tgoop.com/No_vel_rojber/78
Last Update:
#part 39
روژبین با دیدن رابیا خیلی تعجب میکنه رابیا شروع به صحبت میکنه :همینطور که گفتم تو من رو میشناسی
روژبین:از کجا م..میدونی ؟
رابیا:منم مثل تو یه دخترم خوب میدونم که چیکار میکنی و چه حِسی داره ،میتونم بیام تو ؟
روژبین:ال…البته بیا
رابیا وقتی وارد خونه ی روژبین میشه میگه :ووو چقدر خونت خوشگله
روژبین:ممنونم
رابیا:واقعا عاشق اون پسری اسمش چی بود …فورکان درسته؟
روژبین:درسته اسمش فورکانه ، اگه بخوام راستش رو بگم …نـه
رابیا:میدونستم
روژبین:به برتان میشه نگی؟
رابیا:باشه ،خوشگل اما باید قول بدی از دل برتان دربیاری
روژبین :یعنی چی؟
رابیا:چقدر سوال میپرسی تو
خب من میرم شمارتو بهم بده
روژبین:باشه ،ولی از حرفت چیزی نفهمیدم
رابیا:بای
روژبین:خدافظ
رابیا موقع خروج کلید پشت در روژبین رو بر میداره !
روژبین خیلی تعجب کرده بود و ذهنش پر از خَلَه شده بود !
از حرفای های رابیا چیزی نفهمیده بود و گیج شده،رابیا به محض خروج به برتان زنگ میزنه و میگه :برتان ،میشه کمکم کنی ؟
برتان :چی شده ؟
رابیا:تو خونه ی روژبینم روژبین نمیزاره بیام بیرون فکر کنم میخواد بلایی سرم بیاره
برتان :چی؟ الان میام
برتان با هول و ولا از شرکت میزنه و بیرون و سوار ماشین میشه و به سمت خونه ی روژبین میره
…..
رابیا پشت درخت تو حیاط قایم شده
برتان با سرعت میره تا در بزنه روژبین با شنیدن صدای دَر بلند میشه تا دَر رو باز کنه ، روژبین با دیدن برتان شوکه میشه
رابیا تو همین لحظه برتان رو به داخل هُل میده و در میبنده،وقتی رابیا برتان رو هُل میده برتان میوفته رو روژبین برای اینکه سَر روژبین آسیب نبینه دستش رو زیر سرش میزاره .
روژبین و برتان چند دقیقه ی تو همون حالت میمونن ،چشم برتان تو چشم روژبین بود ! نفس های گرم دختر به صورت پسر میخورد و نفس های پسر به صورت دختر!
چشم برتان به سینه های روژبین میخوره ، و نگاهی زیر چشمی میندازه
روژبین نفس هاشو کنترل میکنه و این باعث میشه سینه هاش خوش فرم تر بشه !
برتان از روی روژبین بلند میشه ، روژبین سرش رو میخارونه ، و میگه :تو به رابیا گفتی این کارو کنه؟
جوابی که روژبین میخواست جواب مثبت بود اما برتان جواب داد :نه از چیزی خبر نداشتم اینجور کلک ها از دست تو برمیاد نه من
روژبین:بازم من مقصرم
برتان :همیشه تو مقصری
روژبین از حرص پارچ کنارش رو پرت میکنه تو دیوار و میگه :بس کن برتان داری دیوانم میکنی
برتان :عه من دیوانت میکنم ؟ها
روژبین :اره
تو همین حین دعوا بودن که اروم بهم نزدیک میشن،بغض روژبین باعث میشه برتان دستی به موهاش بکشه و تو گوشش میخونه :د..دوست دارم !
روژبین برتان رو تو آغوشش میگیره
تو همین لحظه ها فورکان از راه میرسه.
رابیا متوجه ی فورکان نمیشه کلید از دست رابیا رو زمین افتاده بود فورکان کلید رو برمیداره !
و در رو باز میکنه بادیدن روژبین و برتان آب دهنش رو قورت میده
برتان سرش رو میچرخونه و میگه :مردک گمشو از اینجا
فورکان:تو پیش دوست دختر من چیکار میکنی ؟
برتان :دوست دخترت؟
برتان به ضربه ای محکم به سمت فورکان میره،فورکان ضربه ای شدید به چشم برتان میزنه !
روژبین فریاد میزنه :بسته ،ب…بسته ادامه ندید
https://www.tgoop.com/No_vel_rojber
BY Rojber Novel🤍✨
Share with your friend now:
tgoop.com/No_vel_rojber/78