هفت پیکر
نظامی این منظومه را، که بهرامنامه و هفت گنبد نیز نامیدهاندش، در سالهای میان نظم شرفنامه و اقبالنامه سروده و در سال ۵۹۳ق به پایان رسانده و آن را به نام امیر مراغه علاءالدّین کرپارسلان آقسنقری کرده است.
شاعر بُنمایۀ بخش آغازین و تاریخی این داستان را از شاهنامۀ فردوسی و آثار دیگر گرفته، ولی ما از مأخذ بخش میانی و اصلی آن، یعنی هفت گنبد، آگاهی چندانی نداریم. البته محتمل است که شاعر بُنمایۀ برخی از حکایتهای این بخش را نیز از مآخذ دیگر یا از قصههای جاری گرفته و آنها را به روش همیشگی خود پرورانیده باشد. چکیدۀ بخش میانی داستان چنین است:
روزی که در بزم بهرام گور از هر دری سخن میرود، مردی شیده نام که هم ستارهشناس است و هم معمار و در ساختنِ کاخِ خوَرنَق شاگردیِ سِمنار را کرده بود، به بهرام پیشنهاد میکند که برای او هفت گنبد بسازد، هر گنبدی برابر با مزاج یکی از اختران و به رنگی دیگر، تا پادشاه هریک از هفت بانوی خود را، که هریک دختر پادشاه یکی از هفت اقلیم است، در یکی از هفت گنبد نشاند و خود در هر روز هفته به گنبدی که با اختر آن روز مناسبت دارد برود و جامهای به رنگ همان گنبد بپوشد و با بانوی آن گنبد به بزم نشیند. به باور شیده تا زمانی که بهرام در آن گنبدها به سر میبرد، از آسیب آسمانی در امان خواهد بود. بهرام چند روزی دراینباره میاندیشد و سرانجام موافقت میکند و هزینۀ کار را در اختیار شیده میگذارد و شیده نیز در ظرف دو سال ساخت هفت گنبد را به پایان میبرد. هفت گنبد عبارتاند از:
۱. گنبد سیاه منسوب به کیوان (زحل)، جای شاهدخت هند، برای بزم شنبه؛
۲. گنبد زرد منسوب به خورشید، جای شاهدخت روم، برای بزم یکشنبه؛
۳. گنبد سبز منسوب به ماه، جای شاهدخت اقلیم سوم، برای بزم دوشنبه؛
۴. گنبد سرخ منسوب به مریخ (بهرام)، جای شاهدخت سَقلاب (روس)، برای بزم سهشنبه؛
۵. گنبد پیروزه منسوب به عطارد (تیر)، جای شاهدخت اقلیم چهارم، برای بزم چهارشنبه؛
۶. گنبد صندلی منسوب به مشتری (هرمزد)، جای شاهدخت چین، برای بزم پنجشنبه؛
۷. گنبد سپید منسوب به زهره (ناهید)، جای شاهدخت اقلیم هفتم، برای بزم آدینه.
شاعر نام اقلیمهای سوم و پنجم و هفتم را تعیین نکرده است که باید ایران و عرب و ترک باشد. ضمناً در تعیین هفت اقلیم و رنگ سیّارات میان قدما اتفاق نظر نیست. باری، بهرام هر روز هفته جامهای به رنگ گنبد آن روز میپوشد و به آن گنبد رفته و با شاهبانوی آن گنبد به بزم مینشیند و سپس با رسیدن شب، بانوی آن گنبد برای بهرام حکایتی نقل میکند و چون حکایت پایان میگیرد، بهرام بانو را در آغوش میکشد، شاعر چند بیتی در توصیف رنگ آن گنبد میسراید و بدین ترتیب داستان آن روز به پایان میرسد.
[نظامی گنجهای، دکتر جلال خالقی مطلق، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۵۰-۵۲]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
نظامی این منظومه را، که بهرامنامه و هفت گنبد نیز نامیدهاندش، در سالهای میان نظم شرفنامه و اقبالنامه سروده و در سال ۵۹۳ق به پایان رسانده و آن را به نام امیر مراغه علاءالدّین کرپارسلان آقسنقری کرده است.
شاعر بُنمایۀ بخش آغازین و تاریخی این داستان را از شاهنامۀ فردوسی و آثار دیگر گرفته، ولی ما از مأخذ بخش میانی و اصلی آن، یعنی هفت گنبد، آگاهی چندانی نداریم. البته محتمل است که شاعر بُنمایۀ برخی از حکایتهای این بخش را نیز از مآخذ دیگر یا از قصههای جاری گرفته و آنها را به روش همیشگی خود پرورانیده باشد. چکیدۀ بخش میانی داستان چنین است:
روزی که در بزم بهرام گور از هر دری سخن میرود، مردی شیده نام که هم ستارهشناس است و هم معمار و در ساختنِ کاخِ خوَرنَق شاگردیِ سِمنار را کرده بود، به بهرام پیشنهاد میکند که برای او هفت گنبد بسازد، هر گنبدی برابر با مزاج یکی از اختران و به رنگی دیگر، تا پادشاه هریک از هفت بانوی خود را، که هریک دختر پادشاه یکی از هفت اقلیم است، در یکی از هفت گنبد نشاند و خود در هر روز هفته به گنبدی که با اختر آن روز مناسبت دارد برود و جامهای به رنگ همان گنبد بپوشد و با بانوی آن گنبد به بزم نشیند. به باور شیده تا زمانی که بهرام در آن گنبدها به سر میبرد، از آسیب آسمانی در امان خواهد بود. بهرام چند روزی دراینباره میاندیشد و سرانجام موافقت میکند و هزینۀ کار را در اختیار شیده میگذارد و شیده نیز در ظرف دو سال ساخت هفت گنبد را به پایان میبرد. هفت گنبد عبارتاند از:
۱. گنبد سیاه منسوب به کیوان (زحل)، جای شاهدخت هند، برای بزم شنبه؛
۲. گنبد زرد منسوب به خورشید، جای شاهدخت روم، برای بزم یکشنبه؛
۳. گنبد سبز منسوب به ماه، جای شاهدخت اقلیم سوم، برای بزم دوشنبه؛
۴. گنبد سرخ منسوب به مریخ (بهرام)، جای شاهدخت سَقلاب (روس)، برای بزم سهشنبه؛
۵. گنبد پیروزه منسوب به عطارد (تیر)، جای شاهدخت اقلیم چهارم، برای بزم چهارشنبه؛
۶. گنبد صندلی منسوب به مشتری (هرمزد)، جای شاهدخت چین، برای بزم پنجشنبه؛
۷. گنبد سپید منسوب به زهره (ناهید)، جای شاهدخت اقلیم هفتم، برای بزم آدینه.
شاعر نام اقلیمهای سوم و پنجم و هفتم را تعیین نکرده است که باید ایران و عرب و ترک باشد. ضمناً در تعیین هفت اقلیم و رنگ سیّارات میان قدما اتفاق نظر نیست. باری، بهرام هر روز هفته جامهای به رنگ گنبد آن روز میپوشد و به آن گنبد رفته و با شاهبانوی آن گنبد به بزم مینشیند و سپس با رسیدن شب، بانوی آن گنبد برای بهرام حکایتی نقل میکند و چون حکایت پایان میگیرد، بهرام بانو را در آغوش میکشد، شاعر چند بیتی در توصیف رنگ آن گنبد میسراید و بدین ترتیب داستان آن روز به پایان میرسد.
[نظامی گنجهای، دکتر جلال خالقی مطلق، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۵۰-۵۲]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
فهرست انتشارات _ مرداد 1403.pdf
2.1 MB
فهرست انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، مردادماه ۱۴۰۳
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
سلام من به شما ای مخدّرات وطن
که هست خاطرتان جمله محو و مات وطن
وطن فتاده به گرداب و جز به کشتی علم
محال باشد جز بر شما نجات وطن
چو دختران وطن علم و دانش آموزند
شوند از اثر دانش امّهات وطن
زنان به جسم وطن جان و مردها جسماند
ز روح و جسم بوَد جنبش و حیات وطن
کنید سعی که این دختران برافرازند
بر آسمان ید بیضا ز معجزات وطن
ز همّت سر انگشت نازپرورشان
شود گشوده گرهها ز مشکلات وطن
فاطمه سلطان خانم (خواهر ادیبالممالک فراهانی)
ارمغان، سال اول، شمارۀ چهارم، تیرماه ۱۲۹۹، ص ۱۱۵
در:
[اشعار شاعران قاجاری در نشریّات آن عصر، جلد اوّل [آثار جم - ارمغان]، تدوین و تحقیق دکتر رقیّه فراهانی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۳، ص ۳۷۴]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
که هست خاطرتان جمله محو و مات وطن
وطن فتاده به گرداب و جز به کشتی علم
محال باشد جز بر شما نجات وطن
چو دختران وطن علم و دانش آموزند
شوند از اثر دانش امّهات وطن
زنان به جسم وطن جان و مردها جسماند
ز روح و جسم بوَد جنبش و حیات وطن
کنید سعی که این دختران برافرازند
بر آسمان ید بیضا ز معجزات وطن
ز همّت سر انگشت نازپرورشان
شود گشوده گرهها ز مشکلات وطن
فاطمه سلطان خانم (خواهر ادیبالممالک فراهانی)
ارمغان، سال اول، شمارۀ چهارم، تیرماه ۱۲۹۹، ص ۱۱۵
در:
[اشعار شاعران قاجاری در نشریّات آن عصر، جلد اوّل [آثار جم - ارمغان]، تدوین و تحقیق دکتر رقیّه فراهانی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۳، ص ۳۷۴]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
یکم شهریورماه سالروز درگذشت دکتر پرویز ناتل خانلری
زبان سه هزار ساله
فارسی با قبول اینهمه اجزاء و عناصر بیگانه در طی این مدت بسیار دراز، یعنی نزدیک به سه هزار سال هنوز صفات و خصوصیات اصلی خود را از دست نداده است. تأثیری که زبانهای بیگانه در فارسی بر جا گذاشتهاند، غالباً به همان ورود و دخول الفاظ و لغات محدود مانده و در ساختمان زبان اثری نکرده است. الفاظ بیگانه نیز در زبان ما تغییر ماهیت داده و چه از حیث چگونگی تلفظ و چه از نظر دلالت بر معنی دیگرگون شده، چنانکه غالباً ارتباط خود را با اصل از دست داده است.
