Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ملت بزرگ ایران،
تحولات جهانی و منطقهای، فرصت تازهای را برای بازپسگیری و نجات ایران عزیزمان پیش روی ما قرار داده است. امروز، جمهوری اسلامی از هر زمان دیگری ضعیفتر، و در مواجهه با بحرانها، درماندهتر است. در این میان، بزرگترین نقطهٔ ضعف این رژیم، نداشتن مشروعیت و مقبولیت مردمی است.
ایران ما سرشار از منابع طبیعی و ثروت انسانی است، و مردمش هرگز نباید دغدغهٔ آب و نان، دارو و درمان، و سوخت و برق را در گرما و سرما داشته باشند؛ به ریال دستمزد بگیرند، اما با دلار ۷۰هزارتومانی و گرانی افسارگسیخته، به سختی روزگار بگذرانند. مشکلات روزافزونی که شما با آن مواجه هستید، ناشی از بیکفایتی و فسادیست که با تار و پود این رژیم، گره خورده است. جمهوری اسلامی، اساسا، اراده و توان ادارهٔ کشور و تامین ابتداییترین نیازهای مردم را ندارد.
آنها که به ملت ایران، وعدهٔ آب و برق مجانی میدادند، سرزمین ثروتمند ما را خشک کردند و به عصر تاریکی بازگرداندند: چشمانداز تمدن بزرگ ما را با وحشتی بزرگ، جایگزین کردند.
اما اکنون، در این دورهٔ حساس، در این فرصت نو، دو راه پیش روی ماست: یا نظارهگر و منتظر باشیم تا شاید دیگران، تغییرات دلخواه خود را برای ما رقم بزنند؛ یا اینکه با عزم و ارادهٔ ملی، خود، موتور محرک تغییر باشیم؛ و خواست ملتِ ایران را در میهنمان، و در اتاقهای فکر و دالانهای قدرت در سراسر جهان، به کرسی بنشانیم. انتخاب من، بدون تردید، گزینهٔ دوم است.
من بنا به خواست شما، آمادگی خود را برای هدایت این تغییر، و رهبری دوران گذار اعلام کردهام. توان من ناشی از قدرت شماست. نیرویی را که از تداوم مبارزه و اعتراضات حقطلبانهتان میگیرم، در مسیر استقرار دولتی ملی، و جلب حمایت حداکثری جهانی برای تحقق آن، به کار میبندم.
اینک، زمان انتخاب است. بیاییم با عزمی راسخ، به سوی آیندهای روشن، آزاد، مرفه و آباد حرکت کنیم.
پاینده ایران
@OfficialRezaPahlavi
تحولات جهانی و منطقهای، فرصت تازهای را برای بازپسگیری و نجات ایران عزیزمان پیش روی ما قرار داده است. امروز، جمهوری اسلامی از هر زمان دیگری ضعیفتر، و در مواجهه با بحرانها، درماندهتر است. در این میان، بزرگترین نقطهٔ ضعف این رژیم، نداشتن مشروعیت و مقبولیت مردمی است.
ایران ما سرشار از منابع طبیعی و ثروت انسانی است، و مردمش هرگز نباید دغدغهٔ آب و نان، دارو و درمان، و سوخت و برق را در گرما و سرما داشته باشند؛ به ریال دستمزد بگیرند، اما با دلار ۷۰هزارتومانی و گرانی افسارگسیخته، به سختی روزگار بگذرانند. مشکلات روزافزونی که شما با آن مواجه هستید، ناشی از بیکفایتی و فسادیست که با تار و پود این رژیم، گره خورده است. جمهوری اسلامی، اساسا، اراده و توان ادارهٔ کشور و تامین ابتداییترین نیازهای مردم را ندارد.
آنها که به ملت ایران، وعدهٔ آب و برق مجانی میدادند، سرزمین ثروتمند ما را خشک کردند و به عصر تاریکی بازگرداندند: چشمانداز تمدن بزرگ ما را با وحشتی بزرگ، جایگزین کردند.
اما اکنون، در این دورهٔ حساس، در این فرصت نو، دو راه پیش روی ماست: یا نظارهگر و منتظر باشیم تا شاید دیگران، تغییرات دلخواه خود را برای ما رقم بزنند؛ یا اینکه با عزم و ارادهٔ ملی، خود، موتور محرک تغییر باشیم؛ و خواست ملتِ ایران را در میهنمان، و در اتاقهای فکر و دالانهای قدرت در سراسر جهان، به کرسی بنشانیم. انتخاب من، بدون تردید، گزینهٔ دوم است.
من بنا به خواست شما، آمادگی خود را برای هدایت این تغییر، و رهبری دوران گذار اعلام کردهام. توان من ناشی از قدرت شماست. نیرویی را که از تداوم مبارزه و اعتراضات حقطلبانهتان میگیرم، در مسیر استقرار دولتی ملی، و جلب حمایت حداکثری جهانی برای تحقق آن، به کار میبندم.
اینک، زمان انتخاب است. بیاییم با عزمی راسخ، به سوی آیندهای روشن، آزاد، مرفه و آباد حرکت کنیم.
پاینده ایران
@OfficialRezaPahlavi
- آیا «حاج امین الحسینی» را میشناسید؟
تردیدی ندارم بسیاری در ایران، حتی در میان محافل روشنفکری قاطعانه در مورد مناقشات اساسی خاورمیانه و فلسطین نظر میدهند بیآنکه به عنوان مثال با شخصیت کلیدی و تاثیرگذاری همچون حاج امین الحسینی و کارنامهٔ سیاسیاش اندک آشنایی داشته باشند.
حاج امین الحسینی از سال ١٩٢١ تا آغاز جنگ جهانی دوم مفتی اعظم و نیز با نفوذترین رهبر سیاسی جامعهٔ فلسطینیان بود. او در مصر تحصیل کرده و از شاگردان فکری سید جمال و عبده محسوب میشد. وی سالها به مبارزهٔ سیاسی و گاه مسلحانه علیه نفوذ روزافزون یهودیان فلسطین ادامه داد. با آغاز جنگ جهانی دوم به عراق رفت و در کودتای طرفدار آلمان، برای سرنگون ساختن رشید عالی، نقش مهمی بر عهده گرفت. پس از سرنگونی حکومت رشید، امین الحسینی به آلمان رفت و مورد استقبال پرشور هیتلر و سران آلمان نازی قرار گرفت.
او با خود ایدههای بسیاری به آلمان برده بود. در آن زمان در میان نازیها در مورد شیوهٔ برخورد با یهودیان اختلافنظر وجود داشت. گرچه هواداران نابودی یهودیان بیشتر بودند اما گروهی نیز از ایدهٔ اخراج یهودیان از آلمان و فرستادن آنها به فلسطین و خاورمیانه طرفداری می کردند. امین الحسینی در جریان دیدارهای پرشمارش با هیتلر، هیملر، مولر و دیگر سران نازی تلاشهای بسیاری کرد تا آنان را نسبت به ایدهٔ نابودی دستجمعی تمامی یهودیان چه در اروپا و چه در خاورمیانه ترغیب نماید.
امین الحسینی به پیشروی قوای آلمان نازی که از لیبی به سوی مصر حملهور بودند، امید زیادی بسته بود. او بهصراحت در اعلامیههای خود وعده میداد، همراه با قوای آلمان وارد فلسطین میشود و تکتک یهودیان آنجا را خواهد کشت. با شکست نیروهای آلمان در نبرد سرنوشتساز العلمین، این امیدهای امین الحسینی بر باد رفتند. اما هیتلر و سران نازی او را تشویق کردند که در جبههای دیگر وارد عمل شود.
در یوگوسلاوی نازیها با نیرومندترین جنبش پارتیزانی اروپا دست و پنجه نرم میکردند. حضور سیاسی-نظامی الحسینی به عنوان یک رهبر محبوب و پرنفوذ مسلمان میتوانست مسلمانان بوسنیایی را به سود نازیها برای جنگ با پارتیزانها متحد کند.
الحسینی که در جنگ جهانی اول، افسر ارتش عثمانی بود، با همکاری ارتش آلمان صدهزار بوسنیایی را به نفع نازیها مسلح کرد. زبدهترین آنها در لشکر مخصوص مسلمان وافناساس گرد آمدند. کارنامهٔ این نیرو، هولآور بود. حدود دویست هزار مسیحی صرب، ٢٢ هزار یهودی و چهل هزار کولی به دست نیروهای الحسینی به قتل رسیدند. روش مشهور او برای جدا کردن صربهای مسیحی از یهودیان در شهرها و روستا ها پوشاندن بازوبند آبی به صربهای مسیحی و بازوبند زرد به یهودیان بود.
پس از پایان جنگ و شکست آلمان، مارشال تیتو رهبر یوگوسلاوی، نام امین الحسینی را در ردیفهای بالایی لیست جنایتکاران جنگی تحت تعقیب قرار داد. اما او توانست بگریزد و مخفیانه به خاورمیانه بازگردد. او با همکاری اخوان المسلمین، مبارزه علیه یهودیان در فلسطین را سازمان داد و تا مدتی روابط گرمی با عبدالناصر و حکومت او داشت. الحسینی در سال ١٩٤٨ به ریاست «مجلس ملی فلسطین» رسید و در سال ١٩٥٤ به نمایندگی از فلسطین در کنفرانس مشهور کشورهای غیر متعهد در باندونگ اندونزی شرکت کرد. وی در سال ١٩٧٤ در بیروت لبنان درگذشت و پیکر او با شکوه تمام تشیع و در مقبرةالشهدای این شهر به خاک سپرده شد.
توس طهماسبی
@BonyadVarahram
تردیدی ندارم بسیاری در ایران، حتی در میان محافل روشنفکری قاطعانه در مورد مناقشات اساسی خاورمیانه و فلسطین نظر میدهند بیآنکه به عنوان مثال با شخصیت کلیدی و تاثیرگذاری همچون حاج امین الحسینی و کارنامهٔ سیاسیاش اندک آشنایی داشته باشند.
حاج امین الحسینی از سال ١٩٢١ تا آغاز جنگ جهانی دوم مفتی اعظم و نیز با نفوذترین رهبر سیاسی جامعهٔ فلسطینیان بود. او در مصر تحصیل کرده و از شاگردان فکری سید جمال و عبده محسوب میشد. وی سالها به مبارزهٔ سیاسی و گاه مسلحانه علیه نفوذ روزافزون یهودیان فلسطین ادامه داد. با آغاز جنگ جهانی دوم به عراق رفت و در کودتای طرفدار آلمان، برای سرنگون ساختن رشید عالی، نقش مهمی بر عهده گرفت. پس از سرنگونی حکومت رشید، امین الحسینی به آلمان رفت و مورد استقبال پرشور هیتلر و سران آلمان نازی قرار گرفت.
