tgoop.com/chehreghane_mosavvar/3052
Last Update:
🔶 ایستاده در غبار
🔺داستان دلاوری یک چهرقانی در جنگ جهانی اول در آبادی بالا و ایستادگی وی در مقابل قوای روس
و به شهات رسیدن او در راه وطن
تابستان سال 1294خورشیدی و هجوم لشگریان روس و انگلیس به ایران در جریان جنگ جهانی اول.
ضعف و بی کفایتی دولت احمد شاه باعث شد که نیروهای اشغالگر بدون هیچ مقاومتی از سوی دولت مرکزی ایران را اشغال کرده و تا نزدیکی پایتخت پیش بروند
و اردوگاه خود را در مکانی نزدیکی شهر ساوه امروز برپا کنند
هجوم بیگانگان جنگ و خونریزی و جمع آوری غله و آذوغه کشور توسط ارتش های روس و انگلیس باعث بروز یک قحطی همه گیر و سراسری در کل کشور شد
این قحطی که از سیستان تا آذربایجان
ایران را فراگرفته بود
کم کم وارد چهرقان آن زمان(خُرناباد) محلی بین سد خانییه و آبادی بالا
هم شد. به گواهی تاریخ در این قحطی که نیمی از مردم ایران به علت نبود آذوقه تلف شدند. مردم چهرقان هم بسیار کشته دادند اما در بین مردم
چهرقان آن زمان افراد متمولی بودند که آذوقه و گندم خود را در اختیار همسایگان قرار دادند تا آنها زنده بمانند دراین بین روایت است(مادر مرحوم حاج نوروز چهرقانی هرچه گندم داشت تبدیل به نان کرده و در بین همسایگان پخش کرد تا از گرسنگی نمیرند)(روحش شاد )
مردم از نبود آذوقه شروع به خوردن نان دارو کردند
لشگریان روس که در ساوه اردو زده بودند برای جمع آوری آذوقه راهی شهر ها و قریه های دور و نزدیک شدند
و این لشگر کشی و هجوم به شهر ها و ظلم و ستم و جمع آوری گندم و آذوقه مردم باعث بروز بزرگترین قحطی تاریخ ایران در همدان شد
لشگریان روس که از همدان به روستا های اطراف هجوم می بردند
در یک غروب غم انگیز از کوه رشگان به طرف خرناباد(خانییه) سرازیر شدند
به گواهی گذشتگان
لشگری از سربازان روس پیاده و سواره با اسب و قاطر به خانییه سرازیر شده و به خانه ها هجوم بردند
و هر چه که بود و نبود را غارت کردند
کندو له های مردم را خالی کرده و گندم و جو و گوسفند و مرغ و خروس ودار و ندار مردم خرناباد را سوار بر چهار پاهایشان کردند
حتی به گفته یکی از پیره زنان ساکن آبادی بالا که اکنون در قید حیاط نیست و در آن زمان طفلی بیش نبود و این وقایع را به چشم خود دیده بود
به جوراب و دستکش پشمی پدرش هم رحم نکردند. وآنرا از بقچه لباس بیرون کشیدند
صوندق و صندوخله و گنجفه ها را هم با اثاث بار قاطر هایشان کردند
و مردم هم که از ترس جانشان ودیدن اسلحه و تیر و تفنگ
جرات نفس کشیدن نداشتند
فقط ایستاده و با ترس و لرز منتظر بودند تا هر چه میخواهند بر دارند و روستا را ترک کنند
در این بین اما ناگهان اتفاقی افتاد تا ماجرا آنطور که روس هامیخواهند خوب پیش نرود
https://www.tgoop.com/chehreghane_mosavvar
BY چهرقانِ مُصَوَر(خواندنیها)
Share with your friend now:
tgoop.com/chehreghane_mosavvar/3052