FICTION_12 Telegram 8455
یک گُلِ سرخ برای امیلی
(بخش چهارم)

نویسنده: #ویلیام_فاکنر
برگردان: #نجف_دریابندری

در آن موقع بیش‌از سی سالش بود. هنوز یک زنِ معمولی بود؛ گرچه از حد معمولی کمی لاغرتر بود. چشم‌های خُرد و خودپسند و تحقیرکننده‌ای داشت. گوشتِ صورتش دوروبرِ شقیقه‌ها و کاسۀ چشمش کیس شده بود. آدم خیال می‌کرد کسانی که در مناره‌های چراغ‌های دریایی زندگی می‌کنند باید این‌ شکلی باشند. به دوافروش گفت: «من مقداری سم لازم دارم».

«بله چشم، میس امیلی. چه نوع سمی؟ برای موش و این چیزها به عقیدۀ من…»

«من بهترین سمی را که دارید می‌خواهم به نوعش کار ندارم».

دوافروش چند سم را اسم برد. «این‌ها که عرض کردم حتی فیل را هم می‌کُشد، اما آن‌که شما لازم دارید…»

میس امیلی گفت: «ارسنیک است. ارسنیک خوب سمی است؟»

«ارسنیک؟… بله، بله خانم. اما آن سمی که شما لازم دارید…»

«من ارسنیک لازم دارم».

دوافروش از بالا به صورتش نگاه کرد. میس امیلی هم رُک، نگاهش را به او میخ‌کوب کرد. صورتش مثل پرچمی بود که از چهار طرف آن را کشیده باشند. دوافروش گفت: «بله چشم اگر این را لازم دارید… ولی قانون ایجاب می‌کند که بفرمایید آن را به چه مصرفی می‌خواهید برسانید؟»

میس امیلی فقط نگاهش را به او دوخت. سرش را به عقب میل داد تا مستقیم به چشم‌های او چشم بدوزد. داروفروش نگاهش را به جای دیگر انداخت و رفت ارسنیک را پیچید. اما خودش برنگشت. پاکت را داد دست شاگردش که پسرکِ سیاهی بود. او پاکت را آورد داد به میس امیلی. وقتی که میس امیلی در منزلش پاکت راباز کرد، روی جعبه، زیرِ نقشِ جمجمه و استخوان‌های چپ‌وراستِ علامت خطر، نوشته بود «برای موش».
روز بعد ما همه می‌گفتیم «خودش را خواهد کشت» و فکر می‌کردیم که این بهترین کار است. اوایلی که میس امیلی با هومر بارون دیده می‌شد ما می‌گفتیم که با او ازدواج خواهد کرد. می‌گفتیم: «هومر بارون را به راه خواهد آورد».

چون خودِ هومر بارون گفته بود که از مردها خوشش می‌آید. و مردم می‌دانستند که توی کلوبِ «اَلِک» با پسرهای بچه‌سال مشروب‌ می‌خورَد. خلاصه آدمِ زن‌بگیری نبود. بعدها، بعدازظهر‌های یکشنبه که آن‌ها داخلِ گاری اسبی براقشان می‌گذشتند، ما از روی حسادت می‌گفتیم: «بیچاره امیلی».

میس امیلی سرش را بالا نگاه می‌داشت. هومر بارون لبه‌های کلاهش را بالا زده بود و سیگار برگی میان لب‌هایش گذاشته بود و تسمۀ اسب را با دست‌کش‌های زردرنگش گرفته بود. آن‌وقت چندنفر از خانم‌ها کم‌کم سروصداشان بلند شد که: «برای شهر قباحت دارد، برای جوان‌ها بد سرمشقی است».

مردها نمی‌خواستند دخالت کنند. اما خانم‌ها کشیش را، که غسل تعمید می‌داد، مجبور کردند ــ کس‌وکارِ میس امیلی همه اهلِ کلیسا بودند ــ که برود میس امیلی را ملاقات کند. این کشیش هرگز آن‌چه را در این ملاقات گذشته بود فاش نکرد. ولی دیگر به دیدن میس امیلی نرفت. یکشنبۀ دیگر باز میس امیلی و هومر بارون در خیابان پیدا شدند. و روزِ بعد، زنِ کشیش موضوع را به اقوامِ میس امیلی، که در آلاباما بودند، نوشت. آن‌وقت دوباره قوم‌وخویش‌های میس امیلی در خانۀ او پیداشان شد، و ما دست روی دست گذاشتیم و ناظر جریانات شدیم. اولش چیزی رخ نداد. آن‌وقت ما یقین کردیم که آن‌ها می‌خواهند با هم ازدواج کنند. به‌خصوص که خبر شدیم که میس امیلی به دکان جواهرسازی رفته و یک دست اسبابِ آرایشِ مردانۀ نقره سفرش داده که روی هر تکه‌اش حروف «ه.ب» کنده شده باشد. دو روز بعداز آن هم خبر شدیم که یک دست کامل لباسِ مردانه به انضمامِ یک لباس خواب خریده است. ما پیش خودمان گفتیم دیگر ازدواج کرده‌اند، و واقعاً دلمان خنک شد. چون دیدیم حتی دوتا دختر عموهای میس امیلی بیش‌از آن‌چه خودِ میس امیلی تا حالا فروخته بود واقعاً «گریرسن» بودند.
کارِ سنگ‌فرشِ خیابان‌ها مدتی بود تمام شده بود؛ بنابراین وقتی که هومر بارون رفت، ما تعجب نکردیم. اما از این‌که میان مردم یک‌هو سروصدا بلند نشد، کمی سرخورده شدیم. ما خیال می‌کردیم که هومر بارون رفته است تا مقدمات رفتنِ میس امیلی را فراهم کند. یا این‌که به او مجال بدهد که از دست دختر عموهایش خودش را خلاص کند. در آن موقع ما برای خودمان دسته‌ای بودیم و همه طرفدار میس امیلی بودیم که دختر عموهایش را دک کند. یک هفته نگذشت که آن‌ها رفتند، و همان‌طور که منتظر بودیم، سه‌روزه هومر بارون به شهر برگشت. یکی از همسایه‌ها دیده بود که غروب کاکاسیاهِ میس امیلی از در مطبخ او را وارد کرده بود؛ و این آخرین دفعه‌ای بود که ما هومر بارون را دیدیم. تا مدتی بعد دیگر میس امیلی را هم ندیدم. فقط کاکاسیاهِ او با زنبیلِ بازارش آمدوشد می‌کرد. اما درِ خانه همیشه بسته بود. گاه‌گاهی ما میس امیلی را برای یکی‌ـ‌دو دقیقه در پنجره می‌دیدیم. مثلِ آن‌شب که موقعِ آهک پاشیدن او را دیده بودند. تقریباً شش ماه در خیابان پیدایش نشد.

ادامه دارد...
@Fiction_12



tgoop.com/fiction_12/8455
Create:
Last Update:

یک گُلِ سرخ برای امیلی
(بخش چهارم)

نویسنده: #ویلیام_فاکنر
برگردان: #نجف_دریابندری

در آن موقع بیش‌از سی سالش بود. هنوز یک زنِ معمولی بود؛ گرچه از حد معمولی کمی لاغرتر بود. چشم‌های خُرد و خودپسند و تحقیرکننده‌ای داشت. گوشتِ صورتش دوروبرِ شقیقه‌ها و کاسۀ چشمش کیس شده بود. آدم خیال می‌کرد کسانی که در مناره‌های چراغ‌های دریایی زندگی می‌کنند باید این‌ شکلی باشند. به دوافروش گفت: «من مقداری سم لازم دارم».

«بله چشم، میس امیلی. چه نوع سمی؟ برای موش و این چیزها به عقیدۀ من…»

«من بهترین سمی را که دارید می‌خواهم به نوعش کار ندارم».

دوافروش چند سم را اسم برد. «این‌ها که عرض کردم حتی فیل را هم می‌کُشد، اما آن‌که شما لازم دارید…»

میس امیلی گفت: «ارسنیک است. ارسنیک خوب سمی است؟»

«ارسنیک؟… بله، بله خانم. اما آن سمی که شما لازم دارید…»

«من ارسنیک لازم دارم».

دوافروش از بالا به صورتش نگاه کرد. میس امیلی هم رُک، نگاهش را به او میخ‌کوب کرد. صورتش مثل پرچمی بود که از چهار طرف آن را کشیده باشند. دوافروش گفت: «بله چشم اگر این را لازم دارید… ولی قانون ایجاب می‌کند که بفرمایید آن را به چه مصرفی می‌خواهید برسانید؟»

میس امیلی فقط نگاهش را به او دوخت. سرش را به عقب میل داد تا مستقیم به چشم‌های او چشم بدوزد. داروفروش نگاهش را به جای دیگر انداخت و رفت ارسنیک را پیچید. اما خودش برنگشت. پاکت را داد دست شاگردش که پسرکِ سیاهی بود. او پاکت را آورد داد به میس امیلی. وقتی که میس امیلی در منزلش پاکت راباز کرد، روی جعبه، زیرِ نقشِ جمجمه و استخوان‌های چپ‌وراستِ علامت خطر، نوشته بود «برای موش».
روز بعد ما همه می‌گفتیم «خودش را خواهد کشت» و فکر می‌کردیم که این بهترین کار است. اوایلی که میس امیلی با هومر بارون دیده می‌شد ما می‌گفتیم که با او ازدواج خواهد کرد. می‌گفتیم: «هومر بارون را به راه خواهد آورد».

چون خودِ هومر بارون گفته بود که از مردها خوشش می‌آید. و مردم می‌دانستند که توی کلوبِ «اَلِک» با پسرهای بچه‌سال مشروب‌ می‌خورَد. خلاصه آدمِ زن‌بگیری نبود. بعدها، بعدازظهر‌های یکشنبه که آن‌ها داخلِ گاری اسبی براقشان می‌گذشتند، ما از روی حسادت می‌گفتیم: «بیچاره امیلی».

میس امیلی سرش را بالا نگاه می‌داشت. هومر بارون لبه‌های کلاهش را بالا زده بود و سیگار برگی میان لب‌هایش گذاشته بود و تسمۀ اسب را با دست‌کش‌های زردرنگش گرفته بود. آن‌وقت چندنفر از خانم‌ها کم‌کم سروصداشان بلند شد که: «برای شهر قباحت دارد، برای جوان‌ها بد سرمشقی است».

مردها نمی‌خواستند دخالت کنند. اما خانم‌ها کشیش را، که غسل تعمید می‌داد، مجبور کردند ــ کس‌وکارِ میس امیلی همه اهلِ کلیسا بودند ــ که برود میس امیلی را ملاقات کند. این کشیش هرگز آن‌چه را در این ملاقات گذشته بود فاش نکرد. ولی دیگر به دیدن میس امیلی نرفت. یکشنبۀ دیگر باز میس امیلی و هومر بارون در خیابان پیدا شدند. و روزِ بعد، زنِ کشیش موضوع را به اقوامِ میس امیلی، که در آلاباما بودند، نوشت. آن‌وقت دوباره قوم‌وخویش‌های میس امیلی در خانۀ او پیداشان شد، و ما دست روی دست گذاشتیم و ناظر جریانات شدیم. اولش چیزی رخ نداد. آن‌وقت ما یقین کردیم که آن‌ها می‌خواهند با هم ازدواج کنند. به‌خصوص که خبر شدیم که میس امیلی به دکان جواهرسازی رفته و یک دست اسبابِ آرایشِ مردانۀ نقره سفرش داده که روی هر تکه‌اش حروف «ه.ب» کنده شده باشد. دو روز بعداز آن هم خبر شدیم که یک دست کامل لباسِ مردانه به انضمامِ یک لباس خواب خریده است. ما پیش خودمان گفتیم دیگر ازدواج کرده‌اند، و واقعاً دلمان خنک شد. چون دیدیم حتی دوتا دختر عموهای میس امیلی بیش‌از آن‌چه خودِ میس امیلی تا حالا فروخته بود واقعاً «گریرسن» بودند.
کارِ سنگ‌فرشِ خیابان‌ها مدتی بود تمام شده بود؛ بنابراین وقتی که هومر بارون رفت، ما تعجب نکردیم. اما از این‌که میان مردم یک‌هو سروصدا بلند نشد، کمی سرخورده شدیم. ما خیال می‌کردیم که هومر بارون رفته است تا مقدمات رفتنِ میس امیلی را فراهم کند. یا این‌که به او مجال بدهد که از دست دختر عموهایش خودش را خلاص کند. در آن موقع ما برای خودمان دسته‌ای بودیم و همه طرفدار میس امیلی بودیم که دختر عموهایش را دک کند. یک هفته نگذشت که آن‌ها رفتند، و همان‌طور که منتظر بودیم، سه‌روزه هومر بارون به شهر برگشت. یکی از همسایه‌ها دیده بود که غروب کاکاسیاهِ میس امیلی از در مطبخ او را وارد کرده بود؛ و این آخرین دفعه‌ای بود که ما هومر بارون را دیدیم. تا مدتی بعد دیگر میس امیلی را هم ندیدم. فقط کاکاسیاهِ او با زنبیلِ بازارش آمدوشد می‌کرد. اما درِ خانه همیشه بسته بود. گاه‌گاهی ما میس امیلی را برای یکی‌ـ‌دو دقیقه در پنجره می‌دیدیم. مثلِ آن‌شب که موقعِ آهک پاشیدن او را دیده بودند. تقریباً شش ماه در خیابان پیدایش نشد.

ادامه دارد...
@Fiction_12

BY کاغذِ خط‌خطی


Share with your friend now:
tgoop.com/fiction_12/8455

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Content is editable within two days of publishing Among the requests, the Brazilian electoral Court wanted to know if they could obtain data on the origins of malicious content posted on the platform. According to the TSE, this would enable the authorities to track false content and identify the user responsible for publishing it in the first place. In the “Bear Market Screaming Therapy Group” on Telegram, members are only allowed to post voice notes of themselves screaming. Anything else will result in an instant ban from the group, which currently has about 75 members. Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment. Telegram is a leading cloud-based instant messages platform. It became popular in recent years for its privacy, speed, voice and video quality, and other unmatched features over its main competitor Whatsapp.
from us


Telegram کاغذِ خط‌خطی
FROM American