🍃🌺🍃
سوره حجر - ۹۹
وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
و تا زمانی که مرگ سراغت بیاید، پروردگارت را پرستش کن.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره حجر - ۹۹
وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
و تا زمانی که مرگ سراغت بیاید، پروردگارت را پرستش کن.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۶
✨ شبی ياد دارم كه ياری عزيز از در درآمد. چنان بی خود از جای برخواستم كه چراغم به آستين كشته شد.
سرى طَيفُ مَن يَجلو بطلعته الدُجى
شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا
بنشست و عتاب آغاز كرد كه مرا در حال بديدی چراغ بكشتی به چه معنی گفتم به دو معنی يكی آنكه گمان بردم كه آفتاب برآمد و ديگر آنكه اين بيتم به خاطر بود.
🔸چون گرانى به پيش شمع آيد
🔹خيزش اندر ميان جمع بكش
🔸ور شكر خنده اى است شيرين لب
🔹آستينش بگير و شمع بكش
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۶
✨ شبی ياد دارم كه ياری عزيز از در درآمد. چنان بی خود از جای برخواستم كه چراغم به آستين كشته شد.
سرى طَيفُ مَن يَجلو بطلعته الدُجى
شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا
بنشست و عتاب آغاز كرد كه مرا در حال بديدی چراغ بكشتی به چه معنی گفتم به دو معنی يكی آنكه گمان بردم كه آفتاب برآمد و ديگر آنكه اين بيتم به خاطر بود.
🔸چون گرانى به پيش شمع آيد
🔹خيزش اندر ميان جمع بكش
🔸ور شكر خنده اى است شيرين لب
🔹آستينش بگير و شمع بكش
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ نهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز سوم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۱۵ تا ۱۳۰
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۹۵ تا ۱۰۷
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ نهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز سوم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۱۵ تا ۱۳۰
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۹۵ تا ۱۰۷
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
Book_tips
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿 📌#یادآوری_مطالعه_گروهی ✅ نهمین روز مطالعه 📕 #مردی_که_می_خندد ✍ #ویکتور_هوگو 🔁 #جواد_محیی #تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶ #تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳ سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه شروع:…
🍃🌺🍃
#گزیده_ای_از_کتاب
اگر کودک پس از ما زنده ماند به کمکش بشتابیم و اگر قبل از ما جان سپرد سعی کنیم تا بخشایش او را جلب کنیم. بار گناهان خود را سبکتر سازیم و وجدان خود را آزاد نمائیم. بکوشیم روح ما در برابر خدا غرق دریای معصیت نباشد؛ این چنین غرق شدن موحشتر است. نگذاریم تن ما نصیب ماهیان دریا و ارواح ما به دست دیوان سپرده شود.
به خود رحم کنید. میگویم به زانو در آئید. توبه و پشیمانی زورقی است که هرگز غرق نمیشود. میگویید قطبنما نداریم؟ اشتباه میکنید، میتوانید به دعا متوسل شوید.
این گرگها بره شدند. در ساعات خطرناک چنین تغییرات روحی نادر نیست. وقتی تاریکی گور چهره مینماید، ایمان آوردن کار مشکلی است و بیایمانی غیرممکن.
#مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو
ص.۱۱۳
@book_tips 🐞
#گزیده_ای_از_کتاب
اگر کودک پس از ما زنده ماند به کمکش بشتابیم و اگر قبل از ما جان سپرد سعی کنیم تا بخشایش او را جلب کنیم. بار گناهان خود را سبکتر سازیم و وجدان خود را آزاد نمائیم. بکوشیم روح ما در برابر خدا غرق دریای معصیت نباشد؛ این چنین غرق شدن موحشتر است. نگذاریم تن ما نصیب ماهیان دریا و ارواح ما به دست دیوان سپرده شود.
به خود رحم کنید. میگویم به زانو در آئید. توبه و پشیمانی زورقی است که هرگز غرق نمیشود. میگویید قطبنما نداریم؟ اشتباه میکنید، میتوانید به دعا متوسل شوید.
این گرگها بره شدند. در ساعات خطرناک چنین تغییرات روحی نادر نیست. وقتی تاریکی گور چهره مینماید، ایمان آوردن کار مشکلی است و بیایمانی غیرممکن.
#مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو
ص.۱۱۳
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت هیجدهم
پس از کلی حرف مفت زدن که دنیا ارزش نداره و مال دنیا به کسی وفا نکرده و از این حرفای دلخوشکننده، بالاخره خانم اعتباری حاضر شد اصل پول من رو بده: "به جون دو تا بچم که نباشم خار به کف پاشون بره؛ ندارم بیشتر از این بدم. این رو هم قرض میکنیم از فامیل و بانک و قرضالحسنه و هرجا که بتونیم. به خدا نداریم. کور شم اگه دروغ بگم".
شوهرش که داشت با سبیلاش ور میرفت گفت: "شما باید تو محضر یک تعهد بدید که دیگه دنبال بقیه پول و این جور حرفا نباشید. میخوایم قال قضیه کنده بشه".
داشتند من رو مثل گوسفند میبردند برای سلاخی. میخواستند قبل از این که سَرم رو ببُرند، یه خورده علف و یک مشت آب بریزند جلوم. از این همه نامردی و شارلاتانی حالم داشت به هم میخورد. بلند شدم و با ناراحتی و عصبانیت گفتم: "ته مرام شمایید. یکیتون میبُره اون یکی میدوزه. ناصریان به خونه رسید و حالا داره مُردهخوری میکنه. تو هم خانوم، از جیب من درآوردی و نو نوار شدی. فقط من موندم بیکلاه و بیگناه. اگه رو پیشونیم نوشته که بمیرم، چرا با دست خودم طناب اعدامم رو ببافم؟"
با اوقات تلخی بیرون اومدم. زنم گفت: "حالا میخوای چیکار کنی؟ دیدی آخر عمریه خونه به دوش شدیم. دیدی چطور مایه مسخره دوست و آشنا شدیم" و باز زد به گریه.
دیگه میخواستم نگذارم حالا که گوشتم رو خورده بودند، استخونم رو دور بریزند. باید یک کاری میکردم. قبلنا میگفتند دزد سر گردنه، حالام دست کمی از سر گردنه نداره، فقط به جای تفنگ و باروت کاغذ و سند بلند میکنند و آدم رو لخت و عور میفرستند به امان خدا.
دیدم که موضوع آسون نیست. با این که دل خوشی از وکیل جماعت نداشتم مجبور بودم برم سراغ یک وکیل دیگه. پرسوجو کردم، دختر خواهرم شما رو معرفی کرد. گفت که تو دانشگاه استادش بودید. گفتم یک وکیلی میخوام که سواد و تجربه رو با هم داشته باشه. الان برا همین پیش شما اومدم. من نمیدونم که شما چیکار برای من میتونید انجام بدید. من پول زیادی هم ندارم به شما بدم. نمیدونم چرا بعضی وکیلا تا رقم و مبلغ قرارداد به گوششون میخوره چشمشون برق میزنه. مثل اینکه غنیمت گیر آورده باشن آویزون میشند به آدم.
میدونید! لباس حسابی و دک و پوز یا حرفای سطح بالا زدن برا آدم شخصیت نمیاره، آدمیزاده و قلبش، روحش، اون نگاهی که به دیگرون داره. زندگیم بد نیست ولی پول گنده که بعضی وکلا میخوان روندارم بهتون بدم. یعنی در توان من نیست "...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت هیجدهم
پس از کلی حرف مفت زدن که دنیا ارزش نداره و مال دنیا به کسی وفا نکرده و از این حرفای دلخوشکننده، بالاخره خانم اعتباری حاضر شد اصل پول من رو بده: "به جون دو تا بچم که نباشم خار به کف پاشون بره؛ ندارم بیشتر از این بدم. این رو هم قرض میکنیم از فامیل و بانک و قرضالحسنه و هرجا که بتونیم. به خدا نداریم. کور شم اگه دروغ بگم".
شوهرش که داشت با سبیلاش ور میرفت گفت: "شما باید تو محضر یک تعهد بدید که دیگه دنبال بقیه پول و این جور حرفا نباشید. میخوایم قال قضیه کنده بشه".
داشتند من رو مثل گوسفند میبردند برای سلاخی. میخواستند قبل از این که سَرم رو ببُرند، یه خورده علف و یک مشت آب بریزند جلوم. از این همه نامردی و شارلاتانی حالم داشت به هم میخورد. بلند شدم و با ناراحتی و عصبانیت گفتم: "ته مرام شمایید. یکیتون میبُره اون یکی میدوزه. ناصریان به خونه رسید و حالا داره مُردهخوری میکنه. تو هم خانوم، از جیب من درآوردی و نو نوار شدی. فقط من موندم بیکلاه و بیگناه. اگه رو پیشونیم نوشته که بمیرم، چرا با دست خودم طناب اعدامم رو ببافم؟"
با اوقات تلخی بیرون اومدم. زنم گفت: "حالا میخوای چیکار کنی؟ دیدی آخر عمریه خونه به دوش شدیم. دیدی چطور مایه مسخره دوست و آشنا شدیم" و باز زد به گریه.
دیگه میخواستم نگذارم حالا که گوشتم رو خورده بودند، استخونم رو دور بریزند. باید یک کاری میکردم. قبلنا میگفتند دزد سر گردنه، حالام دست کمی از سر گردنه نداره، فقط به جای تفنگ و باروت کاغذ و سند بلند میکنند و آدم رو لخت و عور میفرستند به امان خدا.
دیدم که موضوع آسون نیست. با این که دل خوشی از وکیل جماعت نداشتم مجبور بودم برم سراغ یک وکیل دیگه. پرسوجو کردم، دختر خواهرم شما رو معرفی کرد. گفت که تو دانشگاه استادش بودید. گفتم یک وکیلی میخوام که سواد و تجربه رو با هم داشته باشه. الان برا همین پیش شما اومدم. من نمیدونم که شما چیکار برای من میتونید انجام بدید. من پول زیادی هم ندارم به شما بدم. نمیدونم چرا بعضی وکیلا تا رقم و مبلغ قرارداد به گوششون میخوره چشمشون برق میزنه. مثل اینکه غنیمت گیر آورده باشن آویزون میشند به آدم.
میدونید! لباس حسابی و دک و پوز یا حرفای سطح بالا زدن برا آدم شخصیت نمیاره، آدمیزاده و قلبش، روحش، اون نگاهی که به دیگرون داره. زندگیم بد نیست ولی پول گنده که بعضی وکلا میخوان روندارم بهتون بدم. یعنی در توان من نیست "...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
إسراء - ۸۱
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً
بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ زیرا باطل همواره نابودشدنی ست.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
إسراء - ۸۱
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً
بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ زیرا باطل همواره نابودشدنی ست.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت نوزدهم
وکیل که تا آن موقع داشت به حرفهای مراجعه کننده گوش داده بود از جا بلند شد، عینکش را از روی چشمش برداشت و قدری روی بینیاش را با دو انگشت شصت و اشاره مالید و گفت: "قصهای که شنیدم برای شما یک ماجرای تلخ است و برای من یک مورد حقوقی جالب. شما یک معامله متعارف و رسمی داشتهاید اما گرفتار اتفاقاتی شدید که هرگز در به وجود آوردنش نقش نداشتید. این گرفتاری به نابودی بخش مهمی از زندگی مادی شما انجامیده که جبران آن شاید ناممکن باشد".
"بگذارید روراست باشیم؛ چیزی که در کشور ما کمیاب است، چون همه ما استاد پیچاندن مسائل و بازی دادن طرف مقابل هستیم. من شانس زیادی برای شما در این پرونده نمیبینم، ناامید هم نیستم. یک چیزی بین شکست و شاید موفقیت. وضعیت دادگاهها را که میبینید. پرونده در این شعبه باشد یک جور رأی صادر میشود و در آن شعبه جور دیگر. وحدت استنباط و نظر کم است. یک مشکل دیگر هم وجود دارد: همه کسانی که پشت آن میزهای بلند نشستهاند خودشان را صاحب نظر میدانند. ای کاش فقط همین بود، بعضیهاشان گویی صاحب ید و بیضا هستند و میخواهند درس به حضرت موسی بدهند. مشکل خلأهای قانونی هم باید اضافه کرد. خلاصه کلام این که من پرونده شما را قبول میکنم ولی هیچ قولی نمیدهم چون میخواهم صادقانه حرف بزنم".
پیرمرد قدری باقیمانده موهای سفید پشت گوشش را خاراند و گفت: "من ریش و قیچی را به دست شما میدهم. دیگه خسته شدم. نه اعصاب برام باقی مونده و نه حال درست و حسابی دارم. برا همین نمیخوام دیگه برم دادگاه. از این حرفای حقوقی هم درست سر در نمیآرم. وکلا هم که هر کدوم یک چیزی میگند؛ مثل دکترا. هر کدوم یک نسخهای برا مریض میپیچند و آدم در میمیمونه چیکار کنه."