در دورانی که ایران جزئی از خلافت اسلامی یا امپراتوری اسلام به شمار میرفت، دانشمندان و فیلسوفان ایرانی اندیشههای خود را به زبان مشترک قلمرو اسلام یعنی زبان عربی بیان میکردند. در بیشتر رشتهها و فنون ایرانیان بودند که پیشرو هر فن شمرده میشدند و غالب اصطلاحات علمی نیز از ریشۀ زبانهای ایرانی در قالب لغات سامی ریخته شده است. بهاینسبب دانشمندان ایرانی وقتی که میخواستند به زبان خود در یکی از رشتههای علوم و فلسفه چیزی بنویسند ضرورتی نمیدیدند که آن اصطلاحات را که میان اهل فن متداول بود و احیاناً خود ایشان در وضع آن دخیل بودند تغییر بدهند.
اما، با همۀ این احوال زبان فارسی تحول طبیعی و تدریجی خود را پیموده است و با آنکه فارسی امروز؛ یعنی زبانی که ایرانیان به آن گفتگو میکنند و مینویسند و میخوانند با زبانی که در سنگنوشتههای هخامنشی به کار رفته است در ظاهر بهکلی مختلف است و یا شباهت جزئی دارد، اما در حقیقت فارسی امروز همان پارسی باستان است؛ یعنی زبان رسمی و مشترک ایرانیان که از قریب سه هزار سال پیش تاکنون وسیلۀ ارتباط جوامع متعدد و مختلف ایرانی بوده و در طی این تاریخ دراز به حکم قوانین طبیعی تحول و تکامل، دستخوش تغییرات فراوان شده، اما در همۀ ادوار همچنان ارتباط آن با صورتهای پیشین ثابت مانده است.
آنچه در اصطلاح «فارسی جدید» خوانده میشود نیز بیش از یک هزار سال است که به صورت واحدی باقی مانده تا آنجا که فارسیزبانان امروز آثار ادبی هزار سال پیش را بهآسانی میخوانند و میفهمند و از آنها لذت میبرند و همین زبان رسمی کشور است که همیشه وسیلۀ تعلیم و تعلّم بوده و در دوران اخیر بهسبب بسط و توسعۀ تعلیمات عمومی و ایجاد شدن وسایل ارتباطی جدید بهتدریج جای همۀ گویشهای دیگر را که در گوشه و کنار سرزمین ایران متداول بوده است میگیرد.
در مطالعۀ تاریخ تحول زبان فارسی از سه هزار سال پیش تاکنون میتوان دریافت که در این سلسله هرگز قطع و فاصلهای نبوده است. فارسی امروز همان پارسی باستان روزگار هخامنشی است که مراحل متوالی تحول و تکامل را پیموده است.
بنابراین شاید گزاف نگفته باشیم اگر ادعا کنیم که «فارسی باستان» زبان مردهای نیست. پارسی باستان در فارسی امروز زنده است.
«زبان سه هزار ساله»، پرویز ناتل خانلری
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۱، ۱۳۰-۱۳۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
زبان سه هزار ساله
فارسی با قبول اینهمه اجزاء و عناصر بیگانه در طی این مدت بسیار دراز، یعنی نزدیک به سه هزار سال هنوز صفات و خصوصیات اصلی خود را از دست نداده است. تأثیری که زبانهای بیگانه در فارسی بر جا گذاشتهاند، غالباً به همان ورود و دخول الفاظ و لغات محدود مانده و در ساختمان زبان اثری نکرده است. الفاظ بیگانه نیز در زبان ما تغییر ماهیت داده و چه از حیث چگونگی تلفظ و چه از نظر دلالت بر معنی دیگرگون شده، چنانکه غالباً ارتباط خود را با اصل از دست داده است.
در دورانی که ایران جزئی از خلافت اسلامی یا امپراتوری اسلام به شمار میرفت، دانشمندان و فیلسوفان ایرانی اندیشههای خود را به زبان مشترک قلمرو اسلام یعنی زبان عربی بیان میکردند. در بیشتر رشتهها و فنون ایرانیان بودند که پیشرو هر فن شمرده میشدند و غالب اصطلاحات علمی نیز از ریشۀ زبانهای ایرانی در قالب لغات سامی ریخته شده است. بهاینسبب دانشمندان ایرانی وقتی که میخواستند به زبان خود در یکی از رشتههای علوم و فلسفه چیزی بنویسند ضرورتی نمیدیدند که آن اصطلاحات را که میان اهل فن متداول بود و احیاناً خود ایشان در وضع آن دخیل بودند تغییر بدهند.
اما، با همۀ این احوال زبان فارسی تحول طبیعی و تدریجی خود را پیموده است و با آنکه فارسی امروز؛ یعنی زبانی که ایرانیان به آن گفتگو میکنند و مینویسند و میخوانند با زبانی که در سنگنوشتههای هخامنشی به کار رفته است در ظاهر بهکلی مختلف است و یا شباهت جزئی دارد، اما در حقیقت فارسی امروز همان پارسی باستان است؛ یعنی زبان رسمی و مشترک ایرانیان که از قریب سه هزار سال پیش تاکنون وسیلۀ ارتباط جوامع متعدد و مختلف ایرانی بوده و در طی این تاریخ دراز به حکم قوانین طبیعی تحول و تکامل، دستخوش تغییرات فراوان شده، اما در همۀ ادوار همچنان ارتباط آن با صورتهای پیشین ثابت مانده است.
آنچه در اصطلاح «فارسی جدید» خوانده میشود نیز بیش از یک هزار سال است که به صورت واحدی باقی مانده تا آنجا که فارسیزبانان امروز آثار ادبی هزار سال پیش را بهآسانی میخوانند و میفهمند و از آنها لذت میبرند و همین زبان رسمی کشور است که همیشه وسیلۀ تعلیم و تعلّم بوده و در دوران اخیر بهسبب بسط و توسعۀ تعلیمات عمومی و ایجاد شدن وسایل ارتباطی جدید بهتدریج جای همۀ گویشهای دیگر را که در گوشه و کنار سرزمین ایران متداول بوده است میگیرد.
در مطالعۀ تاریخ تحول زبان فارسی از سه هزار سال پیش تاکنون میتوان دریافت که در این سلسله هرگز قطع و فاصلهای نبوده است. فارسی امروز همان پارسی باستان روزگار هخامنشی است که مراحل متوالی تحول و تکامل را پیموده است.
بنابراین شاید گزاف نگفته باشیم اگر ادعا کنیم که «فارسی باستان» زبان مردهای نیست. پارسی باستان در فارسی امروز زنده است.
«زبان سه هزار ساله»، پرویز ناتل خانلری
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۱، ۱۳۰-۱۳۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
یکم شهریورماه زادروز دکتر بدرالزّمان قریب، منتخب هفدهمین جایزۀ ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار
ترجمۀ روایت سغدی داستان رستم
... دیوان همان دم به شهر گریختند. رستم همچنان به دنبال آنها تا دروازۀ شهر رفت. بسیاری از پایمال شدن مردند. یکهزار تن با زحمت توانستند به شهر درآیند. دروازهها را بستند. رستم با نیکنامی بزرگ برگشت. به چراگاهی نیکو رفت. ایستاد، زین برگرفت، اسب را در سبزه رها کرد. خود آرمید، غذایی خورد، سیر شد، بستری گسترد. دراز کشید و به خواب رفت.
دیوان در انجمن به شورا ایستادند و به یکدیگر چنین گفتند: «بزرگ زشتی بود و بزرگ شرمساری از طرف ما که از یکتنه سوار چنین به شهر پناه بریم. چرا نجنگیم؟ یا همگی بمیریم و نابود شویم و یا کین خدایان خواهیم».
دیوان، آنان که از جنگ جان به در برده بودند با ساز و برگ و سلاح نیرومند مجهّز شدند. با شتاب فراوان دروازۀ شهر را گشودند. بسیار کمانگیر، بسیار گردونهسوار، بسیار پیلسوار، ...، بسیاری سوار بر خوک، بسیاری سوار بر روباه، بسیاری سوار بر سگ، بسیاری سوار بر مار و سوسمار، بسیاری پیاده، بسیاری در حال پرواز مانند کرکس و خفاش میرفتند و بسیاری واژگون، سر به پایین و پاها به بالا، غرشی برکشیدند و آتش، شعله و دود رها ساختند و به جستوجوی رستم دلاور رهسپار شدند.
آنگاه رخش آمد تیزهوش، و رستم را بیدار کرد. رستم از خواب برخاست. در حال جامۀ پوست پلنگ پوشید. ترکشدان بربست. بر رخش سوار شد. به سوی دیوان شتافت. چون رستم از دور سپاه دیوان را دید، به رخش چنین گفت: بیا ای سرور کاری کنیم که دیوان را به سوی جنگل بکشانیم. رخش پسندید. در دم رستم بازگشت. وقتی دیوها چنین دیدند، بیدرنگ هم سپاه سواره و هم پیاده پیش تاختند و به یکدیگر گفتند: «اکنون ارادۀ سردار شکسته و دیگر با ما توان نبرد نخواهد داشت. هرگز رهایش نکنید. او را نبلعید بل چنانکه هست زنده بگیرید تا او را تنبیه دردناک و شکنجهای سخت نشان دهیم».
دیوان یکدیگر را سخت برانگیختند. همگی فریاد کشیدند و از پی رستم روان شدند. در آن هنگام رستم بازگشت و بر دیوان حمله برد. چون شیر دژم بر نخجیر و یا کفتار بر گلۀ رمه و یا شاهین بر خرگوش و یا خارپشت بر اژدها ... .
دکتر بدرالزّمان قریب
به نقل از:
[دفترچۀ هفدهمین جایزۀ تاریخی و ادبی دکتر محمود افشار، اهداشده به دکتر بدرالزّمان قریب، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۷، ص ۴۰-۴۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
ترجمۀ روایت سغدی داستان رستم
... دیوان همان دم به شهر گریختند. رستم همچنان به دنبال آنها تا دروازۀ شهر رفت. بسیاری از پایمال شدن مردند. یکهزار تن با زحمت توانستند به شهر درآیند. دروازهها را بستند. رستم با نیکنامی بزرگ برگشت. به چراگاهی نیکو رفت. ایستاد، زین برگرفت، اسب را در سبزه رها کرد. خود آرمید، غذایی خورد، سیر شد، بستری گسترد. دراز کشید و به خواب رفت.
دیوان در انجمن به شورا ایستادند و به یکدیگر چنین گفتند: «بزرگ زشتی بود و بزرگ شرمساری از طرف ما که از یکتنه سوار چنین به شهر پناه بریم. چرا نجنگیم؟ یا همگی بمیریم و نابود شویم و یا کین خدایان خواهیم».
دیوان، آنان که از جنگ جان به در برده بودند با ساز و برگ و سلاح نیرومند مجهّز شدند. با شتاب فراوان دروازۀ شهر را گشودند. بسیار کمانگیر، بسیار گردونهسوار، بسیار پیلسوار، ...، بسیاری سوار بر خوک، بسیاری سوار بر روباه، بسیاری سوار بر سگ، بسیاری سوار بر مار و سوسمار، بسیاری پیاده، بسیاری در حال پرواز مانند کرکس و خفاش میرفتند و بسیاری واژگون، سر به پایین و پاها به بالا، غرشی برکشیدند و آتش، شعله و دود رها ساختند و به جستوجوی رستم دلاور رهسپار شدند.
آنگاه رخش آمد تیزهوش، و رستم را بیدار کرد. رستم از خواب برخاست. در حال جامۀ پوست پلنگ پوشید. ترکشدان بربست. بر رخش سوار شد. به سوی دیوان شتافت. چون رستم از دور سپاه دیوان را دید، به رخش چنین گفت: بیا ای سرور کاری کنیم که دیوان را به سوی جنگل بکشانیم. رخش پسندید. در دم رستم بازگشت. وقتی دیوها چنین دیدند، بیدرنگ هم سپاه سواره و هم پیاده پیش تاختند و به یکدیگر گفتند: «اکنون ارادۀ سردار شکسته و دیگر با ما توان نبرد نخواهد داشت. هرگز رهایش نکنید. او را نبلعید بل چنانکه هست زنده بگیرید تا او را تنبیه دردناک و شکنجهای سخت نشان دهیم».
دیوان یکدیگر را سخت برانگیختند. همگی فریاد کشیدند و از پی رستم روان شدند. در آن هنگام رستم بازگشت و بر دیوان حمله برد. چون شیر دژم بر نخجیر و یا کفتار بر گلۀ رمه و یا شاهین بر خرگوش و یا خارپشت بر اژدها ... .
دکتر بدرالزّمان قریب
به نقل از:
[دفترچۀ هفدهمین جایزۀ تاریخی و ادبی دکتر محمود افشار، اهداشده به دکتر بدرالزّمان قریب، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۷، ص ۴۰-۴۱]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
یکم شهریور زادروز نجف دریابندری
نخستین بار که با نجف دریابندری آشنا شدم وقتی بود که در جُنگ هنر و ادب امروز که به همت حسین رازی منتشر میشد «یک شاخه گل برای امیلی» را خواندم که دریابندری ترجمه کرده بود. سال ۱۳۳۴ یا ۱۳۳۵، من در آن روزگار طلبۀ جوانی بودم که در کنار کتابهای فقه و اصول و منطق و فلسفه که عملاً سیلابس درسیام بود، هرچه به دستم میافتاد میخواندم. انصافاً این جنگ که دو شماره بیشتر منتشر نشد، در آن سالها نشریۀ بسیار آوانگاردی بود. من تمام مجلات آن سالها را در کتابخانۀ آستان قدس رضوی که باتوق همیشگی من بود میخواندم ولی این جنگ را از کنار خیابان و از یک بساط کتابفروشی روبهروی باغ ملّی مشهد خریدم، هر دو شماره را؛ شاید یک سالی بعد از انتشارش، مثلاً در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ شعرهایی از اخوان در آنجا چاپ شده بود، «چاوشی» و «زمستان» و شاید هم «آواز کرک». شعرهایی هم از شاملو و نیما داشت. در آنجا با نخستین ترجمۀ سرزمین ویران الیوت آشنا شدم که حسین رازی خودش ترجمه کرده بود. بگذریم. بعدها هر جا که نوشتهای یا ترجمهای از نجف میدیدم با شوق میخواندم. نثر فارسی نجف در همان سالها هم روان و درست و جاافتاده بود. وقتی که برای دورۀ دکتری به تهران آمدم، در سال ۱۳۴۴ و مقیم شدم در جلسات مجلۀ سخن که در منزل شادروان دکتر خانلری تشکیل میشد، نجف را از نزدیک دیدم. با شیفتگی او را استقبال روحی و معنوی کردم. نجف از آنهایی است که روحیهای شاد و مژدهرسان دارد و هرکسی را شیفتۀ خود میکند. هیچ اهل ادابازی و ژست گرفتن و روشنفکرنمایی نیست. «فرزانه» واژهای عاطفی (emotive) است که تعریف دقیق منطقی ندارد، اما در مرکز مفهومی آن هوش و دانایی و حکمت نهفته است. من او را یکی از مصادیق فرزانگی در عصر خودمان دیدم. در طول افزون بر پنجاه سال که با هم دوست بودهایم هرگز از او رفتاری که مایۀ ملال دوستان شود ندیدم. همیشه شمع مجلس یاران بوده است و خندههایش محفل دوستان را طراوت و شادابی بخشیده است.
در کوهنوردیهای صبح پنجشنبه، در کنار دکتر زریاب خویی، یکی از فرزانگان بزرگ این قرن میهن ما، حضورش مایۀ شادمانی دوستان بود؛ با خندههای بلند و پیوستهاش. یک بار در یکی از قهوهخانههای راه درکه چندان بلند میخندید که صاحب قهوهخانه که محمدعلی نام داشت، میخواست جمع ما را بیرون کند و به حرمت شادروان یحیی هدیٰ گناه ما را بخشید.
نجف مصداق راستین روشنفکر ایرانی است. سالها قبل در کلاس درسی در دانشگاه تهران میخواستم نمونۀ قابل قبولی از روشنفکر در ایران مثال بیاورم، با تأمل بسیار بدین نتیجه رسیدم که از نسل قدیم محمدعلی فروغی و سید حسن تقیزاده و دکتر تقی ارانی و از جمع زندگان، نجف دریابندری را باید یادآور شوم و بعدها هرگز از این گزینش خویش پشیمان نشدم. البته با استصحاب طلبگی خودم باید یادآور شوم که اثبات شئ نفی ما عدا نمیکند. برای نجف آرزوی تندرستی و شادمانی دارم.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، عضو شورای تولیت و هیئت گزینش کتاب و جایزۀ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
سیاه مشق، شمارۀ یازدهم، فروردین - اردیبهشت ۱۳۹۷، ص ۷۰-۷۱
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
نخستین بار که با نجف دریابندری آشنا شدم وقتی بود که در جُنگ هنر و ادب امروز که به همت حسین رازی منتشر میشد «یک شاخه گل برای امیلی» را خواندم که دریابندری ترجمه کرده بود. سال ۱۳۳۴ یا ۱۳۳۵، من در آن روزگار طلبۀ جوانی بودم که در کنار کتابهای فقه و اصول و منطق و فلسفه که عملاً سیلابس درسیام بود، هرچه به دستم میافتاد میخواندم. انصافاً این جنگ که دو شماره بیشتر منتشر نشد، در آن سالها نشریۀ بسیار آوانگاردی بود. من تمام مجلات آن سالها را در کتابخانۀ آستان قدس رضوی که باتوق همیشگی من بود میخواندم ولی این جنگ را از کنار خیابان و از یک بساط کتابفروشی روبهروی باغ ملّی مشهد خریدم، هر دو شماره را؛ شاید یک سالی بعد از انتشارش، مثلاً در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ شعرهایی از اخوان در آنجا چاپ شده بود، «چاوشی» و «زمستان» و شاید هم «آواز کرک». شعرهایی هم از شاملو و نیما داشت. در آنجا با نخستین ترجمۀ سرزمین ویران الیوت آشنا شدم که حسین رازی خودش ترجمه کرده بود. بگذریم. بعدها هر جا که نوشتهای یا ترجمهای از نجف میدیدم با شوق میخواندم. نثر فارسی نجف در همان سالها هم روان و درست و جاافتاده بود. وقتی که برای دورۀ دکتری به تهران آمدم، در سال ۱۳۴۴ و مقیم شدم در جلسات مجلۀ سخن که در منزل شادروان دکتر خانلری تشکیل میشد، نجف را از نزدیک دیدم. با شیفتگی او را استقبال روحی و معنوی کردم. نجف از آنهایی است که روحیهای شاد و مژدهرسان دارد و هرکسی را شیفتۀ خود میکند. هیچ اهل ادابازی و ژست گرفتن و روشنفکرنمایی نیست. «فرزانه» واژهای عاطفی (emotive) است که تعریف دقیق منطقی ندارد، اما در مرکز مفهومی آن هوش و دانایی و حکمت نهفته است. من او را یکی از مصادیق فرزانگی در عصر خودمان دیدم. در طول افزون بر پنجاه سال که با هم دوست بودهایم هرگز از او رفتاری که مایۀ ملال دوستان شود ندیدم. همیشه شمع مجلس یاران بوده است و خندههایش محفل دوستان را طراوت و شادابی بخشیده است.
در کوهنوردیهای صبح پنجشنبه، در کنار دکتر زریاب خویی، یکی از فرزانگان بزرگ این قرن میهن ما، حضورش مایۀ شادمانی دوستان بود؛ با خندههای بلند و پیوستهاش. یک بار در یکی از قهوهخانههای راه درکه چندان بلند میخندید که صاحب قهوهخانه که محمدعلی نام داشت، میخواست جمع ما را بیرون کند و به حرمت شادروان یحیی هدیٰ گناه ما را بخشید.
نجف مصداق راستین روشنفکر ایرانی است. سالها قبل در کلاس درسی در دانشگاه تهران میخواستم نمونۀ قابل قبولی از روشنفکر در ایران مثال بیاورم، با تأمل بسیار بدین نتیجه رسیدم که از نسل قدیم محمدعلی فروغی و سید حسن تقیزاده و دکتر تقی ارانی و از جمع زندگان، نجف دریابندری را باید یادآور شوم و بعدها هرگز از این گزینش خویش پشیمان نشدم. البته با استصحاب طلبگی خودم باید یادآور شوم که اثبات شئ نفی ما عدا نمیکند. برای نجف آرزوی تندرستی و شادمانی دارم.
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، عضو شورای تولیت و هیئت گزینش کتاب و جایزۀ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
سیاه مشق، شمارۀ یازدهم، فروردین - اردیبهشت ۱۳۹۷، ص ۷۰-۷۱
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
تو چراغ خود برافروز
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار برگزار میکند:
آشنایی با اندیشههای مولانا و خوانش غزلیات شمس تبریزی (دورهٔ دوم- ۴ جلسه)
مدرّس: مهدی فیروزیان
آغاز دوره: پنجشنبه ۸ شهریورماه ۱۴۰۳ (جلسات هفتگی است و ساعت ۱۰ صبح پنجشنبۀ هر هفته برگزار میشود)
محل برگزاری: کانون زبان پارسی (تهران، خیابان ولیعصر، سهراه زعفرانیه، خیابان عارفنسب، شمارهٔ ۱۲)
این دوره برای دانشجویان با ۳۰ درصد تخفیف برگزار میشود.
