tgoop.com/zoroaster33/20074
Last Update:
هم زمینش خاک بر سر مانده است
هم فلک چون حلقه بر در مانده است
هشت خلدش یک سَتانه بیش نیست
هفت دوزخ یک زبانه بیش نیست
جمله در توحید او مستغرقاند
چیست مستغرق که سحر مطلقاند
گرچه هست از پشت ماهی تا به ماه
جملهٔ ذرات بر ذاتش گواه
پستی خاک و بلندی فلک
دو گواهش بس بود بر یک به یک
باد و خاک و آتش و خون آورد
سر خویش از جمله بیرون آورد
خاک ما گل کرد در چل بامداد
بعد از آن جان را درو آرام داد
جان چو در تن رفت و تن زو زنده شد
عقل دادش تا به دو بیننده شد
عقل را چون دید بینایی گرفت
علم دادش تا شناسایی گرفت
چون شناسا شد به عقل اقرار داد
غرق حیرت گشت و تن در کار داد
خواه دشمن گیر اینجا خواه دوست
جمله را گردن به زیر بار اوست
حکمت او بر نهد بار همه
وای عجب او خود نگه دار همه
کار عالم عبرت است و حسرتست
حیرت اندر حیرت اندر حیرتست
هر زمان این راه بیپایان تر است
خلق هر ساعت درو حیران تر است
هیچ دانی راه رو چون دید راه
هرکه افزون رفت افزون دید راه
بی نهایت کرد و کاری داشتی
بی عدد حصر و شماری داشتی
عطار
BY زرتشت و مزدیسنان
Share with your friend now:
tgoop.com/zoroaster33/20074