Notice: file_put_contents(): Write of 6226 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 4096 of 10322 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/tgoop/post.php on line 50
نشر اگر@agarpub P.204
AGARPUB Telegram 204
به خط عابر پیاده ابی رُد که رسیدم غریب آرام شدم. ترافیک نبود، شاید واقعاً راه را بسته بودند. ناگهان به فکرم رسید بار اولی که پا می‌گذاشتم روی خط عابر پیاده محبوبی داشتم و در ضمن نمی‌لنگیدم. نشستم روی دیواره‌ی بیرون استودیو. یادم آمد مردی که نزدیک بود زیرم بگیرد با حالت خاصی مویم را نوازش کرده بود، انگار به مجسمه دست می‌کشید، یا به چیزی که قلب در سینه ندارد. درباره‌ی این موضوع فکر می‌کردم که زنی آمد طرفم، سیگاری آتش‌نزده دستش بود و رو به من تکان‌تکانش می‌داد. پیراهنی آبی تنش بود. پرسید آتش دارم. موی بلوند کوتاهش آن‌قدر روشن بود که به نقره‌ای می‌زد. رنگ سبز چشمانش روشن‌ترین بود، مثل خرده‌شیشه‌ای که آب تا ساحل شسته، دست کردم توی جیبم و دنبال فندکم گشتم، فندک فلزی زیپو که همیشه همراهم بود، نسخه‌ی قدیمی و مقاوم در برابر باد و بدقواره‌ی فندکی که ارتش آمریکا در جنگ جهانی دوم و بعد در ویتنام استفاده کرد. زن دست من و فندک را باهم محکم چسبید و با کنجکاوی چشم تنگ کرد تا حرف‌های حک‌شده روی بدنه‌ی فندک را بخواند. توضیح دادم فندک مالِ آن روزهای پدرم بوده که عادت داشت هم‌زمان با حمامِ هر ماه یک بارش سیگاری هم دود کند. گفتم پدرم تازه مرده و من یک قوطی کبریت از خاکسترش را با خودم می‌برم آلمان شرقی تا در برلین شرقی کمونیست به خاک بسپارم. این‌ها را که می‌گفتم دستم می‌لرزید. خواهش کردم کمی پیشم بشیند. قبول کرد شانه‌به‌شانه روی لبه‌ی دیوار استودیو نشسته بودیم. صدای دم و بازدمش را می‌شنیدم. دود از سوراخ‌های بینی‌اش بیرون می‌زد، مثل اژدهای پشت کیمونوی جنیفر...

مردی که همه‌چیز را می‌دید | دبورا لوی | ترجمه‌ی نيلوفر صادقي | چاپ اول ۱۴۰۱، شمیز، رقعی، ۳۱۸ صفحه، ۱۷۰۰۰۰ تومان، #باکتاب.

@agarpub



tgoop.com/agarpub/204
Create:
Last Update:

به خط عابر پیاده ابی رُد که رسیدم غریب آرام شدم. ترافیک نبود، شاید واقعاً راه را بسته بودند. ناگهان به فکرم رسید بار اولی که پا می‌گذاشتم روی خط عابر پیاده محبوبی داشتم و در ضمن نمی‌لنگیدم. نشستم روی دیواره‌ی بیرون استودیو. یادم آمد مردی که نزدیک بود زیرم بگیرد با حالت خاصی مویم را نوازش کرده بود، انگار به مجسمه دست می‌کشید، یا به چیزی که قلب در سینه ندارد. درباره‌ی این موضوع فکر می‌کردم که زنی آمد طرفم، سیگاری آتش‌نزده دستش بود و رو به من تکان‌تکانش می‌داد. پیراهنی آبی تنش بود. پرسید آتش دارم. موی بلوند کوتاهش آن‌قدر روشن بود که به نقره‌ای می‌زد. رنگ سبز چشمانش روشن‌ترین بود، مثل خرده‌شیشه‌ای که آب تا ساحل شسته، دست کردم توی جیبم و دنبال فندکم گشتم، فندک فلزی زیپو که همیشه همراهم بود، نسخه‌ی قدیمی و مقاوم در برابر باد و بدقواره‌ی فندکی که ارتش آمریکا در جنگ جهانی دوم و بعد در ویتنام استفاده کرد. زن دست من و فندک را باهم محکم چسبید و با کنجکاوی چشم تنگ کرد تا حرف‌های حک‌شده روی بدنه‌ی فندک را بخواند. توضیح دادم فندک مالِ آن روزهای پدرم بوده که عادت داشت هم‌زمان با حمامِ هر ماه یک بارش سیگاری هم دود کند. گفتم پدرم تازه مرده و من یک قوطی کبریت از خاکسترش را با خودم می‌برم آلمان شرقی تا در برلین شرقی کمونیست به خاک بسپارم. این‌ها را که می‌گفتم دستم می‌لرزید. خواهش کردم کمی پیشم بشیند. قبول کرد شانه‌به‌شانه روی لبه‌ی دیوار استودیو نشسته بودیم. صدای دم و بازدمش را می‌شنیدم. دود از سوراخ‌های بینی‌اش بیرون می‌زد، مثل اژدهای پشت کیمونوی جنیفر...

مردی که همه‌چیز را می‌دید | دبورا لوی | ترجمه‌ی نيلوفر صادقي | چاپ اول ۱۴۰۱، شمیز، رقعی، ۳۱۸ صفحه، ۱۷۰۰۰۰ تومان، #باکتاب.

@agarpub

BY نشر اگر




Share with your friend now:
tgoop.com/agarpub/204

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Your posting frequency depends on the topic of your channel. If you have a news channel, it’s OK to publish new content every day (or even every hour). For other industries, stick with 2-3 large posts a week. Polls Image: Telegram. Each account can create up to 10 public channels Add the logo from your device. Adjust the visible area of your image. Congratulations! Now your Telegram channel has a face Click “Save”.!
from us


Telegram نشر اگر
FROM American