تلفن تماس برای ثبت نام: ۲۲۷۱۳۹۳۶-۲۲۷۱۶۸۳۲
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار برگزار میکند:
آشنایی با اندیشههای مولانا و خوانش غزلیات شمس تبریزی (دورهٔ دوم- ۴ جلسه)
مدرّس: مهدی فیروزیان
آغاز دوره: پنجشنبه ۸ شهریورماه ۱۴۰۳ (جلسات هفتگی است و ساعت ۱۰ صبح پنجشنبۀ هر هفته برگزار میشود)
محل برگزاری: کانون زبان پارسی (تهران، خیابان ولیعصر، سهراه زعفرانیه، خیابان عارفنسب، شمارهٔ ۱۲)
این دوره برای دانشجویان با ۳۰ درصد تخفیف برگزار میشود.
تلفن تماس برای ثبت نام: ۲۲۷۱۳۹۳۶-۲۲۷۱۶۸۳۲
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
سوم شهریورماه زادروز محمدعلی اسلامی ندوشن
ایرانی کیست؟
این ایرانیت مخلوط عجیبی است از دین و معتقدات ملّی و آداب و عادات و نحوۀ اندیشیدن و ویژگیهای منبعث از طبیعت و اقلیم و جغرافیا و عوارض ناشی از حوادث و مصائب.
این خصیصه کسی نمیگوید که سراپا محسنات است، آمیختهای است از مقداری حسن و عیب با هم و آمیختهای است از مجموع رسوب جریانهای قرون، در سرزمینی پر از حوادث که تجربهها و درسها را مقداری به صورت خصلت و طبیعت درآورده است و چون یادگارهایی است از دورانهای خوش و ناخوش زندگی، ناچار از اجزای متفاوت و متعارض ترکیب گرفته است و این خود بعضی از واکنشهای ایرانی را پیشبینیناپذیر کرده است.
فیالمثل در برابر ترکهای عثمانی که بزرگترین امپراتوری اسلام هستند میایستد ولی چون صفویه به دورۀ انحطاط میرسد، به چند هزار قندهاری راه میدهد که تا قلب اصفهان پیش آیند ولی چند سال بعد همان سپاهیان شکستخوردۀ تحقیرشده به سرکردگی نادرقلی تا دهلی میتازند و همۀ هجومآورندگان را عقب میرانند.
و این ایرانی با فرهنگی زندگی کرده است. این ایرانی یک بار سنگین فرهنگ بر پشت دارد که بهآسانی نمیتواند خود را از آن جدا کند. این فرهنگ تنها کتابها، بناها و ظرفهایی که از زیر خاک بیرون میآیند و قالیها و الحان موسیقی نیست بلکه فرهنگ بسیار غنی عامّه نیز هست که عبارت باشد از قصهها و ترانهها و آداب و رسوم و مثلها تا برسد به نوع تفکر و شیوۀ زندگی.
همین شاخصیت فرهنگی بوده است که مانع شده است تا ایران در قلمرو بزرگ خلافت بنیامیّه و بنیعباس و بعد عثمانیها مستهلک گردد و باز هم خیال میکنم همین شاخصیت فرهنگی کمک کرد تا ایران دوران پرتلاطم قرن نوزدهم را که قرن گسترش استعمار است پشت سر بگذارد و یک سرزمین مستعمره نشود. در حالی که کشورهای همسایۀ او و کشورهای مشابه او به استعمار درآمدند، ایران را یک استقلال ظاهری نگه داشت، هرچند به حکم ضعف شرقی خود از استثمار در امان نماند. اگر روزی مطالعۀ عمیق برای کشف علل صورت گیرد، خواهند دید که فرهنگ و تمدن ایران در این میان خالی از نقش نبوده است.
ایران و تنهائیش، محمّدعلی اسلامی ندوشن، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۶، ص ۲۲۶-۲۲۸.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
ایرانی کیست؟
این ایرانیت مخلوط عجیبی است از دین و معتقدات ملّی و آداب و عادات و نحوۀ اندیشیدن و ویژگیهای منبعث از طبیعت و اقلیم و جغرافیا و عوارض ناشی از حوادث و مصائب.
این خصیصه کسی نمیگوید که سراپا محسنات است، آمیختهای است از مقداری حسن و عیب با هم و آمیختهای است از مجموع رسوب جریانهای قرون، در سرزمینی پر از حوادث که تجربهها و درسها را مقداری به صورت خصلت و طبیعت درآورده است و چون یادگارهایی است از دورانهای خوش و ناخوش زندگی، ناچار از اجزای متفاوت و متعارض ترکیب گرفته است و این خود بعضی از واکنشهای ایرانی را پیشبینیناپذیر کرده است.
فیالمثل در برابر ترکهای عثمانی که بزرگترین امپراتوری اسلام هستند میایستد ولی چون صفویه به دورۀ انحطاط میرسد، به چند هزار قندهاری راه میدهد که تا قلب اصفهان پیش آیند ولی چند سال بعد همان سپاهیان شکستخوردۀ تحقیرشده به سرکردگی نادرقلی تا دهلی میتازند و همۀ هجومآورندگان را عقب میرانند.
و این ایرانی با فرهنگی زندگی کرده است. این ایرانی یک بار سنگین فرهنگ بر پشت دارد که بهآسانی نمیتواند خود را از آن جدا کند. این فرهنگ تنها کتابها، بناها و ظرفهایی که از زیر خاک بیرون میآیند و قالیها و الحان موسیقی نیست بلکه فرهنگ بسیار غنی عامّه نیز هست که عبارت باشد از قصهها و ترانهها و آداب و رسوم و مثلها تا برسد به نوع تفکر و شیوۀ زندگی.
همین شاخصیت فرهنگی بوده است که مانع شده است تا ایران در قلمرو بزرگ خلافت بنیامیّه و بنیعباس و بعد عثمانیها مستهلک گردد و باز هم خیال میکنم همین شاخصیت فرهنگی کمک کرد تا ایران دوران پرتلاطم قرن نوزدهم را که قرن گسترش استعمار است پشت سر بگذارد و یک سرزمین مستعمره نشود. در حالی که کشورهای همسایۀ او و کشورهای مشابه او به استعمار درآمدند، ایران را یک استقلال ظاهری نگه داشت، هرچند به حکم ضعف شرقی خود از استثمار در امان نماند. اگر روزی مطالعۀ عمیق برای کشف علل صورت گیرد، خواهند دید که فرهنگ و تمدن ایران در این میان خالی از نقش نبوده است.
ایران و تنهائیش، محمّدعلی اسلامی ندوشن، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۶، ص ۲۲۶-۲۲۸.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
سوم شهریورماه سالروز درگذشت علیاصغر حکمت
رهآورد حکمت
... از آنچه میکرد و میشنید و میخواند و میدید دهها دفترچۀ خشتی نوشته بود. چند بار خودم دیدم چون مطلبی را میشنید که ثبت آن را لازم میدانست در کتابچهها بهدقت در حضور شخص یادداشت میکرد. نام فلان کتاب، نشان فلان کلمۀ ناشناخته و ناشنیده، فلان شعر بامزه و ماندنی.
قسمتی از این دفترها اختصاص دارد به جریان سفرهای او. این دفترهای خاص سفر، به لطف دختر والاگهرش به دست محمد دبیرسیاقی رسید و ایشان به چاپ آنها مبادرت کرد و انجمن آثار و مفاخر کنونی که جانشین انجمن آثار ملی پیشین شده است آنها را در دو جلد به چاپ رسانیده.
این سفرنامهها حاوی اطلاعات جغرافیایی، تاریخی، ادبی، مردمی، دوستانه، انجمنی، دیدنی از شهرها و جاهایی است که نویسنده آنها را دیده است. مملو است از اطلاعات شخصی و عمومی. اگر بسیاری از قسمتهای آن امروزه برای ما عادی و معمولی و ناخواندنی به نظر آید یک قرن بعد همین نوشتهها مرجع آگاهی برای مردمان آن روزگار خواهد بود از روزگار ما. هر سفرنامهای این سرنوشت را دارد.
حسن سفرنامهنویسی حکمت آن است که در مأموریتهای رسمی نام متصدیان و مباشران امور را نوشته و از هر کس به اندازهای که باید یاد کرده است و کمتر مطلبی را با ذکر آنکه از فلان کس شنیده یا گفتهاند میآورد. تقریباً همه جا ملزم به اجرای این ترتیب بوده است.
هرکس کتاب را بخواند با بسیاری از اوضاع فرهنگی و اجتماعی ایران در چهل و چند سال آشنایی میگیرد و تصور میکنم پشیمان نشود.
این دو جلد کتاب شرح سی و یک سفر حکمت میان سالهای ۱۲۹۳ شمسی تا ۱۳۳۷ است که آنها را در هفده دفتر نوشته بوده است.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۶۱۵-۶۱۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
رهآورد حکمت
... از آنچه میکرد و میشنید و میخواند و میدید دهها دفترچۀ خشتی نوشته بود. چند بار خودم دیدم چون مطلبی را میشنید که ثبت آن را لازم میدانست در کتابچهها بهدقت در حضور شخص یادداشت میکرد. نام فلان کتاب، نشان فلان کلمۀ ناشناخته و ناشنیده، فلان شعر بامزه و ماندنی.
قسمتی از این دفترها اختصاص دارد به جریان سفرهای او. این دفترهای خاص سفر، به لطف دختر والاگهرش به دست محمد دبیرسیاقی رسید و ایشان به چاپ آنها مبادرت کرد و انجمن آثار و مفاخر کنونی که جانشین انجمن آثار ملی پیشین شده است آنها را در دو جلد به چاپ رسانیده.
این سفرنامهها حاوی اطلاعات جغرافیایی، تاریخی، ادبی، مردمی، دوستانه، انجمنی، دیدنی از شهرها و جاهایی است که نویسنده آنها را دیده است. مملو است از اطلاعات شخصی و عمومی. اگر بسیاری از قسمتهای آن امروزه برای ما عادی و معمولی و ناخواندنی به نظر آید یک قرن بعد همین نوشتهها مرجع آگاهی برای مردمان آن روزگار خواهد بود از روزگار ما. هر سفرنامهای این سرنوشت را دارد.
حسن سفرنامهنویسی حکمت آن است که در مأموریتهای رسمی نام متصدیان و مباشران امور را نوشته و از هر کس به اندازهای که باید یاد کرده است و کمتر مطلبی را با ذکر آنکه از فلان کس شنیده یا گفتهاند میآورد. تقریباً همه جا ملزم به اجرای این ترتیب بوده است.
