ZDESHOBEHAT Telegram 11030
شبهه #شماره_6070

وقتی که جلادان از هم می‌نالند.....

خاطره‌ی آیت‌الله موسوی اردبیلی از کودکان خردسالِ زندانی در زندانِ اوین

خاطره‌ی زیر را به همین شکلی که آیت‌الله عابدینی نقل کرده، به نحو متواتر از اطرافیان و شاگردان نزدیکِ مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی شنیده‌ام.

متن زیر به نقل از آیت‌الله احمد عابدینی استاد حوزه‌ی علمیه‌ی اصفهان بیان شده است:

💠 اوايل شهريور ۱۳۷۷ بود كه برای خواندن كتاب سفرنامه‌ی فقهیِ حج به منزل ايشان رفتم. مثل بقيه‌ی شب‌ها من و او تنها بوديم. تازه آقای اسدالله لاجوردی را ترور كرده بودند.

آقای اردبیلی فرمودند:

« *امروز هرچه با خودم كلنجار رفتم كه برای آقای لاجوردی فاتحه‌ای بخوانم نشد*».

💠 حساس شدم كه مگر او چه كرده است؟

سوال كردم. ايشان در ترديد بود كه برايم توضيح بدهد يا خير، اما بالاخره اموری را گفت كه اكنون پس از گذشتِ بيش از ده سال از آن زمان، هنوز بسياری از آن كلمات با همان آهنگِ سخنان ايشان در گوش‌م طنين‌انداز است:

اردبیلی می‌گفت:

«آن زمان كه مسوليت داشتم، گه‌گاهی به زندان‏‌ها سر می‌‏زدم.

در زندانِ اوين، يك دربِ كهنه‌ی قديمی بود كه هميشه از كنار آن می‌گذشتم.
يك روز هوس كردم كه داخل آن‌جا را ببينم».

گفتم:
«اين چيست؟»

گفتند:
«چيز مهمی نيست. يك انباری است».

گفتم:
«می‌‏خواهم درون آن را ببينم».

گفتند:
«كليدش نيست».

گفتم:
«آن را پيدا كنيد».

گفتند:
«پيدا نمی‌شود».

گفتم:
«درب را بشكنيد».

گفتند:
«چيز مهمی نيست».

گفتم:
«بالاخره من بايد درون اين انباری را ببينم».

گفتند:
«كليدش پيش حاج آقاست. منظورشان لاجوردی بود».

گفتم:
«از او بگيريد».

گفتند:
«الان اين‌جا نيستند».

گفتم:
«پيدايش كنيد. من اين‌جا می‌مانم تا بيايد و از جای خود تكان نمی‌خورم».

💠 بالاخره پس از اصرارِ زيادِ من، درب باز شد.

وارد شدم. ديدم تعداد زيادی از بچه‌های خردسالِ پنج ساله، شش ساله و ده ساله با صورت‌هایی به رنگ زرد و جسم‌هایی نحيف، پنجاه نفر، صد نفر، كم‌تر يا بيش‌تر، نمی‌‏دانم؛ محبوس‌اند.

بچه‌ها دور من ريختند. گريه می‌کردند. عبا و دست‌های‌ام را می‌بوسیدند و التماس می‌کردند.

گفتم:
«اين‌ها چه كسانی هستند؟»

گفتند:
«اين‏ها بچه‌های منافقان هستند كه پدر و مادرشان يا كشته شده‌اند يا فرار كرده‌اند».

گفتم:
«اين‌جا چه كار می‌کنند؟ پدران‌شان مجرم بوده‌اند، جرم اين‌ها چيست؟ اين‌ها پدر بزرگ ندارند؟! خويشاوند ندارند؟! قيم ندارند؟!»

💠 از وضع اسفبار بچّه‌ها چشمان‌ام پر از اشك شد. عينك خود را برداشتم و با دستمال، اشک‌های خود را پاك كردم و گفتم:
« *همين امروز، تا ۲۴ ساعت بايد اين بچه‏‌ها را به خانواده‌های خودشان برسانيد و هر كدام كه خانواده ندارند، يا جایی ندارند، آن‌ها را به دادستانی بياوريد. برای آنان جایی تهيه می‌كنيم*.
*آخر، پدرِ بچه‏ منافق بود و كشته شد، يا مادرش فرار كرد، چه ربطی به بچه‏ دارد؟!*
*انصاف و رحم و مروت‌تان كجا رفت*؟!»

💠 بالاخره پس از چند روز آقای محمدی گيلانی، قبل از خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران، جواب‌ام را داد و گفت:
«آن‌ها كه براي بچه‌ی منافق اشك می‌ريزند، نبايد مسوليت قبول كنند.
چرا آن‌وقت كه پدران‌شان پاسدارهای ما را می‌کشتند گريه نكرديد؟!

كسی مرجع ضمير حرف‌های او را نفهميد، جز من...

آقاي لاجوردی به من می‌گفت‏:
«من، تو و آقای منتظری را قبول ندارم، شما نمی‌فهمید، شما نمی‌گذارید من ريشه‌ی منافقان را بكنم، اما چون امام خمينی به من فرموده از شما اطاعت كنم، اطاعت می‌كنم، وگرنه اصلن شما دو نفر را قبول ندارم.

لاجوردی، جانور کثیف و جنایت‌پیشه‌ای بود که در کنار تمام خباثت‌های‌اش، دو رفتار جنایت‌بارش هرگز از حافظه‌ی تاریخ فراموش نخواهد شد:

نخست این‌که وقتی به‌سبب جنایت‌های بی‌شمارش، بالاخره خمینی پذیرفت که او را برکنار کند، در زمان تحویل و تحول زندان اوین، در حدود ۳۰۰ نفر در آمار زندانی‌ها کسری آمار داشت که هیچ‌وقت معلوم نشد چه بلایی بر سر این تعداد انسان آمده است...!!!

و دوم این‌که این جانور ملعون، برای این‌که به خانواده‌ی زندانیان رنج بیش‌تری بدهد، دستور داده بود تا به این بهانه که دختر باکره را نمی‌توان اعدام کرد، به دختران اعدامی، در شب قبل از اعدام تجاوز بشود و در زمان تحویل جنازه، پاسدار متجاوز، سکه‌ای را به خانواده‌ی زندانی، به‌عنوان مهریه‌ی دختر بپردازد تا تحقیر خانواده را به اوج برساند.

امثال این جانی، در سیستم ولایی و اسلامی کشور، کم نبوده و نیستند...

پاسخ شبهه در پست بعدی👇



tgoop.com/zdeshobehat/11030
Create:
Last Update:

شبهه #شماره_6070

وقتی که جلادان از هم می‌نالند.....

خاطره‌ی آیت‌الله موسوی اردبیلی از کودکان خردسالِ زندانی در زندانِ اوین

خاطره‌ی زیر را به همین شکلی که آیت‌الله عابدینی نقل کرده، به نحو متواتر از اطرافیان و شاگردان نزدیکِ مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی شنیده‌ام.

متن زیر به نقل از آیت‌الله احمد عابدینی استاد حوزه‌ی علمیه‌ی اصفهان بیان شده است:

💠 اوايل شهريور ۱۳۷۷ بود كه برای خواندن كتاب سفرنامه‌ی فقهیِ حج به منزل ايشان رفتم. مثل بقيه‌ی شب‌ها من و او تنها بوديم. تازه آقای اسدالله لاجوردی را ترور كرده بودند.

آقای اردبیلی فرمودند:

« *امروز هرچه با خودم كلنجار رفتم كه برای آقای لاجوردی فاتحه‌ای بخوانم نشد*».

💠 حساس شدم كه مگر او چه كرده است؟

سوال كردم. ايشان در ترديد بود كه برايم توضيح بدهد يا خير، اما بالاخره اموری را گفت كه اكنون پس از گذشتِ بيش از ده سال از آن زمان، هنوز بسياری از آن كلمات با همان آهنگِ سخنان ايشان در گوش‌م طنين‌انداز است:

اردبیلی می‌گفت:

«آن زمان كه مسوليت داشتم، گه‌گاهی به زندان‏‌ها سر می‌‏زدم.

در زندانِ اوين، يك دربِ كهنه‌ی قديمی بود كه هميشه از كنار آن می‌گذشتم.
يك روز هوس كردم كه داخل آن‌جا را ببينم».

گفتم:
«اين چيست؟»

گفتند:
«چيز مهمی نيست. يك انباری است».

گفتم:
«می‌‏خواهم درون آن را ببينم».

گفتند:
«كليدش نيست».

گفتم:
«آن را پيدا كنيد».

گفتند:
«پيدا نمی‌شود».

گفتم:
«درب را بشكنيد».

گفتند:
«چيز مهمی نيست».

گفتم:
«بالاخره من بايد درون اين انباری را ببينم».

گفتند:
«كليدش پيش حاج آقاست. منظورشان لاجوردی بود».

گفتم:
«از او بگيريد».

گفتند:
«الان اين‌جا نيستند».

گفتم:
«پيدايش كنيد. من اين‌جا می‌مانم تا بيايد و از جای خود تكان نمی‌خورم».

💠 بالاخره پس از اصرارِ زيادِ من، درب باز شد.

وارد شدم. ديدم تعداد زيادی از بچه‌های خردسالِ پنج ساله، شش ساله و ده ساله با صورت‌هایی به رنگ زرد و جسم‌هایی نحيف، پنجاه نفر، صد نفر، كم‌تر يا بيش‌تر، نمی‌‏دانم؛ محبوس‌اند.

بچه‌ها دور من ريختند. گريه می‌کردند. عبا و دست‌های‌ام را می‌بوسیدند و التماس می‌کردند.

گفتم:
«اين‌ها چه كسانی هستند؟»

گفتند:
«اين‏ها بچه‌های منافقان هستند كه پدر و مادرشان يا كشته شده‌اند يا فرار كرده‌اند».

گفتم:
«اين‌جا چه كار می‌کنند؟ پدران‌شان مجرم بوده‌اند، جرم اين‌ها چيست؟ اين‌ها پدر بزرگ ندارند؟! خويشاوند ندارند؟! قيم ندارند؟!»

💠 از وضع اسفبار بچّه‌ها چشمان‌ام پر از اشك شد. عينك خود را برداشتم و با دستمال، اشک‌های خود را پاك كردم و گفتم:
« *همين امروز، تا ۲۴ ساعت بايد اين بچه‏‌ها را به خانواده‌های خودشان برسانيد و هر كدام كه خانواده ندارند، يا جایی ندارند، آن‌ها را به دادستانی بياوريد. برای آنان جایی تهيه می‌كنيم*.
*آخر، پدرِ بچه‏ منافق بود و كشته شد، يا مادرش فرار كرد، چه ربطی به بچه‏ دارد؟!*
*انصاف و رحم و مروت‌تان كجا رفت*؟!»

💠 بالاخره پس از چند روز آقای محمدی گيلانی، قبل از خطبه‌های نماز جمعه‌ی تهران، جواب‌ام را داد و گفت:
«آن‌ها كه براي بچه‌ی منافق اشك می‌ريزند، نبايد مسوليت قبول كنند.
چرا آن‌وقت كه پدران‌شان پاسدارهای ما را می‌کشتند گريه نكرديد؟!

كسی مرجع ضمير حرف‌های او را نفهميد، جز من...

آقاي لاجوردی به من می‌گفت‏:
«من، تو و آقای منتظری را قبول ندارم، شما نمی‌فهمید، شما نمی‌گذارید من ريشه‌ی منافقان را بكنم، اما چون امام خمينی به من فرموده از شما اطاعت كنم، اطاعت می‌كنم، وگرنه اصلن شما دو نفر را قبول ندارم.

لاجوردی، جانور کثیف و جنایت‌پیشه‌ای بود که در کنار تمام خباثت‌های‌اش، دو رفتار جنایت‌بارش هرگز از حافظه‌ی تاریخ فراموش نخواهد شد:

نخست این‌که وقتی به‌سبب جنایت‌های بی‌شمارش، بالاخره خمینی پذیرفت که او را برکنار کند، در زمان تحویل و تحول زندان اوین، در حدود ۳۰۰ نفر در آمار زندانی‌ها کسری آمار داشت که هیچ‌وقت معلوم نشد چه بلایی بر سر این تعداد انسان آمده است...!!!

و دوم این‌که این جانور ملعون، برای این‌که به خانواده‌ی زندانیان رنج بیش‌تری بدهد، دستور داده بود تا به این بهانه که دختر باکره را نمی‌توان اعدام کرد، به دختران اعدامی، در شب قبل از اعدام تجاوز بشود و در زمان تحویل جنازه، پاسدار متجاوز، سکه‌ای را به خانواده‌ی زندانی، به‌عنوان مهریه‌ی دختر بپردازد تا تحقیر خانواده را به اوج برساند.

امثال این جانی، در سیستم ولایی و اسلامی کشور، کم نبوده و نیستند...

پاسخ شبهه در پست بعدی👇

BY پاسخ به شبهات


Share with your friend now:
tgoop.com/zdeshobehat/11030

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Done! Now you’re the proud owner of a Telegram channel. The next step is to set up and customize your channel. It’s easy to create a Telegram channel via desktop app or mobile app (for Android and iOS): A Hong Kong protester with a petrol bomb. File photo: Dylan Hollingsworth/HKFP. End-to-end encryption is an important feature in messaging, as it's the first step in protecting users from surveillance. Step-by-step tutorial on desktop:
from us


Telegram پاسخ به شبهات
FROM American