Telegram Web
هر گاه دلت حال مرا گوش گرفت
یک لحظه سکوت کرد و خاموش گرفت
حالا که تو رفته‌ای بدان بعد از تو،
فکرت،
همه شب،
مرا در آغوش گرفت!

#امیرحسین_پناهنده
———
از کتاب:
#مردی_که_به_تبعید_خودش_تن_داده
📻 @blue_coldroom
خیر باشد این صبح 🌱
سعدی خیلی خلاصه راز موفقیت‌رو تو دو بیت سروده:

‏تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد


📻 @blue_coldroom
ولی اگه یه روز کافه چی شدم،
هیچ وقت به دو نفری که مدت طولانی و تو کافه نشستن نمیگم : وقت استفاده از میز تموم شده!!
اونا بهتر از هرکسی میدونن‌ که وقتشون تموم شده!!!
اما میترسن از پشت میز بلند شن.
شاید چون میدونن اگه از پشت این میز بلند شن و از در این کافه برن بیرون دیگه هیچوقت هم و نمیبینن و
اینقدر نزدیک کنار هم نمیشینن...
چون وقتشون تموم شده!!!!!
انصاف نیست آخرین دیدارشون و کوتاه کنم و باعث بشم
گره‌ی دستاشون باز شه ؛
که اگه این کارو کنم
تا ابد سهمم از دلتنگیاشون فقط نفرین میشه و نفرین.

📻 @blue_coldroom
دنیا به کامِ همه باشد
امروز به کامِ تو بیشتر...
یک زن
تنها به مردی که
دوستش دارد
صدها بار شانس دوباره می‌دهد...
نامهربان من؛
مهر رفت‌و ابان به نیمه رسیده است و اذر از همین حالا دارد گیسوان طلایی یلدایش را می‌بافدو نم‌نمک گرد برف‌و سرما رویش می‌پاشد.
من هر روز را از خود طلوع تا غروب خورشید دمِ در خانه، روی ان پلکان گاهگلی قدیمی چشم به راهم که بلکه خبری، پیغامی، نامه‌ای از تو برسد وقتی خودت خیال امدن نداری...
تلفن همراهم را خیلی وقت است که گم کرده‌ام، می‌دانی در نبود تو حواس پرت شده ام...
پارچ اب را در جا کفشی می‌گذارم، گلدان را درون یخچال...
شب‌ها تا خود صبح بیدارم‌و، صبح تا خود شب هم...
انگار گرد خواب را هم تو با خودت برده‌ای که در حوالی من ذره‌ای به چشمانم نمی‌رسد... برعکس هرچه بخواهی بغض گره خورده در گلو دارم که با تلنگری می‌شکندو رسوای عالم‌و ادمم می کند!
هر چه فکرش را بکنی درونم پر از خیال‌و خاطره است که مرا ساعت‌های طولانی غرق خودش می‌کند!
اینقدر که بارها چای درون استکانم را عوض می‌کنم و باز هم موقع خوردن از دهن افتاده است...
هوای دم غروب هواییم می‌کند که بدون چتر به دل خیابان بزنم‌و ساعت‌ها بدون مقصد تا بی‌حس شدن پاهایم تمام شهر را زیر سنگینی قدم‌هایم محکوم کنم در نبودنت...
میدانی حس‌و حالِ این روزهایم اصلا خوب نیست، یعنی از وقتی که تو رفتی اوضاع همین است...
من مانده‌ام‌و موزیکی که ان شب اخر با هم گوشش دادیم که  مدام روی تکرار است...
من مانده‌ام، با منی که تو با خودت برده‌ای‌و من نیست!
شاید اگر سر زده به شهر بیایی‌و مرا ببینی نشناسیم، اخر میان موج موهای خرماییم تارهای سفید رنگی خودنمایی می‌کند، روی صورتم چند چروک ناقابل جاخوش کرده است، چشمانم شده دو گوی سردو تو خالی، دستانم می‌لرزد، و به جای ان عطری که تو عاشقش بودی بوی گس سیگار می‌دهم...
تمام پست‌خانه‌های شهر مرا می‌شناسند وَ پستچی‌ها هر روز برایم خبر می‌اورند که خبری از تو نیست...!
من هر روز به امید اینکه تو میایی فقط راه را گم کرده‌ای، خلوت نشین تمام کوچه‌های پر خاطره‌ی شهرم...

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
دشمنان برخی خودی هستند و برخی بیخودی
می‌برم گاهی از این دشمن به آن دشمن، پناه...
فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُم

يادم کنید تا یادتان کنم

-سوره ی بقره
‏یه‌سری نکته هست که می‌خوام بهت یادآوری کنم:
هرروزقرص ویتامین بخور، دوروبرتو مرتب کن، پوست لبتو نکن، حداقل روزی دوبارموهاتو شونه بزن، به پوستت برس، لباسای تمیز بپوش و هر روزعطر بزن، ورزش کن، کتابای درست‌ حسابی بخون، فیلم خوب ببین، آهنگایی که حالتو بد می‌کنن گوش نده، سعی کن هرروز دوش بگیری، ازآدمایی که بهت می‌خندن ‏یا حالتو به هردليلی بد می‌کنن دوری کن، آدمای سمی، دروغگو، دو رو و آدمایی که چارچوب‌ وخط قرمز ندارن رو بذارکنار، گذشته و آدماشو رها کن، هدفاتو بنویس، مدیتیشن کن، خودتو چایی مهمون کن، به خودت انرژی مثبت بده و منفی فکر نکن، اعتماد به نفس داشته باش، تو کافی هستی.
دنیا تنها زمانی بهت اهمیت می‌ده که ببینه خودت واسه خودت مهمی.
📻 @blue_coldroom
از این شبِ تار
ترس از تاریکی
رعشه از خواب بر دشت

مرثیه
پابه‌پای دست ها
سینه می‌درد دشنه‌ی دست
میسپارد بادِ شب را به رویا
نیرنگ از مرگ پیشی میگیرد با دو دست

دو دست بر گُرده
شکافِ خواب می‌جهد به باروری
که اوج بگیرد نمودارِ درد

خیال را می‌خوانم
در شب های تار و تاریک
و دستی خواب می آورد به ارمغان
از بیداری
از انجماد سردِ زیستن



#مرتضی_رشید
📻 @blue_coldroom
سرباز‌ها مشعل به‌دست قدم می‌زنند و خبرِ فتح می‌دهند. تو را به تاراج برده‌اند و من اسیر شده‌ام. شهر سقوط کرده؛ من اَما به چشم‌های عدالت نابلد تو می‌اندیشم.
به دیکتاتور عشق و دموکراسی فاصله‌ها می‌اندیشم؛ که در نهایت زورشان به دوست داشتنِ ما رسید.
که سهم‌مان از آغوش‌های یکدیگر را تکذیب، ولی سهام ‌تمام بغض‌‌ها، در وقت‌های بی‌قراری را به گلویمان واریز کرد.
دارم به شانه‌هایم فکر می‌کنم که بدون تو زیاد دوام نمی‌آورد؛ که بدون تو مفقود‌ می‌شوم در پس‌ِ خاطراتی که بی‌صاحب مانده‌اند.
اگر روزی شهرمان آزاد شد برایت از طعمِ شوق رهایی سخن خواهم گفت! از مختصاتِ آغوشی که بیرون از آن غُربت است و بس . . .
کاش دوباره به تو بازگردم، تا مثل کودکی که تازه متولد شده؛ به او زندگی را بیاموزی؛ من معنیِ هیچ‌چیز را ندانم و تو معنی همه‌چیز باشی . . .
تا مرا به آغوش بگیری و من در خیال خودم، که دست کمی از اَنبار باروت ندارد، بر شانه‌هایت تکیه کنم و به خواب بروم.
تا برای یک بار هم که شده حرفِ ما به کُرسی بنشیند؛ نه حرف مدعیان به‌ظاهر ‌عدالت‌طلب و در باطن بی‌عدالت!
تا مستعمره‌ی قدرت‌طلبِ دیگری نشدی، تا باد شانه‌هایم‌ را نبرده . . .

#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
Forwarded from رَهــا
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
.
ماندنی اگر نیستید
خاطره سازی هم نکنید...
لطفا دین و دنیای کسی هم نشوید!
اصلا این جمله "ما به درد هم نمیخوریم را" نگذارید برای آخر کار
هر کجای رابطه که متوجه این موضوع شدید دست به کار شوید!
اصولا، مناظره را برای همین وقت ها
گذاشته اند
یک نشست دو نفره تشکیل دهید و دلایلتان را به چالش بکشید
اگر قانع شدید که هیچ...
و اگر نشدید
رفتنی شوید ، از دل و دنیایش
بیرون بروید
باور کنید این اسمش خیانت نیست این احترام است به او ، به احساسش...
شما رفتنی با منطق را به ماندنی با تردید ترجیح داده اید...
و یادتان نرود
اینطور رفتن ها
این مدل کنارکشیدن ها...
نشانه ضعف نیست
برعکس
آدم های قوی همیشه با خودشان روراست هستند !!


