tgoop.com/Saeed_Maadani/5030
Last Update:
در سال ۱۳۲۵ وزیر آموزش و پرورشِ وقت با پدرم در افتاده و لج کرده بود. او دکتری از تحصیل کردههای آمریکا بود، اما پدرم فقط یک آموزگارِ ساده ناشنوایان بود. وزیر به انحای مختلف چوب لای چرخ پدرم میگذاشت و تهمتهایِ ناروایِ سیاسی به او میزد، حقوقش را کم میکرد، اجازه ملاقات به او نمیداد و وی را تحقیر و تمسخر میکرد و میگفت: مدرک تحصیلی نداری. خلاصه از هر گونه کارشکنی در حقِ پدر دریغ نمیکرد و از این کارشکنیها لذتِ کودکانه میبرد. آن وقتها پدرم "مجله زبان" را منتشر میکرد. در این مجله با چاپ مقاله خیلی تند و تیزی به وزیر حمله کرد و جملاتی در آن نوشت که خیلی به درد وزیر میخورد، زیرا میتوانست با عنوان کردن آنها برای این آموزگارِ تسلیمناپذیری که ترس و عجز را در مذهبِ آموزگاری الحاد میشمرد، چاه بکند و وزیر همینکار را هم کرد و عنوان کرد: باغچهبان کمونیستِ تودهای و ضد رژیم سلطنتی است و اصلاً ایرانی نیست و یک مهاجر قفقازی میباشد و از اینگونه حرفها. پدرم در جواب به این مهملات مقاله تند و تیز و مفصل دیگری بدین شرح نوشت:
آقای وزیر من مانند فلانی برلن ندیده و مثل فلان شخص از پاریس نیامدهام و مانند آن یکی به مسکو نرفته و مثل این یکی از لندن برنگشته و مانند تو میوهی آمریکا نیستم، من مانند یک علفِ صحرایی به وسیله باد و باران و تابش نورِ آفتابِ آسمانِ ایران سبز شده و به رنگ و بوی ایرانیت خود افتخار میکنم. قدرت، فكر، معلومات و ایمان من همه ایرانی است. من در ایران یک بخشش الهی هستم، نه مثل شما کسبِ شرف کردهای از آمریکا. من انفاسِ پیامبری را از زرتشت، حس نوع پروری را از سعدی، قدرت تشخیص و علاج را از بوعلی سینا، جسارت سربازی را از فردوسی، شورِ عشق و ظرافتِ خیال را از نظامی گنجهای و جرأتِ انقلاب را از کاوه آهنگر به ارث بردهام. سرکار چه کاره هستید ای میوهی آمریکا؟ من این دعوا را با شما در زمانی شروع کردهام که شما وزیر هستید و من آموزگاری بیش نیستم، اما ترس و عجز در مذهب آموزگاری من الحاد (کفر) است. من نمیتوانم در برابر ظلم و دروغ مانند گوسفندی ساکت بمانم و تسلیم بشوم، زیرا در این صورت پرورش یافتگانِ من نیز اخلاق گوسفندی پیدا خواهند کرد. من برای مبارزه با ستم منتظر نمیمانم تا چند نفر پا پیش بگذارند و من دنبال آنها راه بیفتم. من خود پیش میروم، ولو اینکه دیگران قدمی هم برندارند و من تنها بمانم. آموزگاران همیشه باید در مواجهه با ظلم و دروغ پیش قدم باشند و هیچ گاه نباید منتظر بمانند تا کسانی جلو بیفتند و آنها دنبالشان بروند.
ثمین باغچهبان در ادامه خاطرات خود میافزاید:
در این زمان، من در ترکیه دانشجو بودم. وقتی به ایران برگشتم، یک روز از پدرم پرسیدم: بالاخره داستانِ آن زد و خورد به کجا انجامید؟ پدرم گفت: باخبر شدم که وزیر خدمت شاه رفته و تا توانسته چُغُلی مرا کرده و دارد برایم چاه میکند. من هم از شاه تقاضای ملاقات کردم، یک روز ساعت ۷ صبح را تعیین کردند که در کاخ سعدآباد باشم. روزش که رسید، رفتم نزد شاه که زیر درختان بلند چنار در حال قدم زدن بود و آجودانهایش هم پشت سرش بودند. شاه پس از احوالپرسی از وضع آموزشگاه ناشنوایان و پیشرفت شاگردان، روش زبانآموزی و زبانِ اشاره و لبخوانی به ناشنوایان سؤالاتی کرد. من هم توضیح دادم. شاه با کنجکاوی و علاقه زیاد و با دقت و صبر و حوصله به حرفهایم گوش کرد و گفت: حالا مطلبتان را بفرمایید. من در حالِ توضیح دادن، بدون اینکه متوجه باشم با صدای بلند و با حرارت حرف میزدم و دستانم را تکان میدادم.
بلند حرف زدن و تکان دادن دستها عادتِ همیشگیِ من است و چون معلم ناشنوایان هستم، گاهی هنگامِ حرف زدن، از زبان اشاره هم استفاده میکنم. آجودانها که چند قدم دورتر، پشت سر شاه به حالت خبردار ایستاده بودند، مرتب به من چشم غره میرفتند و با اشاره چشم و ابرو و سر و دست به من میفهماندند که دستانم را تکان ندهم و آنها روی هم بگذارم و آرام حرف بزنم. من هم خودم را جمع و جور میکردم اما بعد از چند ثانیه، باز شروع به تکان دادن دستها و بلند حرف زدن میکردم. آجودانها دوباره شروع میکردند با ایما و اشاره به من میگفتند که دستانم را روی هم بگذارم و آرام حرف بزنم. شاه که متوجه رفتارِ آجوادانها در پشت سرش شد، برگشت رو به آنها گفت: مگر ایشان رو نمیشناسید؟ ایشان معلم کر و لالها هستند، بگذارید آزاد باشند و همانطور که عادت دارند، حرف بزنند. بعد شروع کرد به قدم زدن و من هم کنارش بودم. وقتی چند قدمی دور شدیم، طوری که فقط من بشنوم، گفت: شما به دل نگیرید. آنها نظامی هستند. شما راحت باشید!
#ثمین_باغچهبان
#چهرههایی_از_پدرم
#نشر_قطره
@mosighi_andishe
BY هفت اقلیم (سعید معدنی)
Share with your friend now:
tgoop.com/Saeed_Maadani/5030