مصحّح بر آن بوده که با حفظ صورت اصیل ابیات و کنار نهادن صورتهای آسانشدهٔ نسخ متأخر برای نخستین بار چاپی منقح و تصحیحی علمی و انتقادی از دیوان منوچهری به دست دهد. در مقدّمه به شرح حال سراینده، معرّفی ممدوحان و مسائل مربوط به تصحیح نسخه پرداخته شده و در تعلیقات، شرح دشواریهای ابیات، و توضیح دربارهٔ جایها، کسان، ممدوحان و سال سرایش اشعار و پارهای از نکات مربوط به تصحیح ابیات آمده است.
[دیوان منوچهری دامغانی، تصحیح و تحقیق دکتر راضیه آبادیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، در دست انتشار]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
دیوان منوچهری دامغانی
دیوان منوچهری دامغانی از مهمترین آثار منظوم فارسی در قرن پنجم هجری است. تصحیح این متن پس از بررسی حدود هشتاد دستنویس، بر اساس شش دستنویس اصلی و شش دستنویس فرعی و با استفاده از دهها جُنگ و جُنگواره به انجام رسیده است. کوشش مصحّح بر آن بوده که با حفظ صورت اصیل ابیات و کنار نهادن صورتهای آسانشدهٔ نسخ متأخر برای نخستین بار چاپی منقح و تصحیحی علمی و انتقادی از دیوان منوچهری به دست دهد. در مقدّمه به شرح حال سراینده، معرّفی ممدوحان و مسائل مربوط به تصحیح نسخه پرداخته شده و در تعلیقات، شرح دشواریهای ابیات، و توضیح دربارهٔ جایها، کسان، ممدوحان و سال سرایش اشعار و پارهای از نکات مربوط به تصحیح ابیات آمده است.
[دیوان منوچهری دامغانی، تصحیح و تحقیق دکتر راضیه آبادیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، در دست انتشار]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
رفته
این نازنین تنِ به کما رفته
این راه را به لطفِ شما رفته
لطفِ شماست بدرقهٔ راهش
فرقی نمیکند به کجا رفته
فرقی نمیکند که چه رخ داده
گفتن ندارد اینکه چرا رفته
گر زنده ماند، کارِ خدا بوده
گر برنگشت، پیش خدا رفته
آنجا که رفته است، نمیدانم
اینجا قیامتی شده تا رفته
تلخ است کام مانده و نامانده
زار است حال رفته و نارفته
باقی نمانده است از او چیزی
جز خانوادهای به فنا رفته
در انتظارِ فاجعهٔ بعدی
با چهرههای درهم وارفته
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
این نازنین تنِ به کما رفته
این راه را به لطفِ شما رفته
لطفِ شماست بدرقهٔ راهش
فرقی نمیکند به کجا رفته
فرقی نمیکند که چه رخ داده
گفتن ندارد اینکه چرا رفته
گر زنده ماند، کارِ خدا بوده
گر برنگشت، پیش خدا رفته
آنجا که رفته است، نمیدانم
اینجا قیامتی شده تا رفته
تلخ است کام مانده و نامانده
زار است حال رفته و نارفته
باقی نمانده است از او چیزی
جز خانوادهای به فنا رفته
در انتظارِ فاجعهٔ بعدی
با چهرههای درهم وارفته
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
آبانی
تو را در کوچههای خیس آبان جستجو کردم
تو را در برگریزان زیر باران جستجو کردم
چو یادی دلنشین در پرسههای مبهم ذهنم
تو را در این خیابان آن خیابان جستجو کردم
تو را در بارش سردردهای عصر دلتنگی
میان هایوهوی راهبندان جستجو کردم
تو بودی تکستارهی آسمان کودکیهایم
تو را در دفتر مشق دبستان جستجو کردم
تو را ای فصل پنجم، در دل تقویم هرساله
چو روزن در تن دیوار زندان جستجو کردم
تو را ای هیچ، همچون سایهای تنها و بیصاحب
به هر سو سرزنان بیهودهپویان جستجو کردم
سراب اندر سراب اندر سراب اندر سرابت را
بیابان در بیابان در بیابان جستجو کردم
دریغا دروطنگمکردهام را در دل غربت
بهارم را در آغوش زمستان جستجو کردم
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
#در_زیر_ابرهای_نبارنده
#انتشارات_هنر_موسیقی
@vahididgah
تو را در کوچههای خیس آبان جستجو کردم
تو را در برگریزان زیر باران جستجو کردم
چو یادی دلنشین در پرسههای مبهم ذهنم
تو را در این خیابان آن خیابان جستجو کردم
تو را در بارش سردردهای عصر دلتنگی
میان هایوهوی راهبندان جستجو کردم
تو بودی تکستارهی آسمان کودکیهایم
تو را در دفتر مشق دبستان جستجو کردم
تو را ای فصل پنجم، در دل تقویم هرساله
چو روزن در تن دیوار زندان جستجو کردم
تو را ای هیچ، همچون سایهای تنها و بیصاحب
به هر سو سرزنان بیهودهپویان جستجو کردم
سراب اندر سراب اندر سراب اندر سرابت را
بیابان در بیابان در بیابان جستجو کردم
دریغا دروطنگمکردهام را در دل غربت
بهارم را در آغوش زمستان جستجو کردم
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
#در_زیر_ابرهای_نبارنده
#انتشارات_هنر_موسیقی
@vahididgah
افد
یکی از لغتهای منسوخشده که در فارسی میانه کاربرد داشته است، «ابْد» است یا «افد» با فای عجمی، به معنای «شگفتآور» که در برخی از فرهنگهای فارسی بدون شاهد مدخل شده است و نیز به هنگام توضیح لغت «افدستا» به معنای «ستایش»، از آن به عنوان کلمهای متداول در پهلَوی یاد شده (بنگرید به لغتنامه ی دهخدا، مدخل افد و افدستا).
