در یک سطح فردی، می توان دید که نفس چگونه حتی در یک بچه کوچک رشد می کند. برای مثال وقتی که یک بچه به بچه ای دیگر می گوید: «من می توانم این را انجام دهم. شرط می بندم که تو نمی توانی» یا «پدر من اتومبیلی بزرگ تر از اتومبیل پدر تو دارد.» یا «پدر من از پدر تو قوی تر است.»
بچه ها با این و آن هویت می گیرند. سعی می کنند که یک حسی از خود بسازند یک حسی از خود که به گونه ای ذهنی تعریف شده است.
تاکنون برای بشر وضعیت به این صورت بوده است که نفس رشد می کند و سپس آن ها برای بقیه زندگی در آن گیر می کنند. در جهانی نو همچنان که آگاهی بیدار از راه می رسد، به نظر من نفس در بچه ها به سرعت رشد می کند و هنگامی که آن ها به سن کهولت می رسند نفس ترک شده است؛ بنابراین، حالت نفسانی، زندگی بسیار کوتاه تری خواهد داشت و با رشد کردن مرتبط خواهد بود.
هنگامی که انسان ها به سن بیست سالگی می رسند، به سرعت به ورای نفس خواهند رفت. نفس یک حالت نا بالغ از رشد انسان ها است و این چیزی است که هنگامی که آگاهی روی این سیاره تغییر کند تشخیص داده خواهد شد بچه ها یک نفس را رشد خواهند داد و به سرعت آن را رها خواهند کرد. این با رشد دادن یک نفس و برای بقیه عمر در آن گیر کردن، بسیار متفاوت است!
#اکهارت_تله
اینک و اینجا
@eckharttoll
بچه ها با این و آن هویت می گیرند. سعی می کنند که یک حسی از خود بسازند یک حسی از خود که به گونه ای ذهنی تعریف شده است.
تاکنون برای بشر وضعیت به این صورت بوده است که نفس رشد می کند و سپس آن ها برای بقیه زندگی در آن گیر می کنند. در جهانی نو همچنان که آگاهی بیدار از راه می رسد، به نظر من نفس در بچه ها به سرعت رشد می کند و هنگامی که آن ها به سن کهولت می رسند نفس ترک شده است؛ بنابراین، حالت نفسانی، زندگی بسیار کوتاه تری خواهد داشت و با رشد کردن مرتبط خواهد بود.
هنگامی که انسان ها به سن بیست سالگی می رسند، به سرعت به ورای نفس خواهند رفت. نفس یک حالت نا بالغ از رشد انسان ها است و این چیزی است که هنگامی که آگاهی روی این سیاره تغییر کند تشخیص داده خواهد شد بچه ها یک نفس را رشد خواهند داد و به سرعت آن را رها خواهند کرد. این با رشد دادن یک نفس و برای بقیه عمر در آن گیر کردن، بسیار متفاوت است!
#اکهارت_تله
اینک و اینجا
@eckharttoll
ذهن می خواهد از طـريـق عـادت به خواب برود و بدون مزاحم باقی بماند .
ذهن انسان همیشه در خط عادت کار می کند و هر چه بزرگتر می شویم بدتر می شود .
احتمالاً اکنون شما دارای چندین عادت هستید : می ترسید اگر آن چه را که والدینتان می گویند انجام ندهید و طبق خواسته پدر و مادرتان عمل نکنید چه پیش بیاید .
در نتیجه ذهن شما در یک خط کار می کند و زمانی که ذهن در یک خط کار کند اگر حتی ده تا پانزده ساله باشید در درون فرسوده و فاسد میشوید .
ممکن است جسم شما جوان و قوی باشد اما ذهنتان تحمل وزن خود را نخواهد داشت .
درک این مسئله که چرا ذهن همیشه در چارچوب عادات قرار دارد و مثل تراموا در خطوط معینی حرکت میکند بسیار اهمیت دارد .
اگر بگویید «پدرم اینطور است و من هم مثل او رفتار میکنم» ، اگر بدون هیچگونه تفکر و پرسش پیرو باشید ، شبیه به یک ماشین می شوید .
هر عادتی بدون تفکر و تعقل شما را تبدیل به یک ماشین می کند ...
#کریشنا_مورتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@eckharttoll
ذهن انسان همیشه در خط عادت کار می کند و هر چه بزرگتر می شویم بدتر می شود .
احتمالاً اکنون شما دارای چندین عادت هستید : می ترسید اگر آن چه را که والدینتان می گویند انجام ندهید و طبق خواسته پدر و مادرتان عمل نکنید چه پیش بیاید .
در نتیجه ذهن شما در یک خط کار می کند و زمانی که ذهن در یک خط کار کند اگر حتی ده تا پانزده ساله باشید در درون فرسوده و فاسد میشوید .
ممکن است جسم شما جوان و قوی باشد اما ذهنتان تحمل وزن خود را نخواهد داشت .
درک این مسئله که چرا ذهن همیشه در چارچوب عادات قرار دارد و مثل تراموا در خطوط معینی حرکت میکند بسیار اهمیت دارد .
اگر بگویید «پدرم اینطور است و من هم مثل او رفتار میکنم» ، اگر بدون هیچگونه تفکر و پرسش پیرو باشید ، شبیه به یک ماشین می شوید .
هر عادتی بدون تفکر و تعقل شما را تبدیل به یک ماشین می کند ...
#کریشنا_مورتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@eckharttoll
#مدیتیشن
مدیتیشن تمرکز ذهن نیست
هر شیوهٔ مدیتیشن
که شما را به سوی تمرکز هدایت کند
اشتباه است.
