tgoop.com/Experiography/492
Last Update:
💠💠💠 روز 9 مردادماه، بزرگمردی از عرصهی تعلیم و تربیت کشور از میانمان رفت که بر گردن بسیاری از مدارس و البّته بسیاری از مفاهیم رایج تعلیم و تربیت حقّ پدری دارد. مرحوم حاج علیاصغر کرباسچیان (علّامه) پس از 89 سال و عمری تلاش پیگیرانه در آموزش و پرورش کشور، بر اثر سرطان دار فانی را وداع گفت.
مرحوم حاج شیخ علیاصغر کرباسچیان (علّامه) (1293ـ1382) پس از طیّ تحصیلات حوزوی در تهران و قم (1319ـ1334) و بهرهبردن از محضر بزرگانی همچون آیتاللهالعظمی بروجردی و علّامه سیّد محمّدحسین طباطبائی و بهویژه استادانی اخلاقی همچون مرحوم سیّد رضا دربندی و آقابزرگ ساوجی، با هدف تأسیس یکمدرسهی نمونهی مذهبی با رویکردی نوین، به تهران آمد (1334). تدوین رسالهی عملیّهی فارسی (توضیح المسائل) از کارهای آنعالم روشناندیش است. وی با تأثیرپذیری از رهنمودهای استادان برجستهی خود (بهویژه مربّیان اخلاقی) و با حمایت تعدادی از روحانیان و بازاریان متدیّن در سال 1335، دبیرستان علوی را بنیان نهاد و تا پایان عمر، به تربیت دینی فرزندان اینآب و خاک همّت گماشت.
در ادامه، قسمت اوّل خاطرهی آقای محمّدمهدی کردستانی، از معلّمان دبیرستان نیکپرور را با هم میخوانیم (با اندکی ویرایش):
🔻#تجربه_نگاری
🔻#علی_اصغر_کرباسچیان
🔻#مدرسه_علوی
🔻#محمد_مهدی_کردستانی
🔻#برگی_از_تاریخ_تعلیم_و_تربیت
🔻#9_مرداد
☘️ مدّت زیادی از کار کردنم در مدرسه نمیگذشت. دانشجو بودم وکتابخانهی مدرسه، هم مونس روز و شبم بود و هم محلّ کسب و کارم.
ساعتها در آن مکان ـکه امروز تبدیل به حیاط بازی شدهـ خواندم و شنیدم. همهی نوارها در اختیارم بود و اصلاً کار من سر و سامان دادن به آنها.
کمکم در دریای صدا و کلمه غرق میشدم. گوشم با صداها اخت شده بود. ساعتهای تنهاییام درکتابخانه را همین صداها پر میکرد. یادش به خیر! از فیّاضبخش و تاجری و قائمی تا فضلی و تنها و هادیصادق و... . اینها را پیشتر با صداشان شناختم و بعدها توفیق دیدار نصیبم شد.
القصّه؛ صدایی امّا برایم از همه آشناتر بود؛ طنین عجیبی داشت؛ یک مرتبه اوج میگرفت و گاه در اوج فریادهایش، آهسته با مخاطب نجوا میکرد؛ تکیهکلامهای مخصوص به خود داشت: «عزیز جون! بوخون» و «الله اکبر»ها و «لا اله الا الله» و «عجیبه آقا!» و... با لحنی ماندگار که نشان از حیرتی عمیق داشت!
اصلاً بعد از هر سخنرانیاش، احساس میکردم رشد میکنم و فربه میشوم؛ حتّی سکوتهای معنادارش در وسط کلام، چنگ به رگ و ریشهی وجود آدم میزد. میتوانستم چهرهاش را هنگام آن سکوت تصوّر کنم. شبیهش را تا آن زمان نشنیده بودم.
صبح یک روز پاییزی مشغول مرتّب کردن همین نوارها بودم که گوشی تلفن زنگ زد. خودش بود؛ شناختمش؛ همان طنین پرابّهت. دست و دلم لرزید. گفتم:
ـ بفرمایید!
خواستم عرض ادبی کنم که ناگاه، تند و بیمقدّمه، کلمات به سویم شلیک شدند.
ـ سلام عزیز جون. یک نواری دارم به اسم «حزن و اندوه». پیداش کن، بده مهدی برام بیاره.
خودم رو جمعوجور کردم که توضیحی بدم و حرفی بزنم و بعد، مؤدّبانه با او خداحافظی کنم. دور خیز کردم و نفسم را که تا آن زمان درسینه حبس شده بود، رها کردم و شروع کردم که:
ـ البتّه...
پیرمرد گوشی تلفن را گذاشت!
من گوشی تلفن در دست، مات و مبهوت! چی شد!؟ چرا بیخداحافظی!؟ حسابی رشتهی افکارم را به هم زده بود.
📷 توضیح عکس: مرحوم علّامه کرباسچیان در کنار مرحوم استاد سیّد هادی محدّث و آقای مهندس علیاصغر روغنیزاد.
📣 با کلیک بر تجربهنگاری مدارس اسلامی به ما بپیوندید.
✅@Experiography
BY تجرِبهنگاری مدارس اسلامی
Share with your friend now:
tgoop.com/Experiography/492