tgoop.com/behzadhaidari/1447
Last Update:
#نجوای_سالهای_بیخوابی
من
به شکل خون و کثافت
جاریم در رگهای زندگی
فارغ از اکسیژن
خفه شده ام در خودم
و با هیچ فلسفه ای تعبیر نمی شوم
راست
جایی که می روم
با این همه آلودگی
من سمتم را گم کرده ام
در این گردش ابدی
در میان دهلیزها
در پس و پیش بطنهایی
که یک تناوب را نبض می زنند
حافظه ی گوشم پاک است
از صدای تپش
مرگ،
من به شکل لکه ای بزرگ
بر تخته های کف یک سالن اجتماعات
یا تالار شیک سخنرانی
از بس هم رنگم
شده ام طرحی جدید
که از من الگو می گیرند
برای چینش
حتی زندگی
در پی این همه تهوع
مرا بالا نمیاورد
سرم...
سرم گیج می رود
بی هیچ مشروبی
چیزی در من نیست
جز شیر مادر...
حلقم را نوازش می کند ،انگشتانم
تا کودکیم را بالا بیاورم
و یا شاید بار دیگر
در پی اینهمه اُق زدن
چون زایمان مادر
در خون و کثافت
متولد شوم
اینبار همانجا
تیغ می کشم
بجای نفس کشیدن و گریه ی بی فرجام
از زندگی در سیاهی
خسته ام
سرخ رنگی میخواهم
جاری در سرخرگ
من پیامبر زندگیم
اما سرگردان
چند وقتیست خداوندم
رگ دستش را بیرحمانه زده است
و من
جاری شده ام
بر تخته های کفِ ...
یا ...
من باقیمانده ی یک انسانم
که او
خدا بود برایم
▫️
تو...
تویی که درخود فرو رفته ای
به من آلوده ای
من
شکلی از چیدمان زندگی توام
هرگز مرا نمی بینی
در کور رنگی دائمیت
و یک روز
در حرفهایت سروده می شوم
در پشت یک تریبون
یا ایستاده در پای یک سخنرانی
با فریادی قالب
یا نجوایی نرم
به شکل خون
خفه از بودن در سیاهرگ
بندها را پاره میکنم
با تیغی که خانه ام را در هم میدرد
و مسیرم را سخت بی عبور
گوش کن
زندگی را پل بزن
به شعور
خانه اش در همین نزدیکیست
سمت دیگر سیلاب
با بارانِ گریه هیچ گلی
نروئیده است
این نمکزار
از زار زدنهای مفتی ست
که تکرار میشود
گوش کن
من پیام یک خدایم
که با پیامبرش
خودکشی کرد
▫️
میترسم از اینگونه سرودن
زیاد زندگی را پلک زده ام
چشمانم را می بندم
برای آرامش
این فرجام بی خوابی ست
خدا!!
زنده بخوابم بیا
من از خون میترسم
#بهزاد_حیدری
✔️ @behzadhaidari
BY اشعار بهزاد حیدری
Share with your friend now:
tgoop.com/behzadhaidari/1447