Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
2128 - Telegram Web
Telegram Web
عبدالعلی‌دستغیب

البته شاعری که شعر را محصول شهود و ادراک فوری می‌داند، بطور طبیعی به این نتیجه‌ها نیز می‌رسد، نتیجه‌هایی که قطعی نیست و بیان یک دید شخصی است. فرض کنیم که مولوی، دیوارِ زندان کلمات ویژه و شکل و ردیف و وزن و قافیه را و در مثل همچون آندره برتون و الیوت شعر می‌سرود، نتیجه چه بود؟ اهمیت مولوی در این است که به رغم گله‌گزاری خودش از وزن و قافیه نزدیک هفتاد هزار بیت شعر در اوزان عروضی و با رعایت ردیف و قافیه گفته است. به گفته تندرکیا: مولوی اگر وزن را می‌کشت خودش را کشته بود و این طرح زبان پارسی است که موسیقی وار و موزون است و وزن در شعر حافظ و مولوی و دیگران از خارج به شعر تحمیل نشده و اساساً جزء ذاتی آن بوده است. شاعران کهن ما رود خروشان اندیشه و احساس را گرفته و در آبراهه وزن و قافیه ریخته‌اند. آنها چنان بر وزن و کلمات و قافیه‌ها چیرگی داشته‌اند که خِنگ اندیشه را تا هر کجا می‌خواسته‌اند می‌رانده‌اند و وزن و قافیه سبب انحراف جریان شعرشان نمی‌شده‌است و به همین دلیل گوته درباره حافظ می‌گوید: اگر معنا را عروس و واژه را داماد بدانیم از این زناشوئی کسی با خبر است که شعر حافظ را ستایش کند و همین سخن گوته را کم یا بیش درباره رودکی، فردوسی سنائی ،مولوی سعدی البته در غزلیاتش می‌توان گفت.
شاملو اگر اندکی دقت می‌کرد می‌دید که در ایران شعر جانشین، رقص، نقاشی و موسیقی نیز شده است، هنرهایی که فشار هراس آور تعصب آنها را خفه کرده بود و جان مردم ایران در تنگنای این فشارها پرپر می‌زد و سرانجام همچون آتش فشانی عظیم، در آتش راهه شعر افتاد و به ارتفاع زیاد سنگ پاره‌ها و مواد مذاب فشار دیده قرن‌ها را در شعله‌های آتشین شعر به آسمان اندیشه انسانی فرستاد و همچون پیکانی از نور که از زمین تا دورترین فضاها راه می‌گشاید پر کشید.


کانال ادبی ویر

@vir486
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به یاد جبار رحمتی

مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
(بابا طاهر)

کانال ادبی ویر

@vir486
درس‌های سعدی

رعیت نشاید که به بیداد کُشت
که مر سلطنت را پناهند و پشت

کانال ادبی ویر

@vir486
#صائب_تبریزی

خاک را دامانِ پُر زَر می‌کند فصلِ خزان
بادها را کیمیاگر می‌کند فصلِ خزان

رتبه‌یِ ریزش بُوَد بالاتر از اندوختن
از بهاران، جلوه خوش‌تر می‌کند فصلِ خزان


کانال ادبی ویر

@vir486
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نقش فردوسی در پایداری ایرانشهر بزرگ


فردوسی حکیمی بزرگ بود در بسیط زمینِ توس. اما جالب اینست که در کوچه‌پس‌کوچه‌های تاجیکستان، رایحه دلدادگی به شاهنامه‌اش را بیشتر حس می‌کنیم و یا در سیاه‌چادرهای ایل‌ِ غیورِ بختیاری نغماتی از شاهنامه را می‌شنویم که توسط اهالیِ خوش ذوقِ ایل بازخوانی می‌شود و کورُش اسدپور (خنیاگر بختیاری) نیز در آثارِ هنری‌اش نسبت به شاهنامه‌خوانی اهتمام ویژه‌ای ورزیده است. 




کانال ادبی ویر


@shokaran3
#اسد_آبشیرینی

فردوسی همهْ حرف‌هایش محلِّ تأمّل و درنگِ بشری و نظری مدرن است. به حق، آن دسته از فلاسفه‌ی زیبایی‌شناسِ غرب که آثارِ ادبی را سرچشمه‌ی تفکّر و فلسفه می‌دانند (از قبیلِ بنیامین و تئودور آدورنو و مکتبِ فرانکفورت..) به همین آثاری از جنسِ شاهنامه در فرهنگِ خودشان نظر داشته‌اند. این قومِ باهوش (به‌قولِ سعیدِ حمیدیان)، پیش از ما به هر چیزی فکر کرده‌‌اند.. در دیالوگِ مشهورِ سهراب در رزمِ گردآفرید، آنجا که پهلوانِ تورانی به «گردی‌سوارِ» ایرانی با کمالِ تبختر و غرور می‌آورد که:

«برین باره‌ی دژ، دل اندر مبند
که این نیست برتر ز چرخِ بلند،
به پای آورد زخمِ گوپالِ من
نراند کسی نیزه بر یالِ من!».


«حقیقتِ» نزدِ گردآفرید را همچون «دژی» مستحکم و دست‌نیافتنی تصویر می‌کند که در برابرِ «قدرتِ» او، «دود می‌شود و به هوا می‌رود!»! امّا دیدیم که به‌قولِ خیّام:

«.. بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو!؟».


می‌خواهم بگویم، سهرابی که روزی سرچشمه‌ی «دانش و قدرت» به قول فوکو، پیشِ خود و پدرش می‌پنداشت و خیال‌بافانه می‌اندیشید که «بر یالِ او هیچ کس نیزه نخواهد راند»، همگان دیدند که در پایانِ داستان به آن روزی می‌افتد که:

«که سهراب کشته‌است و افکنده خوار..»

و بدتر:

«پسر پیشِ چشمِ پدر خوار گشت...».

گذشته از این، مگر عاقبتِ رستمِ تهمتن در «آخرِ شاهنامه» چه می‌شود؟! او نیز به دست هم‌خونِ خودش، شغادِ نابرادر از پای درمی‌آید، فراتر از این، مگر عاقبتِ ایران بعدِ رستم به‌کجا می‌رسد؟ با حمله‌ی اعراب در پایان شاهنامه کامِ هر خواننده‌ی ایران‌دوستی ث را تلخ می‌کند. به‌قول مارکس:

«آنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود».

سندی از شاهنامه در بابِ «حقیقتِ لغزان» نگاه پست‌مدرنیستی‌تر؟! که هزارسال پیش از نیچه و دریدا و تمامِ فلاسفه‌ی ساختارشکنِ غربی، در این ساحت از اقلیمِ هستی، چنین مفاهیمی با هنرِ ادبی به شکیل‌ترین فرم بیان گردیده است! اثری که در آن رستم و سهرابش هم «اعتباری» است نه «حقیقی». پیرِ توس قرن‌ها ث پیش از نیچه «چنین گفت زرتشتش» را نوشته بود و امروزه‌روز می‌بینیم که سکّه‌ی رایج غرب شده و ما بی‌خبریم و هنوز در خواندنِ درستِ مآثر کلاسیکِ خود ناتوانیم ویا اگر هم خوانده‌ایم به قولِ مولانا «ترجمه‌ی شبانه»‌اش نکرده‌ایم. سرنوشت «حقیقت در شاهنامه» به تنهایی خود می‌تواند یکی از موضوعات به‌روز و کارآمدِ هر مقاله و رساله‌ی علمی-پژوهشی استاد و حققِ امروز باشد. به شرطِ آن‌که همچنان به‌قولِ حکیم توس:

«مرا نیست، فرّخ مر آن را که هست،
ببخشای بر مردمِ تنگدست!».



کانال ادبی ویر

@vir486
درس‌های سعدی


گُریزد رعیت ز بیدادگر
کُند نامِ زشتش به گیتی سَمر

سمر: پراکنده

کانال ادبی ویر

@vir486
پادشاهی پارسایی را دید گفت:
هیچت از ما یاد آید ؟
گفت : بلی، وقتی که خدا را فراموش می‌کنم.

هر سو دَوَد آن کَس زِبَرِ خویش برانَد
وآن را که بخواند به درِ کَس ندَوانَد


سعدي / گلستان
باب دوم در اخلاق درویشان



کانال ادبی ویر

@vir486
دیر آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بوده‌ای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هق‌هقِ گریه بوده‌ای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بوده‌ای، دُرُست!
خواهرِ غمگین‌ترین خاطراتِ دریا بوده‌ای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بی‌خبر،.... چرا؟

سید_علی_صالحی

کانال ادبی ویر

@vir486
اسد آبشیرینی

«نقد ادبی»، به هیچ‌روی معنی کردنِ شعر و نثر نیست! نقد ادبی، در حقیقت تحلیلِ دسته اولی است که بدونِ اِشراف به نظریه‌های مدرنِ ادبی، محالِ ممکن است و در حدّ حرف و همین درآوردن اشارات و معنایِ معمولِ متون چیزی بیشتر ازش درنمی‌آید. شما هرگز قدرت تحلیلتان بالا نخواهد رفت جزینکه ذهنتان آغشته و خیس‌خورده به نگاه‌های جدید ادبی مدرن از کانت و هگل به این سو نباشد. باقی‌اش شوخی است و تعارف تکه‌پاره کردن! نشان به آن نشان که تا چشم کار می‌کند استاد و دانشیار و دانشجوی مدّعی نقد ادبی در این مملکت ریخته و همگی هم صاحب مقالات و کتب بسیارند. امّا ای دریغ از یک خط تحلیلِ درجه یک! اصولاً امر‌وز سوادِ ادبی از خواندن و معنیِ شعرِ متعارف گذشته و روی به نقد و تحلیل‌های مدرن و نوپدید دارد. امروزه در دانشگاه‌های ایران هنوز استاد و شاگرد، از بدبختی لَنگِ همین معنی و روخوانیِ شعرند و آن به دانشجو و همدیگر را نقد و تحلیل جا می‌زنند. معنی ظاهری شعر و توضیح مشکلاتِ بیت خوب و بجاست امّا در حدّ فارسی عمومی نه دانشجو و استاد تخصّصی ادبیّات. در نقد، علاوه بر دانشِ نظری، شما ذهنتان باید باردارِ وجهی از خلّاقیّت و شاعرانگیِ هنری نیز باشد تا بتوانید از درونِ متن، اندیشه‌ی نو خلق کنید. اینجاست که نظریه و هنرِ ادبی به یکدیگر گره می‌خورند! وگرنه بلغورِ نظریات و سوار کردنِ آن بر متونِ بی‌زبان، جز ستم کردن بر اهل زبان و حیثیّت ادبیّات و به‌طور کلی، فهمِ بشری نیست. می‌خواهم بگویم در نقد ادبی مدرن، جانبِ قریحه و عاطفه و ذوق هنری هرگز فروگذار نمی‌شود، صد البتّه که نیاز است. از اتّصالاتِ نظریه و عمل بگیر تا خودِ نثری که می‌نویسید نیاز به سلیقه و وجاهتِ هنری دارد. یک نقد خوب و مبتنی بر اصول و نظریه، هیچ چیز کم‌تر از یک قطعه شعرِ ناب یا داستان و رمانِ آنتیک ندارد. ای بسا متن‌ها در تاریخِ ادبیّات که به‌واسطه‌ی همین نقدها متن شده‌‌اند. اوّلین منتقدی که به متنیّت متن کمک می‌رساند، خودِ شخصِ خواننده است! این تفاسیر وتئآویلِ شعر حافظ در طولِ قرون است که حافظ را حافظ کرده است! وگرنه او قرن‌ها بود که مرده بود. پس هر متنی هر چقدر هم قدّیس، به خواننده و منتقدش «وجود» دارد. ما معلّم‌های ادبیّات هم از خود بدو‌ن مخاطب و دانشجو وجودی اصیل از آنِ خویش هرگز نخواهیم داشت. ما در هر ترمِ دانشگاهی به‌سیله‌ی تک‌تک دانشجویان قرائت و خوانش می‌شویم. من به مجرّدِ این‌که واردِ کلاس می‌شوم، با حضورِ دانشجو، خود را کشته‌ام! اگر بخواهم برایشان زنده بمانم باید به مرگِ خود رضایت داده و اجازه بدهم مرا با سؤالات و مباحثات تخصّصی به پرسش و خوانش بگیرند. پرسشِ دانشجو اصلِ تأویل و قرائت استاد است. اصولاً دموکراسی با پرسیدن و دیالوگ به‌وجود می‌آید. اگر هم نه بخواهم بدون دانشجو در کلاس زنده بمانم باید درِ پرسش و پاسخ را ببندم و بشوم متکلّم وحده که در این صورت تنها یک ساعت و نیم برایشان زنده‌ام، کلاس که تمام شد پشتِ همان درِ کلاس مرا دفن خواهند کرد و می‌روند. این است که به همان‌گونه که مؤلّف برای رولان بارت مُرد، معلّم هم می‌میرد. اصولاً این دنیا دیگر دنیای استاد و مؤلّف‌بازی نیست. سوژه‌محوری سال‌هاست که دیگر تاریخش گذشته و از تفکّر جدید رخت بربسته است. هر چقدر من مقاله و کتاب و ترجمه و عناوین ثقیل و خفیفِ دانشگاهی را به د‌وشِ خود بکشم و خودم را از بلندگوهای رسمی و خصوصی چنین و چنان معرّفی بکنم، در نهایت این دانشجویان ما هستند که وزن مرا تشخیص می‌دهند! داشتم می‌گفتم..، در نقد و نظریه‌ی ادبی مدرن، خواندن و فهم این متونِ نظری با تمامِ سخت‌خوانی‌شان هیچ کم از فهم خودِ متن ادبی ندارند و به مراتب بد‌فهم‌تر و پُر زحمت‌تر است. و این هم از اشکالات نظام آموزشیِ ماست که از تدریس چنین واحدهایی پرهیز می‌شود و ذهنِ ما به آن خوگر نشده است. نگاهِ و دانشجو و استادِ ادبیّات فراتر از تصویر و تجسّم راه به انتزاع و تفکّر مفهومی غالباً نمی‌برد و این خود مشکل تباریِ ماست در طولِ تاریخ. انبانی از ذهنیّتِ اسطوره‌زده. برای همین است که ایرانی‌ها قرن‌هاست درشان نقدِ قوی پا نگرفته است! امّا از آنجا که امروزه اسم شیکی دارد شده سکّه‌ی رایج. این‌که شما بتوانید بر اساس هاضمه‌ی نظری‌تان به شکلی کاملاً ناخودآگاه تحلیل تازه‌ای از یک متن به دست دهید آن هم طوری‌که به مغاکِ معنی کردنِ معمولیِ شعر درنغلتید، باز هم می‌گویم به قول حافظ «نه کار هر خامی است»!

کانال ادبی ویر

@vir486
#عبید_زاکانی

قزوینی با کمانِ بی‌تیر به جنگ می‌رفت که تیر از جانب دشمن آید، بردارد.
گفتند: «شاید نیاید.»
گفت: «آن وقت جنگ نباشد!»


کانال ادبی ویر

@vir486
درس‌های سعدی

یدِ ظلم جایی که گردد دراز
نبینی لبِ مردم از خنده باز



@vir486
#حافظ


برنیامد از تمنّایِ لَبَت کامم هنوز
بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سرِ زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتش‌گون که من
در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن
می‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب
می‌رود چون سایه هر دَم، بر در و بامم هنوز

نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سَهو
اهلِ دل را بویِ جان می‌آید از نامم هنوز

در ازل داده‌ست ما را ساقیِ لعلِ لبت
جرعهٔ جامی که من مَدهوشِ آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده تا باشَدَت آرامِ جان
جان به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز

در قلم آورد حافظ قصهٔ لَعلِ لَبَش
آب حیوان می‌رود هر دَم ز اقلامم هنوز



کانال ادبی ویر

@vir486
#حافظ

برنیامد از تمنّایِ لَبَت کامم هنوز
بر امید جامِ لعلت دُردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سرِ زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتش‌گون که من
در میانِ پُختگانِ عشقِ او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن
می‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب
می‌رود چون سایه هر دَم، بر در و بامم هنوز

نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سَهو
اهلِ دل را بویِ جان می‌آید از نامم هنوز

در ازل داده‌ست ما را ساقیِ لعلِ لبت
جرعهٔ جامی که من مَدهوشِ آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده تا باشَدَت آرامِ جان
جان به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز

در قلم آورد حافظ قصهٔ لَعلِ لَبَش
آب حیوان می‌رود هر دَم ز اقلامم هنوز


کانال ادبی ویر

@vir486
#سعدی

بیا به صلح من امروز و در کنارِ من امشب
که دیده خواب نکرده‌ست از انتظارِ تو دوشم


@shokaran3
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

شعر پناهگاه من است.

کانال شعر و مشاعره‌ی شوکرانِ شعر

اینجا از لحظاتت لذت ببر.


https://www.tgoop.com/shokaran3
https://www.tgoop.com/shokaran3
#مولانا

در این زمان که خمارم مطیع من می‌باش
چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام


کانال ادبی ویر

@vir486
#غلط_ننویسیم


بنویسیم          ننویسیم

می‌رفت           میرفت
می‌شنید          میشنید
می‌گفت           میگفت
می‌روم            میروم


کانال ادبی ویر

@vir486
درس‌های سعدی

پریشانیِ خاطرِ دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه

کانال ادبی ویر

@vir486
#حافظ

چه گویمت که به میخانه دوش مَست و خراب
سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

رضا به داده بده وز جَبین گره بگشای
که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروسِ هزاردامادست...


کانال ادبی ویر

@vir486
2025/02/25 10:57:09
Back to Top
HTML Embed Code: