tgoop.com/yengehnevis/722
Last Update:
هجرت
امروز خاطرات شیرین مادربزرگی که از آلزایمر شدید دیگر مرا دیگر به یاد ندارد، برایم زنده شد. وقتی مادرم خانه نبود تر و خشک کرد و برایم حرص خورد. سایهای هم دارم که ده سال است همراه من از شهری به شهری آمده و در خندهها و گریههایم به من نگاه میکند و میگوید: ((هی فلانی زندگی شاید همین نباشد!)). ما زندگیمان را قمار کردیم. وطنمان را دادیم تا شاید وطن بهتری بیابیم. جایی که نمیدانستیم کجاست. این سایه ده سال است که غم و غصه امانش نمیدهد ولی حوصله پاکوبیدن بر زمین هم ندارد. زبان از توصیفش قاصر است. راستش گویا چیزی را پیش مادربزرگم جا گذاشتم و او هم دیگر فراموشش کرده. من هم دارم فراموشش میکنم. آن سایه اندوهناک همراه من است بدون آنکه سخنی بگوید. آلزایمریها هم به مرور- به دلایل متعددی- کمتر سخن میگویند تا نهایتا هم یادشان میرود. آلزایمر واقعا ارثی است.
@YengehNevis
BY ینگهنویس
Share with your friend now:
tgoop.com/yengehnevis/722