tgoop.com/youth_library_1/296
Create:
Last Update:
Last Update:
گوهر در بین سال های نوجوانی اش هر زمان که به آیینه نگاه میکرد خود را سرزنش میکرد
هر جا
،آیینه آسانسور،آیینه کوچک روی میزش و آیینه حمام که گاهی رو برویش گریه کرده بود و گفته بود کاش بی نقص بودم
آخر سر یک روز وقتی رفته بود مسواک بزند خیلی بی حال در ذهنش دوباره خودش را سرزنش کرد و ناگهان دستی از آیینه بیرون آمد که رویش خالکوبی شده بود: انقدر مرا سرزنش نکن
و بعد نفهمید که چه شد و چجوری شد ولی از هر جا که نگاه میکرد آب بود و آب بود و آب بود
و بعد دست جلو آمد و هلش داد و غرق شد
جسم نیمه جانش میان دریا غرق شد
و دیگه هیچی یادش نیامد
خودش نمیدانست ولی من میدانستم که گوهر است
Sm
BY 「دست نوشتهها」
Share with your friend now:
tgoop.com/youth_library_1/296