با توجه به بیتی از سوزنی سمرقندی که در دیوان او در پایان یکی از قطعهها (دیوان سوزنی، ۱۳۳۸، ص ۴۶۴) از قلم افتاده است، درمییابیم که لغت مورد نظر به فارسی نو هم رسیده بوده است و در نواحی شرقی قلمرو زبان فارسی کاربرد داشته. بیت مورد نظر در برخی از نسخههای سرودههای سوزنی بدین صورت نقل شده است، با اشکال وزنی در مصراع دوم:
قاعده و مرتبه جوید ازین
احسنت زهی قاعده و مرتبه
(نسخه ی فاتح، کتابت ۸۸۰ ق)
در نسخهای دیگر، اشکال وزنی با نویسش «ای» به جای «زهی» برطرف شده و ضبط تحریفشده ی زیر پدید آمده:
احسنت ای قاعده و مرتبه
(سپهسالار، ۱۰۳۳ ق)
اما در یکی از نسخهها جای «احسنت» خالی گذاشته شده (بادلیان، به خط نستعلیق، بی تاریخ) و این نشان میدهد که کلمهٔ دشواری در کار بوده است که کاتب نتوانسته است آن را بخواند. این کلمهٔ دشوار همان «افد» است که از آن سخن گفتیم و خوشبختانه در یکی از نسخهها، یعنی نسخه ی استانبول (۱۳۰۸ قمری) بر جای مانده است:
قاعده و مرتبه جوید ازین
افد زهی قاعده و مرتبه
(اطلاعات نسخهها از سرکار خانم فائزه قوچی است)
#سوزنی_سمرقندی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
یکی از لغتهای منسوخشده که در فارسی میانه کاربرد داشته است، «ابْد» است یا «افد» با فای عجمی، به معنای «شگفتآور» که در برخی از فرهنگهای فارسی بدون شاهد مدخل شده است و نیز به هنگام توضیح لغت «افدستا» به معنای «ستایش»، از آن به عنوان کلمهای متداول در پهلَوی یاد شده (بنگرید به لغتنامه ی دهخدا، مدخل افد و افدستا).
با توجه به بیتی از سوزنی سمرقندی که در دیوان او در پایان یکی از قطعهها (دیوان سوزنی، ۱۳۳۸، ص ۴۶۴) از قلم افتاده است، درمییابیم که لغت مورد نظر به فارسی نو هم رسیده بوده است و در نواحی شرقی قلمرو زبان فارسی کاربرد داشته. بیت مورد نظر در برخی از نسخههای سرودههای سوزنی بدین صورت نقل شده است، با اشکال وزنی در مصراع دوم:
قاعده و مرتبه جوید ازین
احسنت زهی قاعده و مرتبه
(نسخه ی فاتح، کتابت ۸۸۰ ق)
در نسخهای دیگر، اشکال وزنی با نویسش «ای» به جای «زهی» برطرف شده و ضبط تحریفشده ی زیر پدید آمده:
احسنت ای قاعده و مرتبه
(سپهسالار، ۱۰۳۳ ق)
اما در یکی از نسخهها جای «احسنت» خالی گذاشته شده (بادلیان، به خط نستعلیق، بی تاریخ) و این نشان میدهد که کلمهٔ دشواری در کار بوده است که کاتب نتوانسته است آن را بخواند. این کلمهٔ دشوار همان «افد» است که از آن سخن گفتیم و خوشبختانه در یکی از نسخهها، یعنی نسخه ی استانبول (۱۳۰۸ قمری) بر جای مانده است:
قاعده و مرتبه جوید ازین
افد زهی قاعده و مرتبه
(اطلاعات نسخهها از سرکار خانم فائزه قوچی است)
#سوزنی_سمرقندی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
بیش به معنای زهر
یکی از دیوانهایی که ویراست معتبر و درستی از آنها در دست نیست دیوان سنایی است. نه چاپ کهن دیوان به تصحیح استاد مدرس رضوی چنان بود که میبایست، نه چاپ تازهٔ دیوان به تصحیح دکتر برزگر خالقی چنان است که میباید. در اینجا تنها به یادکرد نمونهای از تحریفها و دگرگشتگیهای سخن سنائی میپردازم. به رباعی زیر که مصراع نخستش اشکالی معنایی و زبانی دارد بنگرید:
روزی که رطب زاد همی از نیشت
آن روز به جان خریدمی تشویشت
اکنون که دمید ریش چون حشّیشت
تیزم بر ریش اگر ریم بر ریشت
(چاپ دکتر محمدرضا برزگر خالقی، ج ۱، ص ۷۸۹).
ضبط ویراست شادروان مدرّس رضوی نیز نه تنها گره کار را نمیگشاید بلکه تحریف «زاد» به «داد» را بر مشکلات افزودهاست:
روزی که رطب داد همی از پیشت
آنروز به جان خریدمی تشویشت...
(چاپ مدرس، ص ۱۱۲۳).
چنان که در جایی دیگر یادآور شدهام (تلفّظ در شعر کهن فارسی، ص ۶۵۹- ۶۶۱)، در نخستین سدههای شعر فارسی قافیه کردن «حشیش» و «ریش» (موی صورت) که صدای /ī/ داشتهاند با واژههای فارسیای چون «پیش» و «نیش» و «ریش» (زخم) و مانند آن که صدای /ē/ داشتهاند، ممکن نبوده است. پس در مصراع نخست این رباعی باید به دنبال واژهای بود که صدای /ī/ داشته باشد. «بیش» به معنای گیاه زهرآگین (رجوع شود به لغتنامهٔ دهخدا) واژهای است که در پی آنیم:
روزی که رطب زاد همی از بیشت
آن روز به جان خریدمی تشویشت...
شاعر از تقابل رطب شیرین و زهر تلخ برای بیان مقصود خود بهره جستهاست و به نظر میرسد که شیرینی بوسه و تلخی دشنام را در نظر داشته.
#تلفظ_در_شعر_کهن_فارسی
#سنایی_غزنوی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
یکی از دیوانهایی که ویراست معتبر و درستی از آنها در دست نیست دیوان سنایی است. نه چاپ کهن دیوان به تصحیح استاد مدرس رضوی چنان بود که میبایست، نه چاپ تازهٔ دیوان به تصحیح دکتر برزگر خالقی چنان است که میباید. در اینجا تنها به یادکرد نمونهای از تحریفها و دگرگشتگیهای سخن سنائی میپردازم. به رباعی زیر که مصراع نخستش اشکالی معنایی و زبانی دارد بنگرید:
روزی که رطب زاد همی از نیشت
آن روز به جان خریدمی تشویشت
اکنون که دمید ریش چون حشّیشت
تیزم بر ریش اگر ریم بر ریشت
(چاپ دکتر محمدرضا برزگر خالقی، ج ۱، ص ۷۸۹).
ضبط ویراست شادروان مدرّس رضوی نیز نه تنها گره کار را نمیگشاید بلکه تحریف «زاد» به «داد» را بر مشکلات افزودهاست:
روزی که رطب داد همی از پیشت
آنروز به جان خریدمی تشویشت...
(چاپ مدرس، ص ۱۱۲۳).
چنان که در جایی دیگر یادآور شدهام (تلفّظ در شعر کهن فارسی، ص ۶۵۹- ۶۶۱)، در نخستین سدههای شعر فارسی قافیه کردن «حشیش» و «ریش» (موی صورت) که صدای /ī/ داشتهاند با واژههای فارسیای چون «پیش» و «نیش» و «ریش» (زخم) و مانند آن که صدای /ē/ داشتهاند، ممکن نبوده است. پس در مصراع نخست این رباعی باید به دنبال واژهای بود که صدای /ī/ داشته باشد. «بیش» به معنای گیاه زهرآگین (رجوع شود به لغتنامهٔ دهخدا) واژهای است که در پی آنیم:
روزی که رطب زاد همی از بیشت
آن روز به جان خریدمی تشویشت...
شاعر از تقابل رطب شیرین و زهر تلخ برای بیان مقصود خود بهره جستهاست و به نظر میرسد که شیرینی بوسه و تلخی دشنام را در نظر داشته.
#تلفظ_در_شعر_کهن_فارسی
#سنایی_غزنوی
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
تلفّظ دیوار
«دیوار» در برخی از منابع و فرهنگها از جمله دستورنامهی نیبرگ و فرهنگ شاهنامه اثر ولف و فرهنگ ریشهشناختی دکتر حسندوست و نیز واجشناسی شاهنامه، مطابق با تلفظ معیار امروز با یای معروف آوانگاری شده. همین آوانگاری در فرهنگ ریشهشناسی پاول هُرن نیز دیده میشود، با این توضیح که با توجه به همآوایی میان «دیوار» و «دیو» در مصراعی از شاهنامه (به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد)، تلفظ به یای مجهول را نیز میتوان محتمل شمرد.