او با خود ایدههای بسیاری به آلمان برده بود. در آن زمان در میان نازیها در مورد شیوهٔ برخورد با یهودیان اختلافنظر وجود داشت. گرچه هواداران نابودی یهودیان بیشتر بودند اما گروهی نیز از ایدهٔ اخراج یهودیان از آلمان و فرستادن آنها به فلسطین و خاورمیانه طرفداری می کردند. امین الحسینی در جریان دیدارهای پرشمارش با هیتلر، هیملر، مولر و دیگر سران نازی تلاشهای بسیاری کرد تا آنان را نسبت به ایدهٔ نابودی دستجمعی تمامی یهودیان چه در اروپا و چه در خاورمیانه ترغیب نماید.
امین الحسینی به پیشروی قوای آلمان نازی که از لیبی به سوی مصر حملهور بودند، امید زیادی بسته بود. او بهصراحت در اعلامیههای خود وعده میداد، همراه با قوای آلمان وارد فلسطین میشود و تکتک یهودیان آنجا را خواهد کشت. با شکست نیروهای آلمان در نبرد سرنوشتساز العلمین، این امیدهای امین الحسینی بر باد رفتند. اما هیتلر و سران نازی او را تشویق کردند که در جبههای دیگر وارد عمل شود.
در یوگوسلاوی نازیها با نیرومندترین جنبش پارتیزانی اروپا دست و پنجه نرم میکردند. حضور سیاسی-نظامی الحسینی به عنوان یک رهبر محبوب و پرنفوذ مسلمان میتوانست مسلمانان بوسنیایی را به سود نازیها برای جنگ با پارتیزانها متحد کند.
الحسینی که در جنگ جهانی اول، افسر ارتش عثمانی بود، با همکاری ارتش آلمان صدهزار بوسنیایی را به نفع نازیها مسلح کرد. زبدهترین آنها در لشکر مخصوص مسلمان وافناساس گرد آمدند. کارنامهٔ این نیرو، هولآور بود. حدود دویست هزار مسیحی صرب، ٢٢ هزار یهودی و چهل هزار کولی به دست نیروهای الحسینی به قتل رسیدند. روش مشهور او برای جدا کردن صربهای مسیحی از یهودیان در شهرها و روستا ها پوشاندن بازوبند آبی به صربهای مسیحی و بازوبند زرد به یهودیان بود.
پس از پایان جنگ و شکست آلمان، مارشال تیتو رهبر یوگوسلاوی، نام امین الحسینی را در ردیفهای بالایی لیست جنایتکاران جنگی تحت تعقیب قرار داد. اما او توانست بگریزد و مخفیانه به خاورمیانه بازگردد. او با همکاری اخوان المسلمین، مبارزه علیه یهودیان در فلسطین را سازمان داد و تا مدتی روابط گرمی با عبدالناصر و حکومت او داشت. الحسینی در سال ١٩٤٨ به ریاست «مجلس ملی فلسطین» رسید و در سال ١٩٥٤ به نمایندگی از فلسطین در کنفرانس مشهور کشورهای غیر متعهد در باندونگ اندونزی شرکت کرد. وی در سال ١٩٧٤ در بیروت لبنان درگذشت و پیکر او با شکوه تمام تشیع و در مقبرةالشهدای این شهر به خاک سپرده شد.
توس طهماسبی
@BonyadVarahram
هم میهنان لطفا دقت بفرمایید که لزوما افکار روشنفکری منطبق بر منافع و مصالح ملی نیست.
روشنفکری در دورانهای مختلف معانی مختلفی میده.
در دوره قاجار، روشنفکران ایرانی میهن پرست بودند. از تصنیفها و نوشته ها و روزنامه ها و ... میشه به این نتیجه رسید. خیلی هاشون هم تبعید شدند یا فرار کردند یا کشته شدند.
اما در دهه پنجاه افرادی که نام روشنفکر برخودشون میگذاشتند، چپگرا و مارکسیست، یا اسلامگرا بودند.
که در هر دو صورت، یا خواستار جهان وطنی، و یا مفهوم جهان اسلام بودند. که ربطی به وطن و ایران نداشت.
دقیقا دو جریان متضاد هم.
حکومت پهلوی در ادامه خواسته روشنفکران دوره قاجار شکل گرفت و در همون راستا پیش رفت. ولی جمهوری اسلامی که در نتیجه ایده های روشنفکران دهه ۵۰ شکل گرفت، به نوعی بازگشت به ارزشهای ملا قجری بود.
@BonyadVarahram
روشنفکری در دورانهای مختلف معانی مختلفی میده.
در دوره قاجار، روشنفکران ایرانی میهن پرست بودند. از تصنیفها و نوشته ها و روزنامه ها و ... میشه به این نتیجه رسید. خیلی هاشون هم تبعید شدند یا فرار کردند یا کشته شدند.
اما در دهه پنجاه افرادی که نام روشنفکر برخودشون میگذاشتند، چپگرا و مارکسیست، یا اسلامگرا بودند.
که در هر دو صورت، یا خواستار جهان وطنی، و یا مفهوم جهان اسلام بودند. که ربطی به وطن و ایران نداشت.
دقیقا دو جریان متضاد هم.
حکومت پهلوی در ادامه خواسته روشنفکران دوره قاجار شکل گرفت و در همون راستا پیش رفت. ولی جمهوری اسلامی که در نتیجه ایده های روشنفکران دهه ۵۰ شکل گرفت، به نوعی بازگشت به ارزشهای ملا قجری بود.
@BonyadVarahram
- سایهٔ ترامپ بر سر ایران
شاهین تهماسبی در مقاله ای می نوسید:
"سیاست خارجی ایران از همین حالا و حتی قبل از آنکه بایدن از کاخ سفید برود کاملاً تحت تأثیر دونالد ترامپ قرار گرفته و از ترس تشدید بیشتر بحران، تلطیف شده است.
• انتقام از حملهٔ اسرائیل به خاک ایران، عملاً فراموش شده و با وجود رجزخوانیهای گاه و بیگاه، هیچ نشانی از آمادهسازی برای حملهٔ موشکی به اسرائیل وجود ندارد.
• حزبالله برای پایان جنگ، با شرایطی آبرومندانه که امکان بازسازی قدرتش در آینده را فراهم کند دست و پا میزند.
• برای اولین بار در سالهای گذشته، ایران در مذاکرات با رئیس آژانس انرژی قول همکاری داده، از جمله با توقف افزایش غنیسازی ۶۰ درصد و اجازهٔ بازرسیهای بیشتر از سایتهای هستهای ایران در مرحلهٔ اول و قول همکاریهای بیشتر در صورت عدم تصویب قطعنامه شورای حکام علیه ایران در مراحل بعد.
• برخلاف دورهٔ اول ترامپ، مقامات ایرانی مرتباً پالس مذاکره و توافق میفرستند بدون اینکه جواب مثبتی بگیرند.
اما درست در آنطرف میز، همه چیز برعکس است:
• با وجود نرمش ایران در برابر آژانس بینالمللی انرژی اتمی و لابیهای رئیس آژانس، اروپا و آمریکا برخلاف رویهٔ سالیان گذشته، مصمم به تصویب قطعنامه علیه ایران هستند و حتی صحبت از فعالسازی مکانیسم ماشه در یک بازهٔ چند ماهه است.
• به دلیل موضوع دخالت ایران در جنگ اوکراین، تحریمهای کمسابقهای علیه کشتیرانی و هواپیمایی ایران توسط اروپا اعمال شده است.
• حتی دولت بایدن هم در صورت اجرای یک حملهٔ دیگر از سوی جمهوری اسلامی به اسرائیل، از حملات گستردهٔ اسرائیل به ایران بهویژه زیرساختهای حیاتی کشور مثل تأسیسات انرژی حمایت میکند.
• به طور خلاصه، وضعیت سیاست خارجی ایران کمتر از یک سال تا پایان مهلت فعال کردن مکانیسم ماشه هرگز تا این حد بحرانی نبوده است. بازوهای منطقهای نظام عملاً خنثی شده و در مسیر شکست قرار گرفتهاند، جنگ گسترده با اسرائیل بسیار محتمل است، اقتصاد و زیرساختهای ایران در وضعیتی به شدت بحرانی قرار دارند و تاب تحمل جنگ و تحریمهای بیشتر را ندارد، برنامه هستهای ایران در آستانهٔ یک نقطهٔ عطف است و از نظر سرمایهٔ اجتماعی هم با وجود بازگشت اصلاحطلبان به قدرت، نظام در موقعیت خوبی نیست.
• در این شرایط ترامپ با وزرایی به شدت سختگیر علیه ایران، در حال بازگشت به قدرت است و به گفتهٔ خودش، بازگشت سیاست فشار حداکثری از روز اول در برنامهی کاریاش قرار دارد.
• مشخص است که با این همه بحران فزاینده و این موقعیت شکننده، دیگر نرمشهای کوچک و قهرمانانه نجاتدهندهٔ نظام نیستند. یا حکومت باید تصمیم بگیرد به عقبنشینیهای بزرگ تن در دهد یا وارد شدن به یک جنگ بزرگ در همین یکی دو سال آینده و ورود ایران به شرایطی مشابه با دههٔ ۹۰ عراق، بسیار محتمل خواهد بود. دورهٔ نه جنگ نه مذاکره تمام شده است."
مساله اینجاست که جمهوری اسلامی با توجه به شعارهایی که چندین دهه روی آن نیمه استوار بوده و شماری هوادارش برهمان اساس انتظاراتی از نظام حاکم دارند، نمی تواند ناگهان سیاست خارجیش را تغییر داده و این بار چرخش قهرنامانه کنه.
برای این کار نیاز به یک قربانی دارد که کسی نیست جز خامنه ای.
او یا باید کنار برود و یا بمیرد، تا جمهوری اسلامی همه اشتباهات سیاسیش را گردن او بیاندازد و عملا او را قربانی کند تا وجهه ای جدید برای خودش دست و پا کند.
در این حالت حتی امکان دارد حجاب آزاد شود و آقازادگانی که در اروپا و امریکا زندگی میکنند با کراوات و مینی ژوپ برای جایگزینی با پدرانشان به ایران برگردند تا داخل و خارج گمان کنند که واقعا تغییر شگرفی ایجاد شده است.
در حالی که جمهوری اسلامی تنها با یک پوست اندازی ظاهری، باز هم بر اریکه قدرت باقی خواهد ماند و سپاه و بسیج و رانت خواران و ... با ظاهری جدید به تاراج کشور ادامه میدهند و باید ۴۰،۵۰ سال دیگر منتظر ماند تا دری به تخته بخورد و شرایطی برای ریشه کنی جمهوری اسلامی فراهم شود.
نکته مهم اینجاست که نباید خام این چرخش ها شد و روی سرنگونی و براندازی جمهوری اسلامی باقی بمانیم و هرگونه نظامی برخواسته از گفتمان ۵۷ که بر آرمانهای امت اسلام و چپگرایی جهان وطنی تاکید دارد را رد کنیم.
@BonyadVarahram
شاهین تهماسبی در مقاله ای می نوسید:
"سیاست خارجی ایران از همین حالا و حتی قبل از آنکه بایدن از کاخ سفید برود کاملاً تحت تأثیر دونالد ترامپ قرار گرفته و از ترس تشدید بیشتر بحران، تلطیف شده است.
• انتقام از حملهٔ اسرائیل به خاک ایران، عملاً فراموش شده و با وجود رجزخوانیهای گاه و بیگاه، هیچ نشانی از آمادهسازی برای حملهٔ موشکی به اسرائیل وجود ندارد.
• حزبالله برای پایان جنگ، با شرایطی آبرومندانه که امکان بازسازی قدرتش در آینده را فراهم کند دست و پا میزند.
• برای اولین بار در سالهای گذشته، ایران در مذاکرات با رئیس آژانس انرژی قول همکاری داده، از جمله با توقف افزایش غنیسازی ۶۰ درصد و اجازهٔ بازرسیهای بیشتر از سایتهای هستهای ایران در مرحلهٔ اول و قول همکاریهای بیشتر در صورت عدم تصویب قطعنامه شورای حکام علیه ایران در مراحل بعد.
• برخلاف دورهٔ اول ترامپ، مقامات ایرانی مرتباً پالس مذاکره و توافق میفرستند بدون اینکه جواب مثبتی بگیرند.
اما درست در آنطرف میز، همه چیز برعکس است:
• با وجود نرمش ایران در برابر آژانس بینالمللی انرژی اتمی و لابیهای رئیس آژانس، اروپا و آمریکا برخلاف رویهٔ سالیان گذشته، مصمم به تصویب قطعنامه علیه ایران هستند و حتی صحبت از فعالسازی مکانیسم ماشه در یک بازهٔ چند ماهه است.
• به دلیل موضوع دخالت ایران در جنگ اوکراین، تحریمهای کمسابقهای علیه کشتیرانی و هواپیمایی ایران توسط اروپا اعمال شده است.
• حتی دولت بایدن هم در صورت اجرای یک حملهٔ دیگر از سوی جمهوری اسلامی به اسرائیل، از حملات گستردهٔ اسرائیل به ایران بهویژه زیرساختهای حیاتی کشور مثل تأسیسات انرژی حمایت میکند.
• به طور خلاصه، وضعیت سیاست خارجی ایران کمتر از یک سال تا پایان مهلت فعال کردن مکانیسم ماشه هرگز تا این حد بحرانی نبوده است. بازوهای منطقهای نظام عملاً خنثی شده و در مسیر شکست قرار گرفتهاند، جنگ گسترده با اسرائیل بسیار محتمل است، اقتصاد و زیرساختهای ایران در وضعیتی به شدت بحرانی قرار دارند و تاب تحمل جنگ و تحریمهای بیشتر را ندارد، برنامه هستهای ایران در آستانهٔ یک نقطهٔ عطف است و از نظر سرمایهٔ اجتماعی هم با وجود بازگشت اصلاحطلبان به قدرت، نظام در موقعیت خوبی نیست.
• در این شرایط ترامپ با وزرایی به شدت سختگیر علیه ایران، در حال بازگشت به قدرت است و به گفتهٔ خودش، بازگشت سیاست فشار حداکثری از روز اول در برنامهی کاریاش قرار دارد.
• مشخص است که با این همه بحران فزاینده و این موقعیت شکننده، دیگر نرمشهای کوچک و قهرمانانه نجاتدهندهٔ نظام نیستند. یا حکومت باید تصمیم بگیرد به عقبنشینیهای بزرگ تن در دهد یا وارد شدن به یک جنگ بزرگ در همین یکی دو سال آینده و ورود ایران به شرایطی مشابه با دههٔ ۹۰ عراق، بسیار محتمل خواهد بود. دورهٔ نه جنگ نه مذاکره تمام شده است."
مساله اینجاست که جمهوری اسلامی با توجه به شعارهایی که چندین دهه روی آن نیمه استوار بوده و شماری هوادارش برهمان اساس انتظاراتی از نظام حاکم دارند، نمی تواند ناگهان سیاست خارجیش را تغییر داده و این بار چرخش قهرنامانه کنه.
برای این کار نیاز به یک قربانی دارد که کسی نیست جز خامنه ای.
او یا باید کنار برود و یا بمیرد، تا جمهوری اسلامی همه اشتباهات سیاسیش را گردن او بیاندازد و عملا او را قربانی کند تا وجهه ای جدید برای خودش دست و پا کند.
در این حالت حتی امکان دارد حجاب آزاد شود و آقازادگانی که در اروپا و امریکا زندگی میکنند با کراوات و مینی ژوپ برای جایگزینی با پدرانشان به ایران برگردند تا داخل و خارج گمان کنند که واقعا تغییر شگرفی ایجاد شده است.
در حالی که جمهوری اسلامی تنها با یک پوست اندازی ظاهری، باز هم بر اریکه قدرت باقی خواهد ماند و سپاه و بسیج و رانت خواران و ... با ظاهری جدید به تاراج کشور ادامه میدهند و باید ۴۰،۵۰ سال دیگر منتظر ماند تا دری به تخته بخورد و شرایطی برای ریشه کنی جمهوری اسلامی فراهم شود.
نکته مهم اینجاست که نباید خام این چرخش ها شد و روی سرنگونی و براندازی جمهوری اسلامی باقی بمانیم و هرگونه نظامی برخواسته از گفتمان ۵۷ که بر آرمانهای امت اسلام و چپگرایی جهان وطنی تاکید دارد را رد کنیم.
@BonyadVarahram
- روشنفکران گمراه!
بخش ۱
خیلی بیمقدمه خدمتتان عرض میکنم که بدا به حال آن مملکتی که روشنفکرانش به بیراهه رفته باشند. امروز داشتم کتابخانهام را مرتب میکردم و چشمم خورد به کتابهایی که براهنی و ساعدی و شاملو و پرهام و... در دههٔ پنجاه نوشته یا ترجمه کرده بودند.
بیاغراق همهٔ کتابها یک مضمون واحد را دنبال میکرد و آن امپریالیسمستیزی و استعمار ستیزی است.دریغ از یک کتاب تألیفی یا ترجمهای دربارهٔ دموکراسی. این واقعیتی است که در دههٔ پنجاه خورشیدی، مفهوم دموکراسی هیچ نقشی و هیچ جایگاهی در ذهنیت روشنفکران ایرانی نداشت. اصلاً در مواردی دموکراسی یک ارزش منفی شمرده میشد و به نظرم یک دلیل عمدهاش این بود که حامیان نظام شاهنشاهی در جهان عمدتاً کشورهای دموکراتیک غربی بودند و البته دلیل دیگرش هم تأثیرپذیری تقریباً همهٔ روشنفکران ما، و حتی اندیشمندان مذهبی ما، از کمونیسم و مارکسیسم بود.
به هر حال انقلاب اسلامی که رخ داد دقیقاً همان چیزی را به روشنفکران داد که آنها تقریباً یک دهه دربارهٔ ارزشمندی آن نوشته و گفته بودند. نظامی روی کار آمد که امپریالیسمستیز و آمریکاستیز بود. جالب است که در یکی دو سال اول، باز همین روشنفکران همچنان بر باورهای قدیمی خود تأکید میکردند و حتی حکومت جمهوری اسلامی را متهم میکردند که به اندازهٔ کافی امپریالیسمستیز نیست.
یادمان نرفته که اولین بار یک سازمان چپگرا، که مورد تأیید تقریباً عموم روشنفکران ما بود، سفارت آمریکا را اشغال کرد و یادمان نرفته که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، شاملو و ساعدی و پرهام و دیگر بزرگان الیت روشنفکری کشور نامهٔ تأییدآمیزی بر این حرکت نوشتند و منتشر کردند. یادمان نرفته که چپیها روی دیوارها مینوشتند سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید و یا مینوشتند همهٔ ساواکیها اعدام باید گردند.
خلاصه میخواهم بگویم دیگ تندروی و آمریکاستیزی را همین روشنفکران عزیز هم میزدند و جمهوری اسلامی نیز برای اینکه اینها را از حیث شعاری خلع سلاح کند مدام مرتکب اعمال آمریکا ستیزانهٔ افراطیتر میشد و آنقدر در این کار پیش رفت که روی حضرات روشنفکر کم شد.
خلاصه چپیهای ما کاری کردند که لیبرال تبدیل به یک فحش ناموسی شد و حرف زدن از مزایای دموکراسی عملی مستوجب شماتت و احیاناً زندان. و نتیجه میگیرم که گناه همه گرفتاری های امروز ما را نباید صرفاً سر «آخوندها» انداخت. گناه روشنفکران دههٔ پنجاهی بیشتر نباشد کمتر نیست.
بیژن.ا
@BonyadVarahram
بخش ۱
خیلی بیمقدمه خدمتتان عرض میکنم که بدا به حال آن مملکتی که روشنفکرانش به بیراهه رفته باشند. امروز داشتم کتابخانهام را مرتب میکردم و چشمم خورد به کتابهایی که براهنی و ساعدی و شاملو و پرهام و... در دههٔ پنجاه نوشته یا ترجمه کرده بودند.
