ELAHEBASEDA Telegram 416
چرا بابا؟ چرا صلح؟ چرا آزادی؟
چرا صلح و آزادی و بابا؟

چرا رابطه‌ام با تو برایم معنای صلح و آزادی است؟ تو داد نمی‌زنی. این اولین پاسخ ذهن من است. شاید چون اعظم همین الان سر محمد داد زد. می‌توانست نزند. دلیلی برای داد زدن نبود. اعظم مدام داد می‌زند. اعظم معمولن داد می‌زند. تو کم داد می‌زنی. آن‌قدر که داد زدن‌هایت خاطره می‌شوند. من یادم است که کجاها داد زده‌ای. ولی چرا داد؟ چرا دادن نزدن تو دلیل ذهن من برای در صلح بودن من و تو به‌عنوان پدر و دختر است؟ فریاد نزدن نشانه‌ی صلح است؟ نشانه‌ی آزادی است؟ می‌تواند باشد. نمی‌دانم. تو بزرگش نمی‌کنی، تو متعصب نیستی، تو نرمی، نمی‌دانم، اجازه بده فعلن همین‌قدر تیکه از پازل‌مان را داشته باشیم.

تو به من گفتی «تو ارزشش را داری». من و تو و الناز در راه گناوه به تهران بودیم. جاده‌ی یاسوج به نمی‌دانم‌کجا. صبح ساعت هشت و نه حرکت کرده بودیم و حالا شب شده بود. از لحظه‌ی حرکت و حتا قبلِ حرکت به‌کل غر بودی و اخم‌وتخم و دهان‌کجی و اطوار؛ چون تر زده بودم به معیارهای تو از دختر خوب/آدم خوب. شب شده بود و تو خسته و ما ساکت. آرام‌آرام ساکت شده بودیم. آرام‌آرام خسته شده بودی. وقتی از رانندگی خسته می‌شوی خم می‌شوی روی فرمان ماشین. گفتی چرا ساکتید، خسته شدید؟ گفتم نه، تو خسته شدی. گفتی برای تو حاضرم تا صبح هم رانندگی کنم بابا، تو ارزشش را داری. کپ کردم از تغییر فازت و شاید غمگین شدم. چرایش را می‌دانم و نمی‌دانم. ولی مثل همیشه که با مسخره‌بازی تعریف‌ها را جواب می‌دهم، کله کج کردم و فقط گفتم مرسی. در دفترچه یادداشت آنلاینم اما چه نوشتم؟ «من واقعن ارزشش را دارم؟ بابا گفت تو ارزشش رو داری و حس کردم این جمله‌‌ش جدیه و سر کنایه و مسخره‌بازی نیست.» تو به پرسشی پاسخ دادی که پنهان اما جاری بود در ذهنم. من فکر می‌کردم ارزشش را ندارم. هنوز هم فکر می‌کنم. تو گفتی ارزشش را دارم و واقعی گفتی و من واقعن واقعی بودن حرفت را فهمیدم. تو کم از این حرف‌ها نمی‌زنی. تو می‌گویی و واقعی و به‌جا می‌گویی. بوده گفته‌اند و من باور نکرده‌ام. تو می‌فهمی، تو احساس من، تو فهمیدن مرا می‌فهمی. من و تو در سکوت و ساده همدیگر را می‌فهمیم. از اصل حرفم دور نیافتم، دومین دلیل من این است: تو کمکم می‌کنی و دلگرمی منی بدون این‌که چندان موافق من باشی. تو آن همه راه را برای رساندن من به کلاس نویسندگی موردعلاقه‌ام رانندگی نکردی چون موافق نویسندگی هستی، تو آن همه راه را رانندگی کردی چون دختر توام، چون بابای منی. و به‌نظر من این یعنی پدری، یعنی آزادی. اگر غیر این بود، اگر بخاطر نویسندگی بود، می‌شد سرمایه‌گذاری. من می‌شدم پروژه‌‌یی که تو در آن سرمایه‌‌گذاری کردی. این دلیل محکم من است برای صلح‌آمیز و آزادانه بودن رابطه‌ی ما. تو به انسان بودن من احترام می‌گذاری. من این را می‌فهمم. و گاهی می‌ترسم دقیق‌تر بشوم، بیشتر کندوکاو کنم و زیر سؤال ببرم این ماجرا را و بفهمم نه، نگاه تو هم مثل نگاه مامان یک نگاه مالکانه‌ی سرمایه‌گذارانه است. گاهی گمان می‌کنم یک خیال شاعرانه را دارم می‌پرورانم و نباید بهش دلخوش باشم. ولی نه بابا، نه، اگر تمامن آن نباشد، این هم نیست. اگر تمامن دلخوش نباشم، کاملن قدردانم.

