🍃🌺🍃
سوره مومنون (آیه ۱۱۸)
رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ
پروردگارا،ببخشای ورحم کن که تو بهترین بخشایندگان و مهربانان هستی
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره مومنون (آیه ۱۱۸)
رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ
پروردگارا،ببخشای ورحم کن که تو بهترین بخشایندگان و مهربانان هستی
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
❤22👍2🕊1
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۴۳
✨ نه هر که بهصورت نکوست سيرتِ زيبا در اوست کار اندرون دارد نه پوست.
🔸توان شناخت به يک روز در شمايلِ مرد
🔹که تا کجاش رسيده است پايگاهِ علوم
🔸ولی ز باطنش ايمن مباش و غرّه مشو
🔹که خُبثِ نفس نگردد به سالها معلوم
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۴۳
✨ نه هر که بهصورت نکوست سيرتِ زيبا در اوست کار اندرون دارد نه پوست.
🔸توان شناخت به يک روز در شمايلِ مرد
🔹که تا کجاش رسيده است پايگاهِ علوم
🔸ولی ز باطنش ايمن مباش و غرّه مشو
🔹که خُبثِ نفس نگردد به سالها معلوم
@book_tips 🐞
👍6❤2
🍃🌺🍃
🔰فرق انسان پیشرفتگرا با انسان کمالگرا…
تفاوت این دو دسته اینجاست که در کمالگرایی فرد بدون در نظر گرفتن شرایط، توانمندیها و محدودیتهای موجود، میخواهد عملکردش عالی و بدون هیچ عیب و نقصی باشد و همین ترس از اشتباه و شکست غالباً باعث میشود که مدام انجام کارش را به تعویق بیندازد و اقدامی نکند، که در ا ینصورت نتیجشهاش میشود اهمالکاری.
اما پیشرفتگرایی یعنی فرد در هر شرایطی تلاشش را میکند، از اشتباه و شکست نمیهراسد و خوب میداند که در مسیر زندگی میبایست تجربه کسب کند و همواره درس بگیرد. فرد پیشرفتگرا برعکسِ فرد کمالگرا خودش را با دیگران مقایسه نمیکند بلکه خود را با نسخه گذشتهی خویش میسنجد و آگاه است که تغییرات بزرگ حاصل قدمهای کوچک و مستمر است. پس صبر و تلاش و مداومت را سرلوحه زندگیاش قرار میدهد.
#محمد_حسین_فرقانی
@book_tips 🐞
🔰فرق انسان پیشرفتگرا با انسان کمالگرا…
تفاوت این دو دسته اینجاست که در کمالگرایی فرد بدون در نظر گرفتن شرایط، توانمندیها و محدودیتهای موجود، میخواهد عملکردش عالی و بدون هیچ عیب و نقصی باشد و همین ترس از اشتباه و شکست غالباً باعث میشود که مدام انجام کارش را به تعویق بیندازد و اقدامی نکند، که در ا ینصورت نتیجشهاش میشود اهمالکاری.
اما پیشرفتگرایی یعنی فرد در هر شرایطی تلاشش را میکند، از اشتباه و شکست نمیهراسد و خوب میداند که در مسیر زندگی میبایست تجربه کسب کند و همواره درس بگیرد. فرد پیشرفتگرا برعکسِ فرد کمالگرا خودش را با دیگران مقایسه نمیکند بلکه خود را با نسخه گذشتهی خویش میسنجد و آگاه است که تغییرات بزرگ حاصل قدمهای کوچک و مستمر است. پس صبر و تلاش و مداومت را سرلوحه زندگیاش قرار میدهد.
#محمد_حسین_فرقانی
@book_tips 🐞
👍9
🍃🌺🍃
سوره الهمزة آیه 1 :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ
ترجمه :
وای بر هر عیبجوی مسخرهکنندهای!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره الهمزة آیه 1 :
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ
ترجمه :
وای بر هر عیبجوی مسخرهکنندهای!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
❤18👏4👍1
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۴۴
✨ هر که با بزرگان ستيزد خونِ خود ريزد.