برابر با این حدس و آنچه معین در حاشیهی برهان و مکنزی در فرهنگ کوچک زبان پهلوی و دورکین مایستراِرنست در فرهنگ متنهای مانوی آورده است، «دیوار» را باید دارای یای مجهول بدانیم و مطالب مغایر با آن را کنار بگذاریم. چنین تلفظی در افغانستان و تاجیکستان هم مرسوم است و در خط سریلیک نیز که مصوّتهای مجهول و معروف در آن یکسان نوشته نمیشود، بازتابی آشکار دارد.
دیگر گواه معروف نبودن یای «دیوار» بیتی از دیوان سوزنی است که صورت درست آن را در مدخل «ریشآوردگی» در لغتنامهی دهخدا میتوان دید:
ای پسر ریش آوریدی گِل کش و دیوار زن
باد سرد از درد ریشآوردگی دیوار زن
جناس بهکاررفته میان «دیوار» و «دیوار» در بیت یادشده نشان میدهد که تلفظ هجای نخست کلمهی «دیوار» برابر با تلفظ کلمهی «دی» (ماه دهم سال) بوده است و با توجه به اینکه مصوت مرکّب /ay/ واجگونهی یای مجهول بوده است (در این باره بنگرید به تلفظ در شعر کهن فارسی، صص ۵۵۱ تا ۵۵۳ و ۵۵۶)، مشخص میشود که یای معروف جایی در ساختمان این کلمه نداشته است و باید در آوانگاری برخی از منابع پیشگفته و منابع دیگر از جمله فرهنگ شاهنامه، اثر دکتر رواقی بازنگری کرد.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
«دیوار» در برخی از منابع و فرهنگها از جمله دستورنامهی نیبرگ و فرهنگ شاهنامه اثر ولف و فرهنگ ریشهشناختی دکتر حسندوست و نیز واجشناسی شاهنامه، مطابق با تلفظ معیار امروز با یای معروف آوانگاری شده. همین آوانگاری در فرهنگ ریشهشناسی پاول هُرن نیز دیده میشود، با این توضیح که با توجه به همآوایی میان «دیوار» و «دیو» در مصراعی از شاهنامه (به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد)، تلفظ به یای مجهول را نیز میتوان محتمل شمرد.
برابر با این حدس و آنچه معین در حاشیهی برهان و مکنزی در فرهنگ کوچک زبان پهلوی و دورکین مایستراِرنست در فرهنگ متنهای مانوی آورده است، «دیوار» را باید دارای یای مجهول بدانیم و مطالب مغایر با آن را کنار بگذاریم. چنین تلفظی در افغانستان و تاجیکستان هم مرسوم است و در خط سریلیک نیز که مصوّتهای مجهول و معروف در آن یکسان نوشته نمیشود، بازتابی آشکار دارد.
دیگر گواه معروف نبودن یای «دیوار» بیتی از دیوان سوزنی است که صورت درست آن را در مدخل «ریشآوردگی» در لغتنامهی دهخدا میتوان دید:
ای پسر ریش آوریدی گِل کش و دیوار زن
باد سرد از درد ریشآوردگی دیوار زن
جناس بهکاررفته میان «دیوار» و «دیوار» در بیت یادشده نشان میدهد که تلفظ هجای نخست کلمهی «دیوار» برابر با تلفظ کلمهی «دی» (ماه دهم سال) بوده است و با توجه به اینکه مصوت مرکّب /ay/ واجگونهی یای مجهول بوده است (در این باره بنگرید به تلفظ در شعر کهن فارسی، صص ۵۵۱ تا ۵۵۳ و ۵۵۶)، مشخص میشود که یای معروف جایی در ساختمان این کلمه نداشته است و باید در آوانگاری برخی از منابع پیشگفته و منابع دیگر از جمله فرهنگ شاهنامه، اثر دکتر رواقی بازنگری کرد.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
ای کار تو ز کار زمانه نمونهتر
او باشگونه و تو ازو باشگونهتر
(شهید بلخی)
قدردانی
برای ما غنیمت است
ندیدن شما ازین به بعد
همین که جمع شد بساطتان
همین که هر طرف که بنگریم
بسان بید و ساس و کک
که میخزند لابهلای کرک و پشم
نشانی از شما نمیخورد به چشم،
نشانهٔ خجستهایست
و مرهمی برای زخمهای کهنهٔ همیشهتازهٔ بهخوننشستهایست
غنیمت است هر کجا که بنگریم
ندیدن نشانی از شما
شما و خندههای دلنشین و باوقارتان
و گامهای لِخّولِخکنندهٔ به اصطلاح استوارتان