زیرا
در صورت پیروی
به جای باز و در دسترس بودن
بسته و منقبض خواهید شد.
در صورتی که آگاهی خود را
بر موضوع خاصی
باریک و متمرکز نمایید،
و به این ترتیب
از کلِ هستی صرف نظر کنید،
باعث ایجاد تنش و انقباض
در وجود خودتان خواهید شد.
تمرکز
بر یک موضوع
باعث میشود که
٪۹۹ از زندگیِ اطراف خود را
نادیده بگیرید،
و تنها بر همان موضوع
متمرکز شوید.
به همین علت
افراد زیادی از زندگی فرار کردهاند،
و برای تمرکز بر خداوند،
به کوهها و غارها رفتهاند
و جدا از اجتماع زندگی میکنند.
خداوند
چیزی نیست
که بتوان با تمرکز به او رسید.
خداوند
تمامیت هستی است
و به همین علت است که
از راه علم و دانستگی
هرگز نمیتوان به خداوند رسید.
مدیتیشن تمرکز نیست؛
بلکه نوعی رهایی و وانهادن است.
خیلی ساده
هنگام مدیتیشن
انسان در خودش رها میشود،
و استراحت میکند.
هرچه این استراحت عمیقتر باشد
بیشتر احساس خواهید کرد
که باز و پذیرا هستید.
به این ترتیب
انعطافپذیر میشوید و
ناگهان هستی
شروع به نفوذ به درون شما میکند.
" مدیتیشن توجه است، گشودگیست "
#اشو
اولین و آخرین رهایی
@eckharttoll
مدیتیشن تمرکز ذهن نیست
هر شیوهٔ مدیتیشن
که شما را به سوی تمرکز هدایت کند
اشتباه است.
زیرا
در صورت پیروی
به جای باز و در دسترس بودن
بسته و منقبض خواهید شد.
در صورتی که آگاهی خود را
بر موضوع خاصی
باریک و متمرکز نمایید،
و به این ترتیب
از کلِ هستی صرف نظر کنید،
باعث ایجاد تنش و انقباض
در وجود خودتان خواهید شد.
تمرکز
بر یک موضوع
باعث میشود که
٪۹۹ از زندگیِ اطراف خود را
نادیده بگیرید،
و تنها بر همان موضوع
متمرکز شوید.
به همین علت
افراد زیادی از زندگی فرار کردهاند،
و برای تمرکز بر خداوند،
به کوهها و غارها رفتهاند
و جدا از اجتماع زندگی میکنند.
خداوند
چیزی نیست
که بتوان با تمرکز به او رسید.
خداوند
تمامیت هستی است
و به همین علت است که
از راه علم و دانستگی
هرگز نمیتوان به خداوند رسید.
مدیتیشن تمرکز نیست؛
بلکه نوعی رهایی و وانهادن است.
خیلی ساده
هنگام مدیتیشن
انسان در خودش رها میشود،
و استراحت میکند.
هرچه این استراحت عمیقتر باشد
بیشتر احساس خواهید کرد
که باز و پذیرا هستید.
به این ترتیب
انعطافپذیر میشوید و
ناگهان هستی
شروع به نفوذ به درون شما میکند.
" مدیتیشن توجه است، گشودگیست "
#اشو
اولین و آخرین رهایی
@eckharttoll
چه چیزی بین دو فکر وجود دارد؟
تو نمیتوانی همزمان به دو فکر، فکر کنی. امتحانش کن و میبینی که عملی نیست. یکی از فکرها باید متوقف شود تا فکر دوم شروع شود.
"چه چیزی بین توقف یک فکر و شروع فکر بعدی وجود دارد؟"
"تو"
تو آنجا هستی.
اما منظور از «تو» این شخص نیست.
منظور آن خالیِ عظیم است، زهدان و سرچشمهیِ عالمِ هستی.
به آن خویشِ بیانتها و تغییرناپذیرت بیدار شو."
#موجی
تو نمیتوانی همزمان به دو فکر، فکر کنی. امتحانش کن و میبینی که عملی نیست. یکی از فکرها باید متوقف شود تا فکر دوم شروع شود.
"چه چیزی بین توقف یک فکر و شروع فکر بعدی وجود دارد؟"
"تو"
تو آنجا هستی.
اما منظور از «تو» این شخص نیست.
منظور آن خالیِ عظیم است، زهدان و سرچشمهیِ عالمِ هستی.
به آن خویشِ بیانتها و تغییرناپذیرت بیدار شو."
#موجی
سوالکننده:
آیا مشاهدهٔ احساسات
به اندازه مشاهده افکار اهمیت دارد؟
#اکهارت_تله
بله.
عادت کنید که؛
از خودتان بپرسید:
"در این لحظه
در درونِ من چه میگذرد؟"
این پرسش،
جهت درست را به شما نشان میدهد.
اما
آن را تحلیل نکنید،
فقط تماشایش کنید.
کانون توجه خود را
بر درون متمرکز نمایید
و انرژی این احساس را حس کنید.
در صورت نبودن احساس،
توجهتان را عمیقتر
به درونِ میدانِ انرژی بدن ببرید.
این شیوه
راهِ رسیدن به "بودن" است.
#اکهارت_تله
#نیروی_حال
@eckharttoll
آیا مشاهدهٔ احساسات
به اندازه مشاهده افکار اهمیت دارد؟
#اکهارت_تله
بله.
عادت کنید که؛
از خودتان بپرسید:
"در این لحظه
در درونِ من چه میگذرد؟"
این پرسش،
جهت درست را به شما نشان میدهد.
اما
آن را تحلیل نکنید،
فقط تماشایش کنید.
