tgoop.com/forrhino/7353
Last Update:
کم نبودهاند بچههایی که در صف اعزام به سوریه بودهاند، و تأخیر خورده، و در فرصت بدست اومده به نوشتههای من برخورد کردن، و همهچیز رو کنسل کرده و به زندگی عادی برگشتن، که ترکیبی بوده از شانس و تلنگر (اگه میپرسید نجات یک آدم چه حسی داره باید بگم حس قدرت. و این تنها حس قدرتیه که معتبره. چون بقیه حس قدرتها مستلزم سلب چیزی از دیگران هستند، ولی این افزودن به دیگرانه). اما این زندگی عادی، کاملا عادی هم نیست. چون دائما از خودشون میپرسند «اون چه کابوسی بود توش بودم؟ از کجا اومد؟ چطور انقدر راحت توش افتادم؟ چطور شانسی ازش بیرون اومدم؟ اگه با فلانی آشنا نمیشدم و نمیشنیدم چی میگه چی؟ نکنه بازم بیفتم تو یه کابوس دیگه که تا وقتی توش هستم متوجه نشم که یه کابوسه؟». و این سوالها فشار روانی ساکتی به آدم وارد میکنه. چون ترکیبی است از تنهایی (وقتی نتونی هیچجا چیزی از گذشتهت بگی، خود به خود کنارافتاده میشی) و بیاعتمادی به محیط (وقتی بفهمی چقدر راحت به بازی گرفتنت، حس میکنی همه چیز محیط با این هدف طراحی شده که به بازیت بگیره) و تخلیه اعتماد به نفس (وقتی یادآوری کنی به خودت که چقدر بیمقاومت بودی در برابر به بازی گرفته شدن، فکر میکنی هیچ مقاومتی ازت برنمیاد).
اما درمان همه اینها با واقعگرایی سرد ممکن میشه، چون بیشتر امراضی که بشون دچاریم و دچارمون کردهاند، یک ربطی به توهم پیدا میکنه. و فقط با واقعگرایی میشه به جنگ توهم رفت. واقعگرایی درباره خود، درباره محیط، درباره دیگران، درباره دنیای فیزیکی، و درباره رابطه همه اینها با همدیگه.
BY For 🦏🏴
Share with your friend now:
tgoop.com/forrhino/7353