NDECHANEL Telegram 2547
📚📚📚

⭕️ (قسمت دوم)

❇️ نمی‌دانم آخرین خواب چقدر طول کشید اما کوتاه بود. بیداری من در مقایسه با شرایط قبلم آرام بود. دیگر دردی احساس نمی‌کردم و در لذت و وجد به سر می‌بردم. می‌خواستم که برخیزم و به اطراف بروم اما نوعی کرختی نرم، که هیچ نکته نامطبوعی نداشت و حتی نوعی جذبه خاص داشت، مانعم شد و من با خرسندی تسلیم آن شدم بدون این که از وضعیتم آگاه باشم، اما شکی نداشتم که عالم ماده را ترک کرده‌ام. همه چیز پیرامون من مثل یک رؤیا بود. همسر و برخی از دوستانم را دیدم که در اتاقم زانو زده‌اند و گریه می‌کنند. به خودم گفتم که معلوم است مرا مرده می‌پندارند. می‌خواستم به ایشان بگوییم که چنین نیست اما قادر به ادای کلمه‌ای نبودم، این امر سبب شد که به این نتیجه برسم که در خوابم. به نظر آنچه که این تصور را تأیید می‌کرد این بود که خودم را دیدم که توسط تعداد زیادی از افراد محبوبم احاطه شده‌ام، کسانی که مدتی طولانی قبل‌تر درگذشته بودند و اشخاصی که بلافاصله آنها را نشناختم اما به نظر می‌رسید که مرا تماشا می‌کردند و منتظر بودند تا از خواب بیدار شوم.

❇️ این وضعیت آمیخته با لحظات هوشیاری و خواب‌آلودگی بود و طی آن متناوباً بهوش می‌آمدم و هوشیاری نسبت به خویش را از دست می‌دادم. رفته رفته ذهنم روشن‌تر شد. نوری که تنها از درون نوعی مه به آن نظر اجمالی کرده بودم، درخشان‌تر گردید. سپس وضعیتم را شناختم و دریافتم که دیگر به عالم خاکی تعلق ندارم. اگر اسپریتیسم را نشناخته بودم، بدون شک اوهام مدتی دراز به طول می‌انجامید.
بقایای فانی من هنوز دفن نشده بود. به آنها با احترام نگاه می‌کردم اگرچه شادمان بودم که از قیدشان رها گشته‌ام. از رهایی بسیار شادمان بودم! با چنان سهولتی نفس می‌کشیدم که وقتی کسی از فضایی بی‌اکسیژن بیرون می‌آید چنین نفس می‌کشد. حس سعادت غیرقابل وصفی سراسر وجودم را اشباع کرد. حضور افرادی که به انها عشق می‌ورزیدم مرا از شعف لبریز کرده بود و از دیدن آنها شگفت‌زده نبودم. همه چیز طبیعی به نظر می‌رسید، گویی که پس از سفری طولانی دوباره با آنها دیدار می‌کردم. یک چیز درست همان ابتدا مرا متعجب کرد: این واقعیت که ما بدون این که حرفی بگوییم یکدیگر را می‌فهمیدیم. تنها با نگاه کردن به یکدیگر افکارمان منتقل می‌شد مانند نوعی حلول سیالی.

❇️ با این وجود، هنوز به طور کامل از تصورات عالم زمینی جدا نشده بودم. خاطره مربوط به مسایلی که تحمل کرده بودم گاه به گاه به من باز می‌گشت و باعث می‌شد نسبت به وضعیت جدید خود حس قدردانی بیشتری داشته باشم. من رنج جسمانی و به طور خاص رنج روانی زیادی را متحمل شده بودم. من هدف بدخواهی شده بودم، هزاران رنجشی که شاید دردناک‌تر از بدشانسیِ آشکار بود، چرا که ما را در وضعیت اضطراب مداوم نگه می‌دارند. این احساسات هنوز کاملاً محو نشده بود و گاهی از خود می‌پرسیدم که آیا واقعاً از آنها خلاص شده‌ام. همچنان به نظرم می‌رسید که اندک صداهای ناخوشایندی را می‌شنوم. اغلب نگران زحماتی بودم که این صداها برایم ایجاد کرده بود. علی‌رغم میلم لرزیدم. تلاش کردم تا خودم را احساس کنم تا به اصطلاح مطمئن شوم که فریب یک رؤیا را نخورده‌ام، تا این که به یقین رسیدم تمام آن مسایل به واقع پایان یافته است. گویی که بار سنگینی از رویم برداشته شد. به خودم گفتم همه چیز کاملاً واقعی است و در نهایت از تمام آن نگرانی‌ها که زندگی مرا به عذاب تبدیل کرده بود، رها شده‌ام. به خاطر این واقعیت از خداوند تشکر کردم. مانند مرد فقیری بودم که ناگهان ثروت عظیمی به دست آورده است و برای مدتی طولانی نمی‌تواند واقعیت آن را باور کند و هنوز نگران مایحتاج خود است. آه، اگر مردم می‌توانستند حیات آتی را درک کنند، در اوج فلاکت چه قدرت و جرأتی پیدا می¬کردند! در طول حیات زمینی خود به منظور تضمین شادمانی که خداوند برای فرزندان مطیعِ قوانینش ذخیره نموده، چه کارهایی که نمی‌کردند! می‌دیدند که لذاتی که در طول زندگی به آنها رشک می‌بردند تا چه حد ناچیز است!