کانون توجه خود را
بر درون متمرکز نمایید
و انرژی این احساس را حس کنید.
در صورت نبودن احساس،
توجهتان را عمیقتر
به درونِ میدانِ انرژی بدن ببرید.
این شیوه
راهِ رسیدن به "بودن" است.
#اکهارت_تله
#نیروی_حال
@eckharttoll
حتی به دنبال رهایی بودن و گیر دادن به رهایی خود بندی دیگری است و راهی دیگر برای عدم آزادی،
در مسیر معنوی نیز ذهن به طور ظریفی به دنبال خلق داستان عارفانه است تا تداوم شخص را مستحکم کند ، تبدیل شدن به انسانی معنوی و ماورای نیز خواسته دیگری است ، که شخص کمبودهای روانی و ذهنی خویش را ارضاع کند ، و با این دانشهای اکتسابی حقیقت همیشه بیدار و حضور بی وقفه خویش
رااز کف میدهد،
هرچند که این نیز داستانی دیگر است ،
اینجا کسی نیست برای رها کردن یا در بند بودن ، تنها زندگی زیست میشود،
در مسیر معنوی نیز ذهن به طور ظریفی به دنبال خلق داستان عارفانه است تا تداوم شخص را مستحکم کند ، تبدیل شدن به انسانی معنوی و ماورای نیز خواسته دیگری است ، که شخص کمبودهای روانی و ذهنی خویش را ارضاع کند ، و با این دانشهای اکتسابی حقیقت همیشه بیدار و حضور بی وقفه خویش
رااز کف میدهد،
هرچند که این نیز داستانی دیگر است ،
اینجا کسی نیست برای رها کردن یا در بند بودن ، تنها زندگی زیست میشود،
لطفا چیزی در مورد تنشها و آسودگی در هفت بدن برایمان بگویید.
منبع اصلی تمام تنشها، شدن becoming است.
فرد همیشه سعی دارد تا چیزی بشود؛ هیچکس همانگونه که هست با خودش راحت نیست
فرد وجود خودش را نمیپذیرد، وجود انکار میشود و چیز دیگری را بعنوان آرمان گرفته است، تا همان بشود
پس تنش اساسی همیشه بین آنچه هستی و آنچه مشتاقی که بشوی هست.
تو آرزو داری که چیزی بشوی
تنش یعنی: تو از آنچه که اکنون هستی خشنود نیستی، و مشتاقی چیزی بشوی که نیستی
تنش بین این دو خلق میشود.
آنچه که آرزو داری بشوی بیربط است. اگر بخواهی ثروتمند شوی، مشهور بشوی، قدرتمند شوی؛ و یا حتی اگر بخواهی آزاد بشوی، به رهایی برسی، الهی شوی، جاودانه شوی؛ حتی اگر اشتیاق رستگاری و رهایی Moksha را داشته باشی؛
بازهم تنش وجود خواهد داشت
هرآنچه که بعنوان چیزی که در آینده باید برآورده شود، در برابر آنچه که اکنون هستی، تولید تنش میکند.
هرچقدر آن آرمان ناممکنتر باشد، تنش بیشتری باید وجود داشته باشد
بنابراین، کسی که مادهگرا است معمولاً آنقدر تنش ندارد تا فردی که مذهبی است؛ زیرا فرد مذهبی اشتیاق چیزی ناممکن و بسیار دور را دارد.
فاصله آنچنان زیاد است که فقط یک تنش بزرگ میتواند آن فاصله را پر کند.
تنش یعنی:
فاصلهای بین آنچه که هستی و آنچه که میخواهی باشی
اگر فاصله زیاد باشد، تنش هم زیاد است.
اگر فاصله کم باشد، تنش هم کم خواهد بود. و اگر فاصلهای وجود نداشته باشد، یعنی که:
از آنچه که هستی راضی هستی. بهعبارت دیگر، مشتاق نیستی که چیزی دیگری جز آنچه که اکنون هستی باشی
آنگاه ذهنت در این لحظه زندگی میکند. چیزی نیست که در موردش تنش داشته باشی؛ با خودت در راحتی به سر میبری. در تائو Tao هستی
ازنظر من، اگر فاصلهای وجود نداشته باشد، فردی بادیانت هستی، در دارما Dharma هستی.
این فاصله میتواند لایههای بسیار داشته باشد. اگر اشتیاق تو فیزیکی باشد، تنش هم فیزیکی خواهد بود.
اگر یک بدن خاص، یک شکل مشخص بدنی را بخواهی
اگر شوق چیزی جز آنچه که اکنون در سطح فیزیکی هستی را داشته باشی آنگاه در بدن فیزیکیات تنش خواهی داشت
فرد میخواهد زیباتر باشد. اینک بدنت منقبض میشود.
این تنش در بدن اول، بدن فیزیولوژیک، شروع میشود؛
ولی اگر این تنش پیوسته و مدام باشد، میتواند عمیقتر برود و در لایههای دیگر وجودت منتشر شود
اگر مشتاق نیروهای روحی باشی، آنوقت تنش در سطح روحی شروع میشود و منتشر میشود
این انتشار درست مانند وقتی است که سنگی را درون دریاچهای میاندازی
در یک نقطه خاص فرو میرود، ولی ارتعاشاتی که توسط آن ایجاد میشود تا بینهایت منتشر میشود
پس تنش میتواند از هریک از هفت بدن شروع شود، ولی منبع اصلی همیشه یکی است:
فاصله بین موقعیتی که وجود دارد، و موقعیتی که اشتیاقی برای آن هست
اگر نوع خاصی از ذهنیت داری و میخواهی آن را تغییر بدهی یا متحول کنی، اگر بخواهی زرنگتر یا باهوشتر باشی، آنوقت تنش ایجاد میشود
فقط وقتی که خودمان را تماماً پذیرفته باشیم، تنشی وجود ندارد.
