Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/Nahavand_farhangohonar/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند@Nahavand_farhangohonar P.25757
NAHAVAND_FARHANGOHONAR Telegram 25757
#خاطرات_تلخ_و_شیرین
قسمت اول


فروردین ۱۳۵۴ در جاده قدیمی کم عرض و دوطرفه #همدان - #نهاوند با کامیونی که راننده‌اش خواب بود، شاخ به شاخ شدم.
در این تصادف پدرم به رحمت خدا رفت و فک خودم خرد شد، ارتودنسی به سبک قدیم عذاب‌آور بود و در ده جلسه بدون بی حسی و بیهوشی انجام گرفت. تحمل این جراحی وحشتناک فقط به واسطه لطف و محبت دوستانی بود که مثل پروانه دور من می‌چرخیدند.
چهل روز در بیمارستان پهلوی همدان بستری بودم و در این مدت دوستان عزیزم برای اینکه بتوانم زیر این جراحی سنگین تاب بیاورم، نگذاشتند من از فوت پدرم مطلع شوم.
می گفتند :
به #تهران اعزام شده و تحت درمان است.
سخت ترین قسمت جراحی جلسه آخر و جفت کردن استخوان‌ها بود، با وجود تزریق مرفین دو نفر دستانم را محکم می‌گرفتند ولی از شدت درد من، حالشان بد می‌شد و طاقت نمی‌آوردند.
دو نفر دیگر به جای آنها می‌آمد، این عزیزان چهار دفعه تعویض شدند.
همه دوستانم زحمت کشیدند ولی زنده‌یاد #علی_غلامی و شادروان #شاپور_قبادی و #وحید همیشه زنده، در حقم برادری کردند. همینطور دوست و برادر بزرگوارم حاج #شمس‌الدین_حمیدی برایم سنگ تمام گذاشت.
خودم را مدیون این عزیزان میدانم.
روزهای سختی بود از نظر جسمی و به ویژه روحی به شدت صدمه دیدم، مخصوصاً در خرداد ماه به علت غیبت طولانی از شرکت در امتحانات ترم دوم محروم شدم و حسابی به هم ریختم.
نیمه دوم تیر ماه جهت بررسی جوش خوردن استخوان‌های فکم به همدان رفتم. بعد از عکسبرداری و معاینه، تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم و از زحمات پرسنل و پرستاران بیمارستان قدردانی کنم. غمگین و ناراحت، غرق در افکار خودم، داشتم وارد بیمارستان می‌شدم که پیرزنی را دیدم کنار دیوار دراز کشیده، چند قدمی از آنها فاصله نگرفته بودم که ندایی از درون به من هشدار داد که برگرد!
سلام کردم و پهلوی آنها نشستم، پیرزن با چهره‌ای مغموم و پر از چین و چروک، سرش روی پای پسرش بود که او هم حال و روزی بهتر از مادرش نداشت!
غم بی‌کسی و تنهایی در چشمان آنها موج می‌زد. پیرزن سخت مریض بود، درد امانش را بریده بود و بی تابی می‌کرد، بندگان خدا شب سختی را بدون پوشاک مناسب و غذا سپری کرده بودند، با آب میوه و کمپوت ته دلی گرفتند و سر حال آمدند، پیرزن را دلداری دادم و گفتم: بهت قول میدم که خیلی زود خوب میشی.
وارد بیمارستان شدم و از زحمات پرستاران در ماه‌های بهار تشکر کردم، آنگاه با توضیحات من فوراً پیرزن را به اورژانس آوردند و بعد از معاینه بستری کردند، بنده خدا به محض بستری شدن آرام گرفت و دیگه آن نگرانی، آشوب و اضطراب را نداشت.
اسمم را پرسید، خودم را معرفی کردم، پدرم را شناخت، زیرا آن روزگار ماشین شخصی کم بود و مردم با #اتوملایر یا #اتوتاج مسافرت می‌کردند، پدرم مدیر اتوتاج بود و چون خون‌گرم و مردم‌دار بود، بیشتر مردم او را می‌شناختند، لذا از مرگ پدرم در تصادف اطلاع داشت و اظهار تاسف کرد، و آنچنان گرم صحبت شدیم که مریضی را فراموش کرد،
مرتب با لهجه (خِلِ خَصِ) ناونی مرا دعا می‌کرد، موقع خاموشی فرا رسید، دلم نمی‌خواست آنها را تنها بگذارم و به خانه بروم!
وقتی از بیمارستان خارج شدم حال عجیبی داشتم و بر عکس دو سه ماه گذشته، نعمت ارزشمند آرامش را توی وجودم حس می‌کردم، شور و شعف خاصی در من ایجاد شده بود، انگار روی زمین راه نمی‌رفتم، راه رفتنم با حس سبکی و بی وزنی همراه بود، صدای گرم و دعاهای خالصانه این مادر رنجدیده گوش‌هایم را نوازش می‌داد، سرشار از نیرویی لایزال، در اقیانوسی از نور و اشراق‌های ناگهانی و احساسات جوشان شنا می‌کردم، حس و حالی که تا آن زمان تجربه نکرده بودم و از وجودش بی‌خبر بودم، از همه متعلقات دنیا جدا شده بودم، غم مرگ پدر و غصه محرومیت از امتحانات خرداد #دانشسرا را فراموش کرده بودم و در خلسه‌ی آرامشی وصف‌ناپذیر، ساعت‌ها بدون هدف قدم می‌زدم تا اینکه از #گنجنامه سر درآوردم...

خدایا این حال خوب را از من نگیر و نصیب همه بگردان، صبح زود بیدار شدم و هنگامی که به حال عادی باز آمدم، ساعت‌ها گذشته بود ولی جان و روحم از سرچشمه فیض الهی سیراب و از عشق به ذات لایزالش لبریز شده بود، با یک دسته گل به عیادتش رفتم، باز هم شروع کرد به قدردانی و دعا...، برایش توضیح دادم که من وسیله‌ای بیش نیستم و خدا خودش ارحمه راحمین و سبب ساز است.
خوشبختانه بعد از یک هفته بهبود یافت، پیر زن دیگر پریشان و آشفته نبود. دم به دم دعا می‌کرد.


#کامران_شهبازی
۱۴۰۳/۰۴/۱۹

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۶۱
ادامه دارد…



tgoop.com/Nahavand_farhangohonar/25757
Create:
Last Update:

#خاطرات_تلخ_و_شیرین
قسمت اول


فروردین ۱۳۵۴ در جاده قدیمی کم عرض و دوطرفه #همدان - #نهاوند با کامیونی که راننده‌اش خواب بود، شاخ به شاخ شدم.
در این تصادف پدرم به رحمت خدا رفت و فک خودم خرد شد، ارتودنسی به سبک قدیم عذاب‌آور بود و در ده جلسه بدون بی حسی و بیهوشی انجام گرفت. تحمل این جراحی وحشتناک فقط به واسطه لطف و محبت دوستانی بود که مثل پروانه دور من می‌چرخیدند.
چهل روز در بیمارستان پهلوی همدان بستری بودم و در این مدت دوستان عزیزم برای اینکه بتوانم زیر این جراحی سنگین تاب بیاورم، نگذاشتند من از فوت پدرم مطلع شوم.
می گفتند :
به #تهران اعزام شده و تحت درمان است.
سخت ترین قسمت جراحی جلسه آخر و جفت کردن استخوان‌ها بود، با وجود تزریق مرفین دو نفر دستانم را محکم می‌گرفتند ولی از شدت درد من، حالشان بد می‌شد و طاقت نمی‌آوردند.
دو نفر دیگر به جای آنها می‌آمد، این عزیزان چهار دفعه تعویض شدند.
همه دوستانم زحمت کشیدند ولی زنده‌یاد #علی_غلامی و شادروان #شاپور_قبادی و #وحید همیشه زنده، در حقم برادری کردند. همینطور دوست و برادر بزرگوارم حاج #شمس‌الدین_حمیدی برایم سنگ تمام گذاشت.
خودم را مدیون این عزیزان میدانم.
روزهای سختی بود از نظر جسمی و به ویژه روحی به شدت صدمه دیدم، مخصوصاً در خرداد ماه به علت غیبت طولانی از شرکت در امتحانات ترم دوم محروم شدم و حسابی به هم ریختم.
نیمه دوم تیر ماه جهت بررسی جوش خوردن استخوان‌های فکم به همدان رفتم. بعد از عکسبرداری و معاینه، تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم و از زحمات پرسنل و پرستاران بیمارستان قدردانی کنم. غمگین و ناراحت، غرق در افکار خودم، داشتم وارد بیمارستان می‌شدم که پیرزنی را دیدم کنار دیوار دراز کشیده، چند قدمی از آنها فاصله نگرفته بودم که ندایی از درون به من هشدار داد که برگرد!
سلام کردم و پهلوی آنها نشستم، پیرزن با چهره‌ای مغموم و پر از چین و چروک، سرش روی پای پسرش بود که او هم حال و روزی بهتر از مادرش نداشت!
غم بی‌کسی و تنهایی در چشمان آنها موج می‌زد. پیرزن سخت مریض بود، درد امانش را بریده بود و بی تابی می‌کرد، بندگان خدا شب سختی را بدون پوشاک مناسب و غذا سپری کرده بودند، با آب میوه و کمپوت ته دلی گرفتند و سر حال آمدند، پیرزن را دلداری دادم و گفتم: بهت قول میدم که خیلی زود خوب میشی.
وارد بیمارستان شدم و از زحمات پرستاران در ماه‌های بهار تشکر کردم، آنگاه با توضیحات من فوراً پیرزن را به اورژانس آوردند و بعد از معاینه بستری کردند، بنده خدا به محض بستری شدن آرام گرفت و دیگه آن نگرانی، آشوب و اضطراب را نداشت.
اسمم را پرسید، خودم را معرفی کردم، پدرم را شناخت، زیرا آن روزگار ماشین شخصی کم بود و مردم با #اتوملایر یا #اتوتاج مسافرت می‌کردند، پدرم مدیر اتوتاج بود و چون خون‌گرم و مردم‌دار بود، بیشتر مردم او را می‌شناختند، لذا از مرگ پدرم در تصادف اطلاع داشت و اظهار تاسف کرد، و آنچنان گرم صحبت شدیم که مریضی را فراموش کرد،
مرتب با لهجه (خِلِ خَصِ) ناونی مرا دعا می‌کرد، موقع خاموشی فرا رسید، دلم نمی‌خواست آنها را تنها بگذارم و به خانه بروم!
وقتی از بیمارستان خارج شدم حال عجیبی داشتم و بر عکس دو سه ماه گذشته، نعمت ارزشمند آرامش را توی وجودم حس می‌کردم، شور و شعف خاصی در من ایجاد شده بود، انگار روی زمین راه نمی‌رفتم، راه رفتنم با حس سبکی و بی وزنی همراه بود، صدای گرم و دعاهای خالصانه این مادر رنجدیده گوش‌هایم را نوازش می‌داد، سرشار از نیرویی لایزال، در اقیانوسی از نور و اشراق‌های ناگهانی و احساسات جوشان شنا می‌کردم، حس و حالی که تا آن زمان تجربه نکرده بودم و از وجودش بی‌خبر بودم، از همه متعلقات دنیا جدا شده بودم، غم مرگ پدر و غصه محرومیت از امتحانات خرداد #دانشسرا را فراموش کرده بودم و در خلسه‌ی آرامشی وصف‌ناپذیر، ساعت‌ها بدون هدف قدم می‌زدم تا اینکه از #گنجنامه سر درآوردم...

خدایا این حال خوب را از من نگیر و نصیب همه بگردان، صبح زود بیدار شدم و هنگامی که به حال عادی باز آمدم، ساعت‌ها گذشته بود ولی جان و روحم از سرچشمه فیض الهی سیراب و از عشق به ذات لایزالش لبریز شده بود، با یک دسته گل به عیادتش رفتم، باز هم شروع کرد به قدردانی و دعا...، برایش توضیح دادم که من وسیله‌ای بیش نیستم و خدا خودش ارحمه راحمین و سبب ساز است.
خوشبختانه بعد از یک هفته بهبود یافت، پیر زن دیگر پریشان و آشفته نبود. دم به دم دعا می‌کرد.


#کامران_شهبازی
۱۴۰۳/۰۴/۱۹

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۶۱
ادامه دارد…

BY کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند


Share with your friend now:
tgoop.com/Nahavand_farhangohonar/25757

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Earlier, crypto enthusiasts had created a self-described “meme app” dubbed “gm” app wherein users would greet each other with “gm” or “good morning” messages. However, in September 2021, the gm app was down after a hacker reportedly gained access to the user data. A Hong Kong protester with a petrol bomb. File photo: Dylan Hollingsworth/HKFP. Read now To upload a logo, click the Menu icon and select “Manage Channel.” In a new window, hit the Camera icon. While the character limit is 255, try to fit into 200 characters. This way, users will be able to take in your text fast and efficiently. Reveal the essence of your channel and provide contact information. For example, you can add a bot name, link to your pricing plans, etc.
from us


Telegram کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند
FROM American