📌 آیا آن عالم که برایتان جدید بود و عالم ما در مقایسه با آن ارزش کمی دارد و دوستان فراوانی که به پیشوازتان آمدند باعث شد که خانواده و دوستانتان در زمین را فراموش نمایید؟
اگر فراموششان می‌کردم شایسته شادمانی که اکنون از آن مسرورم، نبودم. خداوند برای خودخواهی پاداشی در نظر نگرفته است بلکه آن را مجازات می‌کند. جهانی که خود را در آن یافتم سبب می‌شد که عالم زمینی را خوار بشمارم اما این بدان معنی نبود که به ارواحی که در آنجا هستند، بی‌اعتنا باشم. تنها در میان انسان‌های زنده می‌بینیم که کامیابی‌شان سبب می‌شود همراهان قدیمی خود را در بیچارگی فراموش کنند.

📗 بهشت و‌ جهنم / نوشتۀ: آلن کاردک / در دست ترجمه توسط: سمیرا رزاقی

💫 @NDEchanel
‌‌



tgoop.com/NDEchanel/2547
Create:
Last Update:

📚📚📚

⭕️ (قسمت دوم)

❇️ نمی‌دانم آخرین خواب چقدر طول کشید اما کوتاه بود. بیداری من در مقایسه با شرایط قبلم آرام بود. دیگر دردی احساس نمی‌کردم و در لذت و وجد به سر می‌بردم. می‌خواستم که برخیزم و به اطراف بروم اما نوعی کرختی نرم، که هیچ نکته نامطبوعی نداشت و حتی نوعی جذبه خاص داشت، مانعم شد و من با خرسندی تسلیم آن شدم بدون این که از وضعیتم آگاه باشم، اما شکی نداشتم که عالم ماده را ترک کرده‌ام. همه چیز پیرامون من مثل یک رؤیا بود. همسر و برخی از دوستانم را دیدم که در اتاقم زانو زده‌اند و گریه می‌کنند. به خودم گفتم که معلوم است مرا مرده می‌پندارند. می‌خواستم به ایشان بگوییم که چنین نیست اما قادر به ادای کلمه‌ای نبودم، این امر سبب شد که به این نتیجه برسم که در خوابم. به نظر آنچه که این تصور را تأیید می‌کرد این بود که خودم را دیدم که توسط تعداد زیادی از افراد محبوبم احاطه شده‌ام، کسانی که مدتی طولانی قبل‌تر درگذشته بودند و اشخاصی که بلافاصله آنها را نشناختم اما به نظر می‌رسید که مرا تماشا می‌کردند و منتظر بودند تا از خواب بیدار شوم.

❇️ این وضعیت آمیخته با لحظات هوشیاری و خواب‌آلودگی بود و طی آن متناوباً بهوش می‌آمدم و هوشیاری نسبت به خویش را از دست می‌دادم. رفته رفته ذهنم روشن‌تر شد. نوری که تنها از درون نوعی مه به آن نظر اجمالی کرده بودم، درخشان‌تر گردید. سپس وضعیتم را شناختم و دریافتم که دیگر به عالم خاکی تعلق ندارم. اگر اسپریتیسم را نشناخته بودم، بدون شک اوهام مدتی دراز به طول می‌انجامید.
بقایای فانی من هنوز دفن نشده بود. به آنها با احترام نگاه می‌کردم اگرچه شادمان بودم که از قیدشان رها گشته‌ام. از رهایی بسیار شادمان بودم! با چنان سهولتی نفس می‌کشیدم که وقتی کسی از فضایی بی‌اکسیژن بیرون می‌آید چنین نفس می‌کشد. حس سعادت غیرقابل وصفی سراسر وجودم را اشباع کرد. حضور افرادی که به انها عشق می‌ورزیدم مرا از شعف لبریز کرده بود و از دیدن آنها شگفت‌زده نبودم. همه چیز طبیعی به نظر می‌رسید، گویی که پس از سفری طولانی دوباره با آنها دیدار می‌کردم. یک چیز درست همان ابتدا مرا متعجب کرد: این واقعیت که ما بدون این که حرفی بگوییم یکدیگر را می‌فهمیدیم. تنها با نگاه کردن به یکدیگر افکارمان منتقل می‌شد مانند نوعی حلول سیالی.

❇️ با این وجود، هنوز به طور کامل از تصورات عالم زمینی جدا نشده بودم. خاطره مربوط به مسایلی که تحمل کرده بودم گاه به گاه به من باز می‌گشت و باعث می‌شد نسبت به وضعیت جدید خود حس قدردانی بیشتری داشته باشم. من رنج جسمانی و به طور خاص رنج روانی زیادی را متحمل شده بودم. من هدف بدخواهی شده بودم، هزاران رنجشی که شاید دردناک‌تر از بدشانسیِ آشکار بود، چرا که ما را در وضعیت اضطراب مداوم نگه می‌دارند. این احساسات هنوز کاملاً محو نشده بود و گاهی از خود می‌پرسیدم که آیا واقعاً از آنها خلاص شده‌ام. همچنان به نظرم می‌رسید که اندک صداهای ناخوشایندی را می‌شنوم. اغلب نگران زحماتی بودم که این صداها برایم ایجاد کرده بود. علی‌رغم میلم لرزیدم. تلاش کردم تا خودم را احساس کنم تا به اصطلاح مطمئن شوم که فریب یک رؤیا را نخورده‌ام، تا این که به یقین رسیدم تمام آن مسایل به واقع پایان یافته است. گویی که بار سنگینی از رویم برداشته شد. به خودم گفتم همه چیز کاملاً واقعی است و در نهایت از تمام آن نگرانی‌ها که زندگی مرا به عذاب تبدیل کرده بود، رها شده‌ام. به خاطر این واقعیت از خداوند تشکر کردم. مانند مرد فقیری بودم که ناگهان ثروت عظیمی به دست آورده است و برای مدتی طولانی نمی‌تواند واقعیت آن را باور کند و هنوز نگران مایحتاج خود است. آه، اگر مردم می‌توانستند حیات آتی را درک کنند، در اوج فلاکت چه قدرت و جرأتی پیدا می¬کردند! در طول حیات زمینی خود به منظور تضمین شادمانی که خداوند برای فرزندان مطیعِ قوانینش ذخیره نموده، چه کارهایی که نمی‌کردند! می‌دیدند که لذاتی که در طول زندگی به آنها رشک می‌بردند تا چه حد ناچیز است!

📌 آیا آن عالم که برایتان جدید بود و عالم ما در مقایسه با آن ارزش کمی دارد و دوستان فراوانی که به پیشوازتان آمدند باعث شد که خانواده و دوستانتان در زمین را فراموش نمایید؟
اگر فراموششان می‌کردم شایسته شادمانی که اکنون از آن مسرورم، نبودم. خداوند برای خودخواهی پاداشی در نظر نگرفته است بلکه آن را مجازات می‌کند. جهانی که خود را در آن یافتم سبب می‌شد که عالم زمینی را خوار بشمارم اما این بدان معنی نبود که به ارواحی که در آنجا هستند، بی‌اعتنا باشم. تنها در میان انسان‌های زنده می‌بینیم که کامیابی‌شان سبب می‌شود همراهان قدیمی خود را در بیچارگی فراموش کنند.

📗 بهشت و‌ جهنم / نوشتۀ: آلن کاردک / در دست ترجمه توسط: سمیرا رزاقی

💫 @NDEchanel
‌‌

BY تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ئی


Share with your friend now:
tgoop.com/NDEchanel/2547

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Click “Save” ; The administrator of a telegram group, "Suck Channel," was sentenced to six years and six months in prison for seven counts of incitement yesterday. A Hong Kong protester with a petrol bomb. File photo: Dylan Hollingsworth/HKFP. With the administration mulling over limiting access to doxxing groups, a prominent Telegram doxxing group apparently went on a "revenge spree." Over 33,000 people sent out over 1,000 doxxing messages in the group. Although the administrators tried to delete all of the messages, the posting speed was far too much for them to keep up.
from us


Telegram تجربه نزدیک به مرگ / ان دی ئی
FROM American