🔸خويشتن را بزرگ پنداری
🔹راست گفتند يک دو بيند لوچ
🔸زود بينی شکسته پيشانی
🔹تو که بازی کنی به سر با غوچ
@book_tips🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۴۴
✨ هر که با بزرگان ستيزد خونِ خود ريزد.
🔸خويشتن را بزرگ پنداری
🔹راست گفتند يک دو بيند لوچ
🔸زود بينی شکسته پيشانی
🔹تو که بازی کنی به سر با غوچ
@book_tips🐞
👍6
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ پانزدهمین روز مطالعه
📕 #نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
✍ #اوریانا_فالاچی
🔁 #زویا_گوهرین
#تعداد_صفحات_کتاب : ۱۵۰
#تعداد_صفحات_فایل: ۱۲۰
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۸صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۶ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۰۹/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
🗓 امروز دهم دیماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۳۱ تا ۱۳۹
📁صفحات فایل الکترونیکی ۱۰۳ تا ۱۱۰
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ پانزدهمین روز مطالعه
📕 #نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
✍ #اوریانا_فالاچی
🔁 #زویا_گوهرین
#تعداد_صفحات_کتاب : ۱۵۰
#تعداد_صفحات_فایل: ۱۲۰
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۸صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۶ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۰۹/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
🗓 امروز دهم دیماه
🗒 صفحات کتاب : ۱۳۱ تا ۱۳۹
📁صفحات فایل الکترونیکی ۱۰۳ تا ۱۱۰
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
🍃🌺🍃
خوشبختی آن چیزی نیست که بهدنبالش هستیم.
یا آنکه آدمها به هزار زور و داستان و عکس و افسانه و فیلم به ما نشان میدهند، خوشبختی خودِ ما هستیم، در بدنمان، با هزاران تجربهٔ احساسی سخت و زیبا.
خوشبختی، حالت آرامشی است که گاهی در بین احساسهایمان بالا میآید و ما را دلگرم میکند و انگار در گوشمان زمزمه میکند: احساسها را بپذیر.
من جایی در میان این احساسها دوباره به تو بر میگردم، نگران نباش...
#پونه_مقیمی
@book_tips 🐞
خوشبختی آن چیزی نیست که بهدنبالش هستیم.
یا آنکه آدمها به هزار زور و داستان و عکس و افسانه و فیلم به ما نشان میدهند، خوشبختی خودِ ما هستیم، در بدنمان، با هزاران تجربهٔ احساسی سخت و زیبا.
خوشبختی، حالت آرامشی است که گاهی در بین احساسهایمان بالا میآید و ما را دلگرم میکند و انگار در گوشمان زمزمه میکند: احساسها را بپذیر.
من جایی در میان این احساسها دوباره به تو بر میگردم، نگران نباش...
#پونه_مقیمی
@book_tips 🐞
❤6
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت اول
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند (حافظ)
آخرین پُک را به سیگارش زد و از پنجره به بیرون نگاهی انداخت. مثل همیشه آن پایین راهبندان ماشینها بود و آدمهایی که خسته از کار روزانه سعی داشتند هر چه زودتر خود را به خانه برسانند. مدتها بود که مخفیانه سیگار میکشید، چون اگر راز رابطه نامشروع او و این استوانه سفید کوچک بر ملا میشد، غرولندهای بیپایان زنش بود که آرام و قرار را از او میگرفت.
بدتر از او حرفهای تکراری پزشکی بود که سالها برونشیت مزمن او را معالجه میکرد. از نصیحتهای آمرانه دکتر دیلاقی که مجبور بود هر ماه او را ببیند خسته شده بود: "ببین جانم. سیگار قاتل جانت است. زبانم مو در آورد از بس گفتم و تو گوش ندادی. وضع ریههایت خوب نیست، الان هم که زمستان است، یک سرماخوردگی میتواند به امفیزم ریه منجر شود...". با خودش فکر کرد: "چقدر این دکترها با این اسامی عجیب و غریب امراض، ترس و نگرانی را به جان بیمارهایشان میریزند. خیلی وقتها نه بیماری که تجویزهای غلط و تشخیصهای نادرست همین اطبای همه چیز دان جان مریض را گرفته و او را از مراجعه بعدی به طبیب سفیدپوش خلاص کرده است.
نگاهی به سیگار خاموش شده کرد که له شده و کمرش از وسط تا گشته بود. بعد از آن سالهای پر شر و شور جوانی که مونس جدا ناشدنی سیگار بود، وقتی ازدواج کرد و یار نو به خانهاش آمد، ترک آن یار دیرین کرد ولی در این اواخر هوس بود یا راهی برای خلاصی یافتن از فشار کار متراکم که دوباره سراغ این همدم قدیمی را گرفته بود.
مستخدم آمد که فنجان خالی چای را ببرد: "یک آقایی بیرون نشسته، یک ربعی میشود. سیگار دستتون بود، گفتم بماند تا شما فارغ شوید". جوری کلمه فارغ را به کار برد که وکیل فکر کرد مشغول زاییدن بوده. با اشاره دست خواست که مراجعه کننده را ببیند. چند لحظه بعد مردی که در آغاز سالهای سالخوردگی بود پا به درون دفتر گذاشت، تقریبا مویی بر سر نداشت و لباس تیره رنگی که به تن کرده بود، بر گرفتگی صورت او میافزود. در دست مرد سالخورده کیف کوچکی بود که دسته آن را محکم فشار میداد. مرد نشست و با صدای خفهای گفت: "خیلی با خودم کلنجار رفتم که پیش یک وکیل دیگه برم یا نه. راستش خیری از وکیل جماعت ندیدم. فقط حرف میزنند و وعده میدهند و آخرش هم هیچی. یک پولی گرفتهاند و یک مشت حرف تحویلت دادهاند. خیلی هنر کرده باشند چند صفحه کاغذ سفید را سیاه میکنند و به عنوان لایحه میدهند به دادگاه؛ حالا قاضی بخواند یا نه، خدا داند. الان هم نمیدونم کار درستی کردم که میخوام یک دعوای دیگه را شروع کنم یا نه؟".
پیرمرد مضطرب بود، این رو حتی میشد از ارتعاش مختصری که در صدایش به گوش میرسید احساس کرد. وکیل عینکش را روی بینیاش جا به جا کرد و گفت: "امیدوارم یکی دیگه از اون وعدههای غیرعملی را در این دفتر تحویل نگیرید ولی اول لازمه که من از ماجرا مطلع بشم؛ درسته؟". مرد به آرامی کیفش را روی زمین گذاشت و گفت: "از بس این ماجرای تلخ که مثل بختک تو زندگی من افتاد و چند ساله اجازه نداده آب خوش از گلویم پایین بره را تعریف کردهام که دیگه حالم به هم میخوره... قدیما به آدم بخت برگشته میگفتند فلک زده... من هم یکی از همون آدمهام...بیچاره و فلک زده..."
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#نشر_سایه_سخن
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت اول
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی
گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند (حافظ)
آخرین پُک را به سیگارش زد و از پنجره به بیرون نگاهی انداخت. مثل همیشه آن پایین راهبندان ماشینها بود و آدمهایی که خسته از کار روزانه سعی داشتند هر چه زودتر خود را به خانه برسانند. مدتها بود که مخفیانه سیگار میکشید، چون اگر راز رابطه نامشروع او و این استوانه سفید کوچک بر ملا میشد، غرولندهای بیپایان زنش بود که آرام و قرار را از او میگرفت.
بدتر از او حرفهای تکراری پزشکی بود که سالها برونشیت مزمن او را معالجه میکرد. از نصیحتهای آمرانه دکتر دیلاقی که مجبور بود هر ماه او را ببیند خسته شده بود: "ببین جانم. سیگار قاتل جانت است. زبانم مو در آورد از بس گفتم و تو گوش ندادی. وضع ریههایت خوب نیست، الان هم که زمستان است، یک سرماخوردگی میتواند به امفیزم ریه منجر شود...". با خودش فکر کرد: "چقدر این دکترها با این اسامی عجیب و غریب امراض، ترس و نگرانی را به جان بیمارهایشان میریزند. خیلی وقتها نه بیماری که تجویزهای غلط و تشخیصهای نادرست همین اطبای همه چیز دان جان مریض را گرفته و او را از مراجعه بعدی به طبیب سفیدپوش خلاص کرده است.
