tgoop.com/arbabzadeh_a/2113
Last Update:
#منو_تو_مال_همیم
#287
بعد از لحظاتی کیارش در حالی که نفس نفس میزد کنارم دراز کشید و منو کشید تو بغلش...
جونی توی تنم نمونده بود و درد داشتم...
روی موهام و بوسید و گفت:
_مرسی خانومم...
دستم و روی دلم گذاشتم...
کیارش متوجه شد و سرم و از تو آغوشش بیرون کشید...
با نگرانی زل زد تو چشمام و گفت:
_راشین درد داری؟!
لبم و به دندون گرفتم و با درد سری تکون دادم...
سریع از رو تخت بلند شد..
چشمام و از درد بستم...
با نشستن دستی زیر سر و پام و بلند شدنم از روی تخت چشمام و باز کردم..
کیارش در حالی که منو تو آغوشش میفشرد به سمت حموم راه افتاد...
آب حموم و باز کرد...
بعد از پر شدن وان آب و بست...
تو وان دراز کشید...
و من و به پشت روی خودش خوابوند و سرمو روی سینش گذاشت..
از درد زیاد نای حرف زدن یا اعتراض نداشتم...
از تماس آب داغ با پوست بدنم حس خوبی بهم دست میداد و از دردم کاسته میشد...
دست کیارش از پشت روی شکمم نشست..
و دستش و آروم زیر شکمم میکشید و ماساژ میداد..
آب داغ و ماساژ دادنای کیارش از دردم کم کرده بود...
چشم هامو بستم و خودم سپردم به دستای معجزه گر کیارش...
لباش زیر گردنم و لمس کرد...
بعد از دقایقی کنار گوشم گفت:
_بهتری؟!
اوهوم آرومی گفتم...
زیر گوشم و بوسید..
_فردا حتما میریم دکتر..
نمیتونم ببینم بعد از هر رابطه اینجوری درد میکشی...
از تصور رابطه های بعدی لبم و گاز آرومی گرفتم...
نمیدونستم چرا با اینکه کیارش انقدر مراعات کرد و آروم پیش رفت با این حال بازم انقدر درد دارم...
کم کم داشتم از رابطه داشتن با کیارش میترسیدم...
یعنی قراره هر سری اینجوری درد بکشم؟!
نمیدونم چقدر گذشته بود که کیارش آروم منو از روی خودش بلند کرد و گفت..
_آب داره سرد میشه...
زیاد تو آب موندنت خوب نیست...
من میرم حوله بیارم...
و با عجله از وان خارج شد...
بعد لحظه ای کوتاه در حالی که یه حوله به کمر خودش بسته بود و یه حوله دستش بود نزدیکم شد...
کمکم کرد از وان بیرون بیام...
حوله رو تنم کرد...
خواستم قدمی بردارم که نذاشت ...
دوباره من و از زمین بلند کرد و توآغوشش گرفت...
و با صدای آرومی گفتم...
_من باعث این حالتم پس باید جورش و بکشم...
با بی حالی گفتم:میتونی نکشی...
خیره ی چشمام شد...
_نمیشه...
_چرا؟!
نگاهش و ازم گرفت و به رو به دوخت...
در حالی که از حموم بیرون میرفتیم گفت:
_چون تو درد میکشی دردش و من بیشتر حس میکنم...
لحظه ای دردم به کل یادم رفت...
سرم و از روی سینش برداشتم و به صورت جدیش نگاه کردم...
اخماش تو هم بود و این جذاب ترش میکرد...
آروم من و روی تخت گذاشت...
@arbabzadeh_a
BY 🍁عروس ارباب زاده🍁
Share with your friend now:
tgoop.com/arbabzadeh_a/2113