NAHAVAND_FARHANGOHONAR Telegram 25711
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ قصه های خونه #مامان_ملوک

این قصه: #آقا_ماشالله

خونه مامان ملوک یه خونه بزرگ و درندشت تو محله دوخواهران بود که پدربزرگ مادرم ساخته بودش و نسلهای بعدی هم همونجا به دنیا اومدند و قد کشیدند و بعد هم بچه هاشون و نوه هاشون.

خونه قدیمی اتاقهای زیادی داشت که کل خانواده کنار هم زندگی میکردند پسری که زن می گرفت همراه زن و بچه ش و پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ کنار هم بودند
گاهیم بعضی اتاقهاشون رو اجاره می دادند به پیرزن یا پیرمرد تنهایی، زن و شوهر جوانی بدون بچه یا با یکی دو تا بچه..
و جالب اینجا بود که همه از این زندگی دسته جمعی راضی بودند و از کنار هم بودن لذت هم می بردند..

من از کودکی توی همین خونه قدیمی بزرگ شدم. و شاهد رفت و آمد آدمهای زیادی بودم،
پیرهایی که فوت می کردند و جوانهایی که زندگیشون رو شروع می کردند و گاهی هم پیرهای تنها...

یکی از این همسایه ها زن مسنی بود به نام دلشاد خانم که با شوهرش عمو علی محمد ساکن یکی از اتاقها بودند. زن از خانواده ی اصیل و دارا بود ولی بچه ای نداشت...
بعد از فوت شوهرش همونجا موند و مدتی بعد با پیرمرد تنهایی به نام آقا ماشالله ازدواج کرد و زن و شوهر ساکن همون اتاق شدند.
آقا ماشالله سرنوشت غم انگیزی داشت. وقتی کودک بود توی مزرعه ای در اطراف روستاهای ملایر پیچیده در قنداق پیدایش کرده بودند و صاحب زمین نگهش داشت و بزرگش کرد و به عنوان کارگر توی کشاورزی ازش استفاده کرد.
آقا ماشالله به سختی برای اون خانواده کار کرد و هیچ وقت همسری اختیار نکرد.
سنش که بالا رفت و توان جسمیش تحلیل رفت کارگری رو ول کرد و مدتی در تهران پرستار و خدمتکار سالمندان شد و بعدهم به نهاوند اومد و دست تقدیر به خونه مامان ملوک کشوندش و با دلشاد خانم ازدواج کرد و توی همون اتاق ساکن شدند. چندسال بعد دلشاد خانم هم فوت کرد و آقا ماشالله تنها موند. در و همسایه زن تنهایی همسن و سال خودش رو بهش معرفی کردند تا از تنهایی دربیاد و آقا ماشالله دوباره ازدواج کرد این دفعه با
زهرا خانم !

زهرا خانم زن ریزه میزه و بانمکی بود که موهاشو حنا میذاشت ؛ سرخ سرخ😍
و علاقه زیادی هم به زیور آلات داشت اما چون نمیتونست طلا بخره بدلیجات به دست و گوشش آویزون میکرد.
زهرا خانم هم زندگی سختی رو گذرونده بود و حالا که کنار آقا ماشالله بود آرامش داشت و توی همون یه دونه اتاق ساده با وسایل کم خوشحال بود.
آقا ماشالله هم حسابی هواشو داشت و مراقبش بود.
اون وقتا هنوز اکثر خونه ها حموم نداشتند و مردم از حمامهای عمومی استفاده می کردند که تو هر محله ای وجود داشت.
آقا ماشالله هربار ساک حموم زهرا خانم رو دستش می گرفت و اونو تا جلوی حموم همراهی میکرد. یه روز زهرا خانم موقع برگشت، چون تازه به این محله اومده بود راه خونه رو گم میکنه و از یکی از اهالی میپرسه خونه حاجی ملوک کجاست؟
طرف نشونش میده و میگه مگه بلد نیستی خونه تو؟ زهرا خانم هم با همون صدای زیر و ظریفش میگه ؛ آخه من تازه عروسم😍
و این ماجرای تازه عروس که خودش برای ما تعریف کرد تا مدتها باعث خنده و شادی اهل خونه شده بود.


این داستان ادامه دارد..

#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۴/۱۴

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۳۷



tgoop.com/Nahavand_farhangohonar/25711
Create:
Last Update:

‍ ‍ قصه های خونه #مامان_ملوک

این قصه: #آقا_ماشالله

خونه مامان ملوک یه خونه بزرگ و درندشت تو محله دوخواهران بود که پدربزرگ مادرم ساخته بودش و نسلهای بعدی هم همونجا به دنیا اومدند و قد کشیدند و بعد هم بچه هاشون و نوه هاشون.

خونه قدیمی اتاقهای زیادی داشت که کل خانواده کنار هم زندگی میکردند پسری که زن می گرفت همراه زن و بچه ش و پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ کنار هم بودند
گاهیم بعضی اتاقهاشون رو اجاره می دادند به پیرزن یا پیرمرد تنهایی، زن و شوهر جوانی بدون بچه یا با یکی دو تا بچه..
و جالب اینجا بود که همه از این زندگی دسته جمعی راضی بودند و از کنار هم بودن لذت هم می بردند..

من از کودکی توی همین خونه قدیمی بزرگ شدم. و شاهد رفت و آمد آدمهای زیادی بودم،
پیرهایی که فوت می کردند و جوانهایی که زندگیشون رو شروع می کردند و گاهی هم پیرهای تنها...

یکی از این همسایه ها زن مسنی بود به نام دلشاد خانم که با شوهرش عمو علی محمد ساکن یکی از اتاقها بودند. زن از خانواده ی اصیل و دارا بود ولی بچه ای نداشت...
بعد از فوت شوهرش همونجا موند و مدتی بعد با پیرمرد تنهایی به نام آقا ماشالله ازدواج کرد و زن و شوهر ساکن همون اتاق شدند.
آقا ماشالله سرنوشت غم انگیزی داشت. وقتی کودک بود توی مزرعه ای در اطراف روستاهای ملایر پیچیده در قنداق پیدایش کرده بودند و صاحب زمین نگهش داشت و بزرگش کرد و به عنوان کارگر توی کشاورزی ازش استفاده کرد.
آقا ماشالله به سختی برای اون خانواده کار کرد و هیچ وقت همسری اختیار نکرد.
سنش که بالا رفت و توان جسمیش تحلیل رفت کارگری رو ول کرد و مدتی در تهران پرستار و خدمتکار سالمندان شد و بعدهم به نهاوند اومد و دست تقدیر به خونه مامان ملوک کشوندش و با دلشاد خانم ازدواج کرد و توی همون اتاق ساکن شدند. چندسال بعد دلشاد خانم هم فوت کرد و آقا ماشالله تنها موند. در و همسایه زن تنهایی همسن و سال خودش رو بهش معرفی کردند تا از تنهایی دربیاد و آقا ماشالله دوباره ازدواج کرد این دفعه با
زهرا خانم !

زهرا خانم زن ریزه میزه و بانمکی بود که موهاشو حنا میذاشت ؛ سرخ سرخ😍
و علاقه زیادی هم به زیور آلات داشت اما چون نمیتونست طلا بخره بدلیجات به دست و گوشش آویزون میکرد.
زهرا خانم هم زندگی سختی رو گذرونده بود و حالا که کنار آقا ماشالله بود آرامش داشت و توی همون یه دونه اتاق ساده با وسایل کم خوشحال بود.
آقا ماشالله هم حسابی هواشو داشت و مراقبش بود.
اون وقتا هنوز اکثر خونه ها حموم نداشتند و مردم از حمامهای عمومی استفاده می کردند که تو هر محله ای وجود داشت.
آقا ماشالله هربار ساک حموم زهرا خانم رو دستش می گرفت و اونو تا جلوی حموم همراهی میکرد. یه روز زهرا خانم موقع برگشت، چون تازه به این محله اومده بود راه خونه رو گم میکنه و از یکی از اهالی میپرسه خونه حاجی ملوک کجاست؟
طرف نشونش میده و میگه مگه بلد نیستی خونه تو؟ زهرا خانم هم با همون صدای زیر و ظریفش میگه ؛ آخه من تازه عروسم😍
و این ماجرای تازه عروس که خودش برای ما تعریف کرد تا مدتها باعث خنده و شادی اهل خونه شده بود.


این داستان ادامه دارد..

#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۴/۱۴

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۳۷

BY کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند




Share with your friend now:
tgoop.com/Nahavand_farhangohonar/25711

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Just as the Bitcoin turmoil continues, crypto traders have taken to Telegram to voice their feelings. Crypto investors can reduce their anxiety about losses by joining the “Bear Market Screaming Therapy Group” on Telegram. 1What is Telegram Channels? Invite up to 200 users from your contacts to join your channel Informative How to Create a Private or Public Channel on Telegram?
from us


Telegram کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند
FROM American