Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
456 - Telegram Web
Telegram Web
اگر چه انتخابات در صحنه سیاسی کشور کاملاً بی‌اهمیت شده است و پرداختن به آن شاید بیهوده به نظر برسد اما من از سر کنجکاوی شخصی دوست دارم از اصلاح‌طلبانی که بیانیه روزنه‌گشایی را امضاء کرده‌اند سوالی بپرسم: ما شهروندان چگونه و بر اساس چه معیاری می‌توانیم پروژه اصلاح‌طلبی را بسنجیم؟ اصولاً اَعمال سیاسی شما سنجش‌پذیر است؟ بر اساس چه معیارهایی می‌توان تعیین کرد اصلاح‌طلبی شکست خورده است و باید برویم مرحله بعد؟ این مرحله بعد کی می‌آيد؟ یا اصلاح‌طلبی پرژه‌ای سنجش‌ناپذیر است و همیشه هست و هیچ وقت شکست نمی‌خورد؟ اصولاً آیا اَعمال شما را می‌توان قضاوت کرد یا طرح سیاسی شما فراتر از شکست و پیروزی است؟ در نهایت تقاضای من این است: یک معیار عینی برای سنجش عمل خود معرفی کنید.
🔰گپ و گفت زنده اینستاگرامی مهدی نصیری و دکتر بابک مینا پژوهشگر سیاسی مقیم فرانسه، پیرامون علل و ریشه های انقلاب ۵۷، دوشنبه ها ساعت ۲۱ / جلسه سوم / امشب دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱در صفحه اینستاگرام مهدی نصیری 👇
http://www.instagram.com/mahdin6142
چرا چپ امروز ضدتجدد است؟

نفرت علیه پروژه تجدد از همان آغاز تاریخ تجدد وجود داشت. فی المثل کلیسای کاتولیک در برابر بسیاری از تحولات جدید مقاومت می‌کرد. یکی از مهمترین مبانی تجدد، نقدِ دینِ وحیانی و دفاع از دینِ طبیعی بود و این بالطبع خشم اصحاب کلیسا را برمی‌انگیخت. چنین واکنشی را می‌توانیم ارتجاع بخوانیم: واکنش ارتجاعی همواره سنخ‌نماترین واکنش علیه تجدد است که نظیرش را در تاریخ خودمان نزد شیخ فضل الله نوری سراغ داریم. شیخ فضل الله نوری نمونه کامل مرتجعی تجددستیز بود. از آنجا که غلبه عقل بر وحی جزء لاینفک پروژه تجدد است، خشم دین رسمی و سنتی از تجدد واکنشی بسیار طبیعی و قابل انتظار است. اما تجددستیزی محدود به مرتجعان نیست. جریانی درون اندیشه مدرن و با تکیه بر امکانات اندیشه مدرن دستکم از حدود قرن هجدهم علیه روشنگری صف‌آرایی کرد.

فلسفه سیاسی کلاسیک مدرن با ماکیاولی و هابز آغاز شد و با هگل تمام شد. هگل بزرگترین و ژرف‌اندیش‌ترین فیلسوف سیاسی مدرن است. می‌توان گفت او مهمترین جمع‌بندی را از پروژه تجدد عرضه کرد. اما پس از هگل ما شاهد برآمدن بیش از پیش فیلسوفانی هستیم که با تکیه بر امکانات انتقادی اندیشه مدرن بر محتوای درونی و هنجاری تجدد شوریدند. می‌توان نیچه و هایدگر را مهمترین این شورش‌گران دانست که تأثیری عمیق بر اندیشه و سیاست دوران ما داشته‌اند. هدف سیاسی مستتر در اندیشه نیچه و هایدگر فرارفتن از پروژه تجدد کلاسیک و تمنا برای گشایش عصری جدید است. به یک معنا می‌توان گفت آنان در جستجوی تجددی آلترناتیو هستند. آنان در انتظار عصری هستند که از زمانه حاضر فراتر رود اما در عین حال تکرار ساده قرون وسطی یا دوران باستان نباشد.

نیچه و هایدگر را می‌توان در جبهه راست طبقه‌بندی کرد. در فرانسه پس از جنگ جهانی دوم، متفکرانی مثل میشل فوکو، ژاک دریدا، ژیل دولوز و غیره نیچه و هایدگر را به خدمت جبهه چپ درآوردند. در چپ به تدریج مارکس کنار رفت و جایش را نسخه‌ای چپ از نیچه و هایدگر می‌گرفت. سرانجام از دهه هشتاد میلادی به بعد این چپ نیچه‌ای-هایدگری به تدریج دانشگاه‌های آمریکا را تسخیر کرد و پس از آن به عرصه رسانه و هالیوود و کنش‌گری اجتماعی و سیاسی وارد شد. چپ نیچه‌ای – هایدگری در آمریکا بود که عمومی شد و از دغدغه‌هایی محدود به جمعی از نخبگان به ایدئولوژی‌ای توده‌ای بدل شد. این چپ آمریکایی امروز به مدد رسانه‌ها به سراسر جهان صادر می‌شود، چپی که به دلیل ریشه‌های نیچه‌ای-هایدگری‌‌اش، چیزی نیست جز مدرنیسمی ضدمدرنیته و ضدروشنگری.
سقوط آزاد مسیح علی‌نژاد


مسیح علی‌نژاد تأثیری انکارناپذیر بر تکاپوی زنان ایرانی برای آزادی پوشش داشت. کارزار موفق او بر شجاعت دختران جوان افزود و این موضوع را جهانی کرد. اما دقیقاً لحظه موفقیت مسیح آغاز پایان وی بود. به خطا تصور کرد می‌تواند در نقش رهبری سیاسی ظاهر شود و نخستین رئیس‌جمهور زن ایران شود! مسیح نه تنها فاقد دانش سیاسی است، بلکه رفتارهای اغراق‌آمیز و مهارناپذیرش در عرصه سیاست دردسر می‌زاید. از همه مهمتر درکی از مصالح ملی ندارد. درک درست از مصالح ملی ما را قوی می‌کند نه ضعیف! مسیح هیچ وقت این را نفهمید. جاه‌طلبی بی‌اندازه، طمع‌کاری، فرصت‌طلبی و این اواخر سلطه‌گری از او چهره‌ای خطرناک ساخته است. اگر به کار اصلی خودش یعنی روزنامه‌نگاری و کنش‌گری در عرصه حقوق زنان برنگردد، آینده روشنی نخواهد داشت.
مدافعان این فرد، عبدالله مهتدی، در اپوزیسیون چه کسانی بودند؟ افرادی مثل مسیح علی‌نژاد و حامد اسماعیلیون و چهره‌های مشهوری مانند گلشیفته فراهانی. من ندیدم هیچ وقت آنها حمایت خود را از این شخص پس بگیرند. میان ما ملی‌گرایان و تجزیه‌طلبان شکافی پرناشدنی وجود دارد. همکاری با تجزیه‌طلبان و کسانی که تجزیه‌طلبی را عادی‌سازی می‌کنند، ناممکن است. اختلاف ما با آنها بنیادی است و هرگز از میان برنخواهد خاست. تجزیه‌طلبان بنیاد سیاست در ایران را نشانه رفته‌اند، یعنی مفهوم «ملت ایران» را و این یعنی جنگ با اساس موجودیت کشور.
در ستایش «نوزایی درونی»: طباطبایی - صبا


جواد طباطبایی به موسیقی کلاسیک ایرانی بسیار علاقه داشت. در مصاحبه‌ای از اهمیت کسانی مثل ابوالحسن صبا می‌گوید. به نظر من جایگاه خود طباطبایی در اندیشه سیاسی را می‌توان با صبا در موسیقی مقایسه کرد. همچنان که صبا همزمان هم با سنت آشنا بود و هم با موسیقی جدید غربی، طباطبایی نیز هم سنتِ اندیشه سیاسیِ ایرانی را می‌شناخت و هم فلسفه سیاسی غرب را. هر دو در پی «نوزایی درونی» بودند، یعنی متوجه بودند که تجدد سیاسی یا زیبایی‌شناختی باید نتیجه کار بر روی تاریخ و سنت ملی ایران باشد و نه نتیجه تقلید و جعل. اندیشه نوزایی درونی با دو خط فکری مرزبندی دارد: یکی اندیشه ارتجاعی که خواهان بازگشت به گذشته است و مشروعیت مطلق سنت را بر زمانه حاضر تحمیل می‌کند، دیگری خطِ تجددِ تقلیدی و ترجمه‌ای است که به شیوه‌ای غیرتأملی و غیرانتقادی مشروعیت تجدد غربی را می‌پذیرد. ارتجاع و تجددِ تقلیدی در یک چیز مشترکند: بدون توجه به ایران آنچنان که هست، منتزع از واقعیت می‌خواهند فرم‌هایی را از گذشته یا از غرب به زمانه حاضر تحمیل کنند. این انتزاع از واقعیت و اعتزال از حیات زیسته ایران معاصر، به نفرت از این حیات و کینه ورزیدن به آن می‌انجامد. همچون هر انتزاع‌گرایی‌ای پیامد نهایی ارتجاع و تجددِ تقلیدی نفی مطلق، خشونت و ترور است. نوزایی درونی بیش از هر چیز خواهانِ مصالحه با جهان است: نه با ایرانی بودن مشکل دارد و نه با عصر جدید، بلکه خواهان سکنی گزیدن در تجددی عمیقاً ایرانی است.
ایران در آستانه عصری نو

پیمایش اخیر حکومت درباره گرایش‌های مذهبی جامعه ایران حدس‌های مرا تقریباً تأیید می‌کند: توازن قوا در جامعه به نفع بخش غیرمذهبی به سرعت در حال تغییر است. این جامعه‌ای بود که شاه ایران آرزویش را داشت و اکنون محقق شده است.

به نظر من نواندیشان دینی و جنبش اصلاحات یکی از مهمترین عوامل تغییر در جامعه ایران در دهه‌های هفتاد و هشتاد بودند. اصلاح‌طلبان و روشنفکران ارگانیکش در این سال‌ها ذهن و زبان بخش بزرگی از خرده‌فرهنگ مذهبی ایران را تغییر دادند و آنها را وارد زندگی و جهان مدرن کردند. بعدها که تاریخ این دوره را بنویسند خواهند گفت اصلاح‌طلبان از نظر سیاسی شکست خوردند ولی از نظر فرهنگی پل پیروزی بخش غیرمذهبی جامعه ایران شدند. اصلاح‌طلبان حامل نوعی «روشنگری دینی» بودند و توانستند بخش مذهبی جامعه ایران را از درون متحول کنند. من که این دوران را زیسته‌ام گام به گام شاهد این تغییر در دوستان و اطرافیان مؤمنم بودم.

اکنون می‌توان گفت جامعه ایران برای داشتن حکومتی سکولار دیگر مانع فرهنگی ندارد.
ضرورت گفت‌وگو و توافق با خرده‌فرهنگ مذهبی ایران

نتیجه دیگری نیز که از نظرسنجی گرایش‌های مذهبی جامعه ایران می‌توان گرفت و این نیز کاملاً با حدس‌های من هماهنگ بود این است: کسر بزرگی از جامعه ایران همچنان هویت مذهبی دارد. این بخش از جامعه آنقدر بزرگ و نیرومند هست که موضع منفی یا مثبتش بر پیروزی یا شکست هر جنبش اجتماعی اثرگذار باشد. در نظر گرفتن این بخش و باز کردن باب گفت‌وگو با آنها و در نظر گرفتن حساسیت‌هایشان بسیار مهم است. اگر چه اکثریت بزرگی خواهان حکومتی سکولار هستند، اما هنوز نمی‌توان گفت اکثریت بزرگی از جامعه ایران بی‌خداباور یا غیرمذهبی هستند. این نکته‌ای است که در مباحث سیاسی سال‌های اخیر به کلی فراموش شده است.
دوستی از من درباره توهین به مقدسات در فردای ایران پرسید. اگر دولتی سکولار در ایران وجود داشته باشد در مواجهه با توهین به مقدسات اسلامی و شیعی چه باید بکند؟

من شخصاً هیچگاه به مقدسات هیچ مذهبی توهین نمی‌کنم، خصوصاً مذهب شیعه، که به نظر من جایگاه مهمی در تاریخ ایران دارد. این کار از نظر من سبکسری است و معمولاً نشانه نوعی طفولیت. من با جرم‌انگاری توهین به مقدسات مشکلی ندارم، به شرطی اینکه مجازات مناسبی برای آن در نظر گرفته شود. در مقابل کشتن افراد به جرم توهین به پیامبر اسلام یا امامان شیعه به هیچ عنوان توجیه‌پذیر نیست. مؤمنان ایرانی یک بار برای همیشه باید با این حق که می‌توانند به بهانه توهین به پیامبر افراد را بکشند خداحافظی کنند. تصور می‌کنم باید توافقی دو طرفه وجود داشته باشد: توهین به مقدسات مسلم اسلام ممنوع است، در عوض نقد اسلام باید آزاد باشد. مرز اینها را طبعاً قانون مشخص می‌کند. اصل برای من نسخه‌بردای از مدل‌های سکولار کشورهای غربی نیست. اصل رسیدن به قراردادی اجتماعی برای ممکن کردن همزیستی میان ایرانیان است.
به نیم‌قرن اخیر نگاه می‌کنم و از خود می‌پرسم اسلام سیاسی چه دستاورد مهمی داشته است؟ به نظر من اگر از همه مصیبت‌هایی که اسلام سیاسی به وجود آورده است بگذریم، مهمترین دستاورد اسلام سیاسی در ایران جلوگیری از قدرت گرفتن کمونیسم بود. اگر در انقلاب ۵۷ یا در جنبشی دیگر کمونیست‌ها دست بالا را پیدا می‌کردند و موفق می‌شدند در ایران حکومتی کمونیستی تشکیل دهند، ایران خواهی‌نخواهی به یکی از اقمار شوروی بدل می‌شد. مشخص نبود پس از فروپاشی شوروی سرنوشت ما چه می‌شد. تجزیه قسمت‌هایی از ایران بسیار محتمل بود خصوصاً اینکه حزب توده و بسیاری دیگر از سازمان‌های کمونیستی طرفدار برپایی «فدراسیونی از خلق‌ها» بودند. به نظرم تز کسانی که می‌گفتند اسلام نیرویی علیه کمونیسم است درست بود. مذهب شیعه همچون سدی سدید ما را از کمونیستی شدن حفاظت کرد. برای من بهترین مسیر، مسیر پهلوی بود، اما اگر در چهارچوب انقلاب ۵۷ مجبور به انتخاب باشم همین بنیان‌گذاران جمهوری اسلامی را انتخاب می‌کنم. به نظرم کم‌ضررترین گروه برنده شدند. پیروزی کمونیست‌ها و مجاهدین خلق بدترین سناریو‌ برای ایران بود. مذهب شیعه مانع شد که شوروی ما را ببلعد، اگر چه خود در ایران رنج‌های بسیاری به ما تحمیل کرد و می‌کند.
شیعه، ایران، محافظه‌کاری

در مجموع می‌توان گفت مذهب شیعه دو بار ایران را نجات داد: یک بار در برابر امپراتوری سنی‌مذهب عثمانی و بار دیگر در برابر امپراتوری شوروی. هم امپراتوری عثمانی و هم شوروی قوی‌تر از ایران بودند. برتری شوروی واضح است اما ما گاهی فراموش می‌کنیم که دولت صفوی حتی در اوج قدرت خود به زحمت در برابر تهاجم عثمانی ایستادگی می‌کرد. قدرت ایران همواره بیشتر معنوی و فرهنگی بوده است تا نظامی. این مذهب شیعه بود که همچون چسبی نیرومند ایران را به هم چسباند و از نفوذ عثمانی جلوگیری کرد.

امروز همچنان مذهب شیعه سنگری است در برابر هیچ‌انگاری جدید غربی که در قالب انواع ایدئولوژی‌های نسبی‌گرا به تدریج وارد ایران می‌شود، یعنی ایدئولوژی‌های ووک و چندفرهنگ‌گرا و غیره. بی‌مبنایی اندیشه سیاسی متأخر در غرب پیامدهای خطرناکی هم برای آنها و هم برای ما خواهد داشت. اما دو نکته را باید مدنظر قرار داد:

اول اینکه شکست حکومت دینی در ساختن جامعه‌ای که مورد رضایت اکثریت مردم ایران باشد، ایران را در برابر هر ایدئولوژی خطرناک غربی آسیب‌پذیر کرده است. برای جوانان ایران هر چیزی که در غرب مُد می‌شود جذاب است، در مقابل وازدگی و بی‌علاقگی به ایران روز به روز بیشتر می‌شود. اگر مذهب شیعه نتواند با آزادی‌هایِ فردی کنار بیاید و خود را بر طبق شرایط جدید بازسازی نکند، در برابر موج‌های جدیدی که خواهند آمد می‌شکند.
دوم اینکه بخش بزرگی از جامعه ایران غیرمذهبی شده است و دیگر نمی‌توان با مذهب این بخش را از موج هیچ‌انگاری غربی محافظت کرد. ما نیاز به محافظه‌کاریی غیردینی داریم تا بتواند سدی در برابر امواج نسبی‌گرایی و وازدگی باشد.
تأثیرگذارترین روشنفکران بعد از انقلاب به نظر من عبدالکریم سروش و جواد طباطبایی بودند. سروش در دهه هفتاد تاثیری گسترده بر نخبگان مذهبی درون و بیرون جمهوری اسلامی گذاشت و فکر مذهبی را به میزان بسیار زیادی تغییر داد. جواد طباطبایی در دهه نود توانست به استیلای چند دهه چپ‌اندیشی بر روشنفکری غیرمذهبی در ایران پایان دهد و اندیشه ایران‌گرا و مشروطه‌خواه را احیاء کند. همیشه فکر می‌کنم نقش طباطبایی در ایران با نقش رمون آرون در فرانسه قابل مقایسه است. آرون هم با مقاومتی جانانه در دهه‌های شصت و هفتاد میلادی و تربیت نسلی جدید از متفکران علوم اجتماعی و سیاسی توانست نقش مهمی در پایان دادن به استیلای تفکر چپ در میان روشنفکران فرانسوی بازی کند. اگر بخواهیم جریانی لیبرال - محافظه‌کار در ایران شکل دهیم، باید بر بستری قدم برداریم که طباطبایی فراهم کرده است. یا باید طباطبایی را ادامه داد یا باید از او گذشت و در هر صورت باید با اندیشه وی مواجه شد.
در جستجوی محافظه‌کاری ایرانی

در پنج – شش سال گذشته دغدغه ثابت من تأمل بر شرایط امکان «محافظه‌کاری ایرانی» بوده است. ما سنت محافظه‌کاری‌ حاضر و آماده که بتوانیم به راحتی بر آن تکیه کنیم نداریم و بنابراین به اجبار مسیری که طی می‌کنیم مبتنی بر آزمون و خطا است. در ایران محافظه‌کاری اندیشه سیاسی‌ای تقریباً ناشناخته است. ما کسانی را داریم که عاشق اقتصاد آزاد هستند، کسانی را داریم که شیفته سنت هستند، کسانی هستند که از راست افراطی یا میانه آمریکایی یا اروپایی الهام می‌گیرند، اما هیچکدام از اینها را نمی‌توان محافظه‌کار نامید، اگرچه عناصری از محافظه‌کاری را در خود داشته باشند. محافظه‌کاری بالذات ریشه در تاریخ محلی هر کشور دارد و باید ملی و بومی باشد. محافظه‌کاری «انترناسیونال» ندارد و اندیشه‌ای جهان‌وطن نیست. به نظر من نسخه‌برداری از راست غربی نمی‌تواند راهگشای ما باشد چرا که محافظه‌کاری در هر کشور بر اساس منافع ملی، تاریخ و سنت آن کشور شکل می‌گیرد. بنابراین دوباره می‌پرسم چگونه می‌توان به محافظه‌کاری ایرانی شکل داد؟ من تنها در این سال‌ها به چند نکته رسیده‌ام که در اینجا مختصراً به آنها اشاره می‌کنم بی آنکه بدانم دقیقاً پاسخ نهایی و کامل چیست. هنوز باید فکر کنیم، بپرسیم و همفکری کنیم.

اول. محافظه‌کاری ضرورتاً باید نسبتی با سنت ایرانی داشته باشد، سنت ایرانی شامل چهار عنصر باستانی، اسلامی، یونانی و غربی است. گفت‌وگوی دائم با این عناصر و سنجش آنها ضرورت اندیشه محافظه‌کاری است.

دوم. تاکید دائمی بر هویت ملی ایرانی و دفاع از آن در برابر جریان‌های جهان‌وطن یا امت‌گرا یکی از نبردهای اساسی محافظه‌کاری ایرانی است.

سوم. محافظه‌کاری بنا به ذات خود نمی‌تواند دین‌ستیز باشد، اما باید اسلام را در ایران تعریف کند و به امکان ظهور اسلامی مدنی و ایران‌گرا کمک کند.

چهارم. محافظه‌کاری باید از نهادهای مهم جامعه در برابر فردگرایی بی‌حدوحصار دفاع کند. طبعاً این به معنی نفی آزادی‌های فردی نیست. از قضا دولت قوی ضامن آزادی‌های فردی است.

پنجم. محافظه‌کاری ایرانی باید مدافع مالکیت خصوصی، بازار آزاد و توسعه ایران باشد. ایران قوی غایت محافظه‌کاری ایرانی باید باشد.

پنجم. محافظه‌کاری ایرانی نباید تجددشیفته باشد و باید نظریه‌ای انتقادی درباره زیاده‌روی‌ها و ناخوشایندی‌های تجدد داشته باشد. خصوصاً توسعه‌گرایی را نباید با شیفتگی به ایدئولوژی‌های مدرن آمیخت.

ششم. دولت مقتدر، سکولار و قاطع در دفاع از منافع ملی هدف بنیادین محافظه‌کاران باید باشد.

هفتم. میراث مشروطه خاستگاه و پایه محافظه‌کاری ایرانی است. این دقیقاً جایی است که سنت ما شروع به درونی کردن برخی از مفاهیم غربی کرد. هر چقدر که ناقص و مشکل‌زا، این سرآغاز تجربه‌ای بنیادین است که مدام باید به آن بازگشت و از نو آن را تفسیر کرد.

هشتم. میراث پهلوی، میراث دولت‌سازی در ایران است. محافظه‌کاری ایرانی حتی اگر پادشاهی‌خواه هم نباشد نمی‌تواند به این میراث مهم و بنیادین بی‌اعتنا باشد. بازگشت به این میراث، سنجش آن و الهام گرفتن از آن برای شکل دادن به محافظه‌کاری ایرانی حیاتی است.
محافظه‌کاری و آزادی

یک دولت لیبرال - محافظه‌کار از نظر من باید از حقوق اساسی فرد در برابر اجبارهای بیرونی محافظت کند. حق مالکیت خصوصی، آزادی مذهبی، آزادی در نامؤمن بودن، آزادی در بیان عقاید سیاسی، آزادی در انتخاب پوشش، گرایش جنسی و انتخاب شریک زندگی از جمله مهمترین حقوق اساسی فرد هستند. دولت محافظه‌کار باید با قدرت کامل از این حقوق دفاع کند و برای این منظور باید قوی باشد. دولت قوی پیش‌شرط ضروری تحقق آزادی در ایران است. دولت ضعیف نمی‌تواند آزادی‌های اساسی را تضمین کند. همین مساله زنان را در نظر بگیرید. دولت باید بدون توجه به رسم و رسومات عجیب در برخی مناطق ایران با قدرت از حقوق اساسی زنان در سراسر کشور دفاع کند. واگذاری هر منطقه به قدرت‌های محلی سرنوشت زنان را به دست بده‌بستان‌های قبیله‌ای مردان می‌سپارد. تعارف نداریم، این کلمات شیک مثل «عدم تمرکز» و «فدرالیسم» ایران را سوئیس نخواهد کرد، پاکستان و بنگلادش در انتظار ماست!

بنابراین بله، ما باید دولتی قوی بسازیم، «مرکزی» نیرومند که در سراسر کشور قاطعانه از حقوق فرد دفاع کند. کسانی که تصور می‌کنند راه آزادی از دولتی کلنگی، چندپاره و توسری‌خور می‌گذرد، راه بردگی را برگزیده‌اند.
Forwarded from عیار (Ashkan(behrooz) Hoseini)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بررسی ابعاد عرفانی(گنوسی) انقلاب٥٧:
گفت و گو با بابک مینا، پژوهشگر فلسفه سیاسی
@ayarenaghd
«سلیطه» و چریک‌های زبانی

چپ پست‌مدرن از آنجا که عمدتاً معتقد است «زبان است که زندگی اجتماعی را می‌سازد» و «زبان عرصه قدرت است» و «نظام قدرت را باید از درون واسازی کرد» بنابراین تصور می‌کند با «ازآن‌خود‌سازی» واژگانِ نظامِ قدرت می‌تواند آن را براندازد. بر این اساس اگر نظام قدرت به زنان می‌گوید «سلیطه»، زنان باید به گونه‌ای ارادی خود را سلیطه بخوانند تا اثر قدرت در این کلمه را خنثی کنند. سیاستِ دیگرِ چپ پست مدرن ضدعفونی‌ کردن زبان است: با ذره‌بین دنبال کلمات و عبارات و تعابیر روزمره می‌گردند تا ردپایی از زن‌ستیزی و همجنس‌گراستیزی و نژادستیزی و غیره در آنها تشخیص دهند و بعد می‌کوشند فی الفور آنها را تغییر دهند. هدف نهایی به طور ضمنی خلق زبانی جدید است که عاری از قدرت باشد. برای چپ جدید حتی اگر این هدف هرگز دست نیافتنی باشد باید برای آن تلاش کرد.

در برابر چنین دیدگاهی باید تاکید کنیم که زبان به اراده اشخاص و چریک‌های زبانی تغییر نمی‌کند. هر زبانی یک نهادی اجتماعی است که قواعد درونی خود را دارد. ناسزا، ناسزا است و با تصمیم و کارزار چند چپ هپروتی ناگهان معنای خود را از دست نمی‌دهد. نکته طنزآمیز این است که چپ جدید بسیار نخبه‌گرا است و بیشتر محدود به چند فعال سیاسی و هنرمند آلامد و برکنار از توده مردم. جمعی خودشیفته که تصور می‌کنند مرکز جهان‌اند و با فلان عمل می‌توانند «نظام قدرت زبانی» را تغییر دهند. البته این نوع «مبارزه زبانی» هزلی بی‌مقدار است و باعث وهن مبارزه، اما به هر حال در همین عمل مضحک هم خصلت ثابت سنت چپ را می‌بینیم: آرزو برای جعل انسانی جدید، جامعه‌ای جدید، زبانی جدید. خیر، زبان همین است که می‌بینید، معنای کلمات بر مبنای سنتی جمعی به ما رسیده است، تغییرات زبان آهسته است و از تصمیم افراد اطاعت نمی‌کند.
Audio
🔺فایل صوتی گپ و گفت مهدی نصیری و بابک مینا در مورد تاثیر چپ بر انقلاب ۵۷

📌در این گفتگو مهدی نصیری پیرامون تاثیر چپ بر آیت الله خامنه ای در پیش از انقلاب ۵۷، کتاب بحث برانگیز توحید حبیب آشوری و نیز تاثیر چپ بر خوانش انقلابی از عاشورا توضیح داده است. دکتر بابک مینا در باره تاثیر دکتر احمد فردید بر گرایشهای ضد غربی نظام پس از انقلاب ۵۷ سخن گفته است.
https://www.tgoop.com/lranazadabad
2025/07/14 13:45:13
Back to Top
HTML Embed Code: