tgoop.com/gamaper/66
Last Update:
| این ماجرا عنوان برنمیدارد |
| امیرعطا جولایی، مترجم |
در میانههای دههی نود، نزدیک به یک سال، از ویراستاران نشر چشمه بودم. همان وقتها روزی محسن آزرم، دبیر کتابهای سینمایی انتشارات، ترجمهی کتابی از مجموعهی «سینما وان» را به من پیشنهاد داد: مجموعهی گفتوگوهایی با ژانپیر ملویل. کار را در روز دوم بهمن ۱۳۹۸ به او تحویل دادم و اصل کتاب را هم برگرداندم. پرسیدم داوری کیفیتش بهغیر از خودت با کیست؟ متکبرانه پاسخ داد: تشخیصش با منه! البته درمجموع خوشحال بود. کرونا که آمد خبری ازش نداشتم تا اولین پیگیری در شش ماه بعد. گفت خوب است فلانی مقدمهای بر ترجمهات بنویسد. من گفتم چنین شرطی نداشتیم. گفت حالا که طوری نشده. خودش که پذیرفته! عجب! مذاکره در غیاب صاحب حق معنوی اثر. به سراغ فلانی هم رفتم. بهکلی اظهار بیاطلاعی کرد. مدتی گذشت. چند بار حضوری و تلفنی پیگیر سرنوشت کتابم شدم. مدام پاسخ میشنیدم که «بهت خبر میدم». بعدش دیگر پیامها را نمیدید و شد ستارهی سهیل.
پاییز ۱۴۰۰ پا شدم رفتم دفتر چشمه. گفتم هیچ دلخوری و عداوتی در کار نیست. بگو اگر نمیخواهی کتاب را دربیاوری. متن را بده تا به ناشر دیگری که گفته مایل است چاپش کند بسپرم. گفت معلوم است که میخواهیم چاپش کنیم. مشکلات کاغذ و ترس از به فروش نرفتن کتابها امانمان را بریده، اما راستی تو که در کار دانشگاهی هستی. چه خوب میشود اگر پی کتابهای آموزشی هم باشی. برنامهی بعدیمان این است. تا حالا هم دیده باشی چند عنوان درآوردهایم. طفره رفتنش از ماجرا را نشنیده گرفتم. باز تأکید کردم به همین دلیل هم که شده میتوانی کتاب را برگردانی. سعی کرد به من اطمینان بدهد که جای نگرانی نیست. دیدم نام کتابم در فهرست سیچهلتایی روی تابلوی اتاق کارشان (برنامهی آینده!) هم نیست. کاش همانجا با تحکم ترجمهام را پس گرفته بودم. فکر کردم باز هم مقداری دستدست کردن است و بالاخره چاپش میکند. همچنان اسم قرارداد را که میآوردم میزد به بیخیالی که آن که مهم نیست. کار چند دقیقه است. (من گفته بودم قرنی طول خواهد کشید؟) شد تیر ۱۴۰۱.
هیچ خبری از آزرم نبود که نبود. به خانمی که در دفتر نشر سمتی داشت و دارد پیام دادم که همین روزها ناشر دیگری درآورده کتاب را. دستی بجنبانید. گفت ناشران دیگر را با چشمه قیاس میکنید؟ خب تشریف بیاورید برای عقد قرارداد. در رونمایی جبران میکنیم این تاخیر را. شما دوست ما هستید. خودتان که از شرایط نشر باخبرید. (کدام شرایط؟) قرارداد در مرداد ۱۴۰۱ (تأخیر دوهفتهای هم چشمهای بود از دریای صدق عزیزان) منعقد شد. نیمهی دوم سال ناشر معتبرتری هم کتاب را بیرون داد (نگاه). اسفندماه جویا شدم که چه خبر؟ با شناخت هفدهسالهای که از آزرم داشتم دیگر پی برده بودم که کارش نخواهد کرد. گویی چشمبهراه چنین سناریویی بوده باشد. خانم مسئول گفت نمیدانم. بعد از نوروز پاسخ میدهم. تازه سیام فروردین پیام داد که به شما زنگ زدهام و پیداتان نکردهام. کتابتان را چاپ نمیکنیم. من ایران نبودم. با نهایت احترام نوشتم چه رفتار زنندهای پس از سه سال و اندی. الان خیال میکنید با اشباع بازار دیگر ناشری برای ترجمهام پیدا بشود؟ بیپاسخ گذاشت. حدود دو ماه بعد از طریق دوستی در ایران، شمارهی حسن کیاییان را خواستم. دلیل داشت. پسرش بهرنگ کیاییان که چند سالیست مسئولیت دفتر را بر عهده دارد، از سال ۹۶ بنا را بر این گذاشته که جواب تلفن ندهد. سرود را هم خوب یاد مستان داده! خانم مسئول اینجا دیگر پاسخ داد. خیال کرد لابد قصدم چغلی کردن است. بدون اشاره به پیام بیپاسخ قبلی در تلگرام، نوشت هرچه هست به من و بهرنگ بگویید. ما که نمیخواهیم دوستمان را از خود برنجانیم. هر پرسشی هست بفرمایید تا رفع ابهام شود. (ابهام؟) بعد گفت اسکایپ ندارم و فیلترشکنم کار نمیکند و گوگلمیت را که اصلاً نمیشناخت و قرارمان شد ایمیل و لینک گوگل میت را در روز و ساعت معهود فرستادم و آن را هم بیپاسخ...
📄 متن کامل مقاله [در Instant Review]
ـ ɣ کانال گروهی از مترجمان ایران [گاما]
🏷 GAMAper
BY Gama | گاما
Share with your friend now:
tgoop.com/gamaper/66