و منطق عمیق و بیتزلزل مزخرفات لجدرآرتان
به ویژه آن صدای مهربان خالصانهی نجیب نحس خلطیِ کثیف چندشآور گلوی جِرمدارتان
و چهرهٔ زنندهٔ کریهتان
و لحن حقبهجانب وقیحتان
و مغز نکتهسنج پوک و ذهن تیز چابک علیلتان
و در خراب کردن تمام چیزهای خوب، نقش بیبدیلتان
برای ما غنیمت است
همین که آسمان برایتان تپید
و بختتان به ناگهان فروکَپید
و بعدِ کرّ و فرّ و قار و قورها
و های و هوی و دار و دورها
نفس درون سینهتان به راه سابقش نرفت و مثل باد روده پیچ و تاب خورد
و نقبتان به فاضلاب خورد
چه دیدنی گذاشت آسمان درون کاسهتان
و گندتان درآمد و نماند آبرو برای دودمان و تیره و قبیله و عشیره و تبار و تخم و بچّه و نبیره و نواسهتان
و با تمام جنب و جوش و بند و بست و گرد و خاکتان
زمان به کام دیگران گذشت
و بسته شد مسیر پرتردّد قطار پرشتاب لقمههای شبههناکتان
و هیچ کس به پا نخاست
به احترام سالهای سال خدمت شبانهروز معدهی دوگانهسوز و دستهای پاکِ پاکِ پاکتان
چه خوب شد که روزتان به شب رسید
و جانتان به لب رسید
و پشتتان به خاک و دستتان به هیچ و حالتان تباه
و رویتان سیاه
سپاس ازینکه نیستید
سپاس ازینکه عاقبت ثمر نداد هر چه کاشتید
و ناگزیر سر به بایگانیِ (و یا زبالهدانیِ) عدم گذاشتید
سپاس ازینکه ریشهکن شدید
اگرچه ریشه هم نداشتید
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
او باشگونه و تو ازو باشگونهتر
(شهید بلخی)
قدردانی
برای ما غنیمت است
ندیدن شما ازین به بعد
همین که جمع شد بساطتان
همین که هر طرف که بنگریم
بسان بید و ساس و کک
که میخزند لابهلای کرک و پشم
نشانی از شما نمیخورد به چشم،
نشانهٔ خجستهایست
و مرهمی برای زخمهای کهنهٔ همیشهتازهٔ بهخوننشستهایست
غنیمت است هر کجا که بنگریم
ندیدن نشانی از شما
شما و خندههای دلنشین و باوقارتان
و گامهای لِخّولِخکنندهٔ به اصطلاح استوارتان
و منطق عمیق و بیتزلزل مزخرفات لجدرآرتان
به ویژه آن صدای مهربان خالصانهی نجیب نحس خلطیِ کثیف چندشآور گلوی جِرمدارتان
و چهرهٔ زنندهٔ کریهتان
و لحن حقبهجانب وقیحتان
و مغز نکتهسنج پوک و ذهن تیز چابک علیلتان
و در خراب کردن تمام چیزهای خوب، نقش بیبدیلتان
برای ما غنیمت است
همین که آسمان برایتان تپید
و بختتان به ناگهان فروکَپید
و بعدِ کرّ و فرّ و قار و قورها
و های و هوی و دار و دورها
نفس درون سینهتان به راه سابقش نرفت و مثل باد روده پیچ و تاب خورد
و نقبتان به فاضلاب خورد
چه دیدنی گذاشت آسمان درون کاسهتان
و گندتان درآمد و نماند آبرو برای دودمان و تیره و قبیله و عشیره و تبار و تخم و بچّه و نبیره و نواسهتان
و با تمام جنب و جوش و بند و بست و گرد و خاکتان
زمان به کام دیگران گذشت
و بسته شد مسیر پرتردّد قطار پرشتاب لقمههای شبههناکتان
و هیچ کس به پا نخاست
به احترام سالهای سال خدمت شبانهروز معدهی دوگانهسوز و دستهای پاکِ پاکِ پاکتان
چه خوب شد که روزتان به شب رسید
و جانتان به لب رسید
و پشتتان به خاک و دستتان به هیچ و حالتان تباه
و رویتان سیاه
سپاس ازینکه نیستید
سپاس ازینکه عاقبت ثمر نداد هر چه کاشتید
و ناگزیر سر به بایگانیِ (و یا زبالهدانیِ) عدم گذاشتید
سپاس ازینکه ریشهکن شدید
اگرچه ریشه هم نداشتید
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
لو دادن پاسخ چیستان
