tgoop.com/elahebaseda/411
Last Update:
سلام، منم همان تخمجنی که
سرشب تو اتاقت خاب بودی یا شاید خاب نبودی و فقط در رختخاب بودی چون مریضاحوال بودی _و من این را از اعظم شنیدم_ که من و الناز رفتیم پیادهروی. در راه برگشت خالهات را دیدم. همانجا که شبهای پیش نوهی خالهات را دیده بودیم. خودم را زدم به آن راه. گذاشتم تا دور شویم و به ته کوچه برسیم بعد به الناز گفتم. در آخر هم یک دروغ به حرفم افزودم: «دوبهشک بودم که خودش باشد، وگرنه سلام میکردم، میدانی که در تشخیص چهرهی آدمها افتضاحم.» من در تشخیص چهرهی آدمها افتضاحم؟ من آدمها را ضبط میکنم... ولی چرا نرفتم جلو و نگفتم عه شمایید، سعلاااام؟ حیف شد. نمیدانم یادت هست یا نه. بچه بودم رفتیم خانهی آن خالهات. سربهسرم گذاشت، من هم درآمدم گفتم: «الاهی شوهرت بمیره، الاهی زن بگیره.» زن که نگرفت یارو، ولی چند سال پیش که مرد و چند سال بعدش که خالهات مرا دید، درآمد گفت: بس که گفتی! خالهات را ببین تروخدا بابا. داشت وسوسهام میکرد که باز بگویم. اینبار جوری دیگر، مثلن... ولی نه، من آن خالهات را دوست دارم بابا. حالا نه خیلی، ولی دارم. چون وقتی کیست ترکید توی تخمم یعنی تخمدانم، چندینبار زنگ زد و حتا آمد دیدنم؟ بله. چون تصویر ذهنیاش از من هنوز یک دختر کوچولوی باحال و باهوش و حاضرجواب است؟ همان تخمجنی که بچگی بودم؟ بله. با آدمهایی که تصور جالبی دارند از ما خوش میگذرد.
BY جَستوجو | الهه نصیری
Share with your friend now:
tgoop.com/elahebaseda/411