tgoop.com/farhadhas/3423
Create:
Last Update:
Last Update:
............. بریده کتاب .............
به ساعت ماهی چشم دوخت. کاری به وقت و گذشت زمان نداشت.
کاری به عقربه های کوچک و بزرگ نداشت. فقط عقربه ثانیه شمار را دید که از ثانیه ای به ثانیه ای دیگر می تپید. فکر کرد : 《چرا کار می کنه هنوز ؟》
... اما ساعتش همچنان کار می کرد. ساعتی که نه باتری داشت و نه اهل کوک بود. از همین ساعت های سیکو پنج اتوماتیک با صفحه ای گرد و سفید. ساعتی که یادگار رودابه بود. از خودش گرفته بود و به خودش پس داده بود. به چشم هایش شک کرد. ساعت را به گوش راست چسباند و صدای ضعیف تیک تاکش را شنید و لبش به علامت تعجب گرد شد. سه روز بود که رفته بود تو نخ ساعت و عقربه هایش. توی این سه روز همۀ چیزهای مهمی را که سراغ داشت توی چمدان نهاده بود. همه چیزهایی که باید با خودش می برد آبادان.
#قطار_چک_لندن
BY دیوار فرهاد حسنزاده
Share with your friend now:
tgoop.com/farhadhas/3423