این پذیرش کامل معجزه است
تنها معجزه
یافتن کسی که خودش را تماماً پذیرفته باشد چیزی شگفتآور است.
#اشو
@eckharttoll
منبع اصلی تمام تنشها، شدن becoming است.
فرد همیشه سعی دارد تا چیزی بشود؛ هیچکس همانگونه که هست با خودش راحت نیست
فرد وجود خودش را نمیپذیرد، وجود انکار میشود و چیز دیگری را بعنوان آرمان گرفته است، تا همان بشود
پس تنش اساسی همیشه بین آنچه هستی و آنچه مشتاقی که بشوی هست.
تو آرزو داری که چیزی بشوی
تنش یعنی: تو از آنچه که اکنون هستی خشنود نیستی، و مشتاقی چیزی بشوی که نیستی
تنش بین این دو خلق میشود.
آنچه که آرزو داری بشوی بیربط است. اگر بخواهی ثروتمند شوی، مشهور بشوی، قدرتمند شوی؛ و یا حتی اگر بخواهی آزاد بشوی، به رهایی برسی، الهی شوی، جاودانه شوی؛ حتی اگر اشتیاق رستگاری و رهایی Moksha را داشته باشی؛
بازهم تنش وجود خواهد داشت
هرآنچه که بعنوان چیزی که در آینده باید برآورده شود، در برابر آنچه که اکنون هستی، تولید تنش میکند.
هرچقدر آن آرمان ناممکنتر باشد، تنش بیشتری باید وجود داشته باشد
بنابراین، کسی که مادهگرا است معمولاً آنقدر تنش ندارد تا فردی که مذهبی است؛ زیرا فرد مذهبی اشتیاق چیزی ناممکن و بسیار دور را دارد.
فاصله آنچنان زیاد است که فقط یک تنش بزرگ میتواند آن فاصله را پر کند.
تنش یعنی:
فاصلهای بین آنچه که هستی و آنچه که میخواهی باشی
اگر فاصله زیاد باشد، تنش هم زیاد است.
اگر فاصله کم باشد، تنش هم کم خواهد بود. و اگر فاصلهای وجود نداشته باشد، یعنی که:
از آنچه که هستی راضی هستی. بهعبارت دیگر، مشتاق نیستی که چیزی دیگری جز آنچه که اکنون هستی باشی
آنگاه ذهنت در این لحظه زندگی میکند. چیزی نیست که در موردش تنش داشته باشی؛ با خودت در راحتی به سر میبری. در تائو Tao هستی
ازنظر من، اگر فاصلهای وجود نداشته باشد، فردی بادیانت هستی، در دارما Dharma هستی.
این فاصله میتواند لایههای بسیار داشته باشد. اگر اشتیاق تو فیزیکی باشد، تنش هم فیزیکی خواهد بود.
اگر یک بدن خاص، یک شکل مشخص بدنی را بخواهی
اگر شوق چیزی جز آنچه که اکنون در سطح فیزیکی هستی را داشته باشی آنگاه در بدن فیزیکیات تنش خواهی داشت
فرد میخواهد زیباتر باشد. اینک بدنت منقبض میشود.
این تنش در بدن اول، بدن فیزیولوژیک، شروع میشود؛
ولی اگر این تنش پیوسته و مدام باشد، میتواند عمیقتر برود و در لایههای دیگر وجودت منتشر شود
اگر مشتاق نیروهای روحی باشی، آنوقت تنش در سطح روحی شروع میشود و منتشر میشود
این انتشار درست مانند وقتی است که سنگی را درون دریاچهای میاندازی
در یک نقطه خاص فرو میرود، ولی ارتعاشاتی که توسط آن ایجاد میشود تا بینهایت منتشر میشود
پس تنش میتواند از هریک از هفت بدن شروع شود، ولی منبع اصلی همیشه یکی است:
فاصله بین موقعیتی که وجود دارد، و موقعیتی که اشتیاقی برای آن هست
اگر نوع خاصی از ذهنیت داری و میخواهی آن را تغییر بدهی یا متحول کنی، اگر بخواهی زرنگتر یا باهوشتر باشی، آنوقت تنش ایجاد میشود
فقط وقتی که خودمان را تماماً پذیرفته باشیم، تنشی وجود ندارد.
این پذیرش کامل معجزه است
تنها معجزه
یافتن کسی که خودش را تماماً پذیرفته باشد چیزی شگفتآور است.
#اشو
@eckharttoll
وقتی به روابط
به شکل داد و ستد و مبتی بر رفع نیاز و یا احقاق حق و از این قبیل مهملات نگاه می کنید،
چیزی به جز سود، ضرر، ورشکستگی و گاها موفقیت
عایدتان نخواهد شد.
واژه ی "موفقیت" در کالبدِ خود حامل نوعی ستیز و خشونت است
شما وقتی خود را توسطِ بارِ این واژه محاصره شده می یابید،
مشوش و مضطرب می شوید!
چرا؟
چون موفقیت یعنی رقابت،
و رقابت خواهر تنیِ مقایسه است!
یعنی شما به ناگاه تبدیل به "میل به موفقیت" می شوید، که قرار است با ارتشِ "مقاومتِ جهان" بستیزید!
شما باید از چیزی به چیزی مبدل شوید،
شما باید از چیزهایی بهتر یا بدتر شوید!
شما ناگهان همه چیز را در تقابل با "خودی که خلق کردید"، می یابید.
به هر سو
این چرخه
جز رنج
چیزی برای من و شما در بر نخواهد داشت،
و هر آنچه حامل و حاویِ بارِ خواستن و تملک است،
بی گمان
حامل خواهران تنی آنها یعنی تشویش، ترس و دلهره، وحشت، جدایی و تنهایی است...
@eckharttoll
به شکل داد و ستد و مبتی بر رفع نیاز و یا احقاق حق و از این قبیل مهملات نگاه می کنید،
چیزی به جز سود، ضرر، ورشکستگی و گاها موفقیت
عایدتان نخواهد شد.
واژه ی "موفقیت" در کالبدِ خود حامل نوعی ستیز و خشونت است
شما وقتی خود را توسطِ بارِ این واژه محاصره شده می یابید،
مشوش و مضطرب می شوید!
چرا؟
چون موفقیت یعنی رقابت،
و رقابت خواهر تنیِ مقایسه است!
یعنی شما به ناگاه تبدیل به "میل به موفقیت" می شوید، که قرار است با ارتشِ "مقاومتِ جهان" بستیزید!
شما باید از چیزی به چیزی مبدل شوید،
شما باید از چیزهایی بهتر یا بدتر شوید!
شما ناگهان همه چیز را در تقابل با "خودی که خلق کردید"، می یابید.
به هر سو
این چرخه
جز رنج
چیزی برای من و شما در بر نخواهد داشت،
و هر آنچه حامل و حاویِ بارِ خواستن و تملک است،
بی گمان
حامل خواهران تنی آنها یعنی تشویش، ترس و دلهره، وحشت، جدایی و تنهایی است...
@eckharttoll
ذهن معادل زمان است
وآگاهی معادل ابدیت است.
ذهن از یک لحظه به لحظه
دیگر، و به صورت افقی حرکت میکند
درست مثل یک قطار که گذشته و آینده واگنهای مختلف آن هستند.
آگاهی پدیده عمودی است از گذشته نمیآید و به آینده نیز ارتباطی ندارد.
در این لحظه ، آگاهی بصورت
عمودی در ابدیت صعود میکند.
#اشو
@eckharttoll
وآگاهی معادل ابدیت است.
ذهن از یک لحظه به لحظه
دیگر، و به صورت افقی حرکت میکند
درست مثل یک قطار که گذشته و آینده واگنهای مختلف آن هستند.
آگاهی پدیده عمودی است از گذشته نمیآید و به آینده نیز ارتباطی ندارد.
در این لحظه ، آگاهی بصورت
عمودی در ابدیت صعود میکند.
#اشو
@eckharttoll
ریشه تمام رنجها و آشفتگیهای ذهنی در چسبیدن ما به تصوری است که از خود داریم؛ به آن "من"ی که مدام در حال قضاوت، مقایسه و تحلیل است. این "من ذهنی" که خود از جنس افکار و فقط در ذهن ماست خودش نیز تولید کننده افکار و نقش اول این دنیای فکری ماتریکسی است
اما چگونه میتوان این "من فکری" را رها کرد؟
با بیمیلی و عدم وابستگی به دنیای ذهنی ، با تمرین مداوم حضور آگاهانه. با هوشیاری شاهد و توجه به هر لحظه، میتوانیم لحظه به لحظه ناظر و شاهد ظهور و زوال افکار باشیم و به تدریج از آنها فاصله بگیریم.
این فرایند، همانند تماشای ابرها در آسمان است. ابرها میآیند و میروند، اما آسمان همیشه آبی و آرام است. ما نیز میتوانیم شاهد گذر افکار باشیم، بدون اینکه درگیر آنها شویم. با این تمرین مداوم، به تدریج از من فکری ذهنی رها شده و به آگاهی خالص غیرشخصی که حقیقت وجودی ماست بیدار میشویم و درمییابیم که فراتر از افکارمان هستیم.
البته رها کردنِ "من" به معنای انکار وجود خود نیست، بلکه به معنای رها کردنِ تصور اشتباهی است که از خود ساختهایم. این فرایند، ما را به هستهی اصلی وجودمان متصل میکند و آرامش و آزادی واقعی را برای ما به ارمغان می آورد.
اما چگونه میتوان این "من فکری" را رها کرد؟
با بیمیلی و عدم وابستگی به دنیای ذهنی ، با تمرین مداوم حضور آگاهانه. با هوشیاری شاهد و توجه به هر لحظه، میتوانیم لحظه به لحظه ناظر و شاهد ظهور و زوال افکار باشیم و به تدریج از آنها فاصله بگیریم.
این فرایند، همانند تماشای ابرها در آسمان است. ابرها میآیند و میروند، اما آسمان همیشه آبی و آرام است. ما نیز میتوانیم شاهد گذر افکار باشیم، بدون اینکه درگیر آنها شویم. با این تمرین مداوم، به تدریج از من فکری ذهنی رها شده و به آگاهی خالص غیرشخصی که حقیقت وجودی ماست بیدار میشویم و درمییابیم که فراتر از افکارمان هستیم.
البته رها کردنِ "من" به معنای انکار وجود خود نیست، بلکه به معنای رها کردنِ تصور اشتباهی است که از خود ساختهایم. این فرایند، ما را به هستهی اصلی وجودمان متصل میکند و آرامش و آزادی واقعی را برای ما به ارمغان می آورد.
دگرگونی و تحول یعنی یک چرخش صدوهشتاد درجه، یک بازگشت در جهت عکس. انسان متحول شده میگوید: من طمع را آزموده ام، حالا بی طمعی را آزمایش میکنم. من مالکیت را آزموده ام، حالا سهیم شدن را آزمایش میکنم. من ذهن را آزموده ام، اینک بی،ذهنی و مراقبه را آزمایش خواهم کرد.
سکس را آزموده ام، اینک عشق و مهر را آزمایش خواهم کرد. من تاکنون غير طبیعی زندگی کرده ام، آنگونه که جامعه به من تحمیل کرده بود. حالا بگذار طبیعی زندگی کنم، راه تائو، راه داما....
من عمری را در تضاد، مبارزه و جنگ گذرانده ام، اینک بگذار تسلیم را آزمایش کنم، رها شدگی را آزمایش کنم.
من سعی داشته ام برخلاف رودخانه شنا کنم، حالا بگذار آسودگی را بیازمایم و در سرازیری رودخانه شناور باشم؛ هرکجا که مرا هدایت کند.
این همان سانیاس( انسان مشرف شده به طریق حق) است.
سکس را آزموده ام، اینک عشق و مهر را آزمایش خواهم کرد. من تاکنون غير طبیعی زندگی کرده ام، آنگونه که جامعه به من تحمیل کرده بود. حالا بگذار طبیعی زندگی کنم، راه تائو، راه داما....
من عمری را در تضاد، مبارزه و جنگ گذرانده ام، اینک بگذار تسلیم را آزمایش کنم، رها شدگی را آزمایش کنم.
من سعی داشته ام برخلاف رودخانه شنا کنم، حالا بگذار آسودگی را بیازمایم و در سرازیری رودخانه شناور باشم؛ هرکجا که مرا هدایت کند.
این همان سانیاس( انسان مشرف شده به طریق حق) است.
بخششِ واقعی به این صورت نیست که نیمی از ذهنت به عنوانِ بخشنده ای بزرگ با نیمی دیگر از خودش ، به عنوانِ گناهکاری بزرگ به گفتگو بپردازد ، این روشیست که در روانکاوی به کار میرود ، انسان شروع میکند به صحبت با خودش ، و یک بازی ، میانِ دو قطبِ ذهن شکل میگیرد ، ذهن مکانیزمیست که با دو پاره کردنِ خود به سوال کننده و پاسخ دهنده ، به بقایش ادامه میدهد ، اگر بخواهی در ذهنت به دنبالِ بخششِ خود باشی ، با این پدیده مواجه خواهی شد ، که قسمتی از ذهن به عنوانِ منِ بخشنده و بلندنظر در نقشِ وجدان ظاهر میشود و عاملیت را به دست میگیرد و شروع به بازخواستِ نیمه ی دیگری از خودش که همان ذهن است میکند . و با احتساب و شمارشِ جرمها ، قولِ بخشش و امیدِ به آسودگی را به نیمه ی دیگرِ خود میدهد . و زمانی که نوبت به نیمه ی دومِ ذهن ، یا همان فکرِ بعدی میرسد ، که آماده ی پاسخگویی به فکرِ اول میشود ، عاملیت از کیفیتِ وجدانِ بخشنده به کیفیتِ گناهکاری که در انتظارِ تبرئه شدن است چرخش میکند . و این گفتگوییست که ذهن میتواند آن را تا ابد کِش دهد . یا در میانه ی گفتگو نقشها را عوض کند ، تا حوصله اش از گفتگویی تکراری سر نرود . این راهکاریست که یک روانکاو به تو میدهد . و تسکینی موقت در تو ایجاد میکند . تلنبارِ زخمها و رنجها ، با سر و کله زدن با یکدیگر به خستگی میرسند و صلحی موقت میانِ قطبها شکل میگیرد . اما چون داستان به صورتِ ریشه ای حل نشده ، پس از کمی استراحت ، دوباره جریانی از گفتگو درونت شکل میگیرد و باز روز از نو بازی از نو . شفا اینگونه حاصل نمیشود . بخششِ حقیقی ، تماشا و به آغوش کشیدنِ گفتگوی هر دو قطب ، توسطِ توجهیست که در سکوت خرجِ ذهن میکنی .
#بی_نام
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#بی_نام
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
.
🗣 "جای درست ذهن"
چون عمری با "خواستن" زندگی کردهای ، پس به تو تمرین "نخواستن" داده شد تا ذهن به تعادل برسد. اما حقیقت آن است که نه "خواستن" و نه "نخواستن" هیچکدام وضع درست نیستند. بین "خواستن" و "نخواستن" جایی است که نه خواستن است و نه نخواستن. و تنها جای درست همینجاست.
ذهن یک سالکِ فهیم در چنین کیفیتی ساکن است. این یعنی تسلیم محض بودن ، رضایت داشتن ، و پذیرش جریان هستی.
همچنانکه ؛ نه وسوسه برای "دانستن" و نه بیتفاوتی به "ندانستن" ، بلکه همواره در معرض آگاهی زنده بودن.
نه "داشتن" و نه "نداشتن" ، بلکه لااُبالی بودن نسبت به داشتن و نداشتن.
نه "بودن" و نه "نبودن" ، بلکه رها شدن از فکر بود و نبود ،
و جواب مسئله این است! تمام آنچه که گفتم ، نوعی "خودانگیختگی" به بار میآورد که از خواهشهای نفسانی بر نیامده است.
مسعود ریاعی
🗣 "جای درست ذهن"
چون عمری با "خواستن" زندگی کردهای ، پس به تو تمرین "نخواستن" داده شد تا ذهن به تعادل برسد. اما حقیقت آن است که نه "خواستن" و نه "نخواستن" هیچکدام وضع درست نیستند. بین "خواستن" و "نخواستن" جایی است که نه خواستن است و نه نخواستن. و تنها جای درست همینجاست.
ذهن یک سالکِ فهیم در چنین کیفیتی ساکن است. این یعنی تسلیم محض بودن ، رضایت داشتن ، و پذیرش جریان هستی.
همچنانکه ؛ نه وسوسه برای "دانستن" و نه بیتفاوتی به "ندانستن" ، بلکه همواره در معرض آگاهی زنده بودن.
نه "داشتن" و نه "نداشتن" ، بلکه لااُبالی بودن نسبت به داشتن و نداشتن.
نه "بودن" و نه "نبودن" ، بلکه رها شدن از فکر بود و نبود ،
و جواب مسئله این است! تمام آنچه که گفتم ، نوعی "خودانگیختگی" به بار میآورد که از خواهشهای نفسانی بر نیامده است.
مسعود ریاعی
دلیل اصلی نارضایتی، هرگز وضعیت نیست بلکه افکار شما درباره ی آن است.
✨🌱
اکهارت تله
✨🌱
اکهارت تله
.:
سلام
موضوع مورد گفتگو
تو وقتی کم میاری چکار میکنی ؟
.:
وقتی کم میارم یعنی توان و انرژی ام پایین هست یعنی حال زندگی کردن ندارم
یعنی فکر غلبه کرده یعنی رنج هست
چراغ چک من با رنج روشن شده
داره الارم میده
بیدار شو
خوب کار نمیکنی
یعنی نگاهم به زندگی درست نبود
قبلا شروع میکردم به غر زدن
با دیگران موضوع خودم را شیییر میکردم
هر ساعت و هر روز فکر و توجه به مسئله
فقط اون را گسترش میداد
خشم داشتم
چرا اینطور شد
نباید اینطور میشد
چرا برای من
مگه من چکار کردم که همه مشکلات برای منه
این کارمای کدوم کار من هست ؟
مشکلات نفسم را بریده
الان باید چکار کنم ؟
وقتی کم میاری یعنی جریان افکار اینقدر زیاد بوده ، صدای سرت زیاد بوده . اینقدر انرژی خوار ها زیاد بودند که تو انرژی برای ادامه نداری
انرژی برای ادامه حیات نداری
اونوقت میخوای دیگه نباشی
کاش نبودم
کاش به این دنیا نمی اومدم
این همه رنج
این همه مشکلات
شروع میکنی به فرار از واقعیت زندگی
میخای بری سفر
میخای سکس داشته باشی
میخای مشروب بخوری
میخای دعا کنی
میخای بری پیش کسی که بهت امید بده
امید ی مسکنی هست برات تا تو را موقتا از دردت کم کنه
میری پیش فالگیر ، فال قهوه ، دعا نویس
همه اینها فرار از وضع موجود هست و هیچ کمکی بهت نمیکنه
تو نقطه توجه ات را بردی سمت کمبود ها
بردی سمت باید ها و نباید های ذهنت
و اونها را قوی کردی
قدرت اونها اینقدر زیاد شده
که تو دیگه صدای پرندگان را نمیشنوی
فقط صدای سرت را میشنوی
در اون لحظه :
تماشا کن به جای دیدن
گوش بده به جای شنیدن
خموش باش به جای سکوت
راه برو به جای حرکت کردن
و لمس کن به جای حس کردن
فقط باش
اجازه بدید انرژی جریان پیدا کنه
#نگاه_دوست
سلام
موضوع مورد گفتگو
تو وقتی کم میاری چکار میکنی ؟
.:
وقتی کم میارم یعنی توان و انرژی ام پایین هست یعنی حال زندگی کردن ندارم
یعنی فکر غلبه کرده یعنی رنج هست
چراغ چک من با رنج روشن شده
داره الارم میده
بیدار شو
خوب کار نمیکنی
یعنی نگاهم به زندگی درست نبود
قبلا شروع میکردم به غر زدن
با دیگران موضوع خودم را شیییر میکردم
هر ساعت و هر روز فکر و توجه به مسئله
فقط اون را گسترش میداد
خشم داشتم
چرا اینطور شد
نباید اینطور میشد
چرا برای من
مگه من چکار کردم که همه مشکلات برای منه
این کارمای کدوم کار من هست ؟
مشکلات نفسم را بریده
الان باید چکار کنم ؟
وقتی کم میاری یعنی جریان افکار اینقدر زیاد بوده ، صدای سرت زیاد بوده . اینقدر انرژی خوار ها زیاد بودند که تو انرژی برای ادامه نداری
انرژی برای ادامه حیات نداری
اونوقت میخوای دیگه نباشی
کاش نبودم
کاش به این دنیا نمی اومدم
این همه رنج
این همه مشکلات
شروع میکنی به فرار از واقعیت زندگی
میخای بری سفر
میخای سکس داشته باشی
میخای مشروب بخوری
میخای دعا کنی
میخای بری پیش کسی که بهت امید بده
امید ی مسکنی هست برات تا تو را موقتا از دردت کم کنه
میری پیش فالگیر ، فال قهوه ، دعا نویس
همه اینها فرار از وضع موجود هست و هیچ کمکی بهت نمیکنه
تو نقطه توجه ات را بردی سمت کمبود ها
بردی سمت باید ها و نباید های ذهنت
و اونها را قوی کردی
قدرت اونها اینقدر زیاد شده
که تو دیگه صدای پرندگان را نمیشنوی
فقط صدای سرت را میشنوی
در اون لحظه :
تماشا کن به جای دیدن
گوش بده به جای شنیدن
خموش باش به جای سکوت
راه برو به جای حرکت کردن
و لمس کن به جای حس کردن
فقط باش
اجازه بدید انرژی جریان پیدا کنه
#نگاه_دوست
زمانی که رنج زیاد میشه
زمانی که به ته درماندگی میرسی
دیگه لذت زورش به رنج نمیرسه
اون لحظه باید ته درماندگی را چشید
اسارت را دید
اون لحظه رهایی هست 🥰
از شروع روز تا الان چقدر حواست به خودت بود؟
چقدر حواست به احساساتت بود؟
چقدر تونستی آهسته بشی؟
چقدر تونستی در تنهایی خودت بی دلیل لبخند بزنی؟
اصلا میتونی بی دلیل و بدون معامله برای دل خودت کارها رو انجام بدی؟
آهستگی راتمرین کن،
آهسته خوردن،
آهسته راه رفتن،
آهسته صحبت کردن،
وآهسته آهسته
به خودت نزدیک میشوی،
در شتاب زدگی استرس گسترش پیدا می کند
مثلا وقتی غذا را با عجله میل می کنید تبدیل به اضطراب می شود
در آهستگی سلامتی
ارتقا می یابد
زمانی که به ته درماندگی میرسی
دیگه لذت زورش به رنج نمیرسه
اون لحظه باید ته درماندگی را چشید
اسارت را دید
اون لحظه رهایی هست 🥰
از شروع روز تا الان چقدر حواست به خودت بود؟
چقدر حواست به احساساتت بود؟
چقدر تونستی آهسته بشی؟
چقدر تونستی در تنهایی خودت بی دلیل لبخند بزنی؟
اصلا میتونی بی دلیل و بدون معامله برای دل خودت کارها رو انجام بدی؟
آهستگی راتمرین کن،
آهسته خوردن،
آهسته راه رفتن،
آهسته صحبت کردن،
وآهسته آهسته
به خودت نزدیک میشوی،
در شتاب زدگی استرس گسترش پیدا می کند
مثلا وقتی غذا را با عجله میل می کنید تبدیل به اضطراب می شود
در آهستگی سلامتی
ارتقا می یابد
1_14521967016.pdf
762.3 KB
پرورش انضباط برای آزاد شدن تو از خودت
آموزهای از #مایکل_سینگر
مترجم : #کتایون_زند
@eckharttoll
https://www.tgoop.com/thegoldenkey/1666
.
آموزهای از #مایکل_سینگر
مترجم : #کتایون_زند
@eckharttoll
https://www.tgoop.com/thegoldenkey/1666
.
Audio
بی ثباتی وجود دارد زیرا مرگ وجود دارد..
مرگی که هر لحظه خودش را با بی ثباتی به رخ می کشد.
#خوانش_حسین
#عدم_ثبات_درزندگی
#کریشنامورتی
مرگی که هر لحظه خودش را با بی ثباتی به رخ می کشد.
#خوانش_حسین
#عدم_ثبات_درزندگی
#کریشنامورتی
زندگی بیرحم نیست، فقط برای چیزی که مکانیسم افکار بهش چسبیده، هیچ ارزشی قائل نیست. افکار دنبال امنیت، معنا و جاودانگیه. میخواد چیزی رو نگه داره، حفظ کنه، مال خودش کنه. اما زندگی هیچوقت برای این تلاشها توقف نمیکنه. مثل یه رود که بدون توجه به سنگهایی که توی مسیرشن، جاری میشه.
چیزی که مکانیسم افکار سعی میکنه نگه داره هویت، دستاوردها، داستانها، گذشته، آینده. همه چی، بدون استثنا، یه روز محو میشه. اما این بی رحمی نیست.
زندگی چیزی رو از بین نمیبره، چون چیزی برای نگه داشتن وجود نداره. چیزی رو رد نمیکنه، چون از اول چیزی برای از دست دادن نبود. هر چی که اومده، به خودی خود میره. نه به خاطر بی رحمی، بلکه چون زندگی فقط جاریه، بدون توقف، بدون مالکیت.
اما مکانیسم ذهن در برابرش مقاومت میکنه. چون نمیتونه این بینیازی زندگی رو بپذیره. دنبال دلیل میگرده، دنبال معنا، دنبال نقطه ای برای چسبیدن. اما در نهایت، هر چیزی که بهش چسبیده، یه توهم موقته که دیر یا زود حل میشه.
زندگی بیرحم نیست، فقط چیزی برای چسبیدن نداره. نه چیزی رو نگه میداره، نه چیزی رو از بین میبره. فقط همونطور که هست، جاریه.
@eckharttoll
چیزی که مکانیسم افکار سعی میکنه نگه داره هویت، دستاوردها، داستانها، گذشته، آینده. همه چی، بدون استثنا، یه روز محو میشه. اما این بی رحمی نیست.
زندگی چیزی رو از بین نمیبره، چون چیزی برای نگه داشتن وجود نداره. چیزی رو رد نمیکنه، چون از اول چیزی برای از دست دادن نبود. هر چی که اومده، به خودی خود میره. نه به خاطر بی رحمی، بلکه چون زندگی فقط جاریه، بدون توقف، بدون مالکیت.
اما مکانیسم ذهن در برابرش مقاومت میکنه. چون نمیتونه این بینیازی زندگی رو بپذیره. دنبال دلیل میگرده، دنبال معنا، دنبال نقطه ای برای چسبیدن. اما در نهایت، هر چیزی که بهش چسبیده، یه توهم موقته که دیر یا زود حل میشه.
زندگی بیرحم نیست، فقط چیزی برای چسبیدن نداره. نه چیزی رو نگه میداره، نه چیزی رو از بین میبره. فقط همونطور که هست، جاریه.
@eckharttoll