بیاغراق همهٔ کتابها یک مضمون واحد را دنبال میکرد و آن امپریالیسمستیزی و استعمار ستیزی است.دریغ از یک کتاب تألیفی یا ترجمهای دربارهٔ دموکراسی. این واقعیتی است که در دههٔ پنجاه خورشیدی، مفهوم دموکراسی هیچ نقشی و هیچ جایگاهی در ذهنیت روشنفکران ایرانی نداشت. اصلاً در مواردی دموکراسی یک ارزش منفی شمرده میشد و به نظرم یک دلیل عمدهاش این بود که حامیان نظام شاهنشاهی در جهان عمدتاً کشورهای دموکراتیک غربی بودند و البته دلیل دیگرش هم تأثیرپذیری تقریباً همهٔ روشنفکران ما، و حتی اندیشمندان مذهبی ما، از کمونیسم و مارکسیسم بود.
به هر حال انقلاب اسلامی که رخ داد دقیقاً همان چیزی را به روشنفکران داد که آنها تقریباً یک دهه دربارهٔ ارزشمندی آن نوشته و گفته بودند. نظامی روی کار آمد که امپریالیسمستیز و آمریکاستیز بود. جالب است که در یکی دو سال اول، باز همین روشنفکران همچنان بر باورهای قدیمی خود تأکید میکردند و حتی حکومت جمهوری اسلامی را متهم میکردند که به اندازهٔ کافی امپریالیسمستیز نیست.
یادمان نرفته که اولین بار یک سازمان چپگرا، که مورد تأیید تقریباً عموم روشنفکران ما بود، سفارت آمریکا را اشغال کرد و یادمان نرفته که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، شاملو و ساعدی و پرهام و دیگر بزرگان الیت روشنفکری کشور نامهٔ تأییدآمیزی بر این حرکت نوشتند و منتشر کردند. یادمان نرفته که چپیها روی دیوارها مینوشتند سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید و یا مینوشتند همهٔ ساواکیها اعدام باید گردند.
خلاصه میخواهم بگویم دیگ تندروی و آمریکاستیزی را همین روشنفکران عزیز هم میزدند و جمهوری اسلامی نیز برای اینکه اینها را از حیث شعاری خلع سلاح کند مدام مرتکب اعمال آمریکا ستیزانهٔ افراطیتر میشد و آنقدر در این کار پیش رفت که روی حضرات روشنفکر کم شد.
خلاصه چپیهای ما کاری کردند که لیبرال تبدیل به یک فحش ناموسی شد و حرف زدن از مزایای دموکراسی عملی مستوجب شماتت و احیاناً زندان. و نتیجه میگیرم که گناه همه گرفتاری های امروز ما را نباید صرفاً سر «آخوندها» انداخت. گناه روشنفکران دههٔ پنجاهی بیشتر نباشد کمتر نیست.
بیژن.ا
@BonyadVarahram
بنیاد وَرَهرام
- روشنفکران گمراه! بخش ۱ خیلی بیمقدمه خدمتتان عرض میکنم که بدا به حال آن مملکتی که روشنفکرانش به بیراهه رفته باشند. امروز داشتم کتابخانهام را مرتب میکردم و چشمم خورد به کتابهایی که براهنی و ساعدی و شاملو و پرهام و... در دههٔ پنجاه نوشته یا ترجمه کرده…
- روشنفکران گمراه
بخش ۲
هدفم از نوشتن این یادداشت، نمایاندن غالب بودن اندیشههای کمونیستی بر اکثریت قریببهاتفاق نویسندگان، شاعران، مترجمان و هنرمندان کشورمان در مقطع انقلاب، و حتی یک سال پس از پیروزی انقلاب است.
ببینید هیئت رئیسهٔ کانون نویسندگان، مرکب از آقایان شاملو، ساعدی، پرهام، خوئی و یلفانی در پیامی به دانشجویان خط امام در پانزده آبان ۱۳۵۸ چه نوشته است:
«دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزهٔ بیامان با امپریالیسم جهانی، بهویژه امپریالیسم آمریکا، یک بار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظهای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است و پرچم جهاد ضدامپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیهٔ اعضای کانون نویسندگان وظیفهٔ خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضدامپریالیستی شما درود بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتوی همبستگی و یکپارچگی همهٔ نیروهای مترقی و ضدامپریالیست از سلطهٔ جهانخواران بینالمللی رهایی یابد و آزادی و دموکراسی مبتنی بر حاکمیت تودهٔ ما که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت ما از سلطهٔ امپریالیسم خونخوار هر چه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچهٔ خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضدامپریالیستی شما به یک مبارزهٔ بیوقفه و آگاهانه در همهٔ سطوح علیه امپریالیسم بینجامد».
دوستان توجه کنید در این متن حداقل ده بار کلمهٔ امپریالیسم تکرار شده، در حالیکه فقط یک بار اسم دموکراسی آمده است؛ آن هم دموکراسی تودهای، یعنی دموکراسی از نوع دموکراسی کمونیستیاش. نامهٔ دیگری که در تصویر پایین میبینید متعلق به جناح تودهای کانون است که خطاب به خمینی نوشته شده است؛ در این یکی هم فقط صحبت از مبارزه با آمریکاست و حتی اسمی هم از دموکراسی نیامده است.
خب حالا خودتان قضاوت کنید شما اگر جای خمینی بودید، در پاسخ به این درخواستها که عمومیت هم داشت، پدر و مادر امپریالیسم آمریکا را یکی نمیکردید؟!
این حضرات روشنفکر حتی یک سال بعد از انقلاب هم به مغزشان خطور نکرده بود که از رهبر مملکت خواهان دموکراسی و انتخابات آزاد هم بشوند. اینها فقط و فقط ستیز با آمریکا را میخواستند که انقلاب هم عیناً به خواستهشان عمل کرد پس لذا جای هیچ گله و شکایتی برایشان نمیماند.
بیژن.ا
@BonyadVarahram
بخش ۲
هدفم از نوشتن این یادداشت، نمایاندن غالب بودن اندیشههای کمونیستی بر اکثریت قریببهاتفاق نویسندگان، شاعران، مترجمان و هنرمندان کشورمان در مقطع انقلاب، و حتی یک سال پس از پیروزی انقلاب است.
ببینید هیئت رئیسهٔ کانون نویسندگان، مرکب از آقایان شاملو، ساعدی، پرهام، خوئی و یلفانی در پیامی به دانشجویان خط امام در پانزده آبان ۱۳۵۸ چه نوشته است:
«دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزهٔ بیامان با امپریالیسم جهانی، بهویژه امپریالیسم آمریکا، یک بار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظهای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است و پرچم جهاد ضدامپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیهٔ اعضای کانون نویسندگان وظیفهٔ خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضدامپریالیستی شما درود بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتوی همبستگی و یکپارچگی همهٔ نیروهای مترقی و ضدامپریالیست از سلطهٔ جهانخواران بینالمللی رهایی یابد و آزادی و دموکراسی مبتنی بر حاکمیت تودهٔ ما که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت ما از سلطهٔ امپریالیسم خونخوار هر چه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچهٔ خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضدامپریالیستی شما به یک مبارزهٔ بیوقفه و آگاهانه در همهٔ سطوح علیه امپریالیسم بینجامد».
دوستان توجه کنید در این متن حداقل ده بار کلمهٔ امپریالیسم تکرار شده، در حالیکه فقط یک بار اسم دموکراسی آمده است؛ آن هم دموکراسی تودهای، یعنی دموکراسی از نوع دموکراسی کمونیستیاش. نامهٔ دیگری که در تصویر پایین میبینید متعلق به جناح تودهای کانون است که خطاب به خمینی نوشته شده است؛ در این یکی هم فقط صحبت از مبارزه با آمریکاست و حتی اسمی هم از دموکراسی نیامده است.
خب حالا خودتان قضاوت کنید شما اگر جای خمینی بودید، در پاسخ به این درخواستها که عمومیت هم داشت، پدر و مادر امپریالیسم آمریکا را یکی نمیکردید؟!
این حضرات روشنفکر حتی یک سال بعد از انقلاب هم به مغزشان خطور نکرده بود که از رهبر مملکت خواهان دموکراسی و انتخابات آزاد هم بشوند. اینها فقط و فقط ستیز با آمریکا را میخواستند که انقلاب هم عیناً به خواستهشان عمل کرد پس لذا جای هیچ گله و شکایتی برایشان نمیماند.
بیژن.ا
@BonyadVarahram
- نه، خمینی انقلاب ۵۷ را ندزدید!
اگر معیار موفقیت یک انقلاب را تحقق آرمانهای بانیان آن انقلاب بدانیم، آن وقت میشود گفت که انقلاب اسلامی اتفاقاً انقلاب موفقی بود. جمهوری اسلامی بخش بزرگی از آرمانهای آن انقلاب را محقق کرد. گیرم آن آرمانها تبعاتی داشتند که مردمی که در سال ۵۷ به خیابان آمدند از آنها غافل بودند.
انقلاب تغییر بسیار بزرگی است. انقلاب علاوه بر اینکه حکومت را تغییر میدهد، علاوه بر اینکه حاکمان را تغییر میدهد، ارزشهای حاکم بر جامعه را هم تغییر میدهد. در واقع انقلاب علیه ارزشهای حاکم شکل میگیرد، آنها را ساقط میکند، و ارزشهایی بهکل متضاد آنها را بر جامعه حاکم میکند.
برای درک بستری که انقلاب اسلامی در آن رخ داد باید به ایران دههٔ ۵۰ نگاه کرد. ایران دههٔ ۵۰ مشخصههایی دارد، ایرانی است که یک رشد اقتصادی چشمگیر را تجربه کرده است. ایرانی است که به کمک رشد اقتصادی، انقلاب سفید و قوانین حمایت از خانواده، تبعیض جنسی و فاصلهٔ طبقاتی در آن کاهش یافته است. ایرانی است که روابطی حسنه هم با بلوک شرق و هم با بلوک غرب دارد. ایرانی است که دارد با تمام توان به سمت غرب حرکت میکند. میخواهد بیشتر و بیشتر شبیه یک جامعهٔ غربی شود. و انقلاب دقیقاً بر ضد این ارزشها شکل گرفت. انقلابیون ۵۷ این ارزشها را نمیپسندیدند و بر ضد این ارزشها شوریدند.
انقلابیون ۵۷ وقتی از استقلال صحبت میکردند، منظورشان این نبود که ما روابطی متعادل و متناسب با همهٔ کشورهای جهان داشته باشیم، این عامل که در ایران دههٔ ۴۰ و ۵۰ وجود داشت. آنها بر ضد آن روابط محترمانه انقلاب کردند. آنها میخواستند ایران به جبههٔ نخست مبارزه با آمریکا و اسرائیل بدل گردد.
وقتی از آزادی صحبت میکردند، منظورشان این درک امروزی ما از آزادی که نبود. آنها در جامعهای زندگی میکردند که آزادیهای اجتماعی در بالاترین سطح وجود داشت، اسلامگراها و چپها هم که به آزادی سیاسی معتقد نبودند. اساساً انقلاب در بستری رخ داد که شاه به دنبال باز کردن فضای سیاسی بود. منظور آنها از آزادی این بود که ما بتوانیم به سفارت هر کشوری که خواستیم حمله کنیم، پرچم هر کشوری را که خواستیم آتش بزنیم، هر کشوری را که خواستیم تهدید کنیم. انقلاب ۵۷، انقلابی بود بر ضد روند مدرنیته، بر ضد نزدیک شدن ایران به غرب، انقلابیون بر ضد این ارزشها انقلاب کردند.
این آرمانها تبعات داشتند که به چشم مردم آن روز نمیآمد. مردم آن روز نمیدیدند که پشت کتاب «امت و امامت» شریعتی چه ایدههای خطرناکی خوابیده. نمیدیدند با تصاویر قهرمانگونه از چهگوارا، و مبارزهٔ کاسترو با آمریکا، جامعهای به روز سیاه میافتد و به انزوای بینالمللی کشیده میشود.
وقتی شما بر ضد ارزشهای مدرن انقلاب میکنید، وقتی حکومت رؤیاییتان مدینهٔ محمد و کوفهٔ علی است، وقتی معتقدید در غرب زنان به کالا بدل شدهاند، رهبر انقلابتان هم کسی جز خمینی نمیتواند باشد، حکومتی که در فردای پیروزی انقلاب حاکم میکنید هم چیز بهتری از جمهوریاسلامی نمیتواند بشود.
خمینی انقلاب اسلامی را ندزدید، خمینی رهبر طبیعی آن انقلاب بود. امروز هم همین است، جمهوری اسلامی ارزشهایی را بر این جامعه حاکم کرده که ما از آنها بیزاریم. ما میخواهیم بر ضد آن ارزشها انقلاب کنیم. انقلاب ما هم اگر پیروز شود، ارزشهایی را بر این جامعه حاکم میکند که ارزشهای ماست. در این ارزشها باید دقیق بود. ما ابداً به دنبال ایدههای خارقالعاده نیستیم. ما به دنبال ایدههایی نیستیم که در هیچ کشور دیگری با مختصاتی مشابه ایران اجرا نشده باشد، و تبعات آن ایدهها سنجیده نشده باشد. ما به دنبال حکومتی هستیم بهغایت معمولی که امتحانش را پس داده باشد. حکومتی که بتواند گردش آزاد قدرت و یک رفاه اقتصادی معقول به وجود آورد. میان شهروندانش مستقل از مذهب، جنسیت، گرایشات جنسی و خاستگاه اجتماعی فرقی نگذارد. تمامیت ارضی ایران را حفظ کند و ما را به دام جنگهای داخلی، منطقهای و جهانی نکشاند. دین را مهار کند و مانع حضورش در قدرت شود.
ما اگر بر سر این ارزشها بمانیم. به صرف اینکه ایدهای زیباست، چشم بر تبعات آن نبندیم. نگذاریم چپهایی که در آن سوی جهان نشستهاند، یکبار دیگر ما را به موش آزمایشگاهی خویش بدل کنند، آن وقت حکومتی که در فردای پیروزی این انقلاب بر سر کار خواهد آمد هم چیزی خلاف انتظارات ما نخواهد بود. ما دو بار در قرن گذشته انقلاب کردیم. فرآیندهای سیاسی و تبعات آنها در ایران، جانهای بیشماری را گرفته است. ظاهراً مجبوریم که یکبار دیگر انقلاب کنیم. هدف ما باید این باشد که این انقلاب به آخرین انقلاب ایران بدل گردد. این دینی است که همهٔ ما به کشتهشدگان راه آزادی داریم.
بامداد.ا
@BonyadVarahram
اگر معیار موفقیت یک انقلاب را تحقق آرمانهای بانیان آن انقلاب بدانیم، آن وقت میشود گفت که انقلاب اسلامی اتفاقاً انقلاب موفقی بود. جمهوری اسلامی بخش بزرگی از آرمانهای آن انقلاب را محقق کرد. گیرم آن آرمانها تبعاتی داشتند که مردمی که در سال ۵۷ به خیابان آمدند از آنها غافل بودند.
انقلاب تغییر بسیار بزرگی است. انقلاب علاوه بر اینکه حکومت را تغییر میدهد، علاوه بر اینکه حاکمان را تغییر میدهد، ارزشهای حاکم بر جامعه را هم تغییر میدهد. در واقع انقلاب علیه ارزشهای حاکم شکل میگیرد، آنها را ساقط میکند، و ارزشهایی بهکل متضاد آنها را بر جامعه حاکم میکند.
برای درک بستری که انقلاب اسلامی در آن رخ داد باید به ایران دههٔ ۵۰ نگاه کرد. ایران دههٔ ۵۰ مشخصههایی دارد، ایرانی است که یک رشد اقتصادی چشمگیر را تجربه کرده است. ایرانی است که به کمک رشد اقتصادی، انقلاب سفید و قوانین حمایت از خانواده، تبعیض جنسی و فاصلهٔ طبقاتی در آن کاهش یافته است. ایرانی است که روابطی حسنه هم با بلوک شرق و هم با بلوک غرب دارد. ایرانی است که دارد با تمام توان به سمت غرب حرکت میکند. میخواهد بیشتر و بیشتر شبیه یک جامعهٔ غربی شود. و انقلاب دقیقاً بر ضد این ارزشها شکل گرفت. انقلابیون ۵۷ این ارزشها را نمیپسندیدند و بر ضد این ارزشها شوریدند.
انقلابیون ۵۷ وقتی از استقلال صحبت میکردند، منظورشان این نبود که ما روابطی متعادل و متناسب با همهٔ کشورهای جهان داشته باشیم، این عامل که در ایران دههٔ ۴۰ و ۵۰ وجود داشت. آنها بر ضد آن روابط محترمانه انقلاب کردند. آنها میخواستند ایران به جبههٔ نخست مبارزه با آمریکا و اسرائیل بدل گردد.
وقتی از آزادی صحبت میکردند، منظورشان این درک امروزی ما از آزادی که نبود. آنها در جامعهای زندگی میکردند که آزادیهای اجتماعی در بالاترین سطح وجود داشت، اسلامگراها و چپها هم که به آزادی سیاسی معتقد نبودند. اساساً انقلاب در بستری رخ داد که شاه به دنبال باز کردن فضای سیاسی بود. منظور آنها از آزادی این بود که ما بتوانیم به سفارت هر کشوری که خواستیم حمله کنیم، پرچم هر کشوری را که خواستیم آتش بزنیم، هر کشوری را که خواستیم تهدید کنیم. انقلاب ۵۷، انقلابی بود بر ضد روند مدرنیته، بر ضد نزدیک شدن ایران به غرب، انقلابیون بر ضد این ارزشها انقلاب کردند.
این آرمانها تبعات داشتند که به چشم مردم آن روز نمیآمد. مردم آن روز نمیدیدند که پشت کتاب «امت و امامت» شریعتی چه ایدههای خطرناکی خوابیده. نمیدیدند با تصاویر قهرمانگونه از چهگوارا، و مبارزهٔ کاسترو با آمریکا، جامعهای به روز سیاه میافتد و به انزوای بینالمللی کشیده میشود.
وقتی شما بر ضد ارزشهای مدرن انقلاب میکنید، وقتی حکومت رؤیاییتان مدینهٔ محمد و کوفهٔ علی است، وقتی معتقدید در غرب زنان به کالا بدل شدهاند، رهبر انقلابتان هم کسی جز خمینی نمیتواند باشد، حکومتی که در فردای پیروزی انقلاب حاکم میکنید هم چیز بهتری از جمهوریاسلامی نمیتواند بشود.
خمینی انقلاب اسلامی را ندزدید، خمینی رهبر طبیعی آن انقلاب بود. امروز هم همین است، جمهوری اسلامی ارزشهایی را بر این جامعه حاکم کرده که ما از آنها بیزاریم. ما میخواهیم بر ضد آن ارزشها انقلاب کنیم. انقلاب ما هم اگر پیروز شود، ارزشهایی را بر این جامعه حاکم میکند که ارزشهای ماست. در این ارزشها باید دقیق بود. ما ابداً به دنبال ایدههای خارقالعاده نیستیم. ما به دنبال ایدههایی نیستیم که در هیچ کشور دیگری با مختصاتی مشابه ایران اجرا نشده باشد، و تبعات آن ایدهها سنجیده نشده باشد. ما به دنبال حکومتی هستیم بهغایت معمولی که امتحانش را پس داده باشد. حکومتی که بتواند گردش آزاد قدرت و یک رفاه اقتصادی معقول به وجود آورد. میان شهروندانش مستقل از مذهب، جنسیت، گرایشات جنسی و خاستگاه اجتماعی فرقی نگذارد. تمامیت ارضی ایران را حفظ کند و ما را به دام جنگهای داخلی، منطقهای و جهانی نکشاند. دین را مهار کند و مانع حضورش در قدرت شود.
ما اگر بر سر این ارزشها بمانیم. به صرف اینکه ایدهای زیباست، چشم بر تبعات آن نبندیم. نگذاریم چپهایی که در آن سوی جهان نشستهاند، یکبار دیگر ما را به موش آزمایشگاهی خویش بدل کنند، آن وقت حکومتی که در فردای پیروزی این انقلاب بر سر کار خواهد آمد هم چیزی خلاف انتظارات ما نخواهد بود. ما دو بار در قرن گذشته انقلاب کردیم. فرآیندهای سیاسی و تبعات آنها در ایران، جانهای بیشماری را گرفته است. ظاهراً مجبوریم که یکبار دیگر انقلاب کنیم. هدف ما باید این باشد که این انقلاب به آخرین انقلاب ایران بدل گردد. این دینی است که همهٔ ما به کشتهشدگان راه آزادی داریم.
بامداد.ا
@BonyadVarahram
- سراب ایدئولوژی و روشنفکران پرت
سالها گذشت تا روزگار دست تهی مدافعان ایدئولوژیزدهٔ چپ را بگشاید و پس از جنایات وحشتناک، سراب جامعهٔ بیطبقه را آشکار سازد. سه سال و نیم پس از مرگ استالین، خروشچف در بیستمین کنگرهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی در میان بهت و حیرت رهبران و هیأتهای نمایندگی احزاب کمونیست از سراسر دنیا از حقایق ناگفته گفت. از خیانتها به آرمان کمونیست، از حکومت وحشت استالین، از تصفیه بر سر قدرت با اتهام مزدوری دشمن، از دادگاههای فرمایشی، از بلوف عدالت و مساوات و اشتباهات بزرگ در جنگ که به بهای خون هزاران روس تمام شده بود و در نهایت هشدار داد که اگر فکری نکنند، سقوط نزدیک است!
در ایران اما اگر از سادهاندیشی عوام بگذریم، نقش نخبگان و روشنفکران در ترویج جریان چپ رمانتیک در سالهای پیش از انقلاب تأسفآور است. چه آنها که قلمی داشتند و چه آنها که زبانی جهت هدایت مردم، همگی رقم مغلطه بر دفتر دانش زدند! از روشنفکران کتاب خوانده و فرنگ رفته چون «داریوش شایگان» تا قلم به دستانی چون «جلال آلاحمد»، «صمد بهرنگی»، «بزرگ علوی» و «غلامحسین ساعدی» و شاعرانی چون «سیاوش کسرایی»، «خسرو گلسرخی» تا سخنرانانی چون «علی شریعتی»!
همچنین نوعی جریان چپ التقاطی درایران شکل گرفت که اندیشههای مذهبی را با مارکسیسم درهم آمیخت و از دین سلاح ایدئولوژیک ساخت و آن را به ابزاری برای مبارزهٔ سیاسی بدل کرد بدون آنکه به سرانجام کار بیندیشد و دریابد که در جامعهٔ ناآگاه و غیر دموکراتیک، به سبب اتوریتهٔ مذهب، سرانجام قدرت بهدست مدعیان دین خواهد افتاد.
داریوش شایگان در این مورد اعترافی اینگونه دارد: «ایران در سالهای دهههای چهل و پنجاه داشت جهش میکرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آنها پیش افتادند و موفقتر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمیدانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی ازجایگاه خود در جامعه و جامعۀ خود در جهان نداشتیم. میتوانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیبهای جامعۀ ما در آن هنگام چپزدگی شدید بود که با اتفاقات بیستوهشتم مرداد هم تشدید شد و قهرمانگرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز میکردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد میکردند. بسیاری از روشنفکران اروپایی نیز چپزده بودند، منتها در آنجا تعادل برقرار بود. رمون آرونی بود در مقابل سارتر ولی اینجا رمون آرونی نبود، کسی جلوی چپها نبود. ما با اسطورهها زندگی میکنیم و این بسیار بد است و یکی از نتایج چپزدگی است. نسل کنونی جوانان ایران، شعورشان از نسل ما بسیار بیشتر است، زیرا در دنیای دیگری زندگی میکنند. مخصوصاً زنان ایرانی بسیار جهش کردهاند. باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد!»
سعید قاسمینیا
@BonyadVarahram
سالها گذشت تا روزگار دست تهی مدافعان ایدئولوژیزدهٔ چپ را بگشاید و پس از جنایات وحشتناک، سراب جامعهٔ بیطبقه را آشکار سازد. سه سال و نیم پس از مرگ استالین، خروشچف در بیستمین کنگرهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی در میان بهت و حیرت رهبران و هیأتهای نمایندگی احزاب کمونیست از سراسر دنیا از حقایق ناگفته گفت. از خیانتها به آرمان کمونیست، از حکومت وحشت استالین، از تصفیه بر سر قدرت با اتهام مزدوری دشمن، از دادگاههای فرمایشی، از بلوف عدالت و مساوات و اشتباهات بزرگ در جنگ که به بهای خون هزاران روس تمام شده بود و در نهایت هشدار داد که اگر فکری نکنند، سقوط نزدیک است!
در ایران اما اگر از سادهاندیشی عوام بگذریم، نقش نخبگان و روشنفکران در ترویج جریان چپ رمانتیک در سالهای پیش از انقلاب تأسفآور است. چه آنها که قلمی داشتند و چه آنها که زبانی جهت هدایت مردم، همگی رقم مغلطه بر دفتر دانش زدند! از روشنفکران کتاب خوانده و فرنگ رفته چون «داریوش شایگان» تا قلم به دستانی چون «جلال آلاحمد»، «صمد بهرنگی»، «بزرگ علوی» و «غلامحسین ساعدی» و شاعرانی چون «سیاوش کسرایی»، «خسرو گلسرخی» تا سخنرانانی چون «علی شریعتی»!
همچنین نوعی جریان چپ التقاطی درایران شکل گرفت که اندیشههای مذهبی را با مارکسیسم درهم آمیخت و از دین سلاح ایدئولوژیک ساخت و آن را به ابزاری برای مبارزهٔ سیاسی بدل کرد بدون آنکه به سرانجام کار بیندیشد و دریابد که در جامعهٔ ناآگاه و غیر دموکراتیک، به سبب اتوریتهٔ مذهب، سرانجام قدرت بهدست مدعیان دین خواهد افتاد.
داریوش شایگان در این مورد اعترافی اینگونه دارد: «ایران در سالهای دهههای چهل و پنجاه داشت جهش میکرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آنها پیش افتادند و موفقتر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمیدانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی ازجایگاه خود در جامعه و جامعۀ خود در جهان نداشتیم. میتوانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیبهای جامعۀ ما در آن هنگام چپزدگی شدید بود که با اتفاقات بیستوهشتم مرداد هم تشدید شد و قهرمانگرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز میکردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد میکردند. بسیاری از روشنفکران اروپایی نیز چپزده بودند، منتها در آنجا تعادل برقرار بود. رمون آرونی بود در مقابل سارتر ولی اینجا رمون آرونی نبود، کسی جلوی چپها نبود. ما با اسطورهها زندگی میکنیم و این بسیار بد است و یکی از نتایج چپزدگی است. نسل کنونی جوانان ایران، شعورشان از نسل ما بسیار بیشتر است، زیرا در دنیای دیگری زندگی میکنند. مخصوصاً زنان ایرانی بسیار جهش کردهاند. باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد!»
سعید قاسمینیا
@BonyadVarahram
- چیزی فراتر از یک زلزله
سقوط رژیم اسد در پی جنگ دو ماههٔ لبنان، چیزی فراتر از یک زلزلهٔ استراتژیک در منطقه خواهد بود. نه سال پیش نوشتم بقای رژیم اسد بدترین و ترسناکترین پیام سیاسی ممکن را دارد: یک حکومت در معرض سرنگونی در نتیجهٔ شورش اکثریت مردم، میتواند با توسل به بالاترین سطح قابل تصور از خشونت و توحش و قتل عام صدها هزار نفر از شهروندان سرپا باقی بماند، بدون اینکه کوچکترین امتیازی داده یا تغییری ایجاد کند. این پیام شوم تأثیرات منفی بسیاری در منطقه داشت اما امروز خوشبختانه این موج معکوس خواهد شد.
از سوی دیگر بقای حکومت اسد به معنای ادامه حیات تنها بازمانده از الگویی شوم و منحوس یعنی ناسیونالیسم غربستیز و فاشیستی عرب بود. آخرین بازمانده از جنبش خونآشام ضداستعماری و ضدامپریالیستی جهان عرب که با عبدالناصر و میشل عفلق آغاز شد و با عبدالکریم قاسم، برادران عارف، امین حافظ، صدام حسین، حافظ اسد، قذافی، یاسر عرفات و ابونضال ادامه یافت.
میراث این جنبش به جز دریای خون و شکنجه، تباهی اقتصادی و ترور و تجاوزگری در خارج از مرزها، چیزی نبود. امروز افرادی از زندانهای سوریه آزاد میشوند که به سبب یک اعتراض ساده پنجاه سال در بدترین شرایط زندانی بودهاند و یا به سبب بیتوجهی به ایست بازرسی چهل سال زندانی شدهاند.
حکومت اسد از جنس حکومت صدام بود که در آن پلیسهای راهنمایی و رانندگی اسلحه و مجوز دستگیری داشتند و برخی افراد به سبب جرائم راهنمایی و رانندگی، هیچگاه از سیاهچالها زنده بیرون نیامدند و نیز از تبار دولت قذافی بود که در آن میشد هزار نفر از افراد قبیلهای را به سبب مخالفت با ازدواج دختر قبیله با رهبر زنده به گور کرد. اسد، صدام و قذافی خویشاوند سیاسی ابونضال رهبر منشعب از ساف بودند که مخالفانش را با دست خود قطعه قطعه میکرد و در زیر میز کار و باغچه خانه شخصیاش دفن مینمود. بله این چهرهٔ واقعی حکومت چپگرا و ضداستعماری عربی بود.
جنبش ضداستعماری/ضدامپریالیستی جهان عرب همان بود که بمباران غیر نظامیان با سلاح شیمیایی را توسط عبدالناصر در یمن بنیان گذاشت و بعداً بدست حافظ اسد، بشار و صدام حسین در برابر شهروندان خودشان در ابعاد مافوق تصوری تکرار کرد. این جنبش همان بود که نمایندهاش قذافی تظاهرات انبوه مردم غیر مسلح را با بمبهای سنگین میگهای ساخت شوروی سلاخی کرد. این نوع اتفاقات، جای دیگری از جهان رخ ندادهاند.
توس تهماسبی
@BonyadVarahram
سقوط رژیم اسد در پی جنگ دو ماههٔ لبنان، چیزی فراتر از یک زلزلهٔ استراتژیک در منطقه خواهد بود. نه سال پیش نوشتم بقای رژیم اسد بدترین و ترسناکترین پیام سیاسی ممکن را دارد: یک حکومت در معرض سرنگونی در نتیجهٔ شورش اکثریت مردم، میتواند با توسل به بالاترین سطح قابل تصور از خشونت و توحش و قتل عام صدها هزار نفر از شهروندان سرپا باقی بماند، بدون اینکه کوچکترین امتیازی داده یا تغییری ایجاد کند. این پیام شوم تأثیرات منفی بسیاری در منطقه داشت اما امروز خوشبختانه این موج معکوس خواهد شد.
از سوی دیگر بقای حکومت اسد به معنای ادامه حیات تنها بازمانده از الگویی شوم و منحوس یعنی ناسیونالیسم غربستیز و فاشیستی عرب بود. آخرین بازمانده از جنبش خونآشام ضداستعماری و ضدامپریالیستی جهان عرب که با عبدالناصر و میشل عفلق آغاز شد و با عبدالکریم قاسم، برادران عارف، امین حافظ، صدام حسین، حافظ اسد، قذافی، یاسر عرفات و ابونضال ادامه یافت.
میراث این جنبش به جز دریای خون و شکنجه، تباهی اقتصادی و ترور و تجاوزگری در خارج از مرزها، چیزی نبود. امروز افرادی از زندانهای سوریه آزاد میشوند که به سبب یک اعتراض ساده پنجاه سال در بدترین شرایط زندانی بودهاند و یا به سبب بیتوجهی به ایست بازرسی چهل سال زندانی شدهاند.
حکومت اسد از جنس حکومت صدام بود که در آن پلیسهای راهنمایی و رانندگی اسلحه و مجوز دستگیری داشتند و برخی افراد به سبب جرائم راهنمایی و رانندگی، هیچگاه از سیاهچالها زنده بیرون نیامدند و نیز از تبار دولت قذافی بود که در آن میشد هزار نفر از افراد قبیلهای را به سبب مخالفت با ازدواج دختر قبیله با رهبر زنده به گور کرد. اسد، صدام و قذافی خویشاوند سیاسی ابونضال رهبر منشعب از ساف بودند که مخالفانش را با دست خود قطعه قطعه میکرد و در زیر میز کار و باغچه خانه شخصیاش دفن مینمود. بله این چهرهٔ واقعی حکومت چپگرا و ضداستعماری عربی بود.
جنبش ضداستعماری/ضدامپریالیستی جهان عرب همان بود که بمباران غیر نظامیان با سلاح شیمیایی را توسط عبدالناصر در یمن بنیان گذاشت و بعداً بدست حافظ اسد، بشار و صدام حسین در برابر شهروندان خودشان در ابعاد مافوق تصوری تکرار کرد. این جنبش همان بود که نمایندهاش قذافی تظاهرات انبوه مردم غیر مسلح را با بمبهای سنگین میگهای ساخت شوروی سلاخی کرد. این نوع اتفاقات، جای دیگری از جهان رخ ندادهاند.
توس تهماسبی
@BonyadVarahram
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
سالروز نجات آذربایجان را به ملت بزرگ ایران، بهویژه مردم سرافراز آذربایجان، شادباش میگویم. در این روز تاریخی، یاد و خاطره ارتشیان دلاور و میهنپرست را گرامی میداریم که دوشادوش مردم آذربایجان برای آزادی و حفظ تمامیت ارضی ایران مقابل توطئههای استالین ایستادگی کردند.
دشمنی جمهوری اسلامی با این رویداد غرورآفرین، ریشه در امتگرایی و بیگانگی آن با هویت و یگانگی ملی ایرانیان دارد. این رژیم که برای بقای خود از هیچ اقدامی فروگذار نمیکند، حتی از تقویت گروههای تجزیهطلب و ضدایرانی نیز ابایی نداشته و اخیرا روابط خود با این گروهها را آشکارتر کرده است.
جمهوری اسلامی و دشمنان تمامیت ارضی ایران بدانند که آذربایجان همواره سنگر استوار وحدت ملی ایران بوده است. مردم غیور این دیار در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و همچنین در مقاطع حساس دیگر، با دفاع از خاک و استقلال ایران، نشان دادند که نه تنها جزئی جداییناپذیر از ملت ایران هستند، بلکه خود مظهر هویت تاریخی و فرهنگ والای ایران به شمار میروند.
@OfficialRezaPahlavi
دشمنی جمهوری اسلامی با این رویداد غرورآفرین، ریشه در امتگرایی و بیگانگی آن با هویت و یگانگی ملی ایرانیان دارد. این رژیم که برای بقای خود از هیچ اقدامی فروگذار نمیکند، حتی از تقویت گروههای تجزیهطلب و ضدایرانی نیز ابایی نداشته و اخیرا روابط خود با این گروهها را آشکارتر کرده است.
جمهوری اسلامی و دشمنان تمامیت ارضی ایران بدانند که آذربایجان همواره سنگر استوار وحدت ملی ایران بوده است. مردم غیور این دیار در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ و همچنین در مقاطع حساس دیگر، با دفاع از خاک و استقلال ایران، نشان دادند که نه تنها جزئی جداییناپذیر از ملت ایران هستند، بلکه خود مظهر هویت تاریخی و فرهنگ والای ایران به شمار میروند.
@OfficialRezaPahlavi
- برخی از آرای ﻓﻀﻞﺍﻟﻠﻪنوری، پدر بزرگ جمهوری اسلامی!
• ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ مجلس قانون ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺮﺗﺪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮ ﺍﺑﺪﺍً ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﺗﺪ ﺷﺪ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ. ﺯﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺶ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ.
• ﻋﺠﻢﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻣﺪﺣﺸﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺧﺒﯿﺚﺗﺮﯾﻦ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
• ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻗﻠﻢ ﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺕ ﮐﺜﯿﺮﻩ ﻣﻨﺎﻓﯽ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻧﻪ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﻓﺎﯾﺪﻩٔ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪٔ ﻗﺒﯿﺤﻪ ﺭﺍ ﻧﺸﺮ ﻣﯽﺩﻫﯽ، ﻭ ﺑﻨﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺑﺎﺑﯿﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﺎ، ﺍﻟﻘﺎﯼ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻧﺸﺮ ﮐﻠﻤﻪٔ ﮐﻔﺮﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺒﻬﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﺻﺎﻓیهٔ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﻀﻠﯿﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟
• ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺁﻥ ﺿﻼﻟﺖﻧﺎﻣﻪ [ﻗﺎﻧﻮﻥ اساسی ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ] ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻗﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ: «ﺍﻫﺎﻟﯽ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ» ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤهٔ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ « ﺷﺎﻉ ﻭﺫﺍﻉ ﺣﺘﯽ ﺧﺮﻕ ﺍﻻﺳﻤﺎﻉ» ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﮐﺎﻥ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺧﻼﻝ آن، ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ.
• ﻧﻈﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺗﺼﺤﯿﺢ، ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ هیئت ﻣﻌﺪﻭﺩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﻋﯽ: «ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪٔ ﻣﻮﺍﺩ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺩﻭﻝ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻟﯿﮑﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺩ، ﺑﺎﻗﯿﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﮕﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ.» ﻓﺪﻭﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ: «ﻓﻌﻠﯽ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﺍﻟﺴﻼﻡ» ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭﮔﻔﺘﻢ: «ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺟﺎﻟﺴﯿﻦ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﮑﻢ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ.»
• ﺍﯼ ﻣُﻠﺤﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻣُﻨﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻗﺒﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻗﺎﻧﻮﻧﯿﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.
• ﺍﯼ ﺑﯽﺷﺮﻑ، ﺍﯼ ﺑﯽﻏﯿﺮﺕ، ﺑﺒﯿﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣُﻨﺘﺤﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺷﺮﻑ ﻣﻘﺮﺭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﺩﺍﺩه ﺗﻮ ﺭﺍ، ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﻠﺐ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ؟
شیخ فضلالله نوری
ﺭﺳﺎﻟﻪٔ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ، صص ١٥١-١٦٧.
@BonyadVarahram
• ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ مجلس قانون ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺮﺗﺪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮ ﺍﺑﺪﺍً ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﺗﺪ ﺷﺪ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ. ﺯﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺶ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ.
• ﻋﺠﻢﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻣﺪﺣﺸﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺧﺒﯿﺚﺗﺮﯾﻦ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
• ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻗﻠﻢ ﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺕ ﮐﺜﯿﺮﻩ ﻣﻨﺎﻓﯽ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻧﻪ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﻓﺎﯾﺪﻩٔ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪٔ ﻗﺒﯿﺤﻪ ﺭﺍ ﻧﺸﺮ ﻣﯽﺩﻫﯽ، ﻭ ﺑﻨﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺑﺎﺑﯿﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﺎ، ﺍﻟﻘﺎﯼ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻧﺸﺮ ﮐﻠﻤﻪٔ ﮐﻔﺮﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺒﻬﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﺻﺎﻓیهٔ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﻀﻠﯿﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟
• ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺁﻥ ﺿﻼﻟﺖﻧﺎﻣﻪ [ﻗﺎﻧﻮﻥ اساسی ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ] ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻗﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ: «ﺍﻫﺎﻟﯽ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ» ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤهٔ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ « ﺷﺎﻉ ﻭﺫﺍﻉ ﺣﺘﯽ ﺧﺮﻕ ﺍﻻﺳﻤﺎﻉ» ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﮐﺎﻥ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺧﻼﻝ آن، ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ.
• ﻧﻈﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺗﺼﺤﯿﺢ، ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ هیئت ﻣﻌﺪﻭﺩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﻋﯽ: «ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪٔ ﻣﻮﺍﺩ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺩﻭﻝ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻟﯿﮑﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺩ، ﺑﺎﻗﯿﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﮕﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ.» ﻓﺪﻭﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ: «ﻓﻌﻠﯽ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﺍﻟﺴﻼﻡ» ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭﮔﻔﺘﻢ: «ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺟﺎﻟﺴﯿﻦ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﮑﻢ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ.»
• ﺍﯼ ﻣُﻠﺤﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻣُﻨﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻗﺒﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻗﺎﻧﻮﻧﯿﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.
• ﺍﯼ ﺑﯽﺷﺮﻑ، ﺍﯼ ﺑﯽﻏﯿﺮﺕ، ﺑﺒﯿﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣُﻨﺘﺤﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺷﺮﻑ ﻣﻘﺮﺭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﺩﺍﺩه ﺗﻮ ﺭﺍ، ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﻠﺐ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ؟
شیخ فضلالله نوری
ﺭﺳﺎﻟﻪٔ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ، صص ١٥١-١٦٧.
@BonyadVarahram
Forwarded from بنیاد وَرَهرام
۱۷ دی ۱۳۱۴.pdf
565.9 KB
@Bonyadvarahram
سالروز جشن آزادی زنان ایران پس از ۱۴۰۰ سال بردگی در سال ۲۴۹۴ شاهنشاهی گرامی باد.
پژوهشکده تاریخ بنیاد ورهرام
#ایرانی_باشیم
سالروز جشن آزادی زنان ایران پس از ۱۴۰۰ سال بردگی در سال ۲۴۹۴ شاهنشاهی گرامی باد.
پژوهشکده تاریخ بنیاد ورهرام
#ایرانی_باشیم
بنیاد وَرَهرام
۱۷ دی ۱۳۱۴.pdf
- «کشف حجاب» گام پیشگامانه و بزرگ رضاشاه
جریانهای ضدپهلوی برای دههها «کشف حجاب» و «آزادی پوشش» را به باد تمسخر میگرفتند و به خاطر آن از عصر رضاشاه با عناوینی چون «کاریکاتور مدرنیته» یا «نوسازی ظاهری و روبنایی» و چنین تعبیرهایی استفاده میکردند. این نگاه میان مذهبی و غیرمذهبیهایشان مشترک بود. بعدها هم امثال شریعتی مدعی شدند که این نوسازی در نهایت ختم شد به جایگزینی «گوگوش» با «فاطمه» به عنوان الگوی زن ایرانی!
آنها نمیدانستند که اتفاقا این بخش از اقدامات رضاشاه بسیار هم عمیق و زیربنایی است. از مفهوم «قدرت» و درک اهمیت آن غافل بودند. نمیدانستند موضوع فقط یک تکه پارچه نیست! بلکه کشمکش و زورآزمایی نهادهای قدرتمند اجتماعی و لزوم شکستن هیمنهٔ نهاد مذهب و روحانیت برای هموارشدن اصلاحات بعدی است. نمیدانستند در جامعه طاعونزدهٔ آن عصر اگر زن از پستو بیرون بیاید و روسری بردارد و درس بخواند، یعنی اینکه آن «زیر میرهای» اجتماع ایران زلزلههای بزرگی آمده و گسلهای مهمی جابجا شده.
زندانبانهای زنان در آن زمان کسانی بودند که با همان قرائت از مذهب، «قانونگذاری مردم» را هم شرک میدانستند و معتقد بودند «حکم و قانون فقط مال خداست». قضاوت و تدریس را هم ملک خود میدانستند.
واقعاً عدهای گمان میکنند اگر رضاشاه نبود، همان برگهای که مظفرالدین شاه به عنوان فرمان مشروطه امضا کرد، در یک اتفاق جادویی گوشه و کنار ایران را آباد و دموکراتیک میکرد و زنان را هم از زیر یوغ مذهب، قبیله و سنتهای بدوی بیرون میکشید! ملتفت نیستند که «قدرت» مثل هواست. خلأ که ببیند زود پر میکند. خلأ دولت مدرنی که تشکیلشده از فروغیها و داورها بود را بدون شک همان خانهای محلی و آخوندهای شپشو در روستاها پر میکردند که پاسدار سنتها و رسوم بدوی بیشماری بودند. زمان میان دو رخداد «امضای فرمان مشروطه» تا «برآمدن رضاشاه» را ببینید که چه جهنمی بوده ایران! تهران مخوف از مشفق کاظمی را بخوانید!
نجات بهرامی.
@Bonyadvarahram
جریانهای ضدپهلوی برای دههها «کشف حجاب» و «آزادی پوشش» را به باد تمسخر میگرفتند و به خاطر آن از عصر رضاشاه با عناوینی چون «کاریکاتور مدرنیته» یا «نوسازی ظاهری و روبنایی» و چنین تعبیرهایی استفاده میکردند. این نگاه میان مذهبی و غیرمذهبیهایشان مشترک بود. بعدها هم امثال شریعتی مدعی شدند که این نوسازی در نهایت ختم شد به جایگزینی «گوگوش» با «فاطمه» به عنوان الگوی زن ایرانی!
آنها نمیدانستند که اتفاقا این بخش از اقدامات رضاشاه بسیار هم عمیق و زیربنایی است. از مفهوم «قدرت» و درک اهمیت آن غافل بودند. نمیدانستند موضوع فقط یک تکه پارچه نیست! بلکه کشمکش و زورآزمایی نهادهای قدرتمند اجتماعی و لزوم شکستن هیمنهٔ نهاد مذهب و روحانیت برای هموارشدن اصلاحات بعدی است. نمیدانستند در جامعه طاعونزدهٔ آن عصر اگر زن از پستو بیرون بیاید و روسری بردارد و درس بخواند، یعنی اینکه آن «زیر میرهای» اجتماع ایران زلزلههای بزرگی آمده و گسلهای مهمی جابجا شده.
زندانبانهای زنان در آن زمان کسانی بودند که با همان قرائت از مذهب، «قانونگذاری مردم» را هم شرک میدانستند و معتقد بودند «حکم و قانون فقط مال خداست». قضاوت و تدریس را هم ملک خود میدانستند.
واقعاً عدهای گمان میکنند اگر رضاشاه نبود، همان برگهای که مظفرالدین شاه به عنوان فرمان مشروطه امضا کرد، در یک اتفاق جادویی گوشه و کنار ایران را آباد و دموکراتیک میکرد و زنان را هم از زیر یوغ مذهب، قبیله و سنتهای بدوی بیرون میکشید! ملتفت نیستند که «قدرت» مثل هواست. خلأ که ببیند زود پر میکند. خلأ دولت مدرنی که تشکیلشده از فروغیها و داورها بود را بدون شک همان خانهای محلی و آخوندهای شپشو در روستاها پر میکردند که پاسدار سنتها و رسوم بدوی بیشماری بودند. زمان میان دو رخداد «امضای فرمان مشروطه» تا «برآمدن رضاشاه» را ببینید که چه جهنمی بوده ایران! تهران مخوف از مشفق کاظمی را بخوانید!
نجات بهرامی.
@Bonyadvarahram
- مردم حق دارند از روشنفکران ۵۷ بیزار باشند.
روشنفکر چپ ایرانی، به غلط گمان میکرد و هنوز هم گمان میکند که ایدئولوژی همان تکفرمول نجاتبخشی است که با آن میتوان همهٔ مسائل جامعه را - از اقتصاد و سیاست گرفته تا اجتماع و فرهنگ - حل کرد. از نظر آنها دورهٔ انقلاب دورهای است که میتوان با اسلحه از تاریخ جلو زد.
نمونه میخواهید؟ به این مصاحبهٔ جناب مسعود کیمیایی (فیلمسازی که جایگاه هنریاش برایم محفوظ و محترم است اما برای عقاید سیاسیاش هیچ ارزشی قائل نیستم) توجه کنید که چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی با روزنامهٔ میزان انجام داده است. من با دقت این مصاحبه را خواندم و هیچ نشانی از دموکراسیخواهی و مدنیتخواهی در آن ندیدم. باز هم هدف اول روشنفکر آن زمانی ما صرفاً مبارزه با امپریالیسم و تقدیس خشونت چریکی بود. بعد جناب جواد مجابی در مصاحبهٔ امروزش با روزنامهٔ اعتماد از این شاکی است که چرا مردم ایران روشنفکرستیز شدهاند؟ خب اخوی، این ستیز به خاطر اشتباهات فاحش سیاسی روشنفکران آن زمان بوده. باری، به این فرازها از مصاحبهٔ جناب کیمیایی که میدانم امروز نظرات کاملا متفاوتی دارند، توجه کنید:
«فیلم اگر دستکم فرهنگساز نیست، نباید در نفی فرهنگ جهان سومی باشد، یا نباید گرایشهای امپریالیستی در حیطهٔ اندیشه فیلمساز باشد... کشورهایی مثل ما که همیشه زیر نفوذ چپاول سرمایه و امپریالیسم بودهاند، به هیچ کیفیتی نمیتوانند آرام باشند و آرام نبودن یعنی هنر ایدئولوژیکی داشتن.
سینمای هنر محض، سینمای هنر خاص، سینمایی از این دست، و فرهنگی از این دست، مال کشورهای استثمارگر است، کشورهایی که ترجیح میدهم به آن ها کشورهای مهاجم بگویم.»
چنین بود اندیشههای روشنفکرانی که در آن سالها، خواسته و ناخواسته، به الگوهای فکری و ذهنی ما بدل شده بودند. سالها باید میگذشت تا فاجعهٔ ایدئولوژیگرایی و ژدانفگرایی را با پوست و گوشت و استخوانمان بفهمیم.
بیژن اشتری
@BonyadVarahram
روشنفکر چپ ایرانی، به غلط گمان میکرد و هنوز هم گمان میکند که ایدئولوژی همان تکفرمول نجاتبخشی است که با آن میتوان همهٔ مسائل جامعه را - از اقتصاد و سیاست گرفته تا اجتماع و فرهنگ - حل کرد. از نظر آنها دورهٔ انقلاب دورهای است که میتوان با اسلحه از تاریخ جلو زد.
نمونه میخواهید؟ به این مصاحبهٔ جناب مسعود کیمیایی (فیلمسازی که جایگاه هنریاش برایم محفوظ و محترم است اما برای عقاید سیاسیاش هیچ ارزشی قائل نیستم) توجه کنید که چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی با روزنامهٔ میزان انجام داده است. من با دقت این مصاحبه را خواندم و هیچ نشانی از دموکراسیخواهی و مدنیتخواهی در آن ندیدم. باز هم هدف اول روشنفکر آن زمانی ما صرفاً مبارزه با امپریالیسم و تقدیس خشونت چریکی بود. بعد جناب جواد مجابی در مصاحبهٔ امروزش با روزنامهٔ اعتماد از این شاکی است که چرا مردم ایران روشنفکرستیز شدهاند؟ خب اخوی، این ستیز به خاطر اشتباهات فاحش سیاسی روشنفکران آن زمان بوده. باری، به این فرازها از مصاحبهٔ جناب کیمیایی که میدانم امروز نظرات کاملا متفاوتی دارند، توجه کنید:
«فیلم اگر دستکم فرهنگساز نیست، نباید در نفی فرهنگ جهان سومی باشد، یا نباید گرایشهای امپریالیستی در حیطهٔ اندیشه فیلمساز باشد... کشورهایی مثل ما که همیشه زیر نفوذ چپاول سرمایه و امپریالیسم بودهاند، به هیچ کیفیتی نمیتوانند آرام باشند و آرام نبودن یعنی هنر ایدئولوژیکی داشتن.
سینمای هنر محض، سینمای هنر خاص، سینمایی از این دست، و فرهنگی از این دست، مال کشورهای استثمارگر است، کشورهایی که ترجیح میدهم به آن ها کشورهای مهاجم بگویم.»
چنین بود اندیشههای روشنفکرانی که در آن سالها، خواسته و ناخواسته، به الگوهای فکری و ذهنی ما بدل شده بودند. سالها باید میگذشت تا فاجعهٔ ایدئولوژیگرایی و ژدانفگرایی را با پوست و گوشت و استخوانمان بفهمیم.
بیژن اشتری
@BonyadVarahram