وکیل چیزی نگفت. از کیفش اوراقی در آورد و روی آنها چیزهایی را با سرعت نوشت و گفت: "این قرارداد آقا. مبلغ حقالوکاله را هم زیاد ننوشتم چون بُرد را حداکثر ۵۰-۵۰ میدانم. هیچ وقت دوست نداشتم که راجع به پروندههایی که احتمال باخت در آنها زیاد است پول زیادی از موکل بگیرم. از این حرفهای دهن پُر کُن که وکیل اجرت عمل میگیرد نه نتیجه هم خوشم نمیآید. مردم که پول را از زیر متکا در نمیآورند تا برای کار بیفایده بدهند دست ما".
مرد سالخورده نگاهی به قرارداد انداخت و نالید: "از بس بیحواس هستم عینکم را همراه نیاوردم، چشام درست نمیبینه...". مثل اینکه دنبال رقم حقالوکاله میگشت. حدقه چشمانش را ریز کرد. مثل اینکه پیدا کرد. صورتش باز شد. خودکاری از روی میز برداشت و خطهایی روی کاغذها کشید؛امضا کرد. موقع بیرون رفتن گفت: "فردا شب چکش رو میآرم". بیرون رفت. وکیل اوراق روی میز را داخل کیفش جا میداد و یکی دوبار به آرامی گفت: "فلک... مفلوک... فلک زده"
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت نوزدهم
وکیل که تا آن موقع داشت به حرفهای مراجعه کننده گوش داده بود از جا بلند شد، عینکش را از روی چشمش برداشت و قدری روی بینیاش را با دو انگشت شصت و اشاره مالید و گفت: "قصهای که شنیدم برای شما یک ماجرای تلخ است و برای من یک مورد حقوقی جالب. شما یک معامله متعارف و رسمی داشتهاید اما گرفتار اتفاقاتی شدید که هرگز در به وجود آوردنش نقش نداشتید. این گرفتاری به نابودی بخش مهمی از زندگی مادی شما انجامیده که جبران آن شاید ناممکن باشد".
"بگذارید روراست باشیم؛ چیزی که در کشور ما کمیاب است، چون همه ما استاد پیچاندن مسائل و بازی دادن طرف مقابل هستیم. من شانس زیادی برای شما در این پرونده نمیبینم، ناامید هم نیستم. یک چیزی بین شکست و شاید موفقیت. وضعیت دادگاهها را که میبینید. پرونده در این شعبه باشد یک جور رأی صادر میشود و در آن شعبه جور دیگر. وحدت استنباط و نظر کم است. یک مشکل دیگر هم وجود دارد: همه کسانی که پشت آن میزهای بلند نشستهاند خودشان را صاحب نظر میدانند. ای کاش فقط همین بود، بعضیهاشان گویی صاحب ید و بیضا هستند و میخواهند درس به حضرت موسی بدهند. مشکل خلأهای قانونی هم باید اضافه کرد. خلاصه کلام این که من پرونده شما را قبول میکنم ولی هیچ قولی نمیدهم چون میخواهم صادقانه حرف بزنم".
پیرمرد قدری باقیمانده موهای سفید پشت گوشش را خاراند و گفت: "من ریش و قیچی را به دست شما میدهم. دیگه خسته شدم. نه اعصاب برام باقی مونده و نه حال درست و حسابی دارم. برا همین نمیخوام دیگه برم دادگاه. از این حرفای حقوقی هم درست سر در نمیآرم. وکلا هم که هر کدوم یک چیزی میگند؛ مثل دکترا. هر کدوم یک نسخهای برا مریض میپیچند و آدم در میمیمونه چیکار کنه."
وکیل چیزی نگفت. از کیفش اوراقی در آورد و روی آنها چیزهایی را با سرعت نوشت و گفت: "این قرارداد آقا. مبلغ حقالوکاله را هم زیاد ننوشتم چون بُرد را حداکثر ۵۰-۵۰ میدانم. هیچ وقت دوست نداشتم که راجع به پروندههایی که احتمال باخت در آنها زیاد است پول زیادی از موکل بگیرم. از این حرفهای دهن پُر کُن که وکیل اجرت عمل میگیرد نه نتیجه هم خوشم نمیآید. مردم که پول را از زیر متکا در نمیآورند تا برای کار بیفایده بدهند دست ما".
مرد سالخورده نگاهی به قرارداد انداخت و نالید: "از بس بیحواس هستم عینکم را همراه نیاوردم، چشام درست نمیبینه...". مثل اینکه دنبال رقم حقالوکاله میگشت. حدقه چشمانش را ریز کرد. مثل اینکه پیدا کرد. صورتش باز شد. خودکاری از روی میز برداشت و خطهایی روی کاغذها کشید؛امضا کرد. موقع بیرون رفتن گفت: "فردا شب چکش رو میآرم". بیرون رفت. وکیل اوراق روی میز را داخل کیفش جا میداد و یکی دوبار به آرامی گفت: "فلک... مفلوک... فلک زده"
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ دهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز چهارم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۳۰ تا ۱۴۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۱۰۸ تا ۱۲۰
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ دهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز چهارم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۳۰ تا ۱۴۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۱۰۸ تا ۱۲۰
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
🍃🌺🍃
اسراء آیه ۲۴
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً
از سر عطوفت و دلسوزی، با آنان مهربان و فروتن باش، و بگو: پروردگارا، همانطور که مرا در کودکی پرورش دادند (و با من مهربان بودند)، به آن دو رحم کن.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
اسراء آیه ۲۴
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً
از سر عطوفت و دلسوزی، با آنان مهربان و فروتن باش، و بگو: پروردگارا، همانطور که مرا در کودکی پرورش دادند (و با من مهربان بودند)، به آن دو رحم کن.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۷
✨ يكی دوستی را كه زمانها نديده بود گفت كجايی كه مشتاق بوده ام گفت مشتاقی به كه ملولی
🔸دير آمدى اى نگار سرمست
🔹زودت ندهيم دامن از دست
🔸معشوقه كه دير دير بينند
🔹آخر كم از آنكه سير بينند
شاهد که با رفیقان آید به جفا کردن آمده است به حکم آنکه از غیرت و مُضادّت خالی نباشد.
اذا جِئتنی فی رُفقه لتزورنی و اِن جِئت فِی صُلح فانت محارب
🔸به يک نفس كه برآميخت يار با اغيار
🔹بسى نماند كه غيرت وجود من بكشد
🔸به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى
🔹مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۷
✨ يكی دوستی را كه زمانها نديده بود گفت كجايی كه مشتاق بوده ام گفت مشتاقی به كه ملولی
🔸دير آمدى اى نگار سرمست
🔹زودت ندهيم دامن از دست
🔸معشوقه كه دير دير بينند
🔹آخر كم از آنكه سير بينند
شاهد که با رفیقان آید به جفا کردن آمده است به حکم آنکه از غیرت و مُضادّت خالی نباشد.
اذا جِئتنی فی رُفقه لتزورنی و اِن جِئت فِی صُلح فانت محارب
🔸به يک نفس كه برآميخت يار با اغيار
🔹بسى نماند كه غيرت وجود من بكشد
🔸به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى
🔹مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت بیستم
دعوی استرداد پول موکل کار آسانی بود. حالا که معامله به هم خورده بود باید آنچه داده شده بر میگشت. مشکل آن بود که آنچه پس داده میشد دیگر پول سابق نبود. هشت سال پس از معاملهای که باطل شده بود، تورم چون موشی موذی توان پول رایج را جویده و از بین برده بود.
وکیل سعی کرد در رویه قضایی و آرای اهل نظر چیزی به نفع موکلش پیدا کند ولی هر چه جستجو کرد، بیشتر ناامید شد. در همه کتابها و احکام حقوقی سخن از آن بود که در معامله باطل باید آن چه داد و ستد شده به صاحب پیشین خود باز گردد. صاحب نظران و دادگاههای عالی هم تفاوتی میان پول و کالا نگذاشته بودند و همان پول رفته از کف را در مشت خریدار میگذاشتند و میگفتند به سلامت! خیرش را ببینی!
دلش برای موکلش میسوخت. با خود میاندیشید چطور قانون که باید نگهبان عدل و انصاف باشد، چشم خود را بر روی ظلمی که به خریداران ناآگاه از بیاعتباری عقد میشد بسته بود؟ تا ابلاغ وقت رسیدگی وکیل با چند همکار مجرب و توانا مشورت کرده بود ولی تنها سرگردانی و حیرانی او بیشتر شد: "ببین! خودت ماشاالله اهل بخيهای. مو سفید کرده این کار و مسافر خسته این راهی؛دیگر دنبال چه میگردی؟ این حرفا که باید قیمت روز ملک رو فروشنده بدهد به خریدار بیاطلاع، در این دادگستری خریدار ندارد. با صد مَن سریش هم نمیشه به ریش قانون مدنی ببندی. قانون مال دورهای است که تورم میهمان همیشگی سفرههای مردم نبود؛ امر غریب بود. فقط در جنگها و قحطی و مصیبتها، صد سال یکبار سراغی از مردم میگرفت، نه حالا که سالی به دوازده ماه در خانه همه را میزند. باید قانون یک تکانی بخورد و اصلاح بشه و تا اون موقع این پیرمرد دق کرده و بار به آن دنیا انداخته است".
موکل تا روز دادرسی یک بار بیشتر زنگ نزد. کاری هم نداشت. خانه را تخلیه کرده بود و رفته بود خانه پسرش تا ببیند که چه خواهد شد. روز محاکمه وکیل زودتر از همیشه از خانه بیرون زد. با آنکه خیلی روی قضیه فکر کرده بود باز دلش میخواست یک بار دیگر فکرش را متمرکز کند. کنار ساختمان دادگستری پارک کوچکی قرار داشت که اول صبح خلوت بود. روی نیمکتی نشست و چشم دوخت به حوض قلب مانندی که فوارههای آبش آن وقت صبح خاموش بود. دو سه مرد میانسال با لباس ورزشی در حال جستوخیز بودند. وکیل با خود اندیشید: "ورزش تو دوران طراوت و جوانی میچسبه. حالا که زانوها به لق لق افتاده و بدن شده کلکسیون بیماری، ورزش یعنی تکون دادن بدنی که پیچ و مهرههاش داره از هم در میره و هر چی بیشتر پیچ و تابش بدی زودتر از هم وا میشه". این فکر لبخندی به لبش آورد و بعد یادش افتاد که تا چند وقت دیگر خودش هم بازنشسته یا از کار افتاده است و بعید نیست برای به تعویق انداختن دیدار با ملکالموت صبحهای زود با لباس ورزشی هن و هن کنان دستها و کمر را به چرخش درآورد تا فشار و چربی و قند خونش هوس پرواز نکند. هوس کشیدن سیگار آمد سراغش. کار درستی نبود؛ زیر آن همه درخت بلند و تناور و چمنهای آب دیده و بوی خاک نم خورده چرا باید اول صبح بوسه از لب سیگار آتشین و کامی از آن استوانه سفید بگیرد. هر چه داخل کیف و جیبهایش را گشت از آن یار دیرین نشانی نیافت. دمق و بیحوصله گوشش را سپرد به آواز خوانی گنجشکهای پر سروصدا و فریادهای پایانناپذیر کلاغهای پارک...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت بیستم
دعوی استرداد پول موکل کار آسانی بود. حالا که معامله به هم خورده بود باید آنچه داده شده بر میگشت. مشکل آن بود که آنچه پس داده میشد دیگر پول سابق نبود. هشت سال پس از معاملهای که باطل شده بود، تورم چون موشی موذی توان پول رایج را جویده و از بین برده بود.
وکیل سعی کرد در رویه قضایی و آرای اهل نظر چیزی به نفع موکلش پیدا کند ولی هر چه جستجو کرد، بیشتر ناامید شد. در همه کتابها و احکام حقوقی سخن از آن بود که در معامله باطل باید آن چه داد و ستد شده به صاحب پیشین خود باز گردد. صاحب نظران و دادگاههای عالی هم تفاوتی میان پول و کالا نگذاشته بودند و همان پول رفته از کف را در مشت خریدار میگذاشتند و میگفتند به سلامت! خیرش را ببینی!
دلش برای موکلش میسوخت. با خود میاندیشید چطور قانون که باید نگهبان عدل و انصاف باشد، چشم خود را بر روی ظلمی که به خریداران ناآگاه از بیاعتباری عقد میشد بسته بود؟ تا ابلاغ وقت رسیدگی وکیل با چند همکار مجرب و توانا مشورت کرده بود ولی تنها سرگردانی و حیرانی او بیشتر شد: "ببین! خودت ماشاالله اهل بخيهای. مو سفید کرده این کار و مسافر خسته این راهی؛دیگر دنبال چه میگردی؟ این حرفا که باید قیمت روز ملک رو فروشنده بدهد به خریدار بیاطلاع، در این دادگستری خریدار ندارد. با صد مَن سریش هم نمیشه به ریش قانون مدنی ببندی. قانون مال دورهای است که تورم میهمان همیشگی سفرههای مردم نبود؛ امر غریب بود. فقط در جنگها و قحطی و مصیبتها، صد سال یکبار سراغی از مردم میگرفت، نه حالا که سالی به دوازده ماه در خانه همه را میزند. باید قانون یک تکانی بخورد و اصلاح بشه و تا اون موقع این پیرمرد دق کرده و بار به آن دنیا انداخته است".
موکل تا روز دادرسی یک بار بیشتر زنگ نزد. کاری هم نداشت. خانه را تخلیه کرده بود و رفته بود خانه پسرش تا ببیند که چه خواهد شد. روز محاکمه وکیل زودتر از همیشه از خانه بیرون زد. با آنکه خیلی روی قضیه فکر کرده بود باز دلش میخواست یک بار دیگر فکرش را متمرکز کند. کنار ساختمان دادگستری پارک کوچکی قرار داشت که اول صبح خلوت بود. روی نیمکتی نشست و چشم دوخت به حوض قلب مانندی که فوارههای آبش آن وقت صبح خاموش بود. دو سه مرد میانسال با لباس ورزشی در حال جستوخیز بودند. وکیل با خود اندیشید: "ورزش تو دوران طراوت و جوانی میچسبه. حالا که زانوها به لق لق افتاده و بدن شده کلکسیون بیماری، ورزش یعنی تکون دادن بدنی که پیچ و مهرههاش داره از هم در میره و هر چی بیشتر پیچ و تابش بدی زودتر از هم وا میشه". این فکر لبخندی به لبش آورد و بعد یادش افتاد که تا چند وقت دیگر خودش هم بازنشسته یا از کار افتاده است و بعید نیست برای به تعویق انداختن دیدار با ملکالموت صبحهای زود با لباس ورزشی هن و هن کنان دستها و کمر را به چرخش درآورد تا فشار و چربی و قند خونش هوس پرواز نکند. هوس کشیدن سیگار آمد سراغش. کار درستی نبود؛ زیر آن همه درخت بلند و تناور و چمنهای آب دیده و بوی خاک نم خورده چرا باید اول صبح بوسه از لب سیگار آتشین و کامی از آن استوانه سفید بگیرد. هر چه داخل کیف و جیبهایش را گشت از آن یار دیرین نشانی نیافت. دمق و بیحوصله گوشش را سپرد به آواز خوانی گنجشکهای پر سروصدا و فریادهای پایانناپذیر کلاغهای پارک...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ یازدهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز پنجم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۴۵ تا ۱۶۰
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۱۲۰ تا ۱۳۲
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ یازدهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز پنجم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۴۵ تا ۱۶۰
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۱۲۰ تا ۱۳۲
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت بیست و یکم
محاکمه آن روز مانند دیگر دادرسیهایی نبود که وکیل قبلا از سر گذرانیده بود. او این بار میخواست که ثابت کند قانونی که رنگ و بوی عدالت در آن باقی نمانده یک ابزار بیخاصیت است.
طرف مقابل هم وکیلی در استخدام داشت که آماده نشان میداد. موهای روی شقیقه قاضی سفید شده بود و این نشانه خوبی برای وکیل بود. به نظرش رسید که قاضی بیتجربه گرچه سواد کافی هم داشته باشد در بسیاری موارد اسیر جو دادگاه میشود.
نوبت وکیل بود تا به عنوان مدعی شروع کند. به اختصار گفت که باید پولی را که موکلش داده مسترد شود به همراه خسارتی که وضع مالی او را به هشت سال پیش برگرداند. حرفهای رفتار کرد، همه کارتها را رو نکرد و به انتظار نشست. وکیل فروشنده پاسخ داد که موکلش تلاش میکند تا بدهیاش را بپردازد ولی راجع به خسارت او مسئولیتی ندارد چون تقصیری نکرده است.
دیگر درنگ جایز نبود؛ دادگاه به جای حساس خود رسیده بود. وکیل لایحهای را که نوشته بود روی میز کوچکی قرار داد و بی آنکه به آن نگاه کند با حالتی برافروخته گفت: "آیا موکل من تقصیر کرده که سرمایه چهل سال کار و تلاش خود را بیعلت از دست داده است؟ فروشنده که ملک دیگری را فروخته، گرچه بیاطلاع از عدم مالکیت خود هم باشد باید غرامت خریدار مال باخته را به تمامی بدهد. الان موکل در وضعیتی است که پناه به خانه پسرش برده و اگر همان پول هشت سال قبل را به او بدهند از یک صاحبخانه، مستاجری ساخته خواهد شد که هر سال باید به سمت قسمتهای پایینتر شهر پناه ببرد" وکیل، این بار قاضی را مستقیم مخاطب خود قرار داد: "آقای رئیس! قانون مدنی هر سرزمینی علاوه بر جسم دارای یک روح زنده است. قانون قدیمی ولی ارزشمند ما هم در این کشور مستثنی نیست. اگر جسم این قانون از اصول و ضوابط حقوقی و فنی تغذیه کرده، روح آن از منبع همیشه زنده عدالت فربه شده است. چرا باید به جای اصالت دادن به روح و جان این قانون دائم به تن او زینت ببندیم؟ لباس زیبا بر تنش کنیم، سرش را شانه بزنیم، با عطر پیکر او را خوشبو نماییم؟ آقای رئیس! عیسای نشسته بر درازگوش را دریابیم و مرکوب را به حال خود وا گذاریم. میترسم از بس به چهارپای جناب عیسا مشغول شدهایم خود آن بزرگ را فراموش کرده باشیم. نکند این شعر سعدی شامل حال ما هم شده باشد که: بمُرد عیسیات اینک از لاغری...تو در فکر آنی که خر پروری".
قاضی خودکار را کنار گذاشت و با انگشت اشاره زیر لب پایینش را خاراند و به آرامی گفت: "وظیفه دادرس صدور حکم بر اساس قانون است. من اینجا نشستهام که منازعات را بر اساس قانون حل و فصل کنم. شما که دانشگاهی هستید بهتر میدانید که انصاف منبع حقوق کشور ما نیست و عدالت را هم باید در متن قانون جستجو کرد. عدالت چیزی ماورای قانون نیست، ما...".
وکیل برافروختهتر از قبل و در حالی که قانون کوچکی را از کیفش خارج میکرد به میان سخنان قاضی دوید: "این کتاب قانون فقط مواد آن نیست. یک ملات نادیده سنگهای بنای قانون را به هم متصل ساخته؛ نام این چسب، سریش و یا هر اسم دیگری که میخواهید بر آن بگذارید، عدالت است. اگر آن را برداریم چیزی جز یک مشت توده سنگ و آجر و آهک از قانون بر جای نخواهد ماند. وانگهی نقش شما به عنوان دادرس در تفسیر و اجرای عدالت چه میشود؟ من و شما با این تصور که اگر ظاهر قانون رعایت شد همه چیز حل میشود به خانه یا دفتر کار خود میرویم، اما توجه نداریم که اگر قانون نتواند دادگری را مستقر کند، شدهایم تیمارگر خر عیسای ناصری".
صورت قاضی در هم شده بود. تعبیر آخری وکیل و تیمارگری چهارپایان برای قاضی ناخوشایند افتاده بود. وکیل سر ساکت شدن نداشت: "موکل اگر نتواند خسارتی را که از فروشنده تحمل کرده، اخذ کند به معنای واقعی بدبخت خواهد شد، آن وقت قانون و این دستگاه بزرگ دیوانی قضا چه دردی را از او علاج کرده است؟...".
وکیل فروشنده که احتمال تاثیر سخنان همکار خود را میداد باعجله از جا برخاست: "آقای رئیس! اینجا دانشگاه نیست که پای اینگونه حرفها به وسط کشیده شود و از فلسفه حقوق سخن به میان آید. قانون مدنی حکم قضیه را روشن کرده و قاضی برابر اصل ۱۶۷ قانون اساسی مکلف است قانون را اجرا کند. اگر معاملهای باطل شود هر عوض به جای نخست برخواهد گشت و این را همه میدانیم. حالا این قدر به حاشیه رفتن و از عدالت و انصاف خارج از محدوده قانون سخن گفتن جز اینکه وقت دادگاه را بگیرد نتیجه دیگری نخواهد داشت".
وکیل نتوانست تحمل کند. با آنکه در محاکمات کمتر عنان از کف میداد اما این بار نوعی خشم و عصیان را زیر پوست و در رگ و پی خود حس میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت بیست و یکم
محاکمه آن روز مانند دیگر دادرسیهایی نبود که وکیل قبلا از سر گذرانیده بود. او این بار میخواست که ثابت کند قانونی که رنگ و بوی عدالت در آن باقی نمانده یک ابزار بیخاصیت است.
طرف مقابل هم وکیلی در استخدام داشت که آماده نشان میداد. موهای روی شقیقه قاضی سفید شده بود و این نشانه خوبی برای وکیل بود. به نظرش رسید که قاضی بیتجربه گرچه سواد کافی هم داشته باشد در بسیاری موارد اسیر جو دادگاه میشود.
نوبت وکیل بود تا به عنوان مدعی شروع کند. به اختصار گفت که باید پولی را که موکلش داده مسترد شود به همراه خسارتی که وضع مالی او را به هشت سال پیش برگرداند. حرفهای رفتار کرد، همه کارتها را رو نکرد و به انتظار نشست. وکیل فروشنده پاسخ داد که موکلش تلاش میکند تا بدهیاش را بپردازد ولی راجع به خسارت او مسئولیتی ندارد چون تقصیری نکرده است.
دیگر درنگ جایز نبود؛ دادگاه به جای حساس خود رسیده بود. وکیل لایحهای را که نوشته بود روی میز کوچکی قرار داد و بی آنکه به آن نگاه کند با حالتی برافروخته گفت: "آیا موکل من تقصیر کرده که سرمایه چهل سال کار و تلاش خود را بیعلت از دست داده است؟ فروشنده که ملک دیگری را فروخته، گرچه بیاطلاع از عدم مالکیت خود هم باشد باید غرامت خریدار مال باخته را به تمامی بدهد. الان موکل در وضعیتی است که پناه به خانه پسرش برده و اگر همان پول هشت سال قبل را به او بدهند از یک صاحبخانه، مستاجری ساخته خواهد شد که هر سال باید به سمت قسمتهای پایینتر شهر پناه ببرد" وکیل، این بار قاضی را مستقیم مخاطب خود قرار داد: "آقای رئیس! قانون مدنی هر سرزمینی علاوه بر جسم دارای یک روح زنده است. قانون قدیمی ولی ارزشمند ما هم در این کشور مستثنی نیست. اگر جسم این قانون از اصول و ضوابط حقوقی و فنی تغذیه کرده، روح آن از منبع همیشه زنده عدالت فربه شده است. چرا باید به جای اصالت دادن به روح و جان این قانون دائم به تن او زینت ببندیم؟ لباس زیبا بر تنش کنیم، سرش را شانه بزنیم، با عطر پیکر او را خوشبو نماییم؟ آقای رئیس! عیسای نشسته بر درازگوش را دریابیم و مرکوب را به حال خود وا گذاریم. میترسم از بس به چهارپای جناب عیسا مشغول شدهایم خود آن بزرگ را فراموش کرده باشیم. نکند این شعر سعدی شامل حال ما هم شده باشد که: بمُرد عیسیات اینک از لاغری...تو در فکر آنی که خر پروری".
قاضی خودکار را کنار گذاشت و با انگشت اشاره زیر لب پایینش را خاراند و به آرامی گفت: "وظیفه دادرس صدور حکم بر اساس قانون است. من اینجا نشستهام که منازعات را بر اساس قانون حل و فصل کنم. شما که دانشگاهی هستید بهتر میدانید که انصاف منبع حقوق کشور ما نیست و عدالت را هم باید در متن قانون جستجو کرد. عدالت چیزی ماورای قانون نیست، ما...".
وکیل برافروختهتر از قبل و در حالی که قانون کوچکی را از کیفش خارج میکرد به میان سخنان قاضی دوید: "این کتاب قانون فقط مواد آن نیست. یک ملات نادیده سنگهای بنای قانون را به هم متصل ساخته؛ نام این چسب، سریش و یا هر اسم دیگری که میخواهید بر آن بگذارید، عدالت است. اگر آن را برداریم چیزی جز یک مشت توده سنگ و آجر و آهک از قانون بر جای نخواهد ماند. وانگهی نقش شما به عنوان دادرس در تفسیر و اجرای عدالت چه میشود؟ من و شما با این تصور که اگر ظاهر قانون رعایت شد همه چیز حل میشود به خانه یا دفتر کار خود میرویم، اما توجه نداریم که اگر قانون نتواند دادگری را مستقر کند، شدهایم تیمارگر خر عیسای ناصری".
صورت قاضی در هم شده بود. تعبیر آخری وکیل و تیمارگری چهارپایان برای قاضی ناخوشایند افتاده بود. وکیل سر ساکت شدن نداشت: "موکل اگر نتواند خسارتی را که از فروشنده تحمل کرده، اخذ کند به معنای واقعی بدبخت خواهد شد، آن وقت قانون و این دستگاه بزرگ دیوانی قضا چه دردی را از او علاج کرده است؟...".
وکیل فروشنده که احتمال تاثیر سخنان همکار خود را میداد باعجله از جا برخاست: "آقای رئیس! اینجا دانشگاه نیست که پای اینگونه حرفها به وسط کشیده شود و از فلسفه حقوق سخن به میان آید. قانون مدنی حکم قضیه را روشن کرده و قاضی برابر اصل ۱۶۷ قانون اساسی مکلف است قانون را اجرا کند. اگر معاملهای باطل شود هر عوض به جای نخست برخواهد گشت و این را همه میدانیم. حالا این قدر به حاشیه رفتن و از عدالت و انصاف خارج از محدوده قانون سخن گفتن جز اینکه وقت دادگاه را بگیرد نتیجه دیگری نخواهد داشت".
وکیل نتوانست تحمل کند. با آنکه در محاکمات کمتر عنان از کف میداد اما این بار نوعی خشم و عصیان را زیر پوست و در رگ و پی خود حس میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ دوازدهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز ششم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۶۰ تا ۱۷۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۱۳۳ تا ۱۴۴
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ دوازدهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز ششم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۶۰ تا ۱۷۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۱۳۳ تا ۱۴۴
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
Forwarded from تبادلات علوم انسانی
☃️🌲 از خواندن و شنیدن بهترینکانالهای تلگرام لذت ببر
🍎 رازهای سفر به سرزمین غیب
@unseenlands
🍀 دانلود کتابهای نایاب ممنوعه وتاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🌺 کتابخانه صوتی من
@ketabegooya_man
🍀 دانلود فیلم و سریال روانشناسی
@FILMRAVANKAVI
🌺 کتابخانه صوتی و پیدیاف تاپبوک
@Top_books7
🍀 معلومات کمیاب طبی و درمانی
@internationalmedicaluseful
🌺 آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
🍀 وکیل پایه یک
@ADLIEH_TEAM
🍀 مولانا و عاشقانه شمس(زهراغریبیان لواسانی)
@baghesabzeshgh
🌺 تکنیکهای جذب با تراپیست
@moshavereh_shoma
🍀 کتابهای نایاب علمی و طبی
@FA_TI_MI
🌺 آموزش زبان عربی
@amuzesharabi
🍀 کتابخانه کودک و نوجوان
@childrenbook
🌺 آموزش انگلیسی۴ مهارت در آیلتس۱ساله
@dr_eftekhari_english
🍀 آیلتس رو فول شو •••
@ArazIELTS
🌺 آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
🍀 زبان انگلیسی از پایه
@english_elnaz_torabi
🌺 کارگاه رایگان نویسندگی
@anahelanjoman
🍀 آموزش ترجمه زبان تخصصی علوم سیاسی و روابط
@policyinact
🌺 جملات طلایی
@arameshdaroonee
🍀 دل واژه های تنهایی
@gandomzaran
🌺 بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
🍀 بدانید تا بتوانید. BOOK
@Audio_Books_24
🌺 جملاتی که افکار شما را تغییر می دهد."
@Andishe_parvaz
🍀 هُنَر شَرابِ زِندِگیست♡
@Geraf_art
🌺 انگلیسی با هوش مصنوعی
@EN_with_AI
🍀 آموزش انگلیسی با تصویر
@EN_PIC
🌺 جامعه مدنی(فلسفه. تاریخ. اجتماع)
@civilizers
🍀 محفل شاعرانه
@Mahfelshaeraneh
🌺 کلیپهای انگیزشی
@kelephayeangizeshi
🍀 عربی به زبان ساده
@Arabicconversation20
🌺 رد پای خدا"_"مسیر سعادت"
@radepaikhoda
🍀 پزشکی زیبایی سلامتی
@Dokinegin2023
🌺 خودت رو از نو بساز !
@Mind_plussss
🍀 مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
🌺 مجله روزهای زندگی
@Roozhayezendegi2024
🍀 کتابخانه صوتی آزی و نیلو 📚
@AziNilooreadbooks
🌺 حـال خـوب بایک فنجان قهوه☕️"
@Ghahvee_Ghajar
🍀 زیباترین اشعار شاعران
@aftabmahtabi
🌺 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🍀 نقد جامعه و هنر
@R_kordbacheh
🌺 تغذیه ذهن، سلامتی
@lifemanage
🍀 خانه ی دوست
@khanehy_doost
🌺 عاشقانه های دونفره
@Boose_eshgh
🍀 موسیقی بغض آزادی
@boghzazadi
🌺 کتاب دانش
@ktabdansh
🍀 روانشناسی برای زندگی بهتر
@Ravanshenasilifestyle
🌺 اینجا ورزشکار باش
@MaryamTeam
🍀 آموزش کف بینی
@kafbini12
🌺 آفرینش؛ جستجو در ادبیات و فلسفه
@afarineshdastan
🍀 نامــه های عـاشـقانـهمـتـن ناب📝
@dessEre
🌺 شگفتیهای توسعه در خرد
@Alefbaietousee
🍀 ترجمه مقالات روز علوم سیاسی و روابط بینالملل
@Baharestan_ThinkTank
🌺 دنیای خاکستری
@Donye_khaestari
🍀 آشپز تلگرام
@telefoodgram
🌺 پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🍀 انگلیسی مثل آب خوردن
@MyMindsetForEnglish
🌺 مهارتهای زندگی
@maharathayezendegimahmudi
🍀 پادکست انگلیسی
@Englishwithmima
🌺 زبان ترکی رو قورت بده
@ArazTurkish
🍀 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🌺 طب سینوی، درمانهای خانگی
@teb_sinawi
🍀 آشنایی با نویسندگان کلاسیک
@nevisandbdonya
🌺 نویسندگی
@ErnestMillerHemingway
🌺 زبانشناسی
@linguiran
🍀 کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🌺 بهترین کتابهای جهان 𝗕𝗢𝗢𝗞
@SBOOKSS
🍀 تفسیر آیهبهآیه قران کریم
@Pious114
🌺 من وکتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🍀 کافه کتاب صوتی
@CafeBookAudio
🌺 حقوق برای همه
@jenab_vakill
🍀 آموزش نجوم و کد کیهانی
@yortchi_bosjin
🌺 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم!!!
@book_tips
🍀 آموزش NLP
@subliminal_biokinesis_mehregan
🍎 خلاصه کتابهای روانشناسی
@booklove_blog
🍏تلاش من برای زندگی بهتر
@happy_private_life
🍀🪵 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1
🍎 رازهای سفر به سرزمین غیب
@unseenlands
🍀 دانلود کتابهای نایاب ممنوعه وتاریخی
@yortci_bosjin_pdf
🌺 کتابخانه صوتی من
@ketabegooya_man
🍀 دانلود فیلم و سریال روانشناسی
@FILMRAVANKAVI
🌺 کتابخانه صوتی و پیدیاف تاپبوک
@Top_books7
🍀 معلومات کمیاب طبی و درمانی
@internationalmedicaluseful
🌺 آرا حقوقی قضایی و نظریات مشورتی
@ARA_HOGHOOGHI_GHAZAIE
🍀 وکیل پایه یک
@ADLIEH_TEAM
🍀 مولانا و عاشقانه شمس(زهراغریبیان لواسانی)
@baghesabzeshgh
🌺 تکنیکهای جذب با تراپیست
@moshavereh_shoma
🍀 کتابهای نایاب علمی و طبی
@FA_TI_MI
🌺 آموزش زبان عربی
@amuzesharabi
🍀 کتابخانه کودک و نوجوان
@childrenbook
🌺 آموزش انگلیسی۴ مهارت در آیلتس۱ساله
@dr_eftekhari_english
🍀 آیلتس رو فول شو •••
@ArazIELTS
🌺 آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami
🍀 زبان انگلیسی از پایه
@english_elnaz_torabi
🌺 کارگاه رایگان نویسندگی
@anahelanjoman
🍀 آموزش ترجمه زبان تخصصی علوم سیاسی و روابط
@policyinact
🌺 جملات طلایی
@arameshdaroonee
🍀 دل واژه های تنهایی
@gandomzaran
🌺 بهترین کتابهای صوتی موفقیت وبیداری
@ganonjjazb
🍀 بدانید تا بتوانید. BOOK
@Audio_Books_24
🌺 جملاتی که افکار شما را تغییر می دهد."
@Andishe_parvaz
🍀 هُنَر شَرابِ زِندِگیست♡
@Geraf_art
🌺 انگلیسی با هوش مصنوعی
@EN_with_AI
🍀 آموزش انگلیسی با تصویر
@EN_PIC
🌺 جامعه مدنی(فلسفه. تاریخ. اجتماع)
@civilizers
🍀 محفل شاعرانه
@Mahfelshaeraneh
🌺 کلیپهای انگیزشی
@kelephayeangizeshi
🍀 عربی به زبان ساده
@Arabicconversation20
🌺 رد پای خدا"_"مسیر سعادت"
@radepaikhoda
🍀 پزشکی زیبایی سلامتی
@Dokinegin2023
🌺 خودت رو از نو بساز !
@Mind_plussss
🍀 مولانا مولانا مولانا مولانا مولانا
@SHAMSETEBRIZII_99_22
🌺 مجله روزهای زندگی
@Roozhayezendegi2024
🍀 کتابخانه صوتی آزی و نیلو 📚
@AziNilooreadbooks
🌺 حـال خـوب بایک فنجان قهوه☕️"
@Ghahvee_Ghajar
🍀 زیباترین اشعار شاعران
@aftabmahtabi
🌺 محفل شعر و آوا
@mahfelshearvaava
🍀 نقد جامعه و هنر
@R_kordbacheh
🌺 تغذیه ذهن، سلامتی
@lifemanage
🍀 خانه ی دوست
@khanehy_doost
🌺 عاشقانه های دونفره
@Boose_eshgh
🍀 موسیقی بغض آزادی
@boghzazadi
🌺 کتاب دانش
@ktabdansh
🍀 روانشناسی برای زندگی بهتر
@Ravanshenasilifestyle
🌺 اینجا ورزشکار باش
@MaryamTeam
🍀 آموزش کف بینی
@kafbini12
🌺 آفرینش؛ جستجو در ادبیات و فلسفه
@afarineshdastan
🍀 نامــه های عـاشـقانـهمـتـن ناب📝
@dessEre
🌺 شگفتیهای توسعه در خرد
@Alefbaietousee
🍀 ترجمه مقالات روز علوم سیاسی و روابط بینالملل
@Baharestan_ThinkTank
🌺 دنیای خاکستری
@Donye_khaestari
🍀 آشپز تلگرام
@telefoodgram
🌺 پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم
@FARZANDAN_PARSI
🍀 انگلیسی مثل آب خوردن
@MyMindsetForEnglish
🌺 مهارتهای زندگی
@maharathayezendegimahmudi
🍀 پادکست انگلیسی
@Englishwithmima
🌺 زبان ترکی رو قورت بده
@ArazTurkish
🍀 رمانسرای مجازی
@Salam_Roman
🌺 طب سینوی، درمانهای خانگی
@teb_sinawi
🍀 آشنایی با نویسندگان کلاسیک
@nevisandbdonya
🌺 نویسندگی
@ErnestMillerHemingway
🌺 زبانشناسی
@linguiran
🍀 کتابخانه طبی، درمان با داروهای خانگی
@danyalshafa
🌺 بهترین کتابهای جهان 𝗕𝗢𝗢𝗞
@SBOOKSS
🍀 تفسیر آیهبهآیه قران کریم
@Pious114
🌺 من وکتاب ا𝐏𝐃𝐅ا
@aramesh13577
🍀 کافه کتاب صوتی
@CafeBookAudio
🌺 حقوق برای همه
@jenab_vakill
🍀 آموزش نجوم و کد کیهانی
@yortchi_bosjin
🌺 شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم!!!
@book_tips
🍀 آموزش NLP
@subliminal_biokinesis_mehregan
🍎 خلاصه کتابهای روانشناسی
@booklove_blog
🍏تلاش من برای زندگی بهتر
@happy_private_life
🍀🪵 هماهنگی برای تبادل
@mrgp_1