tgoop.com/bahmanshafa/26906
Last Update:
هر روز دارد عرصه بر ما در زندان تنگتر میشود، حتی میشود این را از تخته وایت بردی که در پاگرد بند است فهمید. قبلا به یکی دو نفری که ممنوع الملاقات بودند اطلاع میدادند. بعد اسامی آنهایی که ممنوعالملاقات بودند را روی وایت برد نوشتند. حالا اما اسامی آنقدر زیاد شده که اسامی کسانی که ملاقات دارند را مینویسند.
نرگس ۲۶ آبان بعد از دو جراحی سنگین وارد بند شد. تنها یک شب از برگشت او از بیمارستان گذشته بود. مطهره به میز بغل تختم تکیه داده بود صورتش برافروخته بود قطرهای درشت اشک بیصدا از صورتش میچکید روی سرامیکهای شکسته بند نسوان. نگاهش میکنم، میگوید: « نرگس به همین زودی زخم بستر گرفته، برویم پایین.. برویم یک کاری کنیم...»
دوتایی میرویم دفتر زندان، به پاسیارها توضیح میدهیم و از آنها میخواهيم با رئیس زندان، رئیس بهداری یا یک مسئولی تماس بگیرد.
پاسیار زن با دمپایی پلاستیکی لخ لخ کنان میآيد و میگوید آقای دکتر جواب نمیدهند، بالاخره نیاز به استراحت دارند، وقت شام است و... غر غر کنان شماره افسر جانشین را میگیرد...
مطهره شرایط را توضیح میدهد، از زخم جراحی سنگین نرگس، زخم بستر، آلوده بودن اتاق و سرویس بهداشتی که ۱۳ نفری از آن استفاده میکنیم، بی امکاناتی بهداری و... میگوید. اخر هم جواب میگیرد مورد نرگس محمدی متفاوت است و نمیتوانند برایش کاری انجام دهند، اگر فرد دیگری بود، میشد اعزامش کرد و ...حالا تا صبح صبر کنید و...
فردا رسید و همچنان کسی نگفت با این بیمار باید چکار کرد. میآیند پانسمان نرگس را عوض کنند، زخم باز مانده، چسب ندارند، فریاد نرگس بلند شده و از درد گریه میکند، بالاخره یک حلقه چسب که دور تا دورش را پرزهای رنگا رنگ گرفته و از دور خاکستری به چشم میآید پیدا میکنند و زخم را میبندد.
طاقتمان طاق شده بود، همان روز یعنی ۲۸ آبان من و مطهره برگه اعتصاب غذا را تحویل زندان دادیم و درخواستمان را رسیدگی به وضعیت نرگس، وریشه و رسیدگی به وضعیت درمانی همبندیهایمان اعلام کردیم. تصمیم گرفتیم خبری منتشر نکنیم، نگران بودیم که خود انتشار خبر اعتصاب، مسئولان را عصبانی کند و در رسیدگی به وضعیت، سنگ اندازی بیشتری شود. نگران بودیم لج کنند!
داستان آزمایش روانشناسی زندان استنفورد را شنیدهاید؟ دکتر زیمباردو عدهای از دانشجویان به لحاظ روانی سالم را به دو گروه زندانی و زندانبان تقسیم میکند. دسته زندانبان چنان خشونت حیرت آوری نسبت به همکلاسیهای زندانی خود نشان میدهند که تنها پس از شش روز آزمایش متوقف میشود. و حالا ما سالها را با زندانبانهایمان میگذرانیم. ما در دست زندانبان و همه دم و دستگاه و تشکیلات زندان بیپناه رها شدهایم. تنها وقتی به قانون، دوربینها، و هر ابزار کنترل و نظارتی ارجاع داده میشود که قرار است علیه ما به کار برده شود. من هر چند وقتی همان ماموری را که به من توهین جنسی رکیکی کرد و آن یکی که تعرض کرد را میبینم که با نفرت به من نگاه میکنند!
زندان تنها یک ساختمان نیست که در آن محبوس هستید. زندان یعنی هر چیز کوچک زندگی روزمره تو به زندانبان و حال و احوال آن روزش و خوشآمد و نیامدش بستگی دارد. زندان یعنی برای هر نیازت باید خواهش کنی، اعتراض کنی و هر بار پاسخ بگیری که پیگیری میشود و ممکن است هفته ها تو پیگیری کنی و آنها هم همان پاسخ را بدهند. زندان همین است که نیازهای ما برای زندانبان اهمیتی ندارد، ذهنشان را درگیر این درخواستهای ریز و درشت ما نمیکنند. برای آنها بی اهمیت و برای ما همه چیز است.
زندان یعنی همین که همبندیهای ما پیش چشممان ذره ذره از بیماریهای مختلف آب میشوند، درد میکشند و تنها ابزار ما همین تحصن، اعتصاب غذا و نامه نوشتن است که آن هم به عنوان تخلفی دیگر به سیاهه جرائم و محرومیتهای ما اضافه میکند.
یا باید در برابر آنچه بر سرمان میآورند سکوت کنیم یا اگر صبوری از دست برود، صابون محرومیتهای بیشتر را به تن خود بمالیم.
انگار عمد دارند یکی یکی ما را به درجهای از استیصال برسانند که از درماندگی به خودمان آسیب بزنیم.
شما که بیرون از این دیوارها هستید آهو دریایی را دیدهاید. برهنه شدن او چه بود جز طغیانی علیه استیصال و درماندگی از ظلمی که بر او رفته بود؟
پیش از او چندین بار زنانی در اوین به همین درجه از استیصال در برابر ظلمی که به آنها میشد، رسیدند، طغیان کردند و برهنه شدند. بسیاری به همین دلایل اقدام به خودکشی و خودزنی کردهاند. اعتصاب من و مطهره گونهای هم چیزی نیست جز اقدامی از سر استیصال در برابر ظلم. اقدامی که میدانیم سلامت تنهایمان را نشانه میرود اما راه دیگری هم پیش روی خود نمیبینیم، نرگس محمدی و دیگر همبندیهایمان پیش چشم ما درد میکشند و دست ما از جهان کوتاست.
۶ آذر
.
BY بهمن دارالشفایی
Share with your friend now:
tgoop.com/bahmanshafa/26906