ABOOKLOVER Telegram 4751
کالسکهٔ مادام دوویلپاریزیس تند می‌رفت. فرصتی نداشتم که دخترکی را که به‌سوی ما می‌آمد خوب ببینم؛ اما -از آنجا که زیبایی آدم‌ها همانند زیبایی چیزها نیست، و حس می‌کنیم که از آنِ موجودی یگانه، آگاه و اراده‌مند است- همین‌که فردیت، روان گنگ و ارادهٔ ناشناخته‌اش در تصویر کوچکِ بسیار خلاصه، اما کاملی، در ژرفای نگاهِ بی‌هوایش شکل می‌گرفت، بی‌درنگ حس می‌کردم که در درونم (بسان پاسخ اسرارآمیز گرده‌هایی یکسره آماده برای کُلاله) جوانهٔ آرزویی به همان اندازه گنگ، همان اندازه کوچک، سربرمی‌آورد که نگذارم آن دختر از آنجا بگذرد بی‌آن‌که فکر وجود من در ذهنش نقش بسته باشد، بی‌آن‌که توانسته باشم مانع از آن شوم که دلش کس دیگری را بخواهد، بی‌آن‌که تمنای خودم را به دلش بنشانم و دلش را از آن خود کنم. در این حال، کالسکه می‌گذشت و دختر زیبا پشت سر می‌ماند و چون از من هیچکدام از آن برداشت‌هایی را نداشت که یک آدم را در چشم دیگران می‌سازند، چشمانش که مرا لحظه‌ای دیده و ندیده بود به همان زودی فراموشم می‌کرد. آیا چون تنها یک آن دیده بودمش او را آن اندازه زیبا می‌پنداشتم؟ شاید. پیش از هر چیز، این که نشود کنار زنی ماند، و این خطر که نتوان دوباره دیدش، ناگهان همان جاذبه‌ای را به او می‌دهد که بیماری و نداری به سرزمینی می‌دهند که به خاطرشان نمی‌توان رفت و دید، یا جاذبه‌ای که چندروز باقیماندهٔ زندگی از مبارزه‌ای می‌یابد که بی‌شک در آن شکست می‌خوریم. به‌گونه‌ای که، شاید اگر عادت نباشد، زندگی در چشم کسانی که هر ساعت در خطر مرگ‌اند -یعنی همهٔ آدمیان- بس شیرین جلوه کند. از این گذشته، اگر تخیل را آرزوی چیزی برانگیزد که به آن دست نمی‌توان یافت، پروازش را واقعیتی که در این‌گونه برخوردها کاملاً درمی‌یابیم (و در آن‌ها جاذبه‌های زنی که می‌گذرد معمولاً با شتاب رفتنش رابطهٔ مستقیم دارد) محدود نمی‌کند. اگر شب فرارسد و کالسکه تند برود، چه در روستا و چه در شهر، هیچ زنی نیست که نیم‌تنه‌اش (که شتاب ما و تاریکی غروبی که در برش می‌گیرد او را چون پیکره مرمری باستانی سر و دست شکسته می‌نمایاند) از هر کنج کوچه‌ای و از درون هر دکانی تیرهای «زیبایی» را به قلب ما نشانه نرود، «زیبایی»ای که گاهی دلت می‌خواهد از خود بپرسی آیا، در این جهان، چیزی جُز بخشی است که تخیل حسرت‌زدهٔ ما بر تصویر ناقص و گذرای زن رهگذری می‌افزاید تا کاملش کند؟

#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی

@abooklover



tgoop.com/abooklover/4751
Create:
Last Update:

کالسکهٔ مادام دوویلپاریزیس تند می‌رفت. فرصتی نداشتم که دخترکی را که به‌سوی ما می‌آمد خوب ببینم؛ اما -از آنجا که زیبایی آدم‌ها همانند زیبایی چیزها نیست، و حس می‌کنیم که از آنِ موجودی یگانه، آگاه و اراده‌مند است- همین‌که فردیت، روان گنگ و ارادهٔ ناشناخته‌اش در تصویر کوچکِ بسیار خلاصه، اما کاملی، در ژرفای نگاهِ بی‌هوایش شکل می‌گرفت، بی‌درنگ حس می‌کردم که در درونم (بسان پاسخ اسرارآمیز گرده‌هایی یکسره آماده برای کُلاله) جوانهٔ آرزویی به همان اندازه گنگ، همان اندازه کوچک، سربرمی‌آورد که نگذارم آن دختر از آنجا بگذرد بی‌آن‌که فکر وجود من در ذهنش نقش بسته باشد، بی‌آن‌که توانسته باشم مانع از آن شوم که دلش کس دیگری را بخواهد، بی‌آن‌که تمنای خودم را به دلش بنشانم و دلش را از آن خود کنم. در این حال، کالسکه می‌گذشت و دختر زیبا پشت سر می‌ماند و چون از من هیچکدام از آن برداشت‌هایی را نداشت که یک آدم را در چشم دیگران می‌سازند، چشمانش که مرا لحظه‌ای دیده و ندیده بود به همان زودی فراموشم می‌کرد. آیا چون تنها یک آن دیده بودمش او را آن اندازه زیبا می‌پنداشتم؟ شاید. پیش از هر چیز، این که نشود کنار زنی ماند، و این خطر که نتوان دوباره دیدش، ناگهان همان جاذبه‌ای را به او می‌دهد که بیماری و نداری به سرزمینی می‌دهند که به خاطرشان نمی‌توان رفت و دید، یا جاذبه‌ای که چندروز باقیماندهٔ زندگی از مبارزه‌ای می‌یابد که بی‌شک در آن شکست می‌خوریم. به‌گونه‌ای که، شاید اگر عادت نباشد، زندگی در چشم کسانی که هر ساعت در خطر مرگ‌اند -یعنی همهٔ آدمیان- بس شیرین جلوه کند. از این گذشته، اگر تخیل را آرزوی چیزی برانگیزد که به آن دست نمی‌توان یافت، پروازش را واقعیتی که در این‌گونه برخوردها کاملاً درمی‌یابیم (و در آن‌ها جاذبه‌های زنی که می‌گذرد معمولاً با شتاب رفتنش رابطهٔ مستقیم دارد) محدود نمی‌کند. اگر شب فرارسد و کالسکه تند برود، چه در روستا و چه در شهر، هیچ زنی نیست که نیم‌تنه‌اش (که شتاب ما و تاریکی غروبی که در برش می‌گیرد او را چون پیکره مرمری باستانی سر و دست شکسته می‌نمایاند) از هر کنج کوچه‌ای و از درون هر دکانی تیرهای «زیبایی» را به قلب ما نشانه نرود، «زیبایی»ای که گاهی دلت می‌خواهد از خود بپرسی آیا، در این جهان، چیزی جُز بخشی است که تخیل حسرت‌زدهٔ ما بر تصویر ناقص و گذرای زن رهگذری می‌افزاید تا کاملش کند؟

#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی

@abooklover

BY تا روشنایی بنویس!


Share with your friend now:
tgoop.com/abooklover/4751

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

6How to manage your Telegram channel? How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Add up to 50 administrators Among the requests, the Brazilian electoral Court wanted to know if they could obtain data on the origins of malicious content posted on the platform. According to the TSE, this would enable the authorities to track false content and identify the user responsible for publishing it in the first place. 4How to customize a Telegram channel?
from us


Telegram تا روشنایی بنویس!
FROM American