📻 @blue_coldroom

چشم‌ام پریده!
از لبِ دیوار خواب با خیالِ
مژک‌های ورپریده از نگاه زیرچشمی
به تصویر تاری/
که می بافد در چشم‌ عنکبوت،
راه را.

#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom
اندوه نبودنت در یک جمله خلاصه می‌شود:
"تو متعلق به من نیستی..."
جا نبود واسه ی نشستن، ایستاده بودم سرپا وسط اتوبوس و محکم با دست میله ی کناریمو گرفته بودم، هندزفری توی گوشم بود و یکی داشت توی سرم بلند بلند می خوند:

"آهاای غمی که مثل یه بختک
رو سینه ی من شده ای آوار
از گلوی من
دستاتو بردار
دستاتو بردار
از گلوی من!"

مثل همیشه مات فضای بیرون پنجره بودم، توی راه بندون یه ماشین ایستاد کنار اتوبوس، توش یه دختر و پسر جوون بودن، از ذهنم گذشت چقدر به هم میان، مثل من و...جای خالی ادامه ی جمله‌مو توی فکرم آه پر کرد، دخترک نمیدونم به چی اونقدر از ته دل میخندید که پسر عنان از کف داد و یه بوسه ی دل ضعفه ای نشوند روی انارِ لباش، دوتا دختر جوون که مثل من شاهد این صحنه بودن زدن به شونه ی هم و ریز ریز خندیدن، پیرزن جلوم چادرشو کشید رو صورتش و سرشو برگردوند و زیر لب گفت:
"معصیت داره والا"
خانوم میانسالی که کنارم ایستاده بود رو به من گفت:
" میبینی تورو خدا جوونای این دور و زمونه رو؟! شرمو خوردن و حیا رو هم قی کردن!!!"
شنیدم که کسی با صدای نچندان بلند گفت:
"استغفرلا!"
هنوز تفسر و تحلیلا تموم نشده بود که راه باز شد و ماشین کناری به سرعت از جا کنده شد و رفت و چشمام خیره موند به جای خالیش...
اونقدری فرصت نکردم که مثلِ بقیه پرِ چادرمو بکشم روی سرمو انگار که صحنه ی اعدام و مرگ دیده باشم، مچاله کنم سر و صورتمو زیر لب هی ذکر بگم و یا اینکه مثل بقیه ی جوونا پقی بزنم زیر خنده و بزنم به شونه ی بغل دستیمو مسخره بازی دربیارم و با دست نشونشون بدم و...
نه!
فقط گوشه ی چادرمو مشت کردم توی دستمو یه نفس عمیق کشیدم و بغضمو قورت دادم و غرق شدم توی احساس حسرت و حسادت خیلی خیلی قوی...
دلم می خواست میشد و می تونستم و می رفتم بهشون میگفتم یکم مراعات کنین، خیابون جای این عاشقونه ها نیست، نه که خلاف شرع و عرف باشه ها...نه!
فقط کوچه خیابون پر از دلای شکسته ست، پر از چشمای شور و حسوده، یه وقت دلی می بیندتون و بیشتر میشکنه، یکی حسرتش عمیق تر میشه، بلند تر آه میکشه، یه موقع یکی ناخواسته چشم میزنه خوشبختیتونو...
دلم می خواست از همونجا داد میزدم که مواظب خوشیتونو حال خوب دلاتون باشین، اما خب نمی شد!
به جای همه ی این فانتزی ها دوباره هندزفریو که از گوشم سر خورده بود و یه جایی حوالی گردنم یه نفر توش داشت فریاد میزد "از گلوی من دستاتو بردار" از زیر مقنعه هولش دادم توی گوشم و جمع و جور کردم خودمو تا ایستگاه بعدی پیاده شم و بقیه راهو پیاده برم و سعی کنم کمتر مجال جولون بدم به فکر و خیالای توی ذهنم!

#جمعه
📻 @blue_coldroom
حق با شماست!
من هیچگاه پس از مرگم جرات نکرده‌ام که درآینه بنگرم و آنقدر مرده ام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمیکند...

- فروغ فرخزاد
2024/12/02 04:41:16
Back to Top
HTML Embed Code: