tgoop.com/dejnepesht4000/987
Last Update:
.
درنگی در کیستی ما
به مناسبت پایان بهار
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بهاری دیگر به فرجام آمد. هزاروچهارصد و سومین بهار از تاریخی که سرآغازش را هجرت پیامبر اسلام گرفتهاند.
جا دارد تا اندرین پایان خردادی دیگر و پایان بهاری دیگر، باز درنگی بر چیستی و کیستی خود بکنیم؛ با یادی از دو مناسبت که در دو سر تاریخ ما رخ داده، هر دو در همین خرداد ماه:
کشته شدن یزدگرد سوم ساسانی شاهنشاه ایران به سال ۳۱ از هجرت پیامبر اسلام در پایان عصر باستان، و کشتار آغامحمدخان قاجار در کرمان در دمدمههای روزگار نو. ۱۲۰۰ سالی پس از همان هجرت.
آنچه از مرگ یزدگرد پرداختهاند شگفت است. نوشتهاند که شاهنشاه ساسانی که شاهزاده هم بود، و بینوا بارنیامده بود، با جامه شاهی آراسته به گوهران در آسیابی خفت و آسیابان به دیدار او با آن بزرگی و شکوه، دل در زر و زیورش بست و او را بکشت.
از آن زمان که این داستان را پرداختهاند یکی نپرسید که چرا و چگونه ممکن است یکی شاه و شاهزاده آن دانایی و پروا را نداشته باشد که یکه و سرگردان پا به آسیابی ننهد و نخوابد، تا آسیابان به دیدن او با آن جامههای گرانبها، آهنگ کشتنش نکند؟
زندگانی ایرانیان از دویست سالی پیش از فروپاشی ساسانیان، تا سیصدسالی پس از آن در تاریکی فرورفته. پرسشها از آن برهه زیاد است، راه پرسش بسته و پاسخ ناگفتنی.
آیا در آن حدود نیم هزاره کسی پیدا نشده که خطی بر ورقی از کاغذ، سنگ، چوب، یا . . . بکشد و بنویسد که چه دیده و چه رخ داده؟ یا چنان خطهایی کشیده شده، و دیگرانی آن را از میان بردهاند؟
تاریخهایی که از پس آن برهه بر جا مانده، گذشته را یکسان گزارش میکند. فرق آنها با یکدیگر آنجاست که در کتابهای سدههای بعدی، خبرهای جدیدی آورده شده. اما در اخبار گذشته بازنگری نشده.
از گروه بازرگانان مغولان آگاهیم که به آهنگ معرفی کالاهای چینی و گستردن بازرگانی آمدند. اما به دستور فرماندار اترار کشته شدند. شنیدهایم که یک تن از آن کشتار گریخت و آگاهی به چنگیز رساند. پس، کوهابههای درندگان مغول به ایران سرازیر شد.
در برخی رخدادهای دیگر هم یک تن میماند و خبرها را میرساند، به اهل زمان خود و به آیندگان. آیندگانی که از کیکاووس تا چنگیز و تا امروز، دمی بر چندوچون شنیدهها درنگ نکردهاند.
کیکاووس اگر درنگ میکرد چندین بار او را هواها برنمیداشت تا سر از آسمان و مازندران و هاماوران درآورد. چنگیز اگر مرد درنگ بود به شنیدن گفتار مردی که از اترار گریخته سرسپردگان خود را وانمیداشت تا به ایران بریزند و بکشند و غارت کنند. و ما امروزیان اگر درنگ در کارها را بلد بودیم چندین ناکامیهای پیاپی نمیدیدیم.
خرداد ماه، سالگرد ورود آغامحمدخان قاجار است به کرمان، و چشم کشیدنهای او به شمار بیست هزار جفت.
شاهان قجری در ستمکاری و ایرانستیزی و انسانستیزی همانند نداشتهاند. اما راستی، چه کس اندران ساعت هولناک ماند و چشمهای کنده شده را شمرد، تا به بیست هزار جفت!
به داستان خو کردهایم. کنجکاوی نمیکنیم.
از کشتهشدن کوروش کبیر در خراسان، تا شکست سپاهیان پارس در نبرد قادسیه، تا کشته شدن ناصرالدین شاه به دست یکی ناشناس که نه شاه را میشناخت و نه کاربرد سلاح را میدانست، تا به برنامههای پرطرفدار رادیو بی. بی. سی. در شبهای پارینه .
اینها همه پیکر داستان دارد، و ما کیفی کردهایم از خواندن و شنیدنش.
از آن روزها و شبهای پارینه که پای رادیوی لندن گذشت هنوز کس نمییارد سخن از آیین کهن و راستین شاهنشاهی ایرانی بگوید که تنها آیین آزموده بود بهر رایانیدن سرزمین مادری.
آیین شاهنشاهی چیزی است سوای هر یک از شاهان، و سوای همه آنان! و سخن اندرین باره سخنی است فلسفی که از افلاطون آغازیده و در اندیشه فارابی و پس در تعلیمات شماری از فیلسوفان اسلامی آمده است. از آزمودههای نغز پیشینیان است.
این خوی آسایشجوی داستانپسند را پرورشی دیگر باید. تا داستان و اسطوره را هم جوری دیگر ببینیم و از آن بیاموزیم. در داستان نمانیم.
بهر نیکوشدن زندگانی باید کار کرد، کوشید، و عرق ریخت.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
.
BY دژنپشت
Share with your friend now:
tgoop.com/dejnepesht4000/987