ALIRABIEI_IR Telegram 1565
🔻 هرصبح، قرص‌هایم را خواهم شمرد

✍️ علی ربیعی

جمعه، صبح زود از خواب برخاستم. دیگر خوابم نبرد. همیشه برعکس است. وقتی روزی تعطیل است، صبح زود بیدار شده و دیگر خوابم نمی برد. 

سالهاست هر روز یک «قرص امپرازول» برای گوارشم می‌خورم. قوطی امپرازول را تکان دادم، یک قرص بیشتر در آن باقی نمانده بود. چند سالی است که با تمام شدن هر ورق از قرص‌هایم، زمان و گذر عمر را هم می‌شمارم.  با خودم گفتم ای وای بیست روز دیگر هم از عمر گذشت.... هیچ وقت تا چنین حد روشن،  قوطی‌های قرص، برایم نمادی از گذر عمر نبود.
چند وقتی است، بر اساس عادت، هرصبح چند تقویم تاریخ را برای پیدا کردن مناسبت و نوشتن یادداشت تورق می‌کنم. مدتهاست تاریخ تولد و مرگ آدمها را از هم کم می‌کنم. نمی‌دانم آیا این هم مربوط به دوره‌ای از عمر است یا حالت دیگری از وضعیت روحی خاص؛ حالتی که سبب شده حضور در روستاهای بلوچستان برایم لذتی از نوع دیگر داشته باشد و یا از جنبه‌ای دیگر حتی حاضر به بازنشر کردن مطلبی که علیه کسی باشد نیستم. چقدر تلخ است زندگی در جامعه‌ای که بردن آبروی دیگران، نامش انقلابی‌گری شده است. گویی برخی نان‌شان، در گروی بی‌‌آبرو کردن دیگران است.
برای مراسم هفت برادرم به بهشت زهرا رفتم؛ تنها خاطره مانده از  کودکی و خانواده پدری.
سپس از آنجا به زیارت مزار پدر و مادر، همسر و فرزندم رفتم. به تاریخ تولد «محمدجواد» که نگاه می‌کنم در دلم غوغایی تلخ از حسرت به پا می‌شود. ای کاش او هم می‌توانست شادی، عشق و زندگی را تجربه کند...
آفتاب سوزان بهشت زهرا، سبب در آمیختن اشک و عرق صورتم با هم شده بود. همزمان به این سنت الهی فکر می‌کردم که چگونه همه داشته‌هایمان به سرعت از دست رفتنی است. تنم خسته و زانوانم کم توان بود. دیدم با گذر عمر، حتی توان‌مان هم از دست می‌رود.
پس از فاتحه خوانی و طلب آمرزش راهی خانه شدیم‌.
در مسیر فهمیدم که پدر «علی اصغر شفیعیان» مدیر مسئول «انصاف نیوز» هم به رحمت خدا رفته است. با علی اصغر هم که با درد و بغض حرف می‌زد صحبت کرده و  سعی کردم تسلایش دهم.
از یک ماه پیش برای شرکت در مراسم سالگرد هنرمندی از محله جوادیه قول داده بودم.
بعدازظهر با اسنپ راهی فرهنگسرای بهمن شدم. راننده اسنپ جوانی تحصیل کرده بود که مرا در همان لحظات اول شناخت.  از نگرانی‌هایش برای کابینه پزشکیان می‌گفت. چقدر هوشمندانه، شرایط سیاسی را تحلیل می‌کرد. از موانع کابینه سخن گفت؛ از تبعیض در استخدام‌ها و.‌‌..
من هم ساکت و خسته نشسته بودم و به  او که غرق بیان و استدلال برای تحلیل‌هایش بود، گوش می‌دادم.
به فرهنگسرا که رسیدم، آنجا را مملو از آدم‌هایی از نسل‌های گذشته در کنار جوانان و همچنین هنرمندانی برخاسته از محله دیدم.
در این جمع بزرگ، از مفهوم گمشده محله، از نقش آدمها در زندگی و تاثیرشان پس از مرگ سخن گفتم.
پس از اتمام مراسم، با «صبا» دختر و همچنین همسر «علی سلیمانی» به گفتگو نشستم. صبا، نامزدش را به من معرفی کرد. عکسی هم به یادگار گرفتیم و من فکر کردم، ما هم می‌رویم و تنها عکس‌هایی از ما به یادگار می‌ماند.
در بازگشت در ماشین پژوی «عباس طهماسبی» نشستم و من را تا خانه رساند. در آنجا بود که خبردار شدم مادر «لیلا و حمید چرم چیان» از خبرنگاران باسابقه در ایسنا و کار و کارگر هم به رحمت خدا رفته است. با لیلا هم حرف زدم. گریه، امان صحبت را از او گرفته بود...

ساعتها بر روی مبل نشستم و جمعه‌ام را مرور کردم. در دقایق پایانی شب، هنگامی که برای خواب آماده می‌شدم این یادداشت را نوشتم.

آفتاب دوباره طلوع می‌کند.زندگی جریان دارد و باز هم فردا با خوردن هر قرص‌، گذر زمان را هم خواهم شمرد.

@alirabiei_ir



tgoop.com/alirabiei_ir/1565
Create:
Last Update:

🔻 هرصبح، قرص‌هایم را خواهم شمرد

✍️ علی ربیعی

جمعه، صبح زود از خواب برخاستم. دیگر خوابم نبرد. همیشه برعکس است. وقتی روزی تعطیل است، صبح زود بیدار شده و دیگر خوابم نمی برد. 

سالهاست هر روز یک «قرص امپرازول» برای گوارشم می‌خورم. قوطی امپرازول را تکان دادم، یک قرص بیشتر در آن باقی نمانده بود. چند سالی است که با تمام شدن هر ورق از قرص‌هایم، زمان و گذر عمر را هم می‌شمارم.  با خودم گفتم ای وای بیست روز دیگر هم از عمر گذشت.... هیچ وقت تا چنین حد روشن،  قوطی‌های قرص، برایم نمادی از گذر عمر نبود.
چند وقتی است، بر اساس عادت، هرصبح چند تقویم تاریخ را برای پیدا کردن مناسبت و نوشتن یادداشت تورق می‌کنم. مدتهاست تاریخ تولد و مرگ آدمها را از هم کم می‌کنم. نمی‌دانم آیا این هم مربوط به دوره‌ای از عمر است یا حالت دیگری از وضعیت روحی خاص؛ حالتی که سبب شده حضور در روستاهای بلوچستان برایم لذتی از نوع دیگر داشته باشد و یا از جنبه‌ای دیگر حتی حاضر به بازنشر کردن مطلبی که علیه کسی باشد نیستم. چقدر تلخ است زندگی در جامعه‌ای که بردن آبروی دیگران، نامش انقلابی‌گری شده است. گویی برخی نان‌شان، در گروی بی‌‌آبرو کردن دیگران است.
برای مراسم هفت برادرم به بهشت زهرا رفتم؛ تنها خاطره مانده از  کودکی و خانواده پدری.
سپس از آنجا به زیارت مزار پدر و مادر، همسر و فرزندم رفتم. به تاریخ تولد «محمدجواد» که نگاه می‌کنم در دلم غوغایی تلخ از حسرت به پا می‌شود. ای کاش او هم می‌توانست شادی، عشق و زندگی را تجربه کند...
آفتاب سوزان بهشت زهرا، سبب در آمیختن اشک و عرق صورتم با هم شده بود. همزمان به این سنت الهی فکر می‌کردم که چگونه همه داشته‌هایمان به سرعت از دست رفتنی است. تنم خسته و زانوانم کم توان بود. دیدم با گذر عمر، حتی توان‌مان هم از دست می‌رود.
پس از فاتحه خوانی و طلب آمرزش راهی خانه شدیم‌.
در مسیر فهمیدم که پدر «علی اصغر شفیعیان» مدیر مسئول «انصاف نیوز» هم به رحمت خدا رفته است. با علی اصغر هم که با درد و بغض حرف می‌زد صحبت کرده و  سعی کردم تسلایش دهم.
از یک ماه پیش برای شرکت در مراسم سالگرد هنرمندی از محله جوادیه قول داده بودم.
بعدازظهر با اسنپ راهی فرهنگسرای بهمن شدم. راننده اسنپ جوانی تحصیل کرده بود که مرا در همان لحظات اول شناخت.  از نگرانی‌هایش برای کابینه پزشکیان می‌گفت. چقدر هوشمندانه، شرایط سیاسی را تحلیل می‌کرد. از موانع کابینه سخن گفت؛ از تبعیض در استخدام‌ها و.‌‌..
من هم ساکت و خسته نشسته بودم و به  او که غرق بیان و استدلال برای تحلیل‌هایش بود، گوش می‌دادم.
به فرهنگسرا که رسیدم، آنجا را مملو از آدم‌هایی از نسل‌های گذشته در کنار جوانان و همچنین هنرمندانی برخاسته از محله دیدم.
در این جمع بزرگ، از مفهوم گمشده محله، از نقش آدمها در زندگی و تاثیرشان پس از مرگ سخن گفتم.
پس از اتمام مراسم، با «صبا» دختر و همچنین همسر «علی سلیمانی» به گفتگو نشستم. صبا، نامزدش را به من معرفی کرد. عکسی هم به یادگار گرفتیم و من فکر کردم، ما هم می‌رویم و تنها عکس‌هایی از ما به یادگار می‌ماند.
در بازگشت در ماشین پژوی «عباس طهماسبی» نشستم و من را تا خانه رساند. در آنجا بود که خبردار شدم مادر «لیلا و حمید چرم چیان» از خبرنگاران باسابقه در ایسنا و کار و کارگر هم به رحمت خدا رفته است. با لیلا هم حرف زدم. گریه، امان صحبت را از او گرفته بود...

ساعتها بر روی مبل نشستم و جمعه‌ام را مرور کردم. در دقایق پایانی شب، هنگامی که برای خواب آماده می‌شدم این یادداشت را نوشتم.

آفتاب دوباره طلوع می‌کند.زندگی جریان دارد و باز هم فردا با خوردن هر قرص‌، گذر زمان را هم خواهم شمرد.

@alirabiei_ir

BY Alirabiei.ir خیر جمعی _ علی ربیعی


Share with your friend now:
tgoop.com/alirabiei_ir/1565

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Although some crypto traders have moved toward screaming as a coping mechanism, several mental health experts call this therapy a pseudoscience. The crypto community finds its way to engage in one or the other way and share its feelings with other fellow members. The public channel had more than 109,000 subscribers, Judge Hui said. Ng had the power to remove or amend the messages in the channel, but he “allowed them to exist.” Ng was convicted in April for conspiracy to incite a riot, public nuisance, arson, criminal damage, manufacturing of explosives, administering poison and wounding with intent to do grievous bodily harm between October 2019 and June 2020. Telegram message that reads: "Bear Market Screaming Therapy Group. You are only allowed to send screaming voice notes. Everything else = BAN. Text pics, videos, stickers, gif = BAN. Anything other than screaming = BAN. You think you are smart = BAN. Telegram channels fall into two types:
from us


Telegram Alirabiei.ir خیر جمعی _ علی ربیعی
FROM American