tgoop.com/fallosafahmshk/1318
Last Update:
به رغم وسواس عجیبی که نسبت به متن داشت ساختار جملات را هر جا لازم بود به هم ریخته همه را دوباره نوشتم و آمار و اطلاعات را تنظیم کردم و کتاب نجات یافت. بعد از حدود شش ماه کار تقریبا شبانه روزی کتاب نفت ایران آماده انتشار شد. فقط قدرت عشقی که در سینه من ریشهدوانده بود می توانست ۳۰۰-۴۰۰ صفحه دست نوشته بسیار مغلق و پر از آمار و ارقام را روان نویسی کند.
یک روز نسخه ای از کتاب را برای دعایی رئیس روزنامه اطلاعات بردم تا در روزنامهمعرفی کند. وقتی به او گفتم که ادیت و تنطیم این کتاب را من انجام دادم دعایی در جستجوی نام من در پشت جلد و در صفحات اول کتاب بود. تازه متوجه شدم نامی از من در هیچ جای کتاب نبود و حتی از من تشکر هم نشده بود. انتشارات صابرین نیزبه غیر از پیش پرداخت هیچگاه هزینه ادیت این کتاب را به من پرداخت نکرد.
روزهایی را که من و رضا در خفا و عیان با هم طی کردیم بسرعت از چهار سال عبور کرد. بخش بسیار بزرگی از این روزها در سفر و کوه گذشت. یک علت که ما خیلی به هم نزدیک شدیم خواهرم بود که هزار اشتراکات فکری و روحی با رضا داشت. تا اینکهزندگی مشترک من با مردی شروع شد که هر جا ما بودیم یک مامور اطلاعات به بهانهای در اطراف ما بود یا ما را شنود می کرد.
منزل ما برای سالها مرکز جلسات طیفی از فعالین سیاسی بود. هر بار که از سفر باز می گشتیم حضور چند ساعته ماموران را در خانه بزرگ سعادت آباد حس می کردیم. چیزهایی جابجا می شد که عجیب بود. یک بار شیشه پنجره اتاق خواب را درآوردهبودند که بیش از یک متر طول داشت و یادشان رفته بود آن را سر جایش بگذارند. هر قدر می گشتیم شنود ها را نمی یافتیم اما همیشه این حس را داشتیم که در ویترینوزارت اطلاعات زندگی می کنیم.
یکی از شب های سرد اسفند ۷۹ رضا به همراه چهل نفر از فعالان سیاسی نزدیک به مهندس سحابی در منزل بسته نگار در تجریش جلسه داشتند. آخر های شب مهدیههمسر زید آبادی زنگ زد و اطلاع داد که همه حاضران جلسه منزل بسته نگار بازداشتشده اند. هیچیک از ما این بازداشت را جدی نگرفتیم اما هر ماه که می گذشت بیشترمطمئن می شدیم که این دستگیری یک پروژه امنیتی سنگین است .
این اولین بار بود که رضا زندان را تجربه می کرد و وقتی از زندان آزاد شد همه چیزعوض شده بود. بازداشت شده ها روزهای سختی را در زندان اطلاعات سپاه درعشرت آباد گذراندند و سهم رضا به علت سابقه ای که در مبارزات سیاسی داشت بیشتر و سخت تر بود. سلول های انفرادی این بازداشتگاه مخوف سپاه برای نگهداریزندانیان در سکوت مطلق طراحی شده بود که شکنجه سفید نام دارد. سپاه و وزارتاطلاعات این شیوه از سرکوب و ارعاب را از کشورهای کمونیست اروپای شرقی آموختهبودند و هدف از آن این بود که تعادل روحی زندانیان در سکوت مطلق وهم آور به هم بریزد و أراده آنها بشکند. هر قدر وزارت اطلاعات و بازجوهای لعنتی سپاه تلاش کردندتا از مجموع بازجویی ها یک پروژه براندازی تراشیده شود عملا امکان پذیر نشد.
در اولین ماههایی که همسرم بازداشت بود همه وقت من و بسیاری دیگر از همسرانبازداشتی ها در انتظار یک تماس تلفنی می گذشت. ما در خیابان تظاهرات می کردیمشعار می دادیم و در جاهای مختلف تجمع می کردیم اما تاثیری نداشت.
پس از چند ماه برای ملاقات به دادگاه انقلاب رفتم. مردی با ریش انبوه به همراه مجیدپورسیف منشی دادگاه و یکی از پلیدترین ماموران دادگاه انقلاب از دور معلوم شد. آن مرد رضا بود. من را در آغوش کشید و بی درنگ در گوش من گفت که اینها می خواهندهمین امروز فردا تو را بازداشت و اذیت کنند مواظب باش.
رضا از سالهای منتهی به انقلاب اسناد و مدارک مهمی داشت که هیچوقت به ایرانآورده نشد. بازجوها با فشار زیاد در تلاش بودند تا به این اسناد برسند. نزدیکتریندوست رضا اعتقاد داشت که ما و بازجوها هر دو در حال مبارزه با امپریالسم آمریکاهستیم و به همین دلیل هیچ تضاد بنیادینی بین ما و بازجوها وجود ندارد. همین باعث شده بود تا بازجوها و شکنجه گرها در جریان ریزترین اطلاعات زندگی سیاسی رضارئیسی قرار بگیرند.
اولین شبی که پس از یک سال از زندان آزاد شد و زندانی ها در آن شب ها خیلیشفاف صحبت می کنند برایم نقل کرد همه فشاری که در شش ماه انفرادی و بازجوییهای طاقت فرسا به او وارد شد به این علت بود که: آن دوست حتی تعداد سیب زمینی و پیاز خانه و همه زندگی خصوصی ما را برای بازجوها نقل کرده بود و چیزی از زندگیمن نبود که بازجوها از آن اطلاع نداشته باشند.
یک بار هم رضا را برای دو ساعت به منزل یکی از اقوام بردند که چند ماه بود آزاد شده بود. به آنها گفته بودند شرط این بازدید این است که همسر رضا رئیسی از این ملاقاتمطلع نشود. هدف از این کار بازی های خاص و هدایت شده وزارات اطلاعات بود.
BY Fallosafah | فلسفه محمد سعید حنایی کاشانی
Share with your friend now:
tgoop.com/fallosafahmshk/1318