tgoop.com/EveDaughters/3696
Last Update:
ملوک جان از وقتی خانه امده بُق کرده و حرف نمی زند!!بیست بار میز را دستمال کرده!!ده بار گلدانها را جان به سر کرده و پنج بار پشت پنجره رفته و کفترها را کیش داده!!!
اقای بقولاتی می پرسد:خوبی ملوک جانم؟؟
نمی دانم نه خوبم نه بد !!یک جوری هستم که خودم هم نمی دانم جورش چهجوری است!!!!امروز نوه های خان داداشم را دیدی؟؟مثل جنازه روی مبل ها ولو شده بودند!!!سه بار زن داداش چای اورد یک کدام بلند نشدند سینی چای را از دستش بگیرند،موقع نهار فقط امدند لمباندند و باز سر توی گوشی های مرگی شان کردند!!!لباس پوشیدنشان را دیدی؟؟دختر گنده با صدای بلند از مادرش می پرسد«برا من پد بهداشتی اوردی؟؟»بعد هم پیله کرد که برویم برف بازی می خواهیم استوری بگذاریم!!!! یادم به جوانی خودم افتاد.
▪️ماه رمضان که روزه نمی گرفتیم مادرم لب می گزید که باید بلند شوید و سحری بخورید ،الکی نماز بخوانید و روز هم مراقب باشید پدر و برادر هایتان بویی از #قاعدگی تان نبرند!! فقط می گفتیم چشم!!!
مهمان که داشتیم فقط کافی بود مامان چشم بچرخاند ،از مدل و تاب چشمهایش می فهمیدیم که باید چای بیاوریم!!یا از مهمان خانه بیرون برویم !!یا حرف نزنیم !!یا حرف بزنیم!!میوه را دور بچرخانیم!!پیشدستی را عوض کنیم!!برای مهمان زیرسیگاری بیاوریم،دامنمان را روی پایمان بکشیم...وای بقول یک جفت چشم بود و ما آن همه برداشت می کردیم!!!
خوب این که مثل سگ از ننه بابا هامان می ترسیدیم خوب بود ملوک جان؟؟
ــ نه اصلا خوب نبود ،من هنوز گاهی خواب چشمهای پدر یا مادرم را می بینم!!هنوز صداشان توی گوشم است!!!بقول جان نه دیکتاتوری آن وقتها خوب بود و نه شل و شیمبویی الان!!اصلا چرا ما نباید میانه را بگیریم!!!
زن دادادش با آن کمردرد دوبار به نوه اش گفت :مادر میوه را دور بچرخان.در جوابش بلند و درنهایت پاچه پارگی گفت:«مادرم هر کس بخواهد خودش بر می دارد این دیس پنجاه کیلویی کار من نیست،وابده مامانی»
کاش خدا هرچه از دهه سی به بعد بافته بشکافد و دوباره ببافد!!!روزگار ما و دهه هشتاد و نودی ها مثل یک بافتنی است که اولش را سفت بافته اند و اخرش را شل!!!!
ــقربان آن مثال زدنت ملوکم!!!انقدر هنرمندی و اهل بافت و شکافت که بدت نمی اید دوتا میل بافتنی دست خدا بدهی!!!!
#شهلاظهوریان
@shahlazohurian
@EveDaughters
BY دختران حوا
Share with your friend now:
tgoop.com/EveDaughters/3696