لغزپردازی و چیستانسازی کار متناقضی است، زیرا پردازنده هم باید نشانیهایی بدهد که ذهن مخاطب به پاسخ نزدیک شود و هم باید وصفهایی بیاورد که پاسخ را از دسترس ذهن مخاطب دور کند. برقراری تعادل در میان این دو امر متناقض کاری است که هر سخنوری از عهدۀ آن به خوبی برنمیآید. به همین علّت، چیستانها یا خیلی گنگ و معمّاگونه از آب درمیآیند، یا خیلی آسان و بیمزه. در چیستانهای آسان خود شاعر با دادن نشانیهای بسیار واضح، مانع هر گونه تلاش ذهنی مخاطب میشود و موضوع را لو میدهد، مانند لغزهای امیر معزّی دربارۀ شراب، که خواننده تا مصراع نخستِ مطلعشان را بخواند، پی میبرد که پاسخ چیست:
چه گوهر است که کانش خُم دهاقین است
به رنگ لالۀ نعمان و بوی نسرین است
(دیوان، چاپ اقبال، ص ۱۲۵)
چیست آن آبی که رخ را گونۀ آذر دهد
تلخی او عیش را شیرینی شکّر دهد
(همان، ص ۱۶۰)
بدترین لغز او از نظر لو دادن موضوع شاید شعری باشد که در مصراع نخستش تقریباً میگوید آن چیست که شرابفروش میفروشد:
چیست آن گوهر که از کان دستِ خمّار آورد
گوهری کان گوهر مردم پدیدار آورد
(همان، ص ۱۷۳)
امّا لو دادن پاسخ چیستان گاه خود شگردی بوده است متناقضگونه برای منحرف کردن ذهن مخاطب از رسیدن به پاسخ. از بهترین نمونههای لو دادن آگاهانه و پنهانکارانۀ پاسخ چیستان، در این قطعه از دیوان ناصر خسرو دیده میشود:
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب
بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز
دیدهست چشمهای که در او نیست هیچ آب؟
چشمهست و آب نیست پس این چشمه چون بود؟
این نکتهایست طرفه و بی هیچ پیچ و تاب
گاهی پدید باشد و گاهی نهان شود
دادم نشانیای به مثل همچو آفتاب
(چاپ دانشگاه تهران، ص ۵۱۹)
خواننده ممکن است پس از خواندن شعر پاسخ را دریابد یا درنیابد، امّا اگر دریافت، از مشاهدۀ اینکه شاعر با روش متناقض و رندانهای پاسخ چیستان را در قافیۀ بیت پایانی گنجانده بوده است، لذّت خواهد برد.
نگارنده از این شیوۀ آگاهانه و رندانۀ لو دادن پاسخ در چیستان مثالهای بسیاری را در خاطر ندارد و تنها میتواند به دو شعر از مهدی اخوان ثالث اشاره کند از کتاب «ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم»، نخستین با نام کیستان و دومی با نام چیستان، که متأسفانه با پانویسهای نالازم شاعر و تغییر قلم کلمۀ پاسخ همراه شده است. در اینجا مطلع و مقطع هر دو شعر ذکر میشود:
کیست آن گمشدۀ گمشدهها
از ردیف همه صفها ردهها...
آن که این ملک ورا گم کردست
کیست آن؟ هر که بگوید، مردست
(چاپ مروارید، ص ۱۷۸)
چیست آن نام فراموششده
مثل پیغام فراموششده...
زور، زر، علم، هنر، آبادی؟
هر چه خواهی تو بگو، آزادی
(همان، صص ۱۷۹_ ۱۸۱)
جدا از اینها و موارد مشابه، آمدن پاسخ چیستان در متن چیستان گاه نتیجۀ اشتباه در نقل و کتابت و تصحیح سرودهها رخ میداده است و ربطی به ضعف و قدرت سخنوران چیستانپرداز نداشته است. از آن جمله است آمدن لغت «ابر» در بیت دوم لغز «ابر» از ازرقی هروی، که هم معنی و تناسب اجزای سخن را بر هم زده است و هم خلاف منطق چیستانپردازی است:
چه جِرم است اینک هر ساعت ز روی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد به پیش گنبد خضرا
چو در بالا بود باشد ز چشمش ابر در پستی
چو در پستی بود باشد ز کامش دود بر بالا
گهی از دامن دریا رود بر گوشۀ گردون
گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا.
(دیوان ازرقی، چاپ مجلس، ص ۳)
آنچه میتواند از چشم ابر در پستی باشد (و فرو بریزد) قطرههایی است که از ابر فرومیچکد، نه خود آن. با این ضبط که دربرگیرندهی پاسخ چیستان است، نقض غرض پیش میآید و آوردن صفتهای غیر مستقیم برای ابر، ناموجّه میشود. صورت درست، مطابق با نسخۀ حکیم اوغلو پاشا که اساس نسبی این تصحیح بوده است، «آب» است که در چاپ سعید نفیسی نیز دیده میشود (ص ۱).
