tgoop.com/Ghalbii_khashe/6866
Last Update:
#۳۶۵روز_با_پیامبر
#روز_هشتاد_و_یکم
🔹عُمَر در جستجوی پیامبر
دشمنانِ پیامبر ﷺ باز گردِ هم آمده بودند. در چشمان همهی آنها کینه و نفرت دیده میشد. قلبهایشان پر بود از خشم. نگران بودند؛ با این روند، بیشترِ مردم مسلمان میشدند. این مسئله خیلی ناراحتشان میکرد. آنها قدرتمندترین و ثروتمندترین مردمانِ مکه بودند. کسی بالای حرفِ آنها جرأتِ حرف زدن نداشت؛ اما حالا کسی پیدا شده بود که رسماً آنها را به مبارزه میطلبید. مردم را از پرستش بتها نهی کرده و به عبادتِ الله فرا میخواند. این چه گستاخیای بود! دیگر نمیخواستند او را مقابلِ خود ببینند. برای همین، تصمیم گرفتند پیامبرِ عزيزمان ﷺ را به قتل برسانند. ابوجهل میگفت:
هرکس محمد را بکُشد، صدشتر به او خواهم داد و هر قدر طلا و پول که بخواهد به او خواهم داد.
همه از این کار ترس داشتند. کُشتنِ او کار سادهای نبود این را همه می دانستند. هر بار که میخواستند به این کار دست بزنند؛ با موانع بزرگی روبرو میشدند. به قدرت و شجاعت فراوانی نیاز داشتند. به کسی که از هیچ چیز نترسد و همه را به مبارزه دعوت کند.
در میانشان فردی جسور، تنومند و پرتوان با نگاههایی خشن حضور داشت. همه از او میترسیدند. او بسیار باهوش بود. دوست داشت با همه یکسان رفتار کند. اگر تصمیم به کاری میگرفت حتماً انجامش میداد. این انسان قدبلند از جایش برخاست و گفت:
من این کار را میکنم.
یک باره همه نگاهها متوجه او شد. خیلی به خودش مطمئن بود. کسی نمیتوانست بر او غلبه کند. همه گفتند:
فقط عُمَر از پسِ این کار بر می آید. و تشویقش کردند و گفتند:
ما به تو اطمینان داریم. ببینیم چه میکنی ای عُمَر!
عمر شمشیرش را تیز و تمیز کرد. از عصبانیت چشمهایش پرِ خون شده بود. درونش پر بود از کینه و نفرت. دلش میخواست هرچه زودتر این کار را به انجام برساند.
ادامه دارد، إِنشَاءَالله
BY 🤍 قلبی خاشع 🤍
Share with your friend now:
tgoop.com/Ghalbii_khashe/6866