دلیل بعدی: تو به من می‌گویی مهره‌ی سوخته. حس من؟ رهایی و آزادی. چون تو شطرنج‌باز نیستی، چون من مهره نیستم. اولین‌بار که شنیدمش گریه‌ام گرفت. غمگین شده بودم و ترسیده. مامان بهم گفته بود یا شاید خودت گفته بودی که تو یا دست از کسی نمی‌کشی یا کشیدی دیگر کشیدی. همین مرا ترساند. ولی نه، این‌طورها نیست. چندین سال گذشته و تو هفته‌یی چندبار این جمله را می‌گویی؟ یک چرخه است: ناامیدی می‌شوی از من و امیدوار. امیدوار می‌شوی و ناامید. برخورد خودم در برابر ناامیدی تو را دوست دارم. مثلن در همان سفر تهران. بین راه ایستادی برای النازو گز بخری، گفتم برای من هم نوشابه‌یی انرژی‌زایی چیزی بیار. تیکه انداختی و گفتی نه‌که خیلی دختر خوبی هستی، باید هم انرژی‌زا بزنی که از تک‌وتا نیفتی. و پاسخ من چه بود؟ باشد، آدم‌های بد هم شکم دارند هم حق زندگی. به همین سادگی. من باید دخترِ بدِ پررو‌ی زبان‌درازِ صمیمی تو باقی بمانم بابا. احترام قائل شدن تو برای انسان بودن من و حق قائل شدن من برای انسان بودن خودم: این «و» من و تو که دو شخصیت مستقل هستیم را جمله می‌کند، متصل می‌کند، جمله‌یِ متصلِ پدر و دختری می‌کند. امیدوارم ده سال بعد هم قدردان و دلخوش باشم از تو. برعکسش یعنی دلخوشی تو از خودم را آرزو نمی‌کنم چون هیچ‌چیز از من بعید نیست.



tgoop.com/elahebaseda/416
Create:
Last Update:

چرا بابا؟ چرا صلح؟ چرا آزادی؟
چرا صلح و آزادی و بابا؟

چرا رابطه‌ام با تو برایم معنای صلح و آزادی است؟ تو داد نمی‌زنی. این اولین پاسخ ذهن من است. شاید چون اعظم همین الان سر محمد داد زد. می‌توانست نزند. دلیلی برای داد زدن نبود. اعظم مدام داد می‌زند. اعظم معمولن داد می‌زند. تو کم داد می‌زنی. آن‌قدر که داد زدن‌هایت خاطره می‌شوند. من یادم است که کجاها داد زده‌ای. ولی چرا داد؟ چرا دادن نزدن تو دلیل ذهن من برای در صلح بودن من و تو به‌عنوان پدر و دختر است؟ فریاد نزدن نشانه‌ی صلح است؟ نشانه‌ی آزادی است؟ می‌تواند باشد. نمی‌دانم. تو بزرگش نمی‌کنی، تو متعصب نیستی، تو نرمی، نمی‌دانم، اجازه بده فعلن همین‌قدر تیکه از پازل‌مان را داشته باشیم.

تو به من گفتی «تو ارزشش را داری». من و تو و الناز در راه گناوه به تهران بودیم. جاده‌ی یاسوج به نمی‌دانم‌کجا. صبح ساعت هشت و نه حرکت کرده بودیم و حالا شب شده بود. از لحظه‌ی حرکت و حتا قبلِ حرکت به‌کل غر بودی و اخم‌وتخم و دهان‌کجی و اطوار؛ چون تر زده بودم به معیارهای تو از دختر خوب/آدم خوب. شب شده بود و تو خسته و ما ساکت. آرام‌آرام ساکت شده بودیم. آرام‌آرام خسته شده بودی. وقتی از رانندگی خسته می‌شوی خم می‌شوی روی فرمان ماشین. گفتی چرا ساکتید، خسته شدید؟ گفتم نه، تو خسته شدی. گفتی برای تو حاضرم تا صبح هم رانندگی کنم بابا، تو ارزشش را داری. کپ کردم از تغییر فازت و شاید غمگین شدم. چرایش را می‌دانم و نمی‌دانم. ولی مثل همیشه که با مسخره‌بازی تعریف‌ها را جواب می‌دهم، کله کج کردم و فقط گفتم مرسی. در دفترچه یادداشت آنلاینم اما چه نوشتم؟ «من واقعن ارزشش را دارم؟ بابا گفت تو ارزشش رو داری و حس کردم این جمله‌‌ش جدیه و سر کنایه و مسخره‌بازی نیست.» تو به پرسشی پاسخ دادی که پنهان اما جاری بود در ذهنم. من فکر می‌کردم ارزشش را ندارم. هنوز هم فکر می‌کنم. تو گفتی ارزشش را دارم و واقعی گفتی و من واقعن واقعی بودن حرفت را فهمیدم. تو کم از این حرف‌ها نمی‌زنی. تو می‌گویی و واقعی و به‌جا می‌گویی. بوده گفته‌اند و من باور نکرده‌ام. تو می‌فهمی، تو احساس من، تو فهمیدن مرا می‌فهمی. من و تو در سکوت و ساده همدیگر را می‌فهمیم. از اصل حرفم دور نیافتم، دومین دلیل من این است: تو کمکم می‌کنی و دلگرمی منی بدون این‌که چندان موافق من باشی. تو آن همه راه را برای رساندن من به کلاس نویسندگی موردعلاقه‌ام رانندگی نکردی چون موافق نویسندگی هستی، تو آن همه راه را رانندگی کردی چون دختر توام، چون بابای منی. و به‌نظر من این یعنی پدری، یعنی آزادی. اگر غیر این بود، اگر بخاطر نویسندگی بود، می‌شد سرمایه‌گذاری. من می‌شدم پروژه‌‌یی که تو در آن سرمایه‌‌گذاری کردی. این دلیل محکم من است برای صلح‌آمیز و آزادانه بودن رابطه‌ی ما. تو به انسان بودن من احترام می‌گذاری. من این را می‌فهمم. و گاهی می‌ترسم دقیق‌تر بشوم، بیشتر کندوکاو کنم و زیر سؤال ببرم این ماجرا را و بفهمم نه، نگاه تو هم مثل نگاه مامان یک نگاه مالکانه‌ی سرمایه‌گذارانه است. گاهی گمان می‌کنم یک خیال شاعرانه را دارم می‌پرورانم و نباید بهش دلخوش باشم. ولی نه بابا، نه، اگر تمامن آن نباشد، این هم نیست. اگر تمامن دلخوش نباشم، کاملن قدردانم.

دلیل بعدی: تو به من می‌گویی مهره‌ی سوخته. حس من؟ رهایی و آزادی. چون تو شطرنج‌باز نیستی، چون من مهره نیستم. اولین‌بار که شنیدمش گریه‌ام گرفت. غمگین شده بودم و ترسیده. مامان بهم گفته بود یا شاید خودت گفته بودی که تو یا دست از کسی نمی‌کشی یا کشیدی دیگر کشیدی. همین مرا ترساند. ولی نه، این‌طورها نیست. چندین سال گذشته و تو هفته‌یی چندبار این جمله را می‌گویی؟ یک چرخه است: ناامیدی می‌شوی از من و امیدوار. امیدوار می‌شوی و ناامید. برخورد خودم در برابر ناامیدی تو را دوست دارم. مثلن در همان سفر تهران. بین راه ایستادی برای النازو گز بخری، گفتم برای من هم نوشابه‌یی انرژی‌زایی چیزی بیار. تیکه انداختی و گفتی نه‌که خیلی دختر خوبی هستی، باید هم انرژی‌زا بزنی که از تک‌وتا نیفتی. و پاسخ من چه بود؟ باشد، آدم‌های بد هم شکم دارند هم حق زندگی. به همین سادگی. من باید دخترِ بدِ پررو‌ی زبان‌درازِ صمیمی تو باقی بمانم بابا. احترام قائل شدن تو برای انسان بودن من و حق قائل شدن من برای انسان بودن خودم: این «و» من و تو که دو شخصیت مستقل هستیم را جمله می‌کند، متصل می‌کند، جمله‌یِ متصلِ پدر و دختری می‌کند. امیدوارم ده سال بعد هم قدردان و دلخوش باشم از تو. برعکسش یعنی دلخوشی تو از خودم را آرزو نمی‌کنم چون هیچ‌چیز از من بعید نیست.

BY جَست‌وجو | الهه نصیری


Share with your friend now:
tgoop.com/elahebaseda/416

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Each account can create up to 10 public channels How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) To upload a logo, click the Menu icon and select “Manage Channel.” In a new window, hit the Camera icon. The channel also called on people to turn out for illegal assemblies and listed the things that participants should bring along with them, showing prior planning was in the works for riots. The messages also incited people to hurl toxic gas bombs at police and MTR stations, he added. The public channel had more than 109,000 subscribers, Judge Hui said. Ng had the power to remove or amend the messages in the channel, but he “allowed them to exist.”
from us


Telegram جَست‌وجو | الهه نصیری
FROM American