شبیه به این خطا در تصحیح دیوان اثیر اخسیکتی نیز رخ داده است، آنجا که در خطاب به شمع، خود کلمۀ «شمع» هم به کار رفته است و در نتیجه این کلمه مصحّف خود شده است:
والله که تا مصحّف شمعی تو وصف خویش
زین سان جز از اثیر گر از کس شنیدهای
(چاپ همایون فرّخ، ص ۲۹۹)
امّا «شمع» مصحّف «سمع» است و باید به همین صورت اصلاح شود، مطابق با دو ویراست اخیر دیوان اثیر اخسیکتی.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
لغزپردازی و چیستانسازی کار متناقضی است، زیرا پردازنده هم باید نشانیهایی بدهد که ذهن مخاطب به پاسخ نزدیک شود و هم باید وصفهایی بیاورد که پاسخ را از دسترس ذهن مخاطب دور کند. برقراری تعادل در میان این دو امر متناقض کاری است که هر سخنوری از عهدۀ آن به خوبی برنمیآید. به همین علّت، چیستانها یا خیلی گنگ و معمّاگونه از آب درمیآیند، یا خیلی آسان و بیمزه. در چیستانهای آسان خود شاعر با دادن نشانیهای بسیار واضح، مانع هر گونه تلاش ذهنی مخاطب میشود و موضوع را لو میدهد، مانند لغزهای امیر معزّی دربارۀ شراب، که خواننده تا مصراع نخستِ مطلعشان را بخواند، پی میبرد که پاسخ چیست:
چه گوهر است که کانش خُم دهاقین است
به رنگ لالۀ نعمان و بوی نسرین است
(دیوان، چاپ اقبال، ص ۱۲۵)
چیست آن آبی که رخ را گونۀ آذر دهد
تلخی او عیش را شیرینی شکّر دهد
(همان، ص ۱۶۰)
بدترین لغز او از نظر لو دادن موضوع شاید شعری باشد که در مصراع نخستش تقریباً میگوید آن چیست که شرابفروش میفروشد:
چیست آن گوهر که از کان دستِ خمّار آورد
گوهری کان گوهر مردم پدیدار آورد
(همان، ص ۱۷۳)
امّا لو دادن پاسخ چیستان گاه خود شگردی بوده است متناقضگونه برای منحرف کردن ذهن مخاطب از رسیدن به پاسخ. از بهترین نمونههای لو دادن آگاهانه و پنهانکارانۀ پاسخ چیستان، در این قطعه از دیوان ناصر خسرو دیده میشود:
ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب
بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب
بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز
دیدهست چشمهای که در او نیست هیچ آب؟
چشمهست و آب نیست پس این چشمه چون بود؟
این نکتهایست طرفه و بی هیچ پیچ و تاب
گاهی پدید باشد و گاهی نهان شود
دادم نشانیای به مثل همچو آفتاب
(چاپ دانشگاه تهران، ص ۵۱۹)
خواننده ممکن است پس از خواندن شعر پاسخ را دریابد یا درنیابد، امّا اگر دریافت، از مشاهدۀ اینکه شاعر با روش متناقض و رندانهای پاسخ چیستان را در قافیۀ بیت پایانی گنجانده بوده است، لذّت خواهد برد.
نگارنده از این شیوۀ آگاهانه و رندانۀ لو دادن پاسخ در چیستان مثالهای بسیاری را در خاطر ندارد و تنها میتواند به دو شعر از مهدی اخوان ثالث اشاره کند از کتاب «ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم»، نخستین با نام کیستان و دومی با نام چیستان، که متأسفانه با پانویسهای نالازم شاعر و تغییر قلم کلمۀ پاسخ همراه شده است. در اینجا مطلع و مقطع هر دو شعر ذکر میشود:
کیست آن گمشدۀ گمشدهها
از ردیف همه صفها ردهها...
آن که این ملک ورا گم کردست
کیست آن؟ هر که بگوید، مردست
(چاپ مروارید، ص ۱۷۸)
چیست آن نام فراموششده
مثل پیغام فراموششده...
زور، زر، علم، هنر، آبادی؟
هر چه خواهی تو بگو، آزادی
(همان، صص ۱۷۹_ ۱۸۱)
جدا از اینها و موارد مشابه، آمدن پاسخ چیستان در متن چیستان گاه نتیجۀ اشتباه در نقل و کتابت و تصحیح سرودهها رخ میداده است و ربطی به ضعف و قدرت سخنوران چیستانپرداز نداشته است. از آن جمله است آمدن لغت «ابر» در بیت دوم لغز «ابر» از ازرقی هروی، که هم معنی و تناسب اجزای سخن را بر هم زده است و هم خلاف منطق چیستانپردازی است:
چه جِرم است اینک هر ساعت ز روی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد به پیش گنبد خضرا
چو در بالا بود باشد ز چشمش ابر در پستی
چو در پستی بود باشد ز کامش دود بر بالا
گهی از دامن دریا رود بر گوشۀ گردون
گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا.
(دیوان ازرقی، چاپ مجلس، ص ۳)
آنچه میتواند از چشم ابر در پستی باشد (و فرو بریزد) قطرههایی است که از ابر فرومیچکد، نه خود آن. با این ضبط که دربرگیرندهی پاسخ چیستان است، نقض غرض پیش میآید و آوردن صفتهای غیر مستقیم برای ابر، ناموجّه میشود. صورت درست، مطابق با نسخۀ حکیم اوغلو پاشا که اساس نسبی این تصحیح بوده است، «آب» است که در چاپ سعید نفیسی نیز دیده میشود (ص ۱).