نگاهی به سیگار خاموش شده کرد که له شده و کمرش از وسط تا گشته بود. بعد از آن سالهای پر شر و شور جوانی که مونس جدا ناشدنی سیگار بود، وقتی ازدواج کرد و یار نو به خانهاش آمد، ترک آن یار دیرین کرد ولی در این اواخر هوس بود یا راهی برای خلاصی یافتن از فشار کار متراکم که دوباره سراغ این همدم قدیمی را گرفته بود.
مستخدم آمد که فنجان خالی چای را ببرد: "یک آقایی بیرون نشسته، یک ربعی میشود. سیگار دستتون بود، گفتم بماند تا شما فارغ شوید". جوری کلمه فارغ را به کار برد که وکیل فکر کرد مشغول زاییدن بوده. با اشاره دست خواست که مراجعه کننده را ببیند. چند لحظه بعد مردی که در آغاز سالهای سالخوردگی بود پا به درون دفتر گذاشت، تقریبا مویی بر سر نداشت و لباس تیره رنگی که به تن کرده بود، بر گرفتگی صورت او میافزود. در دست مرد سالخورده کیف کوچکی بود که دسته آن را محکم فشار میداد. مرد نشست و با صدای خفهای گفت: "خیلی با خودم کلنجار رفتم که پیش یک وکیل دیگه برم یا نه. راستش خیری از وکیل جماعت ندیدم. فقط حرف میزنند و وعده میدهند و آخرش هم هیچی. یک پولی گرفتهاند و یک مشت حرف تحویلت دادهاند. خیلی هنر کرده باشند چند صفحه کاغذ سفید را سیاه میکنند و به عنوان لایحه میدهند به دادگاه؛ حالا قاضی بخواند یا نه، خدا داند. الان هم نمیدونم کار درستی کردم که میخوام یک دعوای دیگه را شروع کنم یا نه؟".
پیرمرد مضطرب بود، این رو حتی میشد از ارتعاش مختصری که در صدایش به گوش میرسید احساس کرد. وکیل عینکش را روی بینیاش جا به جا کرد و گفت: "امیدوارم یکی دیگه از اون وعدههای غیرعملی را در این دفتر تحویل نگیرید ولی اول لازمه که من از ماجرا مطلع بشم؛ درسته؟". مرد به آرامی کیفش را روی زمین گذاشت و گفت: "از بس این ماجرای تلخ که مثل بختک تو زندگی من افتاد و چند ساله اجازه نداده آب خوش از گلویم پایین بره را تعریف کردهام که دیگه حالم به هم میخوره... قدیما به آدم بخت برگشته میگفتند فلک زده... من هم یکی از همون آدمهام...بیچاره و فلک زده..."
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
#نشر_سایه_سخن
@book_tips 🐞
👍5❤3👏3
نویسنده کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" چه کسی است؟
Anonymous Quiz
65%
مارسل پروست
6%
ویکتور هوگو
10%
چارلز دیکنز
11%
ارنست همینگوی
8%
نمیدانم
👍3
🍃🌺🍃
سوره الحشر آیه 21 :
لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۚ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ
ترجمه :
اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم، میدیدی که در برابر آن خاشع میشود و از خوف خدا میشکافد! اینها مثالهایی است که برای مردم میزنیم، شاید در آن بیندیشید!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره الحشر آیه 21 :
لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ ۚ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ
ترجمه :
اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم، میدیدی که در برابر آن خاشع میشود و از خوف خدا میشکافد! اینها مثالهایی است که برای مردم میزنیم، شاید در آن بیندیشید!
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
❤12👍6
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
🍃باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۴۵
✨ پنجه با شير زدن و مشت بر شمشير، کارِ خردمندان نيست.
🔸جنگ و زورآوری مکن با مست
🔹پيشِ سرپنجه در بغل نِهْ دست
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
🍃باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۴۵
✨ پنجه با شير زدن و مشت بر شمشير، کارِ خردمندان نيست.
🔸جنگ و زورآوری مکن با مست
🔹پيشِ سرپنجه در بغل نِهْ دست
@book_tips 🐞
👍2👏1