امروز مرا در دل، جز یار نمیگنجد
وز یار چنان پُر شد، کاغیار نمیگنجد
این لحظه از آن شادم، کاندر دلِ تنگ من
غم جای نمیگیرد، تیمار نمیگنجد
- عراقی
وز یار چنان پُر شد، کاغیار نمیگنجد
این لحظه از آن شادم، کاندر دلِ تنگ من
غم جای نمیگیرد، تیمار نمیگنجد
- عراقی
« آنچه پنهان در میانِ سینه باشد، عشق نیست
عاشقان با رسمِ رسوایی به میدان میروند »
-شاهرخ مستان
عاشقان با رسمِ رسوایی به میدان میروند »
-شاهرخ مستان
آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کآن شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهٔ زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی من بندهٔ فرمانم
ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پشت زمیندشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
دستی ز غمت بر دل پایی ز پیات در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم
در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمیخسبند از نالهٔ پنهانم
بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد
تو گرمتری ز آتش من سوختهتر ز آنم
گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم
-سعدی
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کآن شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلآرایت مجموعهٔ زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم
حکم آن چه تو فرمایی من بندهٔ فرمانم
ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
یک پشت زمیندشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
دستی ز غمت بر دل پایی ز پیات در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم
در خفیه همی نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمیخسبند از نالهٔ پنهانم
بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد
تو گرمتری ز آتش من سوختهتر ز آنم
گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم
-سعدی
گفته بودی عاشقِ باران به روی شیشهای
چشمِ گریان خودم را عینکی کردم... بیا!
-علی قهرمانی
چشمِ گریان خودم را عینکی کردم... بیا!
-علی قهرمانی
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطرهی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
- فاضل نظری
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطرهی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
- فاضل نظری
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست
به جای دیدن روی تو در «خود» خیره ایم ای عشق!
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
-فاضلنظری
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست
به جای دیدن روی تو در «خود» خیره ایم ای عشق!
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
-فاضلنظری
تو که شیرینی محضی! سر بازار نخند
تاجران با دل خوش بار شکر آوردند . .
- حمیدحمزهنژاد
تاجران با دل خوش بار شکر آوردند . .
- حمیدحمزهنژاد
من باغِ زمستان زده دارم تو نداری
من خرمنِ طوفان زده دارم تو نداری
از خاطرهی سبز بهشتی که فرو ریخت
یک میوه ی دندان زده دارم تو نداری
من عهد نوشتم تو نه دیدی و نه بستی!
من دست به قرآن زده دارم تو نداری
"گر همسفر عشق شدی"را که شنیدی؟
من اسب به میدان زده دارم تو نداری
من اینهمه گفتم و تو یک جمله نوشتی
من سرمه به مژگان زده دارم تو نداری
-حامد عسکری
من خرمنِ طوفان زده دارم تو نداری
از خاطرهی سبز بهشتی که فرو ریخت
یک میوه ی دندان زده دارم تو نداری
من عهد نوشتم تو نه دیدی و نه بستی!
من دست به قرآن زده دارم تو نداری
"گر همسفر عشق شدی"را که شنیدی؟
من اسب به میدان زده دارم تو نداری
من اینهمه گفتم و تو یک جمله نوشتی
من سرمه به مژگان زده دارم تو نداری
-حامد عسکری
تا خرخره از حرف پُرم، با که گویم
این شهر پر از کور و کر و لال و نفهم است
- رضا احسانپور
این شهر پر از کور و کر و لال و نفهم است
- رضا احسانپور
حتی خود عطار هم معتقد بوده که از اهمیت دادن زیاد به آدم ها بی اهمیت میشید و میگه:
"اگر گِرد کَسی بسیار گَردی
اگر چه بَس عزیزی، خوار گَردی."
"اگر گِرد کَسی بسیار گَردی
اگر چه بَس عزیزی، خوار گَردی."
اونجا که وحشى بافقى میگه:
از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
من چه کردم کاینچنین بیاعتبارم میکنی
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم میکنی
گر بدانی حال من گریان شوی بیاختیار
ای که منع گریه بیاختیارم میکنی
گفتهای تدبیر کارت میکنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم میکنی
از برای خاطر اغیار خوارم میکنی
من چه کردم کاینچنین بیاعتبارم میکنی
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
گر نمیآیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم میکنی
گر بدانی حال من گریان شوی بیاختیار
ای که منع گریه بیاختیارم میکنی
گفتهای تدبیر کارت میکنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم میکنی
هرچند ما خموشیم، ای چرخ بیَمروت!
حدی بوَد ستم را، اندازهای جفا را...
- طبیب اصفهان
حدی بوَد ستم را، اندازهای جفا را...
- طبیب اصفهان