تو چون آبی و من چون عکس، اگر از ناز بخرامی
تپیدن‌ها سراپای وجودم را ز هم پاشد

#اسد_شوشتری

شنیدم خانه‌ای می‌خواهد و خلوت هوس دارد؛
اگر افتد قبول خاطرش دارم دلِ تنگی

#غنیمت_پنجابی

نمُردنم ز فراقت ز سخت‌جانی نیست
امیدِ وصل در این ماجرا گلوگیرست

#شریف_کاشانی

تا پر فشانده‌ایم، ز خود هم گذشته‌ایم
دنیا غمِ تو نیست که نتوان از آن گذشت

#بیدل_دهلوی

چون باد خواهم از سرِ این خاکدان گذشت
این کوی دوست نیست که نتوان از آن گذشت

#کامی_سبزواری

اگر نهی مژه بر هم اجل به خواب شود
چو چشم باز کنی فتنه کامیاب شود

#محوی_اردبیلی

یک‌ذره صبر بی تو به درمان نیافتم
زخمی نخوردم از تو کز آن جان نیافتم

#منصف_تهرانی

قرارِ‌مرگ‌باخود‌داده رفتم از سرِ کویت
به حسرت مرده‌ای هرگه که بینی یاد کن ما را

#مقیمی_ترکمان_تبریزی

کاش می‌تونستم یک غزل خیلی بلند در وصف لهجه‌ی کرد‌ها بنویسم.

خواهیم کرد با دوست، سودای بی‌زیانی
یارست و نیم‌‌نازی، ماییم و نیم‌جانی…
#مسیح_کاشانی

منِ آتش‌زبان تا چند سوزِ خود نهان دارم؟
چو شمع از دل برارم شعله‌ای…
من هم زبان دارم!
#مسیح_کاشانی

ز بس بودیم در بزم محبت چشم بر راهت
گذشتی در دل هرکس به گوش آواز پا آمد
#قاسم_مشهدی

در دل غم عشق تا تو را پیدا شد
درد دگری در دل ما پیدا شد
قربان شکستگی رنگ تو شوم
مهری که نبودت از کجا پیدا شد؟

#فسونی_قزوینی

گرچه دورم کرده مانع نیست از دیدن هنوز
پرتوی در خانه‌ام می‌افتد از روزن هنوز

#فسونی_قزوینی

خوبان به هر دلی که سپارند راز خویش
اول به تیغ غمزه علاج زبان کنند
گردم به گرد مجلسیانی که گاه عیش
می در قدح ز خون تماشاییان کنند

#فسونی_قزوینی

تأثیر غیرتِ نگهِ دور دور ما
نشتر دماند از دل همصحبتان تو

#فسونی_قزوینی

در دل، خیال دیدن روی تو کرده‌ام
آیینه می‌چکد ز دو چشم ترم هنوز

#اسیر_شهرستانی

ملامتم نکنید ار دلم شکیبا نیست
که دل ز جوهر فولاد و سنک خارا نیست
#لطفی_خوانساری

سراپا آتشم امشب
چه‌سان خاموش بنشینم؟…

نمی‌آیی، نمی‌خوانی، نمی‌جویی خبر از من
‏خداناکرده در دل رنجشی داری مگر از من؟
#صائب_تبریزی

حقیقت اینه که ادبیات هم درد ما رو دوا نکرد آقا‌جون.