هرکس کتاب را بخواند با بسیاری از اوضاع فرهنگی و اجتماعی ایران در چهل و چند سال آشنایی میگیرد و تصور میکنم پشیمان نشود.
این دو جلد کتاب شرح سی و یک سفر حکمت میان سالهای ۱۲۹۳ شمسی تا ۱۳۳۷ است که آنها را در هفده دفتر نوشته بوده است.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۶۱۵-۶۱۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
چهارم شهریورماه سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث
تسلّی و سلام
برای پیرمحمّد احمدآبادی (محمّد مصدّق)
دیدی دلا که یار نیامد
گَرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وآن صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را
وآن ضیف نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخها ز پایه فروریخت
وآن کردهها به کار نیامد
سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان! بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
امّا گلی به بار نیامد
خوشید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد
ای شیرِ پیرِ بسته به زنجیر
کز بندت ایچ عار نیامد
سودت حصار و پیک نجاتی
سوی تو وآن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاهِ نجیبت
جز ابرِ زهربار نیامد
یکّی ازآن قوافل پربا-
-رانِ گهرنثار نیامد
ای نادر نوادر ایّام
کهت فرّ و بخت یار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صفّ کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حُرّی
زی ساحل قرار نیامد
وان رنج بیحساب تو درداک
چون هیچ در شمار نیامد
وز سِفلهیاوران تو در جنگ
کاری بهجز فرار نیامد
من دانم و دلت که غمان چند
آمد ور آشکار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید
باران به کوهسار نیامد
تهران، فروردین ۱۳۳۵
مهدی اخوان ثالث (۱۳۰۶-۱۳۶۹) شاعر توانا، منتقد و ادیب (با اشعاری اجتماعی و سرشار از عناصر اساطیری ایران، پربار از نظر مضمون و غنی به لحاظ زبان و موسیقی). ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از این اوستا، در حیاط کوچک پاییز در زندان و تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم از آثار شعری اوست.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
تسلّی و سلام
برای پیرمحمّد احمدآبادی (محمّد مصدّق)
دیدی دلا که یار نیامد
گَرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپای
وآن صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را
وآن ضیف نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخها ز پایه فروریخت
وآن کردهها به کار نیامد
سوزد دلم به رنج و شکیبت
ای باغبان! بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
امّا گلی به بار نیامد
خوشید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد
ای شیرِ پیرِ بسته به زنجیر
کز بندت ایچ عار نیامد
سودت حصار و پیک نجاتی
سوی تو وآن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاهِ نجیبت
جز ابرِ زهربار نیامد
یکّی ازآن قوافل پربا-
-رانِ گهرنثار نیامد
ای نادر نوادر ایّام
کهت فرّ و بخت یار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صفّ کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حُرّی
زی ساحل قرار نیامد
وان رنج بیحساب تو درداک
چون هیچ در شمار نیامد
وز سِفلهیاوران تو در جنگ
کاری بهجز فرار نیامد
من دانم و دلت که غمان چند
آمد ور آشکار نیامد
چندان که غم به جان تو بارید
باران به کوهسار نیامد
تهران، فروردین ۱۳۳۵
مهدی اخوان ثالث (۱۳۰۶-۱۳۶۹) شاعر توانا، منتقد و ادیب (با اشعاری اجتماعی و سرشار از عناصر اساطیری ایران، پربار از نظر مضمون و غنی به لحاظ زبان و موسیقی). ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از این اوستا، در حیاط کوچک پاییز در زندان و تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم از آثار شعری اوست.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Telegram
attach 📎
چهارم شهریورماه سالروز درگذشت همایون صنعتیزاده
بنیادگذاری فرانکلین چندی پس از سقوط مصدق آغاز شد و همایون توانست آنجا را مکمن و مأمنی کند برای بسیاری از جوانهایی که در پی گسترش مبانی فرهنگی و کارهای ترجمهای بودند و پیش از آن معمولاً در نشریات چپی یا روشنفکرانه مقالهنویسی میکردند و بهاشکال میتوانستند کتابی را به چاپ برسانند؛ زیرا ناشران با آنها بدقلقی میکردند. پس فرانکلین مجمع مطلوبی شده بود. گرد آمدن نجف دریابندری و کریم امامی و جهانگیر افکاری و زمان زمانی و پرویز کلانتری و از سویی افرادی چون داریوش همایون و حتی جلال آلاحمد که خود در مقالهای اشاره کرده است، حاصل تجربه، تفکر و کارسازی شخص صنعتیزاده بود. او متشخصانی مانند دکتر محمود بهزاد، رضا اقصی، دکتر محمود صناعی و احمد آرام و دکتر عباس زریاب و گروه جورواجور دیگر را توانست در دایرۀ فرانکلین به کار وادارد.
فرانکلین مؤسسۀ تولید کتاب بود. صنعتی در کنار آن کار متوجه بود که با بودن چاپخانههای معمولی ایران چاپ کتابهای درسی و کتابهایی که میباید به تعداد زیاد (کتابهای درسی) چاپ شود دشوار و سرگردانکننده است. این بود که شرکت سهامی افست را توانست با فراهم آوردن انواع کمکها ایجاد کند. کسی را جز او نباید مؤسس آن فکر دانست. زرنگیاش آن بود که افراد جوان آشنا به فن طبع و حروفچینهای تجربهدیده را دعوت کرد و آن طرح شکل درستی به خود گرفت و بهترین چاپخانۀ ایران در آن ایام شد.
چاپ افست کارهای ماندگاری را انجام داد، مانند چاپ شاهنامۀ بایسنقری و چاپ ترجمۀ کتاب تخت جمشید اشمیت و چاپ دایرةالمعارف فارسی (مصاحب). صنعتی همیشه با تخت جمشید ورمیرفت و آن را از کارهای اصولی خود میدانست.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۵۰۸-۱۵۱۳]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
بنیادگذاری فرانکلین چندی پس از سقوط مصدق آغاز شد و همایون توانست آنجا را مکمن و مأمنی کند برای بسیاری از جوانهایی که در پی گسترش مبانی فرهنگی و کارهای ترجمهای بودند و پیش از آن معمولاً در نشریات چپی یا روشنفکرانه مقالهنویسی میکردند و بهاشکال میتوانستند کتابی را به چاپ برسانند؛ زیرا ناشران با آنها بدقلقی میکردند. پس فرانکلین مجمع مطلوبی شده بود. گرد آمدن نجف دریابندری و کریم امامی و جهانگیر افکاری و زمان زمانی و پرویز کلانتری و از سویی افرادی چون داریوش همایون و حتی جلال آلاحمد که خود در مقالهای اشاره کرده است، حاصل تجربه، تفکر و کارسازی شخص صنعتیزاده بود. او متشخصانی مانند دکتر محمود بهزاد، رضا اقصی، دکتر محمود صناعی و احمد آرام و دکتر عباس زریاب و گروه جورواجور دیگر را توانست در دایرۀ فرانکلین به کار وادارد.
فرانکلین مؤسسۀ تولید کتاب بود. صنعتی در کنار آن کار متوجه بود که با بودن چاپخانههای معمولی ایران چاپ کتابهای درسی و کتابهایی که میباید به تعداد زیاد (کتابهای درسی) چاپ شود دشوار و سرگردانکننده است. این بود که شرکت سهامی افست را توانست با فراهم آوردن انواع کمکها ایجاد کند. کسی را جز او نباید مؤسس آن فکر دانست. زرنگیاش آن بود که افراد جوان آشنا به فن طبع و حروفچینهای تجربهدیده را دعوت کرد و آن طرح شکل درستی به خود گرفت و بهترین چاپخانۀ ایران در آن ایام شد.
چاپ افست کارهای ماندگاری را انجام داد، مانند چاپ شاهنامۀ بایسنقری و چاپ ترجمۀ کتاب تخت جمشید اشمیت و چاپ دایرةالمعارف فارسی (مصاحب). صنعتی همیشه با تخت جمشید ورمیرفت و آن را از کارهای اصولی خود میدانست.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۵۰۸-۱۵۱۳]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
از نامهای به یحیی قراگوزلو (اعتمادالدوله)
نهتنها کتب کودکان بلکه کلّیةً مردم ایران کتاب فارسی از هر جهت خیلی کم دارند و باید اهتمام و قوّۀ مالی و معنوی خصوص صرف تهیۀ کتاب نمود. البته قسمت عمدۀ آن امروز ترجمۀ کتب خارجه باید باشد. تألیف و تصنیف کتب داخله را هم نباید بهکلّی از نظر دور داشت؛ امّا در این باب همّت را مصروف چندین امر باید نمود. یکی راهنمایی که چه کتابها ترجمه و تألیف شود. مثلاً امروز غالباً میبینم وقتی هم کتاب ترجمه و طبع میکنند، امثال رومانهای میشل زواکو و پنسن دو ترایل است. دیگر تشویق و ترغیب نویسندگان و مترجمین خوب به وسایل مادّی و معنوی و دیگر سعی در نشر کتاب و ارزان کردن آن و به لطایفالحیل دیگر؛ زیرا چنانکه قبلاً عرض کردم مردم ایران کتابخوان نیستند. سابقاً یکی از اعتبارات و حیثیاتی که رجال مملکت ما به آن مقیّد بودهاند داشتن کتابخانه بود و با آنکه کتابها غالباً خطّی و گران بود کتابخانههای شخصی چندین هزار جلدی بسیار بود. امروز گمان نمیکنم چنین باشد و حال آنکه وسایل بسیار سهلتر شده و کتب فرانسه و انگلیسی و غیره هم بر فارسی و عربی مزید گردیده است.
اسلامبول، فروردین ۱۳۰۷
[نامههای محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشینوفایی و مهدی فیروزیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ص ۲۳۳]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
نهتنها کتب کودکان بلکه کلّیةً مردم ایران کتاب فارسی از هر جهت خیلی کم دارند و باید اهتمام و قوّۀ مالی و معنوی خصوص صرف تهیۀ کتاب نمود. البته قسمت عمدۀ آن امروز ترجمۀ کتب خارجه باید باشد. تألیف و تصنیف کتب داخله را هم نباید بهکلّی از نظر دور داشت؛ امّا در این باب همّت را مصروف چندین امر باید نمود. یکی راهنمایی که چه کتابها ترجمه و تألیف شود. مثلاً امروز غالباً میبینم وقتی هم کتاب ترجمه و طبع میکنند، امثال رومانهای میشل زواکو و پنسن دو ترایل است. دیگر تشویق و ترغیب نویسندگان و مترجمین خوب به وسایل مادّی و معنوی و دیگر سعی در نشر کتاب و ارزان کردن آن و به لطایفالحیل دیگر؛ زیرا چنانکه قبلاً عرض کردم مردم ایران کتابخوان نیستند. سابقاً یکی از اعتبارات و حیثیاتی که رجال مملکت ما به آن مقیّد بودهاند داشتن کتابخانه بود و با آنکه کتابها غالباً خطّی و گران بود کتابخانههای شخصی چندین هزار جلدی بسیار بود. امروز گمان نمیکنم چنین باشد و حال آنکه وسایل بسیار سهلتر شده و کتب فرانسه و انگلیسی و غیره هم بر فارسی و عربی مزید گردیده است.
اسلامبول، فروردین ۱۳۰۷
[نامههای محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشینوفایی و مهدی فیروزیان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ص ۲۳۳]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
تو چراغ خود برافروز
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار برگزار میکند:
آشنایی با اندیشههای مولانا و خوانش غزلیات شمس تبریزی (دورهٔ دوم- ۴ جلسه)
مدرّس: مهدی فیروزیان
آغاز دوره: پنجشنبه ۸ شهریورماه ۱۴۰۳ (جلسات هفتگی است و ساعت ۱۰ صبح پنجشنبۀ هر هفته برگزار میشود)
محل برگزاری: کانون زبان پارسی (تهران، خیابان ولیعصر، سهراه زعفرانیه، خیابان عارفنسب، شمارهٔ ۱۲)
این دوره برای دانشجویان با ۳۰ درصد تخفیف برگزار میشود.
تلفن تماس برای ثبت نام: ۲۲۷۱۳۹۳۶-۲۲۷۱۶۸۳۲
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار برگزار میکند:
آشنایی با اندیشههای مولانا و خوانش غزلیات شمس تبریزی (دورهٔ دوم- ۴ جلسه)
مدرّس: مهدی فیروزیان
آغاز دوره: پنجشنبه ۸ شهریورماه ۱۴۰۳ (جلسات هفتگی است و ساعت ۱۰ صبح پنجشنبۀ هر هفته برگزار میشود)
محل برگزاری: کانون زبان پارسی (تهران، خیابان ولیعصر، سهراه زعفرانیه، خیابان عارفنسب، شمارهٔ ۱۲)
این دوره برای دانشجویان با ۳۰ درصد تخفیف برگزار میشود.
تلفن تماس برای ثبت نام: ۲۲۷۱۳۹۳۶-۲۲۷۱۶۸۳۲
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
ذکر میرعلی الکاتب
از سادات هرات است. نام پدر وی محمود متخلص به رفیقی، بلاواسطه شاگرد سلطانعلی مذکور است و گویند که شاگرد سلطانعلی است. جامع جمیع علوم، در عربی دخلی تمام داشت. شاعرِ نازک چنان است که مجنون تخلّص میکرد. چندی در بخارا نیز سکونت داشت، چنانکه گفته:
عمری از مشق دوتا بود قدم همچون چنگ
تا که خطِّ من بیچاره بدین قانون شد
طالبِ من همه شاهان جهانند و مرا
در بخارا جگر از بهر معیشت خون شد
حُسن خط بهرِ خلاصی ز جنون میجستم
وای خطْ سلسلۀ پای منِ مجنون شد
گلشن خط را از ریاحینِ خط خود معطّر ساخت و در اصول و صفا خوبتر از همه نوشت. خوشنویسی مثل او تصوّر کردن، وهم و خیال و خطّاطی چون او پیدا شدن محال. خطِّ او ضربالمثل است که هر چیز خوب را قطعۀ ملا میرعلی گویند و بر او در این فن کرامات است از کمال مشق، هر قطعۀ او را در دلفریبی شانی و آنی علیحده. کُتُبِ ترکی و تازی و پارسی بسیار نوشته و بر کتابی و مرقّعی که مینوشتی تاریخِ اتمامِ او را خود گفتی و این تاریخِ اتمامِ مدرسۀ بخارا از اوست:
میرِ عرب قطبِ زمان غوثِ دهر
ساخت چنین مدرسۀ بوالعجب
بوالعجب این است که تاریخ اوست
مدرسۀ عالی میرِ عرب
قواعد خطوط سبعه را برای شاهزاده سلطان مظفّر منظوم ساخته در آنجا دادِ سخنوری داده و سوای آن رُقعات چند که عاشق به معشوق و معشوق به عاشق نویسند بهطور انشا نوشته و نزهة العاشقین نام گذاشته، از وی بر صفحۀ روزگار، یادگار است.
[تحفۀ درود: رسالهای در ابزار خوشنویسی و اصول و قواعد خطّ نستعلیق (تألیف در ۱۱۲۰ هجری)، محمدمنعم صدیقی، به انضمام رسالۀ خوشنویسی از محمد امین، تحقیق و تصحیح دکتر حمیدرضا قلیچخانی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ۲۲۱-۲۲۲]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
از سادات هرات است. نام پدر وی محمود متخلص به رفیقی، بلاواسطه شاگرد سلطانعلی مذکور است و گویند که شاگرد سلطانعلی است. جامع جمیع علوم، در عربی دخلی تمام داشت. شاعرِ نازک چنان است که مجنون تخلّص میکرد. چندی در بخارا نیز سکونت داشت، چنانکه گفته:
عمری از مشق دوتا بود قدم همچون چنگ
تا که خطِّ من بیچاره بدین قانون شد
طالبِ من همه شاهان جهانند و مرا
در بخارا جگر از بهر معیشت خون شد
حُسن خط بهرِ خلاصی ز جنون میجستم
وای خطْ سلسلۀ پای منِ مجنون شد
گلشن خط را از ریاحینِ خط خود معطّر ساخت و در اصول و صفا خوبتر از همه نوشت. خوشنویسی مثل او تصوّر کردن، وهم و خیال و خطّاطی چون او پیدا شدن محال. خطِّ او ضربالمثل است که هر چیز خوب را قطعۀ ملا میرعلی گویند و بر او در این فن کرامات است از کمال مشق، هر قطعۀ او را در دلفریبی شانی و آنی علیحده. کُتُبِ ترکی و تازی و پارسی بسیار نوشته و بر کتابی و مرقّعی که مینوشتی تاریخِ اتمامِ او را خود گفتی و این تاریخِ اتمامِ مدرسۀ بخارا از اوست:
میرِ عرب قطبِ زمان غوثِ دهر
ساخت چنین مدرسۀ بوالعجب
بوالعجب این است که تاریخ اوست
مدرسۀ عالی میرِ عرب
قواعد خطوط سبعه را برای شاهزاده سلطان مظفّر منظوم ساخته در آنجا دادِ سخنوری داده و سوای آن رُقعات چند که عاشق به معشوق و معشوق به عاشق نویسند بهطور انشا نوشته و نزهة العاشقین نام گذاشته، از وی بر صفحۀ روزگار، یادگار است.
[تحفۀ درود: رسالهای در ابزار خوشنویسی و اصول و قواعد خطّ نستعلیق (تألیف در ۱۱۲۰ هجری)، محمدمنعم صدیقی، به انضمام رسالۀ خوشنویسی از محمد امین، تحقیق و تصحیح دکتر حمیدرضا قلیچخانی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ۲۲۱-۲۲۲]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار بهزودی منتشر میکند:
تفسیر نجف
در این کتاب متن مصحح ترجمه و تفسیری کهن از قرآن به چاپ رسیده که به اعتبار محل نگهداری نسخۀ منحصربهفرد و ناقص آن، تفسیر نجف نامیده شده است.
مؤلف ناشناختۀ تفسیر نجف، احتمالاً در قرن ششم هجری در شرق خراسان بزرگ میزیسته است. وی با نثری ساده و روان ترجمهای آزاد از سه سورۀ آل عمران، نساء و مائده به دست داده که به لحاظ ترکیبها و ساختارهای نحوی خاص و ویژگیهای آوایی حائز اهمیت است.
[تفسیر نجف: بخشی از ترجمه و تفسیری کهن از قرآن کریم، تصحیح و تحقیق، امیرحسین آقامحمدی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، در دست انتشار]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
تفسیر نجف
در این کتاب متن مصحح ترجمه و تفسیری کهن از قرآن به چاپ رسیده که به اعتبار محل نگهداری نسخۀ منحصربهفرد و ناقص آن، تفسیر نجف نامیده شده است.
مؤلف ناشناختۀ تفسیر نجف، احتمالاً در قرن ششم هجری در شرق خراسان بزرگ میزیسته است. وی با نثری ساده و روان ترجمهای آزاد از سه سورۀ آل عمران، نساء و مائده به دست داده که به لحاظ ترکیبها و ساختارهای نحوی خاص و ویژگیهای آوایی حائز اهمیت است.
[تفسیر نجف: بخشی از ترجمه و تفسیری کهن از قرآن کریم، تصحیح و تحقیق، امیرحسین آقامحمدی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، در دست انتشار]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
نهم شهریورماه سالروز درگذشت صمد بهرنگی
خبر ناگواری رسید که رود ارس یکی از نویسندگان باذوق و نکتهنویس را در دست موجهای خروشان کُشت و از ما دور ساخت. این جوان صمد بهرنگی از مردم تبریز بود که خوانندگان مجلۀ راهنمای کتاب از چند سال پیش با قلم ظریف و تند و کمباک او آشنا شدند.
مرحوم صمد بهرنگی در نوشتن کتاب برای کودکان، مبتنی بر ادبیات محلی و عامیانه سبک دلپذیری داشت. چند کتابی که در این زمینه از او انتشار یافت خوب بود.
اخیراً به همکاری قلمی با مرکز پرورش فکری کودکان و نوجوانان خوانده شده بود و کتابی نیز در سلسله انتشارات مرکز از او نشر شد. آثار دیگرش که من دیدهام اینهاست:
۱. بابا تیلار، جلد اول، با همکاری بهروز دهقانی، تبریز، ۱۳۴۴.
۲. افسانههای آذربایجان، جلد اول، با همکاری بهروز دهقانی، تبریز، ۱۳۴۴.
۳. مَثَلها و چیستانها، با همکاری بهروز دهقانی، تبریز، ۱۳۴۵.
۴. قصّۀ اولدوز و کلاغها (برای کودکان)، تبریز، ۱۳۴۵ (با امضای بهرنگ).
۵. افسانههای آذربایجان، تهران، انتشارات نیل، ۱۳۴۷.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۸۹-۱۳۰۴)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۳۰۵-۳۰۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
خبر ناگواری رسید که رود ارس یکی از نویسندگان باذوق و نکتهنویس را در دست موجهای خروشان کُشت و از ما دور ساخت. این جوان صمد بهرنگی از مردم تبریز بود که خوانندگان مجلۀ راهنمای کتاب از چند سال پیش با قلم ظریف و تند و کمباک او آشنا شدند.
مرحوم صمد بهرنگی در نوشتن کتاب برای کودکان، مبتنی بر ادبیات محلی و عامیانه سبک دلپذیری داشت. چند کتابی که در این زمینه از او انتشار یافت خوب بود.
اخیراً به همکاری قلمی با مرکز پرورش فکری کودکان و نوجوانان خوانده شده بود و کتابی نیز در سلسله انتشارات مرکز از او نشر شد. آثار دیگرش که من دیدهام اینهاست:
۱. بابا تیلار، جلد اول، با همکاری بهروز دهقانی، تبریز، ۱۳۴۴.
۲. افسانههای آذربایجان، جلد اول، با همکاری بهروز دهقانی، تبریز، ۱۳۴۴.
۳. مَثَلها و چیستانها، با همکاری بهروز دهقانی، تبریز، ۱۳۴۵.
۴. قصّۀ اولدوز و کلاغها (برای کودکان)، تبریز، ۱۳۴۵ (با امضای بهرنگ).
۵. افسانههای آذربایجان، تهران، انتشارات نیل، ۱۳۴۷.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۸۹-۱۳۰۴)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۳۰۵-۳۰۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
دهم شهریور سالروز درگذشت دکتر احسان یارشاطر، بنیانگذار و سرویراستار دانشنامۀ ایرانیکا و استاد پیشین مطالعات ایرانی در دانشگاه کلمبیای نیویورک
جناب تقیزادۀ عزیز،
... آخرین باری که برای شما نامه نوشتم اوایل ماه اوت بود که یک نامه و چند نسخۀ چاپی از مقالههای اخیر خود را برای شما ارسال کردم. آیا آن را دریافت کردید؟ باور کنید من به همان اندازه خواستار ارتباط با شما هستم که شما خواستار اطلاع از پیشرفتهای صورتگرفته در غرب هستید (در صورت وجود چنین امری!). بنابراین به طور طبیعی میخواهم مطمئن شوم که نوشتههای مرا دریافت میکنید ...
اخیراً توانستم به یک دانشجوی ایرانی که برای فراگرفتن زبان پهلوی به اینجا آمده است بگویم: «عید شما مبارک باد». او یک جوان واقعاً باهوش است که فهم خوبی از درس دارد. با خوشحالی دریافتم که او تحت تأثیر یکی از سخنرانیهای شما در تهران به این راه ترغیب شده است. نام او یارشاطر است و با هرکس که ملاقات میکند، سخن معروف سعدی را برایش نقل میکند. (۱) گمان نمیکنم که شما ایشان را از نزدیک بشناسید. با بورسیۀ کنسولگری بریتانیا، ظاهراً برای تحصیل در «تعلیم و تربیت غربی» به اینجا آمده است. کاش از سوی دولت کشور خود حمایت میشد. بعد از چند هفته نزد من آمد و گفت دریافته است که واقعاً فارسی را نمیشناسد؛ دریافتی که واقعاً اولین گام برای رسیدن به دانایی است.
والتر برونو هنینگ
۲۵ مارس ۱۹۴۹
(۱) گویا مقصود این جمله است: «در صحبت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر».
[نامههای هنینگ و تقیزاده، به کوشش ایرج افشار، تورج دریایی، ترجمۀ مهناز بابایی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۱۰۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
جناب تقیزادۀ عزیز،
... آخرین باری که برای شما نامه نوشتم اوایل ماه اوت بود که یک نامه و چند نسخۀ چاپی از مقالههای اخیر خود را برای شما ارسال کردم. آیا آن را دریافت کردید؟ باور کنید من به همان اندازه خواستار ارتباط با شما هستم که شما خواستار اطلاع از پیشرفتهای صورتگرفته در غرب هستید (در صورت وجود چنین امری!). بنابراین به طور طبیعی میخواهم مطمئن شوم که نوشتههای مرا دریافت میکنید ...
اخیراً توانستم به یک دانشجوی ایرانی که برای فراگرفتن زبان پهلوی به اینجا آمده است بگویم: «عید شما مبارک باد». او یک جوان واقعاً باهوش است که فهم خوبی از درس دارد. با خوشحالی دریافتم که او تحت تأثیر یکی از سخنرانیهای شما در تهران به این راه ترغیب شده است. نام او یارشاطر است و با هرکس که ملاقات میکند، سخن معروف سعدی را برایش نقل میکند. (۱) گمان نمیکنم که شما ایشان را از نزدیک بشناسید. با بورسیۀ کنسولگری بریتانیا، ظاهراً برای تحصیل در «تعلیم و تربیت غربی» به اینجا آمده است. کاش از سوی دولت کشور خود حمایت میشد. بعد از چند هفته نزد من آمد و گفت دریافته است که واقعاً فارسی را نمیشناسد؛ دریافتی که واقعاً اولین گام برای رسیدن به دانایی است.
والتر برونو هنینگ
۲۵ مارس ۱۹۴۹
(۱) گویا مقصود این جمله است: «در صحبت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر».
[نامههای هنینگ و تقیزاده، به کوشش ایرج افشار، تورج دریایی، ترجمۀ مهناز بابایی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۱۰۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
حکایت
در حوالیّ مصر یک ماریست
که ز خبثش اجل نموداریست
روی او مثل روی انسان است
دائم از چشم خلق پنهان است
هرکه را چشم میفتد بر مار
غیر جان دادنش نباشد کار
هست کوهی دگر به ترکستان
اندرآن هست اینچنین ماران
که به خاصیّت آن همینسان است
که لقاشان هلاک انسان است
خبث این مارها به حکم حدیث
بهتر از خبث آدمیّ خبیث
زهر صد مار قاتل و کژدم
نکند آنکه خبث نامردم
زانهمه خبث او بتر میدان
زخم آن بر تن است و این بر جان
حذر از جنس کی توان به حیل
گفتهاند این حدیث را به مثل:
«زینهار از قرین بد زینهار
و قنا ربّنا عذاب النار»
ظاهری پر ز لطف و باطن قهر
دهنی پر ز شهد و دل پر زهر
این اقارب عقارباند ای یار
هرکه هست ایمن است از اغیار
اندرونْشان پر از نجاسات است
الخَبیثونَ لِلخبیثات است
عیسی از همنشین بد بگریخت
چون توانی تو با بدان آمیخت
همنشین خبیث را کن دور
بشْنو این بیت کان بوَد مشهور:
«ریگ در کفش و کیک در شلوار
بهتر از همنشین ناهموار»
[عجایب و غرایب: غرایب الدنیا و عجایب الاعلا، آذری اسفراینی، دکتر وحید رویانی و دکتر یوسفعلی یوسفنژاد، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۳، ص ۱۸۶-۱۸۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
در حوالیّ مصر یک ماریست
که ز خبثش اجل نموداریست
روی او مثل روی انسان است
دائم از چشم خلق پنهان است
هرکه را چشم میفتد بر مار
غیر جان دادنش نباشد کار
هست کوهی دگر به ترکستان
اندرآن هست اینچنین ماران
که به خاصیّت آن همینسان است
که لقاشان هلاک انسان است
خبث این مارها به حکم حدیث
بهتر از خبث آدمیّ خبیث
زهر صد مار قاتل و کژدم
نکند آنکه خبث نامردم
زانهمه خبث او بتر میدان
زخم آن بر تن است و این بر جان
حذر از جنس کی توان به حیل
گفتهاند این حدیث را به مثل:
«زینهار از قرین بد زینهار
و قنا ربّنا عذاب النار»
ظاهری پر ز لطف و باطن قهر
دهنی پر ز شهد و دل پر زهر
این اقارب عقارباند ای یار
هرکه هست ایمن است از اغیار
اندرونْشان پر از نجاسات است
الخَبیثونَ لِلخبیثات است
عیسی از همنشین بد بگریخت
چون توانی تو با بدان آمیخت
همنشین خبیث را کن دور
بشْنو این بیت کان بوَد مشهور:
«ریگ در کفش و کیک در شلوار
بهتر از همنشین ناهموار»
[عجایب و غرایب: غرایب الدنیا و عجایب الاعلا، آذری اسفراینی، دکتر وحید رویانی و دکتر یوسفعلی یوسفنژاد، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۳، ص ۱۸۶-۱۸۷]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
شاه عباس و پیکار با عثمانی
شاه عباس پس از خاموش کردن آتش مخالفتهای داخلی، از ۱۰۱۲ق به سلسله پیکارهایی دراز با عثمانی برخاست و پیروزیهای مهم به دست آورد. بیرون راندن عثمانیها از مدتها پیش به دست مردم و امرای شهرهای اشغالشده آغاز شده بود و شاه این جریان را تسریع کرد. کمی بعد آنها را از متصرفاتشان در نهاوند تا عراق عرب عقب راند و بسیاری را از میان برداشت. آنگاه متوجه آذربایجان شد. جنگ با عثمانی در آذربایجان و قفقاز چند سال به طول انجامید. در ۱۰۱۳ق در قفقاز میجنگید. در ۱۰۱۶ق هم در آن نقاط به پیکار مشغول بود و شماخی را در همین ایام از دست آنها به در آورد. در ۱۰۲۵ق گرجیان شوریدند و بعضی از سران آنها به عثمانی پناه بردند. شاه که آنها را پیشتر مورد الطاف خود قرار داده بود، این بار چون وارد گرجستان شد، به کشتار در ولایت کاخت دست زد و انبوهی را به اسارت گرفت. در این میان شورشهای ینیچری- سپاه مخصوص سلاطین عثمانی- اوضاع قسمتی از قلمرو سلطان مصطفی را نابسامان کرد. از جمله سوباشی بکر در عراق دعوی استقلال کرد و چون با مقابلۀ عثمانی روبهرو شد، خود را تابع شاه ایران خواند و در عین حال، به مصادرۀ اموال و ستم بیحد برخاست. شاه عباس موقع را مغتنم شمرد و بیگلر بیگی همدان را به آن صوب فرستاد و از سوی دیگر پیکار با عثمانی را در آذربایجان و قفقاز ادامه داد.
آخرین پیکار ایرانیان و عثمانیان در این دوره با هجوم خلیل پاشا، سردار و وزیر بزرگ عثمانی در تابستان سال ۱۰۲۷ق به آذربایجان آغاز شد. خلیل پاشا ضمن نامههایی که به شاه فرستاد و سراسر آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و نقاطی را که شاه عباس در این سالها تصرف کرده بود، جزوِ خاک عثمانی خواند، گفت شاه باید آن سرزمینها را به او تسلیم کند و خراج سالانه بپردازد و یکی از پسران خود را به گرو به دربار سلطان عثمانی فرستد. شاه پاسخی تند و تهدیدآمیز فرستاد. ناچار کار به پیکار کشید و عثمانیها شکست خوردند. عثمانیها که طیّ ۱۵ سال اخیر غالباً از شاه عباس شکست خورده یا از برابر او عقب نشسته بودند، حالا به صلح متمایل میشدند و نامهای در این باب به شاه فرستاده شد. شاه عباس تمام سرزمینهای ایرانی را، که هنوز به دست عثمانی بود، میخواست. سرانجام با قبول و تحقق این خواسته، پیمانی منعقد شد که تا مدتها به این جنگها خاتمه داد (۱۰۲۸ق).
[تاریخ مختصر ایران در عصر اسلامی، دکتر سید صادق سجادی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۴۹۱-۴۹۲]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
شاه عباس پس از خاموش کردن آتش مخالفتهای داخلی، از ۱۰۱۲ق به سلسله پیکارهایی دراز با عثمانی برخاست و پیروزیهای مهم به دست آورد. بیرون راندن عثمانیها از مدتها پیش به دست مردم و امرای شهرهای اشغالشده آغاز شده بود و شاه این جریان را تسریع کرد. کمی بعد آنها را از متصرفاتشان در نهاوند تا عراق عرب عقب راند و بسیاری را از میان برداشت. آنگاه متوجه آذربایجان شد. جنگ با عثمانی در آذربایجان و قفقاز چند سال به طول انجامید. در ۱۰۱۳ق در قفقاز میجنگید. در ۱۰۱۶ق هم در آن نقاط به پیکار مشغول بود و شماخی را در همین ایام از دست آنها به در آورد. در ۱۰۲۵ق گرجیان شوریدند و بعضی از سران آنها به عثمانی پناه بردند. شاه که آنها را پیشتر مورد الطاف خود قرار داده بود، این بار چون وارد گرجستان شد، به کشتار در ولایت کاخت دست زد و انبوهی را به اسارت گرفت. در این میان شورشهای ینیچری- سپاه مخصوص سلاطین عثمانی- اوضاع قسمتی از قلمرو سلطان مصطفی را نابسامان کرد. از جمله سوباشی بکر در عراق دعوی استقلال کرد و چون با مقابلۀ عثمانی روبهرو شد، خود را تابع شاه ایران خواند و در عین حال، به مصادرۀ اموال و ستم بیحد برخاست. شاه عباس موقع را مغتنم شمرد و بیگلر بیگی همدان را به آن صوب فرستاد و از سوی دیگر پیکار با عثمانی را در آذربایجان و قفقاز ادامه داد.
آخرین پیکار ایرانیان و عثمانیان در این دوره با هجوم خلیل پاشا، سردار و وزیر بزرگ عثمانی در تابستان سال ۱۰۲۷ق به آذربایجان آغاز شد. خلیل پاشا ضمن نامههایی که به شاه فرستاد و سراسر آذربایجان و ارمنستان و گرجستان و نقاطی را که شاه عباس در این سالها تصرف کرده بود، جزوِ خاک عثمانی خواند، گفت شاه باید آن سرزمینها را به او تسلیم کند و خراج سالانه بپردازد و یکی از پسران خود را به گرو به دربار سلطان عثمانی فرستد. شاه پاسخی تند و تهدیدآمیز فرستاد. ناچار کار به پیکار کشید و عثمانیها شکست خوردند. عثمانیها که طیّ ۱۵ سال اخیر غالباً از شاه عباس شکست خورده یا از برابر او عقب نشسته بودند، حالا به صلح متمایل میشدند و نامهای در این باب به شاه فرستاده شد. شاه عباس تمام سرزمینهای ایرانی را، که هنوز به دست عثمانی بود، میخواست. سرانجام با قبول و تحقق این خواسته، پیمانی منعقد شد که تا مدتها به این جنگها خاتمه داد (۱۰۲۸ق).
[تاریخ مختصر ایران در عصر اسلامی، دکتر سید صادق سجادی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲، ص ۴۹۱-۴۹۲]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
سیزدهم شهریورماه زادروز احمد مهدوی دامغانی
در درس مرحوم فروزانفر من بنده با خودم عهد کردم و به بعضی از دوستانم هم گفتم که من خجالت میکشم نزد فروزانفر عرض هنری بکنم و خدمتشان برسم و آمادگیام را برای امتحان عرضه بدارم و من این درسها را (نظم و نثر) تا خود استاد اجل مرا برای امتحان احضار نفرموده است از حضورش برای امتحان تقاضایی نخواهم کرد، مضاف بر آنکه این بنده آنقدر به امور اداری و تدریس سرگرم بودم که بهراستی مجال این نحو گرفتاریها را نداشتم.
باری سال ۱۳۳۹ شد و من بنده همچنان بیخیال بودم و امتحان فروزانفر مانده بود تا آنکه روزی در خیابان ویلا به حضرت استاد فروزانفر برخوردم و عرض سلام و ادب کردم. فروزانفر بعد از احوالپرسی فرمود دامغانی تو چرا نمیآیی امتحان بدهی؟ من بنده به تلجلج افتادم ولی توانستم عرض کنم که قربان:
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بندۀ پیر
این بنده دارد پیر میشود و شرط خواجگی آن است که
بندهای کو پیر شد شادش کنند
پس خطی بدْهند و آزادش کنند
من خودم را قابل اینکه عرض کنم آمادۀ امتحانم نمیبینم.
خدا میداند ناگهان چشمهای نازنین او پر از اشک شد و گفت دامغانی این چه حرفی است که میزنی؟ همین فردا حتماً ساعت ۹ بیا به همین دانشکدۀ الهیات. آن وقت دانشکدۀ الهیات در کوچۀ خیبرِ خیابان ویلا بود.
فردا به مقتضای «یحمل اسفاراً» کشف الاسرار و خاقانی و بیهقی و تذکرة الاولیاء و حافظ و مصباح الهدایه و جهانگشا و راحة الصدور و مثنوی و ... را در کیف و چمدانی جای دادم و خدمتش شرفیاب شدم. با تعجب و تعرّضی لطفآمیز فرمود اینها چیست؟ عرض کردم قربان حمل اسفار کردهام. خندید و اشاره کرد بنشینم و خودش دست کرد و یک کتاب از آن میان انتخاب فرمود و لایش را باز کرد. مصباح الهدایه بود. نیم صفحهای خواندم و اجازه خواستم بیان کنم. اجازه نفرمود. کتاب دیگری را برداشت. مثنوی بود. باز کرد داستان خرّوب و مسجد اقصی بود. دو تا سؤالی فرمود و گفت مبارک است. زودتر رسالهات را بگذران که ما را با تو کار است و سپس دستور فرمود چای آوردند و چاییای را که در آن موقع که دهانم از هیبت و وحشت امتحان خیلی خشک شده بود بسیار بهموقع بود، نوشیدم و مرا مرخّص فرمود و خود هم بزرگوارانه از جای برخاست و مرا مشایعتکی فرمود و مجدداً فرمود زودتر کارت را تمام کن که با تو کار داریم.
احمد مهدوی دامغانی
فیلادلفیا، ۱۳۷۵/۳/۱۷
حاصل اوقات: مجموعهای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، به اهتمام سید علیمحمد سجادی، تهران، سروش، ۱۳۸۱، ص ۷۸۵-۷۸۶
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
در درس مرحوم فروزانفر من بنده با خودم عهد کردم و به بعضی از دوستانم هم گفتم که من خجالت میکشم نزد فروزانفر عرض هنری بکنم و خدمتشان برسم و آمادگیام را برای امتحان عرضه بدارم و من این درسها را (نظم و نثر) تا خود استاد اجل مرا برای امتحان احضار نفرموده است از حضورش برای امتحان تقاضایی نخواهم کرد، مضاف بر آنکه این بنده آنقدر به امور اداری و تدریس سرگرم بودم که بهراستی مجال این نحو گرفتاریها را نداشتم.
باری سال ۱۳۳۹ شد و من بنده همچنان بیخیال بودم و امتحان فروزانفر مانده بود تا آنکه روزی در خیابان ویلا به حضرت استاد فروزانفر برخوردم و عرض سلام و ادب کردم. فروزانفر بعد از احوالپرسی فرمود دامغانی تو چرا نمیآیی امتحان بدهی؟ من بنده به تلجلج افتادم ولی توانستم عرض کنم که قربان:
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بندۀ پیر
این بنده دارد پیر میشود و شرط خواجگی آن است که
بندهای کو پیر شد شادش کنند
پس خطی بدْهند و آزادش کنند
من خودم را قابل اینکه عرض کنم آمادۀ امتحانم نمیبینم.
خدا میداند ناگهان چشمهای نازنین او پر از اشک شد و گفت دامغانی این چه حرفی است که میزنی؟ همین فردا حتماً ساعت ۹ بیا به همین دانشکدۀ الهیات. آن وقت دانشکدۀ الهیات در کوچۀ خیبرِ خیابان ویلا بود.
فردا به مقتضای «یحمل اسفاراً» کشف الاسرار و خاقانی و بیهقی و تذکرة الاولیاء و حافظ و مصباح الهدایه و جهانگشا و راحة الصدور و مثنوی و ... را در کیف و چمدانی جای دادم و خدمتش شرفیاب شدم. با تعجب و تعرّضی لطفآمیز فرمود اینها چیست؟ عرض کردم قربان حمل اسفار کردهام. خندید و اشاره کرد بنشینم و خودش دست کرد و یک کتاب از آن میان انتخاب فرمود و لایش را باز کرد. مصباح الهدایه بود. نیم صفحهای خواندم و اجازه خواستم بیان کنم. اجازه نفرمود. کتاب دیگری را برداشت. مثنوی بود. باز کرد داستان خرّوب و مسجد اقصی بود. دو تا سؤالی فرمود و گفت مبارک است. زودتر رسالهات را بگذران که ما را با تو کار است و سپس دستور فرمود چای آوردند و چاییای را که در آن موقع که دهانم از هیبت و وحشت امتحان خیلی خشک شده بود بسیار بهموقع بود، نوشیدم و مرا مرخّص فرمود و خود هم بزرگوارانه از جای برخاست و مرا مشایعتکی فرمود و مجدداً فرمود زودتر کارت را تمام کن که با تو کار داریم.
احمد مهدوی دامغانی
فیلادلفیا، ۱۳۷۵/۳/۱۷
حاصل اوقات: مجموعهای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، به اهتمام سید علیمحمد سجادی، تهران، سروش، ۱۳۸۱، ص ۷۸۵-۷۸۶
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation