NAHAVAND_FARHANGOHONAR Telegram 25800
#خاطره
خاطرات کودکی
«قسمت اول»


توضیح:
خاطره واقعی و همه شخصیت‌ها واقعی‌اند، اما اسامی به کار گرفته شده غالبا غیرواقعی و بر اساس نقش‌شان در این خاطره انتخاب شده‌اند.


ما بچه‌ها را هم گذاشته بودند داخل دسته جعفرجنی، سردسته‌مان هم جعفرقلی بود، با آن قدکوتاه و شانه کوژ، ریش توپی و ابروهای پرپشت، و با آن پیراهن مشکی بلند که تا زانویش آمده بود، نشان می‌داد چیزی از جن جماعت کم ندارد!!!

ما بچه‌ها هم با همان جامه‌های مشکی بلند که تا قوزک پایمان می‌آمد، پشت سر جعفرقلی راه افتاده و آرام بر سر میزدیم.
تشکیل این دسته جعفرجنی هم به توصیه آشیخ عباس خودمان بود، بیشتر اوقات خانه ما بود، با خدا بیامرز پدرمان انسی و الفتی داشت، به ما هم محبتی پیدا کرده بود، دلش می‌خواست یک‌جوری ما بچه‌ها هم در این قضیه عاشورا و عزادارای نقشی داشته باشیم. نمی‌خواست از این ثواب بی‌بهره بمانیم.

دسته سینه‌زن‌ها هم به میدان تعزیه نزدیک می‌شدند، آشیخ عباس هم که در واقع طراح همه این بساط بود جلو سینه‌زن‌ها می‌آمد، فقط شاید او بود که می‌دانست چه خاکی بر سر این جماعت شده است!
پشت سرش قاسم بود، رفته بود زیر نعش امام، نعش را گذاشته بودند روی یک تخته بلند، روی سرقاسم، دوطرفش را با دو دست محکم چسبیده و مثل باران بهاری از چشمانش اشک می‌ریخت، کت و شلوار امام را همین پاییز گذشته تن میرزاحسن دیده بودم، روز عروسیش، بیچاره نذر کرده بود اگر بساط عروسی جفت و جور شود، کت و شلوار را بدهد برای ساختن نعش امام در روز عاشورا! پارچه سفید آغشته به لکه‌های قرمز رنگ رویش انداخته بودند.

دسته نوحه میخواند که:
این تو و این جمله یتیمان تو...

تعزیه‌خوان‌ها هم در دو سوی میدان موضع گرفته و منتظر رسیدن دسته سینه‌زنی مانده بودند. یک سمت امام بود و یارانش، آن‌طرف هم که شمر بود و دار و دسته اش…
در چشم به هم‌زدنی، حسینقلی و ممد قلچماق افتادند به جان شمر، جماعتی هم به آنها ملحق شدند! حتما نمی‌خواستند از این ثواب بی نصیب بمانند!!!

واویلایی شده بود، نه از جعفرقلی خبری بود و نه از دار و دسته‌اش!
قاسم هم نعش را گذاشته بود روی زمین، پارچه سفید که از روی نعش کنار افتاد، یک لحظه احساس کردم میرزاحسن است، داخل همان کت و شلوار و بیچاره سرش از تنش جدا شده!!! همین پاییز گذشته او را داخل همین کت و شلوار دست در دست عروس خانم دیده بودم، دیده بودم که از پله‌های اتاق دوکوشکی‌شان چطور آرام با ریتم صدای ساز و دهل بالا می‌روند!
سرم گیج رفته بود، داخل جمعیت دنبال میرزاحسن می‌گشتم، یک لحظه او را دیدم، داخل جمعیت حمله‌کنندگان به آن لعنتی بود، دلم آرام گرفت که میرزا شهید نشده است!!

اگر پادرمیانی امام نبود، که کار این خدانشناس را تمام می‌کردند، این بی‌شرف حرام‌زاده... لابد برای همیشه از شرش خلاص می‌شدیم!!!
این حرام‌زاده زنش هم آن‌طرف میدان بین زن‌ها بود، دو تا بچه‌اش هم جلویش بودند، شانه‌هایشان را هم برای مظلومیت امام گِل گرفته بود، حالا برای غریبی شمر در آن واویلا توی سرش میزد!!!

با پادرمیانی امام، شمر را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند. از کلاه‌خود و زره و البسه شمری چیزی بر تنش نمانده بود!
بیچاره خونین و مالینش کرده بودند، سنگ مفت و گنجشک مفت شده بود!
دیدم بیچاره همان نعمت‌الله است، قرار بوده بعد عاشورا بیاید برایمان بنایی کند، با این حال و روز باید یک ماهی آب خنک بخورد تا حالش جا بیاید!!!
بیچاره زیر بار این نقش نمی‌رفت, اول که از نقش حضرت عباس پایین‌تر نمی‌آمد، زورش که نرسیده بود، همان نقش شمر را قبول کرده بود، اگر عاقبت ‌کار را می‌دانست، حتما عطای تعزیه‌خوانی را به لقایش میبخشید…

آشیخ عباس مثل قهرمان همه چیز را تمام کرد!
دست شمر و امام و ممدقلچماق و... همه را داخل دست هم گذاشت، همه به جانش دعا می‌کردند!!!
عجب واویلایی شده بود!!!


#محمود_زمانیان
۲۳تیرماه ۱۴۰۳
۱۴۰۳/۰۴/۲۳

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۸۵
ادامه دارد…



tgoop.com/Nahavand_farhangohonar/25800
Create:
Last Update:

#خاطره
خاطرات کودکی
«قسمت اول»


توضیح:
خاطره واقعی و همه شخصیت‌ها واقعی‌اند، اما اسامی به کار گرفته شده غالبا غیرواقعی و بر اساس نقش‌شان در این خاطره انتخاب شده‌اند.


ما بچه‌ها را هم گذاشته بودند داخل دسته جعفرجنی، سردسته‌مان هم جعفرقلی بود، با آن قدکوتاه و شانه کوژ، ریش توپی و ابروهای پرپشت، و با آن پیراهن مشکی بلند که تا زانویش آمده بود، نشان می‌داد چیزی از جن جماعت کم ندارد!!!

ما بچه‌ها هم با همان جامه‌های مشکی بلند که تا قوزک پایمان می‌آمد، پشت سر جعفرقلی راه افتاده و آرام بر سر میزدیم.
تشکیل این دسته جعفرجنی هم به توصیه آشیخ عباس خودمان بود، بیشتر اوقات خانه ما بود، با خدا بیامرز پدرمان انسی و الفتی داشت، به ما هم محبتی پیدا کرده بود، دلش می‌خواست یک‌جوری ما بچه‌ها هم در این قضیه عاشورا و عزادارای نقشی داشته باشیم. نمی‌خواست از این ثواب بی‌بهره بمانیم.

دسته سینه‌زن‌ها هم به میدان تعزیه نزدیک می‌شدند، آشیخ عباس هم که در واقع طراح همه این بساط بود جلو سینه‌زن‌ها می‌آمد، فقط شاید او بود که می‌دانست چه خاکی بر سر این جماعت شده است!
پشت سرش قاسم بود، رفته بود زیر نعش امام، نعش را گذاشته بودند روی یک تخته بلند، روی سرقاسم، دوطرفش را با دو دست محکم چسبیده و مثل باران بهاری از چشمانش اشک می‌ریخت، کت و شلوار امام را همین پاییز گذشته تن میرزاحسن دیده بودم، روز عروسیش، بیچاره نذر کرده بود اگر بساط عروسی جفت و جور شود، کت و شلوار را بدهد برای ساختن نعش امام در روز عاشورا! پارچه سفید آغشته به لکه‌های قرمز رنگ رویش انداخته بودند.

دسته نوحه میخواند که:
این تو و این جمله یتیمان تو...

تعزیه‌خوان‌ها هم در دو سوی میدان موضع گرفته و منتظر رسیدن دسته سینه‌زنی مانده بودند. یک سمت امام بود و یارانش، آن‌طرف هم که شمر بود و دار و دسته اش…
در چشم به هم‌زدنی، حسینقلی و ممد قلچماق افتادند به جان شمر، جماعتی هم به آنها ملحق شدند! حتما نمی‌خواستند از این ثواب بی نصیب بمانند!!!

واویلایی شده بود، نه از جعفرقلی خبری بود و نه از دار و دسته‌اش!
قاسم هم نعش را گذاشته بود روی زمین، پارچه سفید که از روی نعش کنار افتاد، یک لحظه احساس کردم میرزاحسن است، داخل همان کت و شلوار و بیچاره سرش از تنش جدا شده!!! همین پاییز گذشته او را داخل همین کت و شلوار دست در دست عروس خانم دیده بودم، دیده بودم که از پله‌های اتاق دوکوشکی‌شان چطور آرام با ریتم صدای ساز و دهل بالا می‌روند!
سرم گیج رفته بود، داخل جمعیت دنبال میرزاحسن می‌گشتم، یک لحظه او را دیدم، داخل جمعیت حمله‌کنندگان به آن لعنتی بود، دلم آرام گرفت که میرزا شهید نشده است!!

اگر پادرمیانی امام نبود، که کار این خدانشناس را تمام می‌کردند، این بی‌شرف حرام‌زاده... لابد برای همیشه از شرش خلاص می‌شدیم!!!
این حرام‌زاده زنش هم آن‌طرف میدان بین زن‌ها بود، دو تا بچه‌اش هم جلویش بودند، شانه‌هایشان را هم برای مظلومیت امام گِل گرفته بود، حالا برای غریبی شمر در آن واویلا توی سرش میزد!!!

با پادرمیانی امام، شمر را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند. از کلاه‌خود و زره و البسه شمری چیزی بر تنش نمانده بود!
بیچاره خونین و مالینش کرده بودند، سنگ مفت و گنجشک مفت شده بود!
دیدم بیچاره همان نعمت‌الله است، قرار بوده بعد عاشورا بیاید برایمان بنایی کند، با این حال و روز باید یک ماهی آب خنک بخورد تا حالش جا بیاید!!!
بیچاره زیر بار این نقش نمی‌رفت, اول که از نقش حضرت عباس پایین‌تر نمی‌آمد، زورش که نرسیده بود، همان نقش شمر را قبول کرده بود، اگر عاقبت ‌کار را می‌دانست، حتما عطای تعزیه‌خوانی را به لقایش میبخشید…

آشیخ عباس مثل قهرمان همه چیز را تمام کرد!
دست شمر و امام و ممدقلچماق و... همه را داخل دست هم گذاشت، همه به جانش دعا می‌کردند!!!
عجب واویلایی شده بود!!!


#محمود_زمانیان
۲۳تیرماه ۱۴۰۳
۱۴۰۳/۰۴/۲۳

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۸۵
ادامه دارد…

BY کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند


Share with your friend now:
tgoop.com/Nahavand_farhangohonar/25800

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Choose quality over quantity. Remember that one high-quality post is better than five short publications of questionable value. During a meeting with the president of the Supreme Electoral Court (TSE) on June 6, Telegram's Vice President Ilya Perekopsky announced the initiatives. According to the executive, Brazil is the first country in the world where Telegram is introducing the features, which could be expanded to other countries facing threats to democracy through the dissemination of false content. Content is editable within two days of publishing Don’t publish new content at nighttime. Since not all users disable notifications for the night, you risk inadvertently disturbing them. "Doxxing content is forbidden on Telegram and our moderators routinely remove such content from around the world," said a spokesman for the messaging app, Remi Vaughn.
from us


Telegram کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند
FROM American