شبیه به این خطا در تصحیح دیوان اثیر اخسیکتی نیز رخ داده است، آنجا که در خطاب به شمع، خود کلمۀ «شمع» هم به کار رفته است و در نتیجه این کلمه مصحّف خود شده است:
والله که تا مصحّف شمعی تو وصف خویش
زین سان جز از اثیر گر از کس شنیدهای
(چاپ همایون فرّخ، ص ۲۹۹)
امّا «شمع» مصحّف «سمع» است و باید به همین صورت اصلاح شود، مطابق با دو ویراست اخیر دیوان اثیر اخسیکتی.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
مری
در یکی از قصیدههای قطران تبریزی بیتی به چشم میخورد که باید آن را از کهنترین شاهدهای کاربرد لغت «مری» به شمار آورد. در اینجا بیت مورد نظر را به همراه بیت بعدیاش از چاپ قدیم دیوان قطران (با اصلاح املای «آذری» به «آزری») نقل میکنیم:
گر نگار ایزدی با طبع تو گردد نفور
ور نگار آزری با رای تو گردد مری
چون نگار آزری گردد نگار ایزدی
چون نگار ایزدی گردد نگار آزری
(ص ۳۶۵)
«مری» در این بافت به معنای «رام و آرام و ساکن» در برابر «نفور» (رمنده و گریزنده و چموش) به کار رفته است. لغت مورد نظر در بیتی از شاهنامه نیز به کار رفته است، امّا در برخی از چاپهای این متن دچار تحریف و دگرگشتگی شده است و به صورت نااصیل زیر درآمده:
همان گاو دوشا به فرمانبری
همان تازی اسپان همه گوهری
(ویراست نهایی دکتر خالقی، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۲۴)
صورت درست بیت فردوسی، چنان که برخی از پژوهشگران دریافتهاند، چنین است و «مری» را در آن باید به معنای «رام و دستآموز» دانست:
همان گاو دوشا به فرمانبری
همان تازی اسپ و هیون مری
(بنگرید به مقالهی دکتر صادقی محسنآباد، فرهنگنویسی، ۱۳۹۳، ص ۱۲۷)
در بیت قطران نیز «مری» به همین معنی به کار رفته است. شاعر در خطاب به ممدوح خود میخواهد بگوید که اگر معشوقۀ زیبا (نگار ایزدی) در برابر طبع سرکش تو رمندگی کند، مانند بت (نگار آزری) رام و ساکن و مطیع خواهد شد و نیز اگر بت در برابر رای تو ساکن و بیحرکت گردد، امر نافذ تو آن را به جنبش وامیدارد و باعث میشود که مانند معشوقهای سرکش رمنده و گریزان شود.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah
در یکی از قصیدههای قطران تبریزی بیتی به چشم میخورد که باید آن را از کهنترین شاهدهای کاربرد لغت «مری» به شمار آورد. در اینجا بیت مورد نظر را به همراه بیت بعدیاش از چاپ قدیم دیوان قطران (با اصلاح املای «آذری» به «آزری») نقل میکنیم:
گر نگار ایزدی با طبع تو گردد نفور
ور نگار آزری با رای تو گردد مری
چون نگار آزری گردد نگار ایزدی
چون نگار ایزدی گردد نگار آزری
(ص ۳۶۵)
«مری» در این بافت به معنای «رام و آرام و ساکن» در برابر «نفور» (رمنده و گریزنده و چموش) به کار رفته است. لغت مورد نظر در بیتی از شاهنامه نیز به کار رفته است، امّا در برخی از چاپهای این متن دچار تحریف و دگرگشتگی شده است و به صورت نااصیل زیر درآمده:
همان گاو دوشا به فرمانبری
همان تازی اسپان همه گوهری
(ویراست نهایی دکتر خالقی، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۲۴)
صورت درست بیت فردوسی، چنان که برخی از پژوهشگران دریافتهاند، چنین است و «مری» را در آن باید به معنای «رام و دستآموز» دانست:
همان گاو دوشا به فرمانبری
همان تازی اسپ و هیون مری
(بنگرید به مقالهی دکتر صادقی محسنآباد، فرهنگنویسی، ۱۳۹۳، ص ۱۲۷)
در بیت قطران نیز «مری» به همین معنی به کار رفته است. شاعر در خطاب به ممدوح خود میخواهد بگوید که اگر معشوقۀ زیبا (نگار ایزدی) در برابر طبع سرکش تو رمندگی کند، مانند بت (نگار آزری) رام و ساکن و مطیع خواهد شد و نیز اگر بت در برابر رای تو ساکن و بیحرکت گردد، امر نافذ تو آن را به جنبش وامیدارد و باعث میشود که مانند معشوقهای سرکش رمنده و گریزان شود.
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah