tgoop.com/davat1394/17247
Last Update:
محمد لوطیج
درباره ی کتاب شدنِ بهرام اردبیلی/ گفت و جوی داریوش کیارس
1
بهرام اردبیلی از شاعران شعر دیگرِ دهه ی چهل است. کم نوشته. کمتر منتشر کرده. کمتر تر حرف زده. از همان دهه ی چهل دیگر حرف و خبری از او نبود، مگر نام او در جریان شناسی شعر معاصر که گاه با تردستی تمام انکار می شود. سال هشتادو سه پس از چهل سال گمنامی به ایران آمده. به قول خودش آمده که بمیرد. آن هم در فاصله ی کوتاهی که تیزهوشی کیارس این فاصله را درمی یابد با یک دنیا سوال که تنها یک نفر می تواند پاسخ دهد. پرسشی که قبل و بعد از این فاصله ی کوتاه پاسخی ندارد. حتی به اندازه ی یک سطر.
کتاب بهرام اردبیلی در آبان 83 شکل گرفت. چاپ نخست آن سال87 منتشر شد و به تازگی چاپ دوم کتاب به دستم رسید. حیفم آمد لذتی را که از چندباره خواندن کتاب نصیبم شده، با شما در میان نگذارم.
2
آن که نوشته و سروده و بعد متن را به حال خودش رها کرده؛ کم حرف زده یا اصلن حرفی نزده در میان انبوه حرف هایی در قامت مصاحبه، طرح مبحث، نگره نویسی و... گم می شود. بعضی ها هم عمدا گمش می کنند. کسی می خواهد به یادش آورد. حرف زدن شاعری که سی/ چهل کلمه بیشتر نمی داند چقدر می تواند جذاب باشد! کسی که خواندن و نوشتن را کنار گذاشته، حتی حرف زدن را.
دنیای او برای ما که جهان را جدی گرفته ایم، چیزی در حدود شوخی ست؛ درست مثل شاعر شدنش: از اردبیل آمده بود تهران که پول پارو کند. آبدارچی دفترخانه ای شد که از قضا پر از کتاب بود. سه/ چهار سال طول کشید تا در همین آبدارخانه پیشِ خودش با سواد شود/شد. دو/ سه شعر نوشت. برای مجله ی فردوسی فرستاد. چاپ شد. به همین سادگی. خودش هم از شاعر شدنش خنده اش می گیرد. قاه قاه می خندد.
بهرام اردبیلی یک روز از خانه بیرون می زند تا به محل کارش برود. ماه ها بعد نامه ای به دست زنش می رسد:
من بهرامم و از هندوستان برایت می نویسم. زیاده عرضی نیست. بچه ها را ببوس.
از سال چهل و هفت و بهرامِ بیست و شش ساله، پیاده دنیا را گز می کند: افغانستان، پاکستان، هند، فرانسه، یونان، هلند، نپال، جزایر قناری و... ابریشم می آورد، حشیش برمی گرداند ... به تبت می رود... تا از دست کلمه خلاص شود. می رود تا روز و ماه را فراموش کند. خواندن و نوشتن را؛ کاری که با مشقت فراوان آموخته بود. دنیا را گشته و حالا پاییز سال 83 به ایران آمده که بمیرد.
در این سال ها، شعر ننوشتن هنر اصلی اوست. انگار این همه دربدری را برای فرار از شعر تحمل کرده است. خدا نکند که شعر را ادامه دهد. به بیژن الهی استناد می کند. همو که همه ی دیگری ها، ادبیات را به دو بخش تقسیم می کنند: پیش و پس از بیژن الهی: بهرام! خوش به حالت که زرنگی کردی و ننوشتی. (ص54) انگار نوشتن نوعی حماقت است و او دربدر دنیا شده که از دست کلمه خلاص شود. شد؟ - خودش هم نمی داند.
3 بی کتاب از دنیا نروی، صلوات دوم را بلند تر...
مثل این که تازه به حرف آمده باشد. بلد نیست. کلماتش را در ذهن ندارد که شلختگی ها و ضعف هایش را بپوشاند و خودش را مهم و محق جلوه دهد"...من هنوز نمی دانم حجم-شعر حجم- چیست. فقط از این کلمه یاد حجامت می افتم"(ص39)
هرچه گفت و جو پیش تر می رود، راحت تر حرف می زند. کلمات بیشتری می یابد. از کلمه فرار کرده، اما حرف هایش اصرار می ورزند که زندگی بیرون از کلمه، سنگ انداختن در خلاء است. تلاشی برای دور ریختن کلمه، و همزمان زندگی در لابه لای کلمه است. نام ها هنوز خاصیت شان را از دست نداده اند. هنوز با کلمه زندگی می کند:
" ... خیلی بامزه بود. انتخاب جای زندگی مان را می گویم...قناری هفت تا جزیره دارد...با خانمی که با هم آمده بودیم به جزیره...دو ماه ماندیم توی پایتخت تا تصمیم بگیریم... جزیره ی دوم "فورتِ ون تورا " نام داشت. این جزیره را هم دوست نداشتم. برای این که یک بار مرا از جزیره ای شبیه به نام این بیرون کرده بودند... سومین جزیره "لازاروت" بود... گفتم چه اسم خوبی ست. گفتم به زنم که برویم این جا که اسم خوبی دارد. بدون این که آب و هوا و طبیعتش را بشناسیم و رفتیم..."(ص 9-58 )
مطالب بسیاری در این کتاب آمده که جای دیگری یافت می نشود. آن کس که می دانست، تنها یک بار سخن گفت و در دَم مُرد: از علم کردن احمدرضا احمدی گرفته تا رندی های یدالله رویایی، کف زنی پرویز اسلامپور و البته بیژن/ بیژن الهی که باید همه جا باشد. بهرام می گوید: بیژن اژدهاست.
روایت او از جمع کردن امضای بیانیه شعر حجم هم شنیدنی ست: "... آنهایی که فقیر بودن- نه مثل بیژن- امضا کردند. برای این که هنوز بروند خانه اش- خانه رویایی- شام بخورند. الحق او هم به همه کار داد...(ص40)
BY کانال دوات فرهنگ، هنر و ادبیات
Share with your friend now:
tgoop.com/davat1394/17247