tgoop.com/darmoeedmohseni/425
Last Update:
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت سوم.
ادامه از قسمت قبل.
البته علوم تجربی تعداد زیادی از کیفیات اصلی ای که جان لاک به آن اعتقاد داشت را باطل کرده است و آنها را در حیطه کیفیات ثانوی قرار داده است.
به عنوان مثال کیفیت سختی یک جسم. اجسام به نظر ما سخت می آیند گو اینکه آنها فضاهائی خالی هستند. حتی اتم هائی که این اجسام از آنها ساخته شده تقریبا خالی هستند. ما به اجسامی سخت میگوئیم که قابلیت عبور از یکدیگر را نداشته باشند. علت اینکه اجسام سخت از یکدیگر عبور نمیکنند، به علت اندرکنش اتم های آنها با یکدیگر است. اتم ها هیچ گاه یکدیگر را لمس نمیکنند. حتی در مکانیک کوانتوم ذراتی که یک اتم را میسازند مانند الکترونها و پروتن ها و نوترون ها سخت نیستند. آنها تابع های احتمالی موج هستند. Probabilistic wave functions
آنها فقط هنگامی که اندازه گیری میشوند کیفیاتی مانند سرعت و مکان را نشان میدهند و حتی در این حالت فقط یک مقدار مشخص در زمانی مشخص به آنها تعلق میگیرد که تابعی از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ است.
بنابراین اگر فکر میکنیم که ادراک ما از جهان صحیح به نظر میرسد، چنین ادراکی نمیتواند واقعی باشد.
اما در سالهای ۱۷۴۰ میلادی فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی دیوید هیوم پرسش عمیق تری را راجع به درستی شناخت ما از جهان در کتاب رساله ای در باره طبیعت انسانی مطرح کرد. David Hume: A Treaties of Human Nature
هیوم در این کتاب محتویات ذهن انسان را به دو بخش احساسات impressions و تفکر thoughts تقسیم کرد.
احساسات آن مقوله هائی است که بسیار واضح و زنده هستند مانند احساس عطر گل سرخ یا احساس شنیدن یک صدا.
یک فکر به وضوح و زنده بودن یک احساس نیست. یک فکر میتواند به خاطر آوردن عطر گل سرخی باشد. حتی اگر پس از بوئیدن و احساس عطر گل سرخ مدت کوتاهی بگذرد، تنها خاطره و حافظه ای از آن در ذهن باقی میماند.
هیوم میگوید که ایده های ما نسبت به یکدیگر به سه طریق ربط پیدا میکنند.
۱- شباهت و یا همانندی resemblance
۲- مجاورت و نزدیکی. دارای نزدیکی مکانی و زمانی. contiguity
۳- علت و معلول بودن. cause and effect
اگر ایده ای در ذهن در باره دو جسم شباهت و همانندی با یکدیگر داشته باشند، به این نتیجه میرسیم که این دو جسم در جهان واقع شبیه و همانند یکدیگر هستند.
اگر ایده ای در ذهن مجاورت زمانی و مکانی با یکدیگر داشته باشند، به این نتیجه میرسیم که دو جسمی که باعث چنین ایده ای در ذهن شده اند در جهان واقع دارای نزدیکی زمانی و مکانی هستند.
اگر ایده ای در ذهن باعث شود که به این نتیجه برسیم که دو پدیده رابطه علت و معلولی با یکدیگر دارند، به این نتیجه میرسیم که این دو جسمی که باعث چنین پدیده ای در ذهن شده اند در عالم واقع نیز در رابطهٔ علت و معلولی با یکدیگرند.
هیوم بر این عقیده بود که دانش ما راجع به ارتباط بین دو ایده میتواند صحیح باشد. به عنوان مثال، میتوان دانست که ایده عدد ۲ چگونه ارتباطی با عدد ۱ دارد. بنابراین باور هیوم این بود که ایده های ما راجع به ریاضیات و هندسه پایه های محکمی دارند.
ولی دانش ما راجع به حقیقت امر matter of fact در جهان واقع مشمول شک هستند. هیوم معتقد بود که علت وجود شک در دانش ما راجع به حقیقت امر این است که ما از رابطه دو پدیده چنین نتیجه میگیریم که آنها در رابطه علت و معلولی با یکدیگر هستند. ما از طریق روابط عِلّی ( علت و معلولی ) دانش راجع به حقیقت امر کسب میکنیم.
این موضوع به نظر صحیح میآید. برای کسب هر دانشی که کسب کرده ایم، اعتماد کاملی به فرض وجود رابطه عِلّی ما بین پدیده ها داشته ایم. به عنوان مثال تار های صوتی باعث میشود که صدا تولید شود و یا ارتعاش پرده صماخ باعث شنیدن صوت میگردد.
ولی هیوم استدلال میکند که دانش ما راجع به رابطه ای عِلّی مابین دو پدیده فاقد بنیان استواری است.
برای اینکه بدانیم دو پدیده مانند پدیده الف و ب دارای رابطه ای عِلّی با یکدیگر هستند مییبایستی بدانیم که یک ارتباط لازم و ضروری مابین این دو پدیده وجود دارد. به این ترتیب که هرگاه در آینده پدیده الف روی دهد، پدیده ب به دنبال آن نیز روی خواهد داد.
بشر با چنین دانشی به دنیا نمیآید. هیوم به عنوان یک تجربه گرا معتقد به این بود که بشر هنگام تولد فاقد هرگونه دانشی است. اگر حتی او در این مورد اشتباه هم کرده باشد، بشر هیچگاه با دانش “ رابطه لازم و ضروری “ مابین دو پدیده متولد نشده است. حتی دانش اینکه من اگر دو دست خود را به یکدیگر بزنم و صدائی از آن بوجود بیاید، بر اثر تجربه کسب شده است.
ادامه دارد...
کانال اندیشیدن
https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni
.
BY اندیشیدن
Share with your friend now:
tgoop